سفارش تبلیغ
صبا ویژن

افسانه های آسیا

آسیا این قاره ی کهنسال، به سبب آن که از دیرباز مهد تمدن بوده و حوادث بسیاری، در طی قرن ها و دوره های مختلف، بر اقوام گوناگون و هر گوشه از سرزمین پهناورش گذشته است، هم اکنون، در جوار بسیاری ارزشهای مادی، مالک میراثی بی مانند و توشه ای بس پر بها از معنویات است که از آن به « فرهنگ مردم » یا به اصطلاح جهانی امروزش « فولکلور » تعبیر می شود.

وجود کشورهایی چون ایران، هندوستان، چین، و ژاپن در این قاره ی پهناور، که هر یک سهم بزرگ و ارزنده ای در تاریخ تمدن جهان دارد، مرتبه ای والا و اعتباری عظیم به آسیا بخشیده است. بنابراین، درباره ی « فرهنگ مردم » چنین قاره ای سخن گفتن نیازمند به آگاهی عمیق و پژوهشی وسیع و فرصتی زیاد است. چون در این صفحات محدود مجال آن نیست که حق مطلب ادا کرده، کوشیده ایم که تنها برخی از نقطه های مشترکی را که در قصه ها، افسانه ها، سرودها و حکایت های آسیایی به چشم می خورد و با فولکلور جهانی ارتباط دارد به طور خلاصه بیان کنیم:

فصل های مشترک

بارزترین وجه اشتراک فولکلور کشور های مختلف آسیا، که از سویی نشان برتری آن نسبت به « فولکلور » دیگر سرزمین ها نیز شمرده می شود، دست نخوردگی و اصالت آن است. این امر زمانی ستایش برانگیزتر است که بدانیم که بخش بزرگ و شاید تمام فرهنگ آسیا به طور شفاهی سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر رسیده است، بی آن که در این انتقال کوچکترین دستبردی به اساس آن زده باشند، یا آنکه خواسته باشند به سلیقه ی خود از آن بکاهند یا بر آن بیفزایند.

حال آنکه آسیب دیدن، آشفتگی و در هم آمیختن چهره ها، شخصیت ها، ماجراها و حتی زمان و مکان در این دست به دست شدن ها به نظر اجتناب ناپذیر می آید.

دیگر صفت مشترک و قابل توجه در فولکلور آسیا دور بودن آن از رنگ آمیزی های غیر معقول و شخصیت سازی های موهوم است. چنان که، بیشتر شخصیت های افسانه ها و قهرمانان قصه ها، به جای آن که مانند شخصیت ها و قهرمانان اساطیر یونان باستان، در آسمان ها باشند و ادعای خدایی کنند، هر چه ممکن است به مردم نزدیک ترند و ویژگی انسانی دارند. این قهرمانان از میان مردم برخاسته اند و تبار مردمی دارند و همان گونه نیز باقی می مانند. دیگر اینکه کژی، درنده خویی و خشونتی که مثلاً در داستانهای مردم ایتالیا، اسپانیا، روسیه و بسیاری از کشورهای اروپایی می بینیم از قصه های آسیایی به دور است، و اگر گاهگاهی نیزموردی به چشم بخورد، سطحی و ظاهری است که صرفاً برای نمایاندن شرارت برون و بیان فساد درون شخصیت های شناخته شده ای، همچون شیطان و دیو، به کار گرفته شده اند.

باید توجه داشت که حتی در همان روزگاران باستان، که انسان تقریباً در یک حالت سکون و بی خبری می زیست و مراوده ای با دور دست ها نداشت، باز هم فرهنگ مردم سرزمین های مختلف مصون از دگرگونی نبود و کم و بیش از خارج تأثیر می گرفت، یا بر دیگر فرهنگ ها اثر می گذاشت. عامل مهم برای این دگرگونی و در هم آمیختگی را تا حد زیادی می توان بروز جنگ ها دانست. هر یورش نظامی، یورش فرهنگی را نیز به همراه داشت. هر شکست جنگی برابر با شکست بسیاری از سنت ها نیز بود. فاتح فرهنگ خود را از راه رفتار و گفتار تحمیل می کرد و انتشار می داد و مغلوب نیز به ناچار رضایت می داد و خواه و ناخواه تسلیم فرهنگ تازه می شد.

اعراب که برای نشر آیین اسلام سرزمین هایی را تسخیر کردند و نیز مغولان که شهرهای آسیا و اروپا را زیر پی سپردند فرهنگ خود را تا حدودی در میان اقوام مغلوب رواج دادند. یونانی ها که تا قلب آسیا پیش آمدند، در بازگشت، گذشته از علوم و فنون بسیاری که از آسیایی ها آموختند، افسانه های ایرانی و هندی را نیز به یونان ارمغان بردندن تا به کمک آن ها افسانه های اساطیری خود را رونق و جلا بدهند. جهانگردان هم به سهم خود عاملی دیگر برای انتشار و در هم آمیختن فولکلورهای گوناگون بودند.

بازرگانان چینی و ایرانی، کاهنان بودایی و سوداگران هندی هم در سیر و سفر خویش عادات و سنت های ملی خود را به دیگر سرزمین ها می بردند و به هنگام بازگشت، غیر از کالاهای بازرگانی، آنچه از افسانه و حکایت و سرود که شنیده بودند باز می گفتند و بازگو کردن آن ها موجب رواجشان می شد. در این مورد آیین پرستش و ستایش « میترا »، خداوند روشنایی ایرانی را می توان گواه گرفت که از روم باستان گذشت، حتی در برخی از کشورهای شمال اروپا بصورت کیش « آفتاب پرستی » پا گرفت و هواخواه یافت.

حیوانات

حیوانات، از اشکال گوناگون، تصویری دیگر از نقطه های مشترک را در افسانه های مردم آسیا به دست می دهند. با این تفاوت که این افسانه ها، ضمن برخوردار بودن از یک موضوع و ریشه ی مشترک، به تناسب راه و رسم زندگی مردم و حتی شرایط جغرافیایی موجود در هر سرزمین، دستخوش تغییر و دگرگونی شده اند. برای مثال مرغ افسانه ای ققنوس را نام می بریم. این مرغ، که به گفته ی افسانه ها هر پانصد سال یک بار به خاکستر تبدیل می شود و آن گاه از میان خاکستر خود دوباره ظهور می کند، در افسانه های هر ملتی به نوعی رخ نموده است.

یونانیها آن را فونیکس(1)، عربها عنقا، چینیها فنگ هوانگ(2) و ایرانی ها و هندی ها سمندر گفته اند. بی شک تحقیق درباره ی ریشه و علت پیدایش یک چنین پدیده ای در افکار و اعتقادات مردم می تواند موردی جالب برای بررسی پژوهشگران باشد. افسانه ی مربوط به مرغ جاوید به گونه های دیگر دستمایه ی افسانه پردازان بوده است که دوباره آباد شدن شهری ویران از میان خاکستر گذشته ها یکی از آنهاست.

در افسانه های آسیایی از مرغی که تخم طلا می گذارد صحبت به میان می آید. از این داستان افسانه پردازان روسی، آلمانی و اسپانیایی الهام گرفته اند و بر اساس آن قصه هایی پرداخته اند. به همن روال، اژدها نیز از دستبرد افسانه سرایان اروپایی مصون نبوده است. با این تفاوت که اژدها در افسانه های تایلندی، چینی و اندونزیایی، همچنان که در مینیاتورهایشان نیز دیده می شود، منادی سعادت است و پاسدار گنج خوشبختی، اما اژدها افسانه های اروپایی خونخوار است و ویرانگر و سرانجام نیز به هلاکت می رسد. ارنست رایز(3)، یکی از آگاهان در مسائل مرم شناسی، معتقد است که منشا افسانه های مربوط به اژدها و دیگر جانوران اژدها صولت مشرق زمین است، نه جای دیگر. او می گوید به احتمال فراوان و برای نخستین بار این هیولاهای مختلف ا افسانه های عربی، بابلی، آفریقایی و هندی سر برآورده اند.

حیوانات درنده یا پرنده نیز، که آدمیزادها را با شیر خود پرورش داده اند، نوعاً در افسانه های بسیاری از ملت های آسیا دیده می شوند. همتای زال، پدر رستم، که بر اثر بی مهری پدر در آشیانه سیمرغ پرورش یافت، رمولوس و رموس دو برادر از اساطیر روم باستان هستند که به گفته ی افسانه، بنیانگذار شهر باستانی رم نیز بوده اند.

در قصه های کشور برمه خرگوش به صورت یک قهرمان باهوش و چابک ظاهر می شود که با زیرکی از دام ها می گریزد و با شیرین کاری های خود موجب سرگرمی می شود. همین نقش را موش در افسانه های چینی بازی می کند، با این تفاوت که او جانوری است که از ابلیس نشان دارد و بنابراین، شیرین کاری هایش نیز شیطانی و آزاردهنده است.

ولی مار قصه ای مفصل تر دارد. در میان افسانه های مشرق زمین به ویژه هندوستان و مصر، افسانه هایی که مار در آنها شخصیت اصلی به حساب می آید بسیارند.

افسانه ی کالیاناگا(4) از افسانه های هندی است که طی آن مار به دست کریشنا (5) یکی از الهه های هندی، اسیر می شود.

ناگا، به معنی مار، ویژه ی افسانه های مردمان بنگال و کشیمر است که در زبان آن ها به معنی فنر نیز هست، که خود کنایه ای از شکل و حرکت موجی مار است. در میان مردم کشمیر و بنگال سرودهایی مرسوم است که به هنگام عبادت برای آمرزش ارواح مارها، چنان که گویی انسان هستند، خوانده می شود.

مار و پرستش مار جزئی از زندگی و بخشی از کیش مردم ناحیه ی کولو (6) در هندوستان است.

اما، مار پرستی گذشته از هندوستان در برخی از کشورهای آفریقایی نیز رواج کامل دارد و شدت این پرستش به اندازه ای است که مارپرستان، برای خشنودی مارها و جلب رحمت آنها، دختران نورس را به قربانگاه می برند و طی مراسم خاصی قربانی می کنند.

هم اکنون نیز در مالزی و نقاطی از خاور دور برای مارها پرستش گاهایی وجود دارد.در این پرستش گاه ها مارپرستان به عبادت می پردازند و نوعی روغن گیاهی خوشبو را، که به اعتقاد بومیان موجب رخوت و خوشایند مارهاست، در آتشدان ها می نهند و چون عود و عنبر می سوزانند.

انسان

انسان ها نیز با خصوصیات برجسته ی خود گوشه ای دیگر از قصه ها و افسانه های مشرق زمین را گرفته اند. خیاط باهوش، هیزم شکن دانا، زرگر عاقل و نظیر این شخصیت ها، که از تبار والایی برخوردار نیستند، در افسانه های ایران، مصر، هند و پاکستان ظاهر می شوند، و به کمک هوش سرشاری که دارند، گره از بسیاری از معماهای مشکل باز می کنند و در میدان رقابت با بزرگ زاده ها پیروز می شوند و عاقبت نیز به پاداش خود، که همانا ازدواج با دختر حاکم باشد، می رسند.

در شمال آفریقا و بعضی از کشورهای آسیایی نوعی دیگر از قصه های شاد و سرگرم کننده رواج دارد. موضوع این قصه ها بر محور شخص بزدل و ترسویی دور می زند که ناگاه بر اثر پیشامدی به صورت قهرمانی جسور و بی باک در می آید. پیداست که یک چنین برداشت نادرستی چه حوادث جالب و سرگرم کننده ای در قصه به دنبال دارد.

دزدان جوانمرد نیز به نوبه ی خود مورد توجه افسانه پردازان مشرق زمین بوده اند. قصه ی دزد گشاده دستی که از خزانه ی ثروتمندان خسیس می دزدد تا با بینوایان قسمت کند موارد مشابه زیادی در میان افسانه های چینی، تبتی، هندی، عربی و ترکی دارد. افسانه ی معروف علی بابا و چهل دزد بغداد شاید تقلیدی از سطلان دزدها در افسانه های پنجابی باشد.

نکته ی قابل توجه در حکایت ها و افسانه های آسیایی، حتی آن جا که از دزدها و راهزنان صحبت به میان می آید، این است که، بر خلاف افسانه ی دزدان دریایی یا راهزنان اروپایی، حتما درسی از انسان دوستی و نتیجه ای اخلاقی در خود نهفته دارند.

جادوگری و خرافات

آن نوع از افسانه های یکه سحر و افسون و جادوگری موضوع اصلی آن ها را تشکیل می دهد نیز بخشی قابل توجه از افسانه های آسیا را به خود اختصاص داده اند. کم نیستند قصه هایی که جادوگر پلیدی، به کمک نیروی جادو و افسون گری، زیبارویی را به بند می کشد و طلسم می کند یا با نگاه شوم خود به کودکی چشم زخم می زند یا زیبارویی یرا به صورت حیوان مسخ می کند.

در این باره شاید بتوان ادعا کرد که سرودها و قصه های مربوط به زیبای خفته، که در ادبیات و فولکلور مغرب زمین فراوان دیده می شود، الهامی یا تقلیدی از فولکلور مشرق زمین باشد.

پریزاده ها هم، که ره گم می کنند و بی توجه به تفاوت جنس و نوع دل به آدمیزادها می بندند، یا غولی از دیار جن و انس، که قرن ها زندانی کوزه ای یا اسیر چراغی بوده و سرانجام به طور تصادفی به دست انسانی نجات می یابد و بنده ی فرمانبردار او می شود، شکل های دیگری از افسانه های متنوع مشرق زمین هستند و از گیرایی و لطافت خاصی برخوردارند.

پیدایش هستی

در فولکلور ( فرهنگ نامه ) آسیا با نوع دیگری از افسانه ها رو به رو می شویم که درباره ی پیدایش هستی و راز آفرینش از دیدگاه قصه سازی و افسانه پردازی است. در این افسانه ها علت پیدایش هر شیء که در طبیعت دیده می شود، چنان پر راز و رمز بیان شده که گویی شعری لطیف و عارفانه است تا باز گفتن قصه ای و حکایتی.

اگر اساطیر، از جمله اساطیر یونان، ایران و هندوستان، دورنمایی از توجه و ارتباط، حتی به صورت ذهنی، انسان و خدایان دارند، قصه های مربوط به پیدایش هستی بیانگر توجه انسان به محیط اطراف و اشیایی است که در پیرامون خود با آن ها سر و کار دارند.

قصه های اساطیر یونان، به ویژه پس از پیروزی های اسکندر مقدونی در آسیا، بهره ی فراوانی از افسانه های اساطیری مشرق زمین برده اند.

پی نوشت:

1-Phaoenix     

2- Feng hwang

3- Wrnest Rhys

4- Kaliya Naga

5- Krishna

6- Kulu

منبع: نشریه پایگاه نور، هوشنگ فتحی  با نقل: خبرگزاری هنرنیوز به شماره: 8762   

 http://honarnews.net/index.aspx?siteid=1&pageid=140&newsview=8762 


نوشته شده در  چهارشنبه 89/1/25ساعت  3:29 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

غرب، نه متمدن است نه اهل گفتگو

سایت مدیا مانیتور در مقاله ای که در سایت خود منتشر کرد نوشت: بهانه دموکراسی امروزه یکی از مهمترین دست اویزهایی است که دولت های غربی برای توجیه اشغالگری ها و حملات و دخالت های خود در دیگر کشورها و مردم دنیا در اختیار دارند و "ناو دیپلماسی" سال های قبل امروزه تبدیل به "موشک های کروز دموکراسی" امروز شده است. به گزارش رجانیوز، مدیا مانیتور در ادامه نوشت: قبل از اینکه در مورد ماهیت دموکراسی بحث شود ،اجازه بدهید که بحثی در مورد پروژه ای که پیاده شده است مروری داشته باشیم.از تلاش بی نتیجه انگلیس تا سرنوشت ملی آمریکایی ها ،بقیه جهان توقع مطالبه از غرب را دارند.در گذشته این" منافع انگلیس " بود که باید از آن حفاظت می شد و اکنون "منافع آمریکا " است که از سرنوشت هزاران نفر از مردم دنیا مهمتر و برتر است و اولویت با آن است حتی اگر جان میلیون ها نفر از مردم جهان به خطر بیافتد.شواهد این امر را به خوبی می توان در افغانستان ،عراق ،پاکستان،یمن و حتی ایران که موی دماغ ناوهای و موشک های کروز و ناوگان آمریکایی شده است به خوبی مشاهده کرد.حتی یک وجب از یک سرزمین چه در خشکی وچه در دریا نباید از هجوم آمریکا در امان باشد و برای منافع آمریکا خطری محسوب شود.
این سایت اینترنتی در ادامه آورده است: بعد از فروپاشی شوروی سابق آمریکا خود را یگانه رهبر جهان قلمداد می کند و بر این باور است که تمامی جهانیان باید برتری آمریکا و نظم نوین جهانی را بپذیرند .آمریکا حتی از قبول تفکر مسلمانان نیز سر باز زد و تلاش کرد که با حمله به عراق و افغانستان ، پاکستان وایران را مورد تهدید قرار دهد. مدیا مانیتور نوشت: مسلئه دیگر تئوری "فرانسیس فوکویاما" در مورد "پایان تاریخ " و تئوری" ساموئل هانتیگتون " باطرح" برخورد تمدن ها " بر سر زبان ها افتاد. با از بین رفتن کمونیسم،فوکو پیش بینی می کند که کاپیتالیسم یکه تاز میدان است و دیگر هیچ عقیده جدیدی در جهان وجود ندارد و کاپیتالیسم تنها تئوری است که می تواند پاسخ گوی تمامی مسائل شود.بشرتحت تسلط کاپیتال لیبرالیسم غربی به نیروانا(خشنودی مطلق) خود رسیده است..هانتینگتون بعد از مدتی بعد تئوری دیگری را اعلام کرد که غرب با بزرگترین چالش خود یعنی اسلام و کنفسیوس کمونیستی(چین) روبرو خواهد شد .بعضی از مسلمانان از روی سادگی خود در پاسخ به این تئوری نظریه متضادی راابرازکردند که همان ،گفتگوی تمدن ها " بود .این تئوری دارای دو مشکل عمده بود : اول اینکه غرب تمدن نیست که بتوانیم از طریق آن به تمدن غربی اشاره کرد .گاندی سخن معروفی دارد که می گوید :"این عقیده خوبی است." دوم اینکه غرب هرگز تمایلی به گفتگو ندارد.در همین حالی که مسلمانان صحبت از گفتگوی تمدن ها می کردند غرب در حال کشت و کشتار دیگر مردم جهان بویژه مسلمانان جهان می کرد و کشتار مسلمانان را در اولویت کار خود قرار داد. آمریکا رهبری گفتگو از طریق موشک های کروز را در افغانستان و عراق ادامه می داد.
پیش از هجوم آمریکا به افغانستان در اکتبر سال 2001 میلادی ، در زمان جورج بوش رئیس جمهور وقت آن موقع آمریکا ،پیغامی را از ملا عمر رهبر طالبان دریافت کرد که " ما در کابل منتظر گفتگو با شما هستیم." ولی دولت آمریکا دیالوگ خود را با ریختن بمب های 1000 پوندی نشان دارد.
این سایت اینترنتی در ادامهبه ماهیت اصلی دموکراسیپرداخت و نوشت:لغت نامه های انگلیسی واژه دموکراسی را اینچین تعریف می کنند :"حکومتی برآمده از رای مردم چه مستقیم یا به نمایندگی ازمردم با توجه به اختلاف طبقاتی جامعه در عین اینکه به نگاه های اقلیت نیز با مسامحه رفتار میکند. کشورهای غربی ادعا میکنند که دولتهایشان برخواسته از اراده تمام یا اکثریت مردم آن جامعه است ." حتی از این تعریف نیز تناقضات عمده ای بچشم می خورد زیرا تفکرات مردم بر اساس منافع شخصی است تا هر گونه ارزش های والاتر.بدین معنا که اگر کسانی از حامیان تفکر آدمخواری باشند با این معنی ،می توان آدمخواری را به عنوان یک قانون مشروع در زندگی پذیرفته است این امر باعث سردرگمی خواهدشد که آیا دفاع از دموکراسی باعث قبول خورده شدن بدن یکی دیگر در ظرف غذا خواهد بود یا نه.مثال های فراوان دیگری نیز در این مورد می تواند زد مانند مثال مصرف کنند گان الکل.زیرا علی رغم ضرر و زیان های فراوانی دارد اکثریت مردم در غرب پافشاری می کنند که حق استفاده از آن را دارند و به حوادث ایجاد شده رانندگی و مضراتی که برای سلامتی دارد هیچ اهمیتی نمی دهند.این مثال د رمورد سیگار و تاثیرات آن بر سلامتی صدق می کند.
حال این سوال پیش می آید که واقعیت دموکراسی در عمل چیست؟سیستم های سیاسی در جوامع غربی کاملاً توسط نخبگان کنترل می شود .عده ای با استفاده از پول و ثروت تمامی سیستم را به نفع خود اداره می کنند.در این سیستم از توده مردم بعنوان یک رای برای ادامه منویات این نخبگان و صاحبان ثروت از آن طبقه استفاده می کنند.در گذشته نخبگان فئودال کنترل سیستم را در اختیار خود داشتند و تمامی املاک و زمین ها را برای منافع خود سوق می دادند.با گسترش روند صنعتی شدن و گسترش بخش بانکداری ،طبقه جدیدی از مردم بوجود آمد. در حال حاضر شرکت های چند ملیتی کنترل اصلی سیستم های حاکم غربی را در کنترل خود دارند.و مردم مجبور هستند که نمایندگان همان نخبگانی را که منافعشان باید تامین شود را انتخاب کنند و نه توده مردم. این حالت به مانند این است که از یک موش خواسته شود که بین رنگ های گوناگون گربه های برای حکومت بر آنها انتخاب داده شود مثلا :سیاه ،سفید ،قهوه ای یا رنگ های دیگر در اصل مطلب چیزی عوض نمی شود و گربه همان گربه است و فقط رنگ آنها عوض شده است.
لازم است که به سیستم های سیاسی نگاهی دقیقتر کرد .هنگامی که این سیستم ها ادعا می کنند که مردم آزادند که انتخاب کنند ، در واقعیت تنها یک اقلیت کوچک از مردم این حق انتخاب را دارند.برای مثال ،حزب ها ی سیاسی ورود دیگر کسان را برای دیگران مسدود کرده اند و تنها باید از میان احزاب حق انتخاب وجود داشته باشد.از دید نظری ،احزاب سیاسی برای همه بازاست اما بعد از اینکه عملکردشان وابسته به ثروت و پول باشد ،آنها باید به نوعی واسطه گری تمایلات ثروت را مدافع باشند.سیاست مداران ورزشکاران گران و پرخرجی هستند .طبقه اشراف و ثروت با قدرتی که دارند قادرند که سیاست های احزاب را تحت الشعاع قرارداده و ان را طبق منافع خود منطبق کنند.متفکران سیاسی غربی کاملات نسبت به آنجه که اتفاق می افتد صاف و ساده عمل می کنند."والتر لیپمن "یکی از هدایت خبرنگاران آمریکایی و فیلسوف سیاسی قرن بیستم می نویسد:"عموم مردم باید جایگاه اصلی خود را پیدا کنند."
حاکمان، متملقان طبقه اشراف جامعه هستند ولی رسانه به گونه ای القاء می کنند که منافع مردم در حال پیگیری است .سیاست مداران مانند بازیکنان یک تیم ورزشی تنها به گرد کلوپ الیت در چرخش هستند و پادوی سیاست های آنها هستند. در کشورهای غربی ،مردم را به گونه تربیت کرده اند که باور کنند که آنها حق" انتخاب" دارند و آنها هستند که انتخاب اصلی را انجام میدهند ولی واقعیت امر این است که سیستم توسط طبقه البت کنترل می شود. و مردم تنها بین نمایندگان الیت ها حق انتخاب دارند.حتی هنگامی که توده مردم مخالف بعضی از سیاست هایی مانند جنگ عراق و افغانستان هستند به خواسته آنها اهمیتی داده نشده و نادیده گرفته می شود.اکثریت مردم آمریکا ،انگلیس و کانادا مخالف جنگی هستند که در عراق و افغانستان ادامه دارد .انتخابات کوچکترین تاثیر و یا اصلاً تاثیری ایجاد نمی کند زیراهیچ حزب یا رهبر سیاسی جرات اینکه مقابل صداقت شود را ندارد.و آنها باید که آنچه طبقه الیت دیکته می کنند را انجام دهند.
لابی صهیونیست ها تمامی صنعت را نیز در اختیاردارد. لابی گری مسولیت پردرآمدی است. گروه کوچکی از مردم که با استفاده از پول و ثروت خود قادرند منافع سیستم سیاسی را به نفع خود قبضه کنند.در آمریکا ،لابی صهیونیست ، شرکت های جنگ افزار نظامی و بانک های صنعتی را در اختیار دارند و کنترل تمامی سیستم را دردست دارند.هیچ رهبر آمریکا یی جرات ندارد که مقابل لابی صهیونیست ها بایستد.در زمانی ک میلیون ها نفراز مردم آمریکا از معضل بیکاری،مسکن وخدمات درمانی در رنج هستند، سالانه میلیاردها دلاربرای به جیب صهیونیست ها سرازیر می شود.تمامی هزینه های جنگ های آمریکا بر شانه پسران و دختران آمریکایی استوار است که سود آن به جیب صاحبان کارخانجا ت ساخت تسلیحا ت نظامی سرازیر می شود. منبع: رجا


نوشته شده در  چهارشنبه 89/1/25ساعت  3:18 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

چرا در تحلیل هایمان ازهالیوود، قدرت سینماداران وسرمایه داران و تولیدکنندگان و کارگردانان و گروه های فشار صهیونیستی را نادیده می گیریم! این است هوشمندی ایرانی...!

سینما ساحل نجات صهیون: ابتدا لازم است نقد کوچکی به این خبر داشته باشم و سپس خبر را به شما ارائه کنم: در یک تحلیل عمیق، بعید است جیمز کامرونی که ترمیناتور را با مضامین آخرالزمانی صهیونیستی ساخته است، اکنون ضد صهیونیستی شده باشد، در حالی که در این خبر چنین نکته ای به تبع رسانه های مسلط چهانی نوشته شده است. اصلا محال است که در هالیوود و در تبلیغات میلیونی فیلم آواتار، دست صهیونیست ها و شرکت های بزرگ پخش فیلم صهیونیست و غلبه بیش از نود درصدی صهیونیست ها در هالیوود و شرکت های تولید و پخش هالیوود را نادیده بگیریم. پس نقش سینماداران زنجیره ای صهیونیست را چه می توان کرد؟! چطور چیزی حدود بیش از ده هزار سینما آواتار را به آن فروش میلیاردی رساندند! مگر بدون کمک صهیونیان ممکن است؟ آن هم از خالق ترمیناتور صهیونیستی. ساده دلی و حماقت و بی سوادی و ندانستن تاریخ سینماست که قدرت صهیون در هالیوود را نادیده بگیریم و در تحلیل فیلم ها و مقدار فروششان، آن را به حساب نیاوریم. این تحلیل ها،‏فقط از فارغ التحصیلان بی سواد مجامع سکولار  ممکن است نه منتقدان هوشیار و تیزبین. 

آواتار درباره تقلیل و ریداکشن و آخرالزمان است، درباره کابالا و عرفان یهود و درخت  حیاط و ... . بد نیست این نقد استاد سعید مستغاثی، رئیس انجمن منتقدان فیلم و کارگردان سه مجموعه راز آرماگدون، بر آواتار راببینید و خود قضاوت کنید:http://smostaghaci.persianblog.ir/post/352  اما خبر مورد نظر واقعا خواندنی است:

 

مهلکه 8 مارس اسکار را از آواتار گرفت

در حالی که پیش بینی هایی مبنی بر دریافت جایزه اسکار از سوی فیلم "آواتار" ساخته جیم کامرون شنیده می شد این جایزه به فیلمی مطابق میل وزارت دفاع آمریکا تعلق گرفت.به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»، کاترین بیگلو، سازنده فیلم "مهلکه "به عنوان نخستین زن در حالی جایزه اسکار را به خود اختصاص داد که  به نظر می آید این جایزه به سپاس از حمله این فیلم به ایران و جریان شیعی در عراق است.

اساس این فیلم عده ای جوان مهندس آمریکایی را نشان می دهد که به خاطر خنثی کردن بمب کنار جاده های عراق جان خود را به خطر می اندازند. اسکار بهترین فیلم در حالی به مهلکه تعلق گرفت که پیش بینی های گسترده ای در خصوص اهدای اسکار به فیلم آواتار صورت گرفته بود.به نظر می آید علت تعلق نگرفتن اسکار بهترین فیلم به آواتار، مضامین ضد صهیونیستی و ضد اشغالگری و تجاوزی است، که در متن این فیلم نهفته شده است.

فیلم مهلکه که با کمک های مالی پنتاگون و کاخ سفید ساخته شده است، در مضمون خود سعی در القای این مطلب دارد که حملات تروریستی در عراق وابسته به جریانات شیعی و نیز سپاه پاسداران ایران است."کاترین بیگلو" کارگردان فیلم مهلکه به عنوان اولین زن در حالی جایزه اسکار را به خود اختصاص داد که مطابقت روز دریافت جایزه و 8 مارس باعث شد تا رسانه های وابسته به کاخ سفید چون فاکس نیوز، در اقدامی تبلیغاتی و پروپاگاندایی، از این جایزه به عنوان نماد حقوق زنان نام ببرد و به تبلیغ گسترده برای این فیلم بپردازد.

سانسور فیلم هایی که واقعیت این روزهای عراق یعنی استعمار نئو آمریکایی را نشان می دهند در جشنواره های بین المللی و نیز کنار زدن آواتار که در اسرائیل اجازه پخش پیدا نکرد نشان دهنده حقیقت جایزه های اسکار است. شایان ذکر است "مهلکه" با انتقاد های گسترده ای در خصوص کارگردانی مواجه است و حتی جفری سارور سرباز ارتش آمریکا از این فیلم شکایت کرده است.   بازتاب این مطلب در صفحه تصویر روز روزنامه کیهان 26 فروردین 1389

منبع:خبرنامه دانشجویان ایران: http://iusnews.ir/news/34-other/8324-qq-8-qq-.html


نوشته شده در  سه شنبه 89/1/3ساعت  5:41 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

         این سریال اتوکراسی را به بهترین نحو ممکن تبلیغ می‌کند/ بخش دوم

              بخش اول سومین قسمت را از این آدرس ببینید:http://naghdefilm.parsiblog.com/1372886.htm

 

پنجمین نکته‌ استراتژیک در این فیلم، القای این موضوع است که زنان برای ریاست جمهوری ضعیف‌اند. در سری هفت، چهره‌ای از یک زن رئیس جمهور ارائه کرده است که در واقع خانم‌ها نمی‌توانند آمریکا را اداره کنند. عاجزند و مشکلات خاص خودشان را دارند. قبلاً اشاره کرده بود مردی مثل پالمر می‌گوید: «من وقتی نمی‌توانم خانه‌ام را اداره کنم چگونه می‌توانم کشورم را اداره کنم؟» و زنش را بیرون می‌کند. در اینجا می‌گوید، یک رئیس جمهور زن نمی‌تواند از محبتش به فرزند و شوهرش بزند و کشور را به خوبی اداره کند.

در سینما قیافه‌ها و کاراکترها بسیار مهم است. اگر شخصی دو چشمش درشت بود و از هم فاصله داشت، به او نقش یک آدم ابله را می‌دهند. اگر کسی چشم‌هایش ریز و به هم نزدیک بود و بین بینی‌اش تیغه باریکی بود نقش یک آدم موذی را به او می‌دهند. اینکه پیشانی‌اش کوتاه یا بلند باشد. غبغب داشته باشد یا نداشته باشد. هر کدام از این موارد در سینما تعریف خاص خود را دارد.

خانمی که نقش رئیس جمهور را ایفا می‌کند بلاهت از قیافه‌اش می‌بارد. قیافه‌اش از آن قیافه‌هایی است که خندیدن و ناراحتی‌اش معلوم نیست. بعضی افراد نیمی از صورتشان یک حالت و نیمی دیگر حالت دیگری دارد. وقتی بخشی از صورتشان می‌شکند شما احساس می‌کنید که دارند می‌خندند. در صورتی که ناراحت است، ولی وضعیت صورتش این طوری است. نرفتند پوست صورتشان را بکشند تا درست شود. با مشاهده قیافه این خانم شما متوجه نمی‌شوید در حال حاضر این خانم جدی یا در حال شوخی یا ناراحت و متأثر است. در واقع به مخاطب این طور القا کرده است که یک رئیس جمهور زن نمی‌تواند آمریکا را اداره کند.

همزمان با پخش سری هفتم، انتخابات ریاست جمهوری در حال برگزاری و خانم هیلاری کلینتون نامزد ریاست جمهوری بود. خانم کلینتون و آقای اوباما از حزب دموکرات و آقای مک‌کین از حزب جمهوریخواه بودند. این القا درون مناسبات حزبی که ای مردم شما برای اولین بار به دنبال رئیس جمهور زن نباشید بلکه به دنبال یک رئیس جمهور سیاه‌پوست باشید. همان نقشی که سریال 24 برای روی کار آمدن آقای اوباما تصویرسازی کرد، علیه خانم کلینتون ایفا کرد. وقتی سری هفت این سریال را می‌بینید، مشاهده می‌کنید نوع آرایش موی این خانم، مشابه آرایش موی خانم کلینتون است. گرد بودن صورت و حتی بعضی عکس‌العمل‌های او کاملاً کپی‌سازی شده است. این سریال می‌تواند نوعی حمله تبلیغاتی به خانم کلینتون ارزیابی شود.

ششمین مؤلفه استراتژیکی این فیلم القای وقوع واقعه تروریستی اتمی در خاک آمریکا و درگیری اتمی با خاورمیانه همزمان با رفتن یک رئیس جمهور سیاه‌پوست به کاخ سفید است. به نظر شما تا چه حد این آینده‌نگری موضوعیت دارد. آقای پالمر رئیس جمهور شد. چند وقت بعد مسلمان‌ها قصد داشتند یک بمب اتمی در لوس‌آنجلس منفجر کنند. به نظر شما اینکه می‌گویند سال 2010 یا 2011 اتفاق خاصی خواهد افتاد غیر از این است که چنین القائاتی در سری دوم نشان داده‌اند. پالمر رئیس جمهور است و با توجه به روحیه صداقت‌گرا نمی‌خواهد دست به حمله اتمی به کشوری بزند و کشوری را تنبیه کند که چرا تروریست‌های آنها آمدند و در خاک آمریکا بمب‌گذاری کرده‌اند. این القا یکی از تصاویر استراتژیکی است که در ذهن مخاطب آمریکایی و بقیه جاهای جهان نشسته است.

نوع روی کار آمدن رئیس جمهور سیاه‌پوست و وقایعی که در زمان ریاست جمهوری او رخ می‌دهد یکی دیگر از این نکات است. هفتمین نکته در حوزه تفکر استراتژیک القای تروریسم اسلامی و مسلمانان تروریسم است. از هفت سری پخش شده پنج مورد مستقیماً تروریسم مسلمان بوده‌اند. به خصوص در فصل‌‌های 2، 4، 5 و 6 مسلمانان در لبه تیغ اتهام هستند. در سری 6 به کرّات عبارت مسلمانان تروریسم به کار می‌رود. در این فصل زن مسلمانی به نام نادیا که یک عرب تبار است در سی.تی.یو کار می‌کند. او یکی از کسانی است که پشت کامپیوتر کار می‌کند. همکارش به جرم مسلمان بودن او را غیر قابل اعتماد می‌داند. در جایی به نادیا هشدار می‌دهد، «این کشور الان توسط تروریست‌های مسلمان زیر حمله است.» لذا معتقدیم به ساختمان سی.تی.یو کسی آمده که دشمن است. آن هم کسی نیست جز تو که مسلمانی. البته نادیا به او جواب می‌دهد: «تو نژادپرست نیستی. تو سادیستی.»

این جمله را در دهان نادیا گذاشته‌اند تا از یک چیزی فرار کنند. اگر کسی علیه یهود حرفی بزند به او می‌گویند آنتی سمیتیسم، آنتی ژودائیسم یعنی یهودستیزی، سامی ستیزی، اما وقتی علیه اسلام حرفی زده می‌شود گفته می‌شود اسلام فوبیا، یعنی اسلام هراسی. به این معنی که اسلام یک پدیده هرسناک است اگر چیزی گفته می‌شود درباره هراس از اسلام است نه آنتی اسلامیسم. یعنی اگر او می‌خواست به عنوان یک مسلمان جواب بدهد نباید می‌گفت، تو نژاد پرست نیستی. تو سادیستی. بلکه باید می‌گفت، تو آنتی اسلامیستی. در واقع خیلی راحت این مفاهیم را منحرف می‌کنند.

یک هنرپیشه زن ایرانی‌تبار در مصاحبه‌ای می‌گوید: «فراموش نکنید که درست است که همه مسلمان‌ها تروریست نیستند، اما متأسفانه همه تروریست‌ها مسلمان بودند.» نمی‌توانم درک کنم کسانی که شاکی‌اند این گونه سریال‌ها مثل 24 که بعد از 11 سپتامبر ساخته شده‌اند، محصولات پس از 11 سپتامبرند. همان طور که جیمز باند محصول جنگ سرد بود.

هشتمین مؤلفه حمله به سفارتخانه‌های روسیه و چین در آمریکاست. وقتی خط قرمز امنیت ملی در میان باشد حمله به سفارتخانه‌های ابر قدرت هم طبیعی است. این پاسخ به آن نکته‌ای است که همیشه می‌گویند ایران اقدام غیرقانونی انجام داده است. نهمین مسئله، نفوذی‌ها در کاخ سفید و سی.تی.یو هستند. در واقع پیام فیلم این است که خودی‌ها هستند که کار دشمن را تسهیل می‌کنند و پیش می‌برند. کار مقابله را خنثی می‌کنند. یعنی فساد سیاسی و امنیتی زمینه تهدید است. دهمین تصویری که ایجاد می‌شود این است که مدیریت همه از کاخ سفید تا کف جامعه مدیریت بحران است. همه در شرایط بحران جامعه را اداره می‌کنند. یازدهمین تصویری که ساخته می‌شود این است که جامعه و کشور مدام در حال تهدید تکنولوژیکی است. یعنی بشر و تمدن بشری اسیر تکنولوژی شده و هر روز در حال تهدید از سوی آن است. دوازدهمین تصویری که وجود دارد این است که همه جک ایثارگر را تحسین می‌کنند، اما کسی دوست ندارد به جای جک باشد. شما وقتی هفت سری 24 را می‌بینید دوست ندارید به جای جک باشید. در حالی که همه او را تحسین می‌کنند. چون او یک قهرمان و ناجی است، اما هیچ کس نمی‌خواهد مثل یک آدم اتوکرات که همه قوانین را در هم می‌نوردد و جامعه را نجات می‌دهد آنگاه با قوانین همان جامعه او را محاکمه می‌کنند. این القا کاملاً انجام می‌شود. در واقع جک قهرمان‌سازی و الگوسازی نمی‌شود که فردا همه نوجوان‌های آمریکایی و همه جوانان سراسر دنیا مثل جک عمل کنند. همه جک را دوست دارند، ولی کسی نمی‌خواهد مثل او قانون گریز باشد. سیزدهمین تصویر در این مسیر این است که دستیار رئیس جمهور در سری 3 در تماس با مدیر سی.تی.یو یعنی آلمیدا می‌گوید: «محکم ایستادن در برابر خواسته‌های تروریستی جزو سیاست‌های اساسی ایالات متحده است.» ببینید سیاست‌های کلان نظامشان را در قالب مباحثی که مسئولین کشور در این فیلم مطرح می‌کنند ارائه می‌کنند. در ادامه گفته مذکور می‌گوید: «من رئیس جمهور را می‌شناسم. او تروریست زندانی سالازار را آزاد نخواهد کرد. برادرش هر تهدیدی که می‌خواهد بکند.» چون برادرش تهدید کرده بود کل لوس‌آنجلس را به آن ویروس آلوده می‌کند. اینکه آنها در برابر خواسته‌های تروریستی مقابله و مقاومت می‌کنند و جزو سیاست‌های اصلی‌شان است، یک پیام به گروه‌های تروریستی است که وقتی این فیلم را می‌بینند بدانند که آمریکا کوتاه نمی‌آید. چهاردهمین تصویر استراتژیکی که در ذهن ساخته می‌شود این است که سرمایه انسانی آنها در بحران چقدر مهم است.

در قسمت 4 که جک معتاد شده است. آن خانم دکتر بیولوژیست که جک را معاینه می‌کند. پس از اینکه متوجه می‌شود که جک معتاد است به او می‌گوید: «من دارم این ریسک را می‌کنم که تو بیشتر از اینکه یک مسئول باشی یک سرمایه باارزشی. خواهش می‌کنم این را خراب نکن.» القا می‌کند چنین افرادی سرمایه آن نظام تمدنی‌اند. خیلی هم به جا این حرف را می‌زند. یعنی به او می‌گوید، تو مال خودت نیستی اجازه بده ما در ترک اعتیاد به تو کمک کنیم. تو الان در این صحنه مؤثری. تصویر پانزدهم این است که پالمر می‌گوید: «من چهار سال در این مقامم. به سختی یاد گرفتم که هیچ امر مطلقی وجود ندارد. بعضی وقت‌ها مجبوری سازش کنی. مردم آمریکا اگر دیدید احیاناً رهبران کشورتان جایی سازش کرده‌اند حاصل این است که هیچ امر مطلقی در اداره جامعه وجود ندارد.» آن شخصی که کوتاه نمی‌آمد حالا در سری 3 مستقیماً چنین جمله‌ای را می‌گوید. در این فیلم از بازدارندگی امنیتی تصویر بسیار مهمی ارائه می‌شود. یعنی اگر دولت آمریکا می‌خواست بازدارندگی امنیتی انجام دهد تا اقدامات تروریستی در سرزمینش صورت نگیرد این قدر که این فیلم در جهان مؤثر بوده هیچ چیز دیگر تا این حد مؤثر نبوده است. روش بازدارندگی امنیتی آنها در سه لایه بوده است. این فیلم تحذیری برای 1) تروریست‌ها و 2) دولت‌های متخاصم است. در این فیلم بعضی از مقامات پایین‌تر از رئیس جمهور تصمیم می‌گیرند هر کشوری که آنها را تهدید کرده است با سلاح اتمی آنها را بکویند. یعنی دولتمردان دولت‌های متخاصم که این فیلم را ببینند، بر حذر می‌شوند که مبادا به خاک آمریکا تعرض کنید یا از سرزمینتان تروریست‌ها به خاک آمریکا نفوذ کنند. 3) بهره‌گیری از مکتب امنیتی خاص آمریکایی‌ها یعنی نابودی تهدید در بیرون و تبدیل تهدید به فرصت است. امتیاز ویژه این سریال به عنوان تصویر هفدهم القای مدیریت استراتژیک است. دوستان به این جمله با دقت عنایت کنند به خصوص به درد دوستان جوان برای زندگی آینده‌شان می‌خورد. نمایش همزمان مشکلات و مسائل به ظاهر مستقل یعنی در فیلم اتفاقاتی مستقل و تک‌تک می‌افتد، اما یا به هم مرتبط‌اند یا روی هم تأثیر می‌گذارند. چگونگی مدیریت بر این مسائل به طور همزمان و تبیین میزان سینرژی تصمیم‌ها و رفتارها نه با مدیریت واحد و همزمان از یک مرجع بلکه با مدیریت پراکنده یکی از ویژگی‌هایی است که در این فیلم نشان داده شده است. اینکه وقایع ملی را چگونه باید اداره کرد. این برای مطالعات دانشجویان مقطع کارشناسی ارشد و دکترای مدیریت استراتژیک یک مورد مطالعاتی استثنایی است. بند هجدهم این است که چگونه روند نیل به قدرت و حفظ تعادل سیستم صورت می‌گیرد. دو گزاره است. اولی روح حاکم بر سیاست، ایدئولوژی ماکیاولیسم هدف وسیله را توجیه می‌کند.

در روح حاکم بر تصمیم‌ها جامعه امنیتی و اطلاعاتی این کار را انجام می‌دهد. در این فیلم نکات متعددی وجود دارد که می‌توان به صورت گسترده و مبسوط راجع به آن بحث کرد که من از آن می‌گذرم. آنچه که عینیت دارد این است که این سریال تراز حکومت‌داری و حفظ تعادل یک جامعه را به طرز چشم‌گیری نشان می‌دهد. وقتی امنیت اصل باشد مشکل آغاز می‌شود. مسئله دستگاه امنیتی حفظ وضع موجود است. این خیلی مهم است. دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی که با مدیریت بحران سر و کار دارند معتقدند وضع موجود وضع خوبی است. مثلاً وضع تهران را ببینید گرانی، بیکاری، فقر، آلودگی هوا و مشکلات متعدد داریم. حالا اگر کسی در گوشه‌‌ای بمب بگذارد سیستم اطلاعاتی در صدد برمی‌آید این خطر را رفع کند. این کار بسیار باارزشی است. اما اینکه وضعیت از حالت اولیه خراب‌تر می‌‌شود و شما دوباره آن را به وضعیت موجود بر می‌گردانید این حرکت رو به جلو نیست. یعنی برگشتن به وضع موجود است. متأسفانه القایی که این فیلم‌ها می‌کنند این است که بهترین کار حفظ وضع موجود است. فرض می‌کنیم توانستیم بمبی را که در تهران بوده است خنثی کنیم، حالا آلودگی هوا، کنترل ترافیک، مسئله گرانی، بیکاری و مسکن را چه کار کنیم. هیچ وقت فیلم 24 حرکت ایجابی را به شما نشان نمی‌دهد. نمی‌گوید وضع آمریکای امروز این است می‌خواهیم آن را جلوتر ببریم تا بهتر شود بلکه می‌گوید وضع جامعه آمریکا به بهترین کیفیت است، ولی بعضی‌ها می‌خواهند تعادل را به هم بزنند و وضعیت فعلی را مخدوش کنند. ما می‌خواهیم آن را به وضعیت قبلی برگردانیم. یعنی همیشه وضعیت قبلی خوب بوده است. هیچ وضع متعالی و نمونه بهتری متصور نیست. اگر احیاناً در سینما یا سریال‌های استراتژیک فیلمی دیدید که معکوس این بود و وضع موجود را قبول نداشت و طرحی برای شرایط بهینه داشت، در واقع نقیض کاری می‌شود که در فیلم 24 شده است. هر کدام از مجلداتی که می‌بینید، مجموعاً بیش از ششصد صفحه است. عکس مربوط به مجله فصل اول نماد ابلیسی است که در جلوی کاخ سفید قرار دارد. حجم فیلم‌نامه این مجموعه تلویزیونی عظیم است و کاری است که با کیفیت بسیار بالا در جهان دیده شده و مورد قبول بدنه، عوام و عموم جامعه قرار گرفته است. هر چند این سریال خشن است و برای کودکان و به خصوص خانم‌ها اصلاً مناسب نیست و لطافت‌های مناسبی را که موافق طبع خانم‌هاست دراین سریال نمی‌بینیم، ولی عده‌ زیادی از خانم‌ها این سریال را دیده‌اند.

در مجموع چنین سریالی در ژانر سینمایی استراتژیک نیامده است که همه را سرگرم کند. آمده است تا رئیس جمهور سیاه‌پوستی را بیاورد، تهدیدهای تروریستی را به مردم آمریکا معرفی کند، به تروریست‌ها بگوید اگر شما بیایید و در خاک آمریکا دست به اقدام تروریستی بزنید حکومت آمریکا شما را شکنجه می‌کند. در این فیلم به خصوص از فصل دوم به بعد شکنجه بسیار رسمیت دارد و علناً شکنجه انجام می‌شود. هنرپیشه جک بائر، سافر لن آمریکایی نیست، بلکه انگلیسی‌الاصل است. همان طور که هنر پیشه‌های جیمز باند از انگلیس می‌آمدند و این نقش را بازی می‌کردند. وقتی یک فرد انگلیسی‌الاصل در خاک آمریکا این نقش را بازی می‌کند این نماد است که از سرزمین مادر انگلوساکسون‌ها کسی می‌آید و در دفاع از تمدن آنگلوساکسون عمل می‌کند.

این سریال جای بحث بسیار زیادی دارد. قبلاً حدود ده دوازده جلسه تا ابتدای سری7 مبسوط به آن پرداخته‌ایم. امسال هم که سری 8 در حال پخش است باز هم جای بحث دارد و باید مورد بررسی قرار گیرد. جلسه آینده به بحث راجع به سریال پریسون برید می‌پردازیم. این سریال یک سریال عمیقاً فلسفی است. دوستانی که با فلسفه افلاطون آشنا باشند می‌توانند این سریال را رمز گشایی کنند. این سریال ویژگی‌های خاص خود را دارد که آن را مورد ارزیابی و تحلیل قرار می‌دهیم.

این شانزده هفده سریالی که دوستان برای بررسی انتخاب کرده‌اند، دوستانی که دیده‌اند چه بهتر. کسانی هم که ندیدند به مرور که در جلسات اعلام می‌کنیم می‌توانند دمو یا شمای کلی از آنها را ببینند تا با بحث‌هایی که ارائه می‌شود مقداری آشنا باشند. یکی دو سریال دیگر هم هست که ژانر امنیتی دارد مثل یونیت و قهرمانان. سریال‌هایی که سبک زندگی را دنبال می‌کند مثل خانه‌داران سرسخت یا دوستان و سریال‌هایی از این قبیل را احتمالاً فرصت کنیم در ادامه بحث سریال‌هایی که ژانر امنیتی دارند به آنها بپردازیم. اما در مجموع دوره‌ای که اجداد ما در جاهایی مثل قهوه‌خانه می‌نشستند و نقالی داستان‌های شاهنامه را برایشان می‌خواند. مردم در هفتاد سال عمرشان با سه چهار داستان مثل شاهنامه یا قصه حسین کرد شبستری یا امیر ارسلان نامدار زندگی می‌کردند. بعد از آن رمان آمد و افراد رمان‌های طولانی مثل دو جلدی بینوایان ویکتور هوگو، آثار تئودر داستایوفسکی و کارهای قطور را می‌خواندند. این زمان هم گذشت و تبدیل شد به دوره‌ای که مردم همه آن آثار را در یک فیلم دو ساعته سینمایی می‌دیدند و ممکن بود در هفته یکی دو فیلم سینمایی ببینند که در سال 100-150 فیلم سینمایی می‌شد. چون امروزه کورتکس یا غشای خاکستری مغز افراد نسل بعدی پیچیده‌تر و کامل‌تر از نسل قبل از خود شده است، این قابلیت را دارند حجم عظیمی از اطلاعات را بگیرد، لذا عادی است تصور کنیم با نسلی سر و کار داریم که به طور متوسط 500 تا 1000 سریال می‌بیند.

اگر سریال‌های رسمی تلویزیون خودمان را که هر روز هر شبکه سریال دارد، فیلم‌های سینمایی‌ای را که از تلویزیون پخش می‌شود. به اضافه فیلم‌های سینمایی را که از طریق شبکه زیرزمینی از هالیوود و جاهای دیگر می‌بینید در طول سال جمع بزنید. در کنار آن میزان سریالی را که در طول سال شخصی ممکن است دو یا سه تا از آنها را ببیند که هر کدام به طور متوسط 110،120و 150 قسمت هستند و بعضی از آنها بالای 200 قسمت‌اند، در نظر بگیریم. با توجه به آنچه که گفته شد باید بپذیریم از آن دوره‌ای که اغنای کار تصویر سازی با نقالی و کارهای روحوضی در قهوه‌خانه‌ها انجام می‌شد تا جایی که رمان خوانی و بعد هم دیدن فیلم‌های سینمایی باب شد. به جایی رسیدیم که امروز سریال‌ها اشباع نسل را در اختیار دارند و حرکت بعد این است که کودکان جامعه فقط با بازی‌های کامپیوتری اغنا و ارضا می‌شوند. این روند یک دگردیسی فرهنگی به وجود می‌آورد. به خصوص دوستان جوان این مسئله را درک کنند و از این زاویه متوجه این موضوع باشند. هاضمه و معده نسل بعد خیلی بزرگ‌تر و قوی‌تر است و می‌تواند حجم بیشتری مطلب را می‌تواند در خود هضم کند. از این جهت باید این تغییر و تحولی را که در حال شکل‌گیری است مورد ارزیابی قرار دهیم و ببینیم چه مقدار از مطلبی که وارد ذهن نسل بعد شده هضم شده است و نسل بعد را نسبت به این موارد واکسینه کنیم تا بتوانند در مواجهه با چنین ادبیاتی خود را حفظ کنند و به بهترین کیفیت از محاسن این کارها استفاده کنند و مضار و مشکلات احتمالی این نوع موارد و آثار را آگاهانه کنار بگذارند. والسلام.

‌منبع اصلی بخش اول ودوم قسمت سوم تحلیل24: http://www.rajanews.com/detail.asp?lang_id=&id=46848
خبرهای مرتبط:

تحلیل سریال 24/قسمت اول

تحلیل سریال 24/قسمت دوم

تحلیل سریال لاست


نوشته شده در  سه شنبه 89/1/3ساعت  5:24 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

این سریال اتوکراسی را به بهترین نحو ممکن تبلیغ می‌کند/بخش اول
بخش دوم از قسمت سوم را از این آدرس بخوانید: http://naghdefilm.parsiblog.com/1372887.htm
متن زیر قسمت سوم سخنرانی حسن عباسی پیرامون تحلیلی بر سریال 24می‌باشد که در فرهنگسرای ارسباران تحت عنوان سلسله بحث‌هایی پیرامون نقد و تحلیل برفیلم‌ها و سریال‌های هالیوودی ایرادشده است.

همان طور که اشاره کردم، بیل گیتس، دیک چنی و رامسفلد به خصوص در سری چهارم از حامیان، سرمایه‌گذارن و کمک کننده‌های اصلی این فیلم بودند. در این فیلم شعاری نشان داده می‌شود که بسیار موذیانه انتخاب شده است. عرب‌ها متأثر از شعاری که در ایران گفته می‌شود: «مرگ بر آمریکا»، شعار «الموت الامریکا» می‌دادند. در این فیلم نوشته می‌شد: «الموت الامریکیین(؟)»، یعنی «مرگ بر آمریکایی‌ها» نه مرگ بر کشور آمریکا. در واقع این موضوع را القا کرده است که عرب‌ها و مسلمان‌ها می‌خواهند، مرگ نه بر آمریکا بلکه بر تک‌تک شما مردم.

سری پنجم خیلی ضعیف ساخته شده است. مشکلات جدی‌تر است و رئیس جمهور ضعیفی به نام لوگان بر آمریکا حکومت می‌کند. همسرش کسالت و بیماری دارد. ضعف این رئیس جمهور باعث می‌شود مشکلات عجیبی در آمریکا به وجود بیاید. مجدداً جک، آلمیدا و اُکنان وارد عمل می‌شوند و کار را پیگیری می‌کنند.

سری ششم قوی‌تر است. برادر پالمر، وین پالمر رئیس جمهور می‌شود و برای دومین بار رئیس جمهور سیاه‌پوستی روی کار می‌آید. در قسمت قبلی چینی‌ها جک را دزدیده و به چین برده بودند. این بار او را تحویل سی.تی.یو می‌دهند. سردسته تروریست‌ها که مسلمانی به نام فیاد است. طی یک عملیات تروریستی گروگانگیری می‌خواهد که 110 نفر زندانی آزاد شود. پالمر جوان مجبور می‌شود با آزاد شدن این زندانی‌ها موافقت کند. آنها از بین این 110 نفر یک نفر به نام حسین نمیر را می‌خواهند. حسین نمیر یک دانشمند هسته‌ای است. او را می‌برند تا برای آنها یکسری بمب‌ هسته‌ای چمدانی مربوط به شوروی ـ‌بمب‌های کوچکی که در چمدان است‌ـ را فعال کند. شوهر خواهر رئیس جمهور یک عرب تبار به نام ولید است. با توجه به شرایط موجود ولید را هم دستگیر می‌کنند. در این قسمت معلوم می‌شود پدر و برادر جک تروریست هستند. یعنی فساد از کاخ سفید تا خانه جک عینیت دارد. برادر و پدر جک سردسته یک گروه تروریست هستند و با مسلمان‌ها، فیاد، چینی‌ها و روس‌ها در ارتباط‌اند. بخشی از کشمکش فیلم در این قسمت حل می‌شود تا به نتیجه برسد. هر کشوری یک سفارتخانه در پایتخت و در شهرهای اصلی آن کشور کنسولگری دارد. جک به کنسولگری روسیه در لوس‌آنجلس که یکی از مهم‌ترین سفارتخانه‌ها در آن کشور محسوب می‌شود حمله می‌کند و سفیر آنها را دستگیر می‌کند و با شکنجه از او اعتراف می‌گیرد. نیروی دلتا، همان واحد ضد تروریسم آمریکایی‌هاست که به لانه جاسوسی ایران آمد تا عملیات روادگان(؟!) انجام دهد که هفت هشت نفرشان طی قضایای به هم خوردن بالگردها کشته شدند. این نیرو در قسمت 14 سری 6، به کنسولگری روسیه حمله می‌کنند تا جک را نجات بدهند. در این درگیری مارکوف، سرکنسول روسیه کشته می‌شود.

خاطرتان هست که اینها همیشه در مسئله قضایای اشغال لانه جاسوسی آمریکا در ایران می‌گویند ایران برخلاف قوانین بین‌المللی این کار را کرده است. در سریال 24 در دو مرحله یکبار در سری 6 به کنسولگری روسیه حمله می‌کنند و سرکنسول روسیه، مارکوف کشته می‌شود و یکبار هم امریکایی‌ها حمله مسلحانه مستقیم به کنسولگری چین در لوس‌آنجلس می‌کنند و سرکنسول چین کشته می‌شود. اینکه عرض کردم وقتی پای خط قرمزهای امنیت ملی وسط می‌آید چیزی به نام معیارها، چهارچوب‌ها، قوانین و مقررات بین‌المللی موضوعیت ندارد در این فیلم کاملاً خود را نشان می‌دهد.

تروریست‌ها یک هواپیمای بدون سرنشین آر.کیو2 را که 400 مایل برد دارد به پرواز در می‌آورند تا بمب اتمی را به یکی از شهرهای آمریکا بزند که جک کنترل آن را به دست می‌گیرد و آن را روی پل سانفرانسیسکو می‌نشاند. معاون اول رئیس جمهور به زیردریایی‌ها دستور حمله اتمی به کشور سوریه را می‌دهد. اُکنان که حالا مدیر سی.تی.یو شده است تلفنی به جک می‌گوید: «جنگ جهانی سوم دارد آغاز می‌شود.» غربی‌ها حق ترسیدن را برای خود قائل‌اند.

یعنی اگر احساس کنند دارند تهدید می‌شوند حق دارند همه جای دنیا را با بالاترین سلاح‌هایی که دارند مورد هجوم قرار دهند، اما به کشورهای دیگر می‌گویند، شما اساساً حق ندارید حتی تکنولوژی صلح‌آمیز آن را داشته باشید.

اینکه می‌گوییم این سریال تصویر استراتژیک در ذهن مخاطب خود ایجاد می‌کند و نباید بگوییم این قبیل سریال‌ها برای سرگرمی نیست و اینکه بگویید هنر برای هنر است و این حرف‌های سیاسی چیست منظور این است. شما می‌بینید که حق ترسیدن را به مردم خودشان می‌دهند و به آنها القا می‌کند مردم نگران نباشید اگر قرار شد تعرضی به کشور صورت بگیرد، ما در این فیلم القا می‌کنیم که موشک‌های اتمی‌مان را به سمت کشورهای متعرض می‌گیریم و آنها را به سوی این کشورها روانه می‌کنیم تا از این قضایا حذر کنند. در این فیلم به خواست پالمر و با همکاری سفیر سوریه، ژنرال حبیب را در کشور سوریه دستگیر می‌کنند. بالاخره جک با چینی بر سر آن کیت بمب اتمی معامله می‌کند. چینی‌ها آن کیت را می‌خواهند. دختر وزیر دفاع که در سری قبلی دوست جک بود و با او همکاری می‌کرد، بعد از اینکه چینی‌ها جک را دستگیر می‌کنند و با خود به چین می‌برند، او هم به چین می‌رود. در چین او را هم دستگیر می‌کنند. در آنجا جک معامله‌ای انجام می‌دهد. کیت الکترونیکی بمب‌ها را به آنها می‌دهد تا آن دختر را آزاد کند.

از دید کاخ سفید این اقدام خودسرانه محسوب می‌شد. با او درگیر می‌شوند. چینی‌ها به لوس‌آنجلس می‌ریزند و سی.تی.یو را محاصره و تصرف می‌کنند. فعالیت‌های پدر جک و منشی معاون اول رئیس جمهور که با تروریست‌ها بودند و با آنها ارتباط داشتند، خنثی می‌شود و آنها نابود می‌شوند. در نهایت طبق معمول کار به خوبی و خوشی به پایان می‌رسد.

در ابتدای سری هفتم جک را به خاطر همه کارهایی که تا آن موقع انجام داده بود در دادگاه محاکمه می‌کنند. دادسرای نظامی آنها جلسه تشکیل داده است و جک را به جرم دخالت در همه چیز از جمله سیاست محاکمه می‌کنند. حالا آب‌ها از آسیاب افتاده و کشور امن و امان است و همه فراموش کرده‌اند که چه وقایعی رخ داده است و حالا قانون‌گرا شده‌اند و جک بائر را محاکمه می‌کنند. خانمی که افسر واحد ضد تروریسم در اف.بی.آی است سراسیمه وارد دادگاه می‌شود و همانجا حکم رسمی را نشان می‌دهد. وسط جلسه دادگاه بدون اینکه دادگاه تعطیل شود جک را با خود بیرون می‌آورد و همراه با او تا انتهای سری 7 اقدامات تروریستی را خنثی می‌کند. خانم رئیس جمهور کسی است که عرض کردم مرد بی‌عرضه‌ای به عنوان شوهر همراهش است و نمی‌تواند او را کمک کند. معاون اولش که مرد پخته‌تری است در اثر لجبازی‌های دخترش از کار بر کنار می‌شود. این خانم دست تنها می‌ماند. فساد دختر و همسرش باعث می‌شود نتواند کاخ سفید را اداره کند. جک درگیر اقدامات صحنه می‌شود. دوست جک، اکنان هم پیدایش شده است و در جایی عملیات استشهادی انجام می‌دهد و درون کاخ سفید کشته می‌شود. تونی آلمیدا از این برخوردها گله‌مند است که وقتی مشکل دارند آنها احضار و از وجودشان استفاده می‌کنند. زمانی هم که کارشان تمام می‌شود آنها را محاکمه می‌کنند. به همین دلیل تونی آلمیدا با تروریست‌ها زد و بند کرده است و با آنها همکاری می‌کند. به این ترتیب سریال وقایع پر کش و قوسی را دنبال و نهایتاً طبق معمول باز هم اقدامات تروریستی خنثی و مشکلات مرتفع می‌شود.

در سری هشتم که در حال ساخت است بعضی افراد را تکراری می‌بینیم. همان خانم رئیس جمهور را دوباره می‌بینیم. آن خانمی که افسر اف.بی.آی است در این عکس‌ها هست و در سری جدید کنار دست جک حضور دارد. ترکیب، ترکیب جدیدی است. دیگر خیلی از افراد قدیم سی.تی.یو در سری 8 نخواهند بود.

من خیلی سریع مؤلفه‌های استراتژیک سریال 24 را برمی‌شمرم تا ببینید به چه دلیل جهت‌گیری این فیلم استراتژیک است. اول این است که اتوکراسی را به بهترین نحو ممکن تبلیغ می‌کند. دوستان، شما مفهومی به نام بوروکراسی را در علم مدیریت شناخته‌اید. در مدیریت الگوی دیگری به نام اتوکراسی وجود دارد. بوروکراسی یعنی اینکه همه چیز باید مدرک، نامه، قانون و ضوابط داشته باشد. یک سیستم مدیریتی وجود دارد که به آن اتوکراسی گویند. اتوکراسی به معنی شایسته‌سالاری است. یعنی وقتی کسی روی کار آمد همه قوانین، مقررات و موارد دیگر را کنار بگذارد. این سیستم، سیستم بسیار پیچیده و پیشرفته‌ای است و به آنارشی و هرج و مرج میل می‌کند.

در این سریال آنچه که خیلی خوب نمایش داده می شود این است در جاهایی بوروکراسی کشور نمی‌تواند کشور را اداره کند و آقای جک بائر باید بیاید و همه این قواعد را کنار بگذارد و به روش خود امنیت را برقرار کند. آنچه از شخصیت جک بائر در ذهن شما نقش می‌بندد در علم مدیریت به آن شایسته‌‌سالاری یک اتوکرات می‌گویند. یعنی قوانین و مقررات را کنار می‌گذارد و هر طور که خودش بخواهد عمل می‌کند.

در ایران اصطلاحاً به آن نیروی خودسر می‌گویند که به دلیل خودسری‌اش محاکمه هم می‌شود. دومین مؤلفه، همان طور که در سریال اِی.بی.اس اشاره کردم اینجا هم نفی اعتماد به دیگران موضوعیت دارد. گفته می‌شود، در صحنه مأموریت به هیچ کس مبتنی بر همان خط قرمزهای امنیت ملی نباید اعتماد داشته باشی. القا می‌شود که هر فرد در صحنه مأموریت نباید به هیچ کس از خود رئیس جمهور تا مأموران سی.تی.یو اعتماد کند. چون ممکن است هر کدام به استخدام کسانی در آمده باشند که امنیت ملی را هدف گرفته‌اند.

در سری 1، والش افسر سی.آی.اِی رو به جک می گوید: «به هیچ کس حتی به افراد خودت اعتماد نکن.» سومین مؤلفه، تصویر استراتژیکی که از این فیلم در ذهن مخاطب نقش می‌بندد، در سری 1، القای ضرورت حضور یک سیاه‌پوست در کاخ سفید است. یعنی در سال 1380 به مردم آمریکا القا کرد که زمان آن رسیده است یک سیاه‌پوست رئیس جمهور آمریکا شود. همان سالی که بوش جمهوریخواه کاخ سفید را به دست گرفت.

وقایع 11 سپتامبر به وجود آمد وبه افغانستان و عراق و جاهای دیگر لشکرکشی کرد. در پارکینگ، وقتی آقای پالمر از ماشین پایین می‌آید، یک پسر سیاه‌پوست بزهکار در حال خرد کردن ماشین‌هاست و از راننده‌هایشان باج می‌گیرد. به پالمر که می‌رسد. به او می‌گوید که باج بدهد. سفیدپوستی که همراه پالمر بود به آن پسر می‌گوید: «این همان کاندیدای ریاست جمهوری است. حواست باشد.» پسر می‌گوید: «تو کاندیدای ریاست جمهوری هستی؟ آقای رئیس جمهور می‌خواهی برای من چه کار کنی؟» یعنی وقتی رئیس جمهور شدی، برای من که سیاه‌پوست هستم می‌خواهی چه کار کنی؟ پالمر به او می‌گوید: «می‌بینی. مشکل شما همین است. شما می‌خواهید بقیه کارتان را انجام بدهند. خودتان می‌خواهید برای خودتان چه کار کنید؟ این را پاسخ بده.» در واقع به انسان سیاه‌پوست داخل خاک آمریکا القا می‌کند که خودتان کاری کنید. نخواهید کسی بیاید و کاری برایتان انجام بدهد.

رئیس ستاد انتخاباتی‌اش به نام مایک به پالمر می‌گوید: «از مدت‌ها پیش تا به حال تو مهم‌ترین کاندیدای ریاست جمهوری در کشور هستی. خوشایندت باشد یا نباشد، عادلانه باشد یا نباشد تو داری تاریخ‌ساز می‌شوی.» به این تصویر خوب توجه کنید. شعار انتخاباتی پالمر این است. این شعار بسیار حساسی است. خوب به این شعار توجه کنید و با وضعیتی که در کشور خودمان وجود دارد مقایسه کنید. در سخنرانی‌ای که در کالیفرنیا انجام می‌دهد‌ ـ‌این قسمت در سال 80 پخش شده است‌ـ می‌گوید: «رقابت انتخاباتی من بر پایه صداقت، مسئولیت و بالاتر از همه عزت انجام خواهد شد.» در سال 1380 فیلمی در آمریکا به نمایش در می‌آید که در آن یک سیاه‌پوست برای تغییر وارد عرصه می‌شود. در همه این 24 قسمت سریال القا می‌شود که مهم‌ترین اقدام او برای تغییر صداقت و نفی دروغگویی است. او می‌خواهد دروغگویی را از صحنه سیاست کشورش حذف کند. همسر، رئیس ستاد انتخاباتی و وکیلش یعنی سه نفر اصلی پیرامونش از او می‌خواهند که دروغ بگوید.

اگر سری اول این سریال را ببینید متوجه خواهید شد که این سه نفر مدام از پالمر می‌خواهند که دروغ بگوید، اما پالمر دروغ ممنوع را سرلوحه کار خود قرار می‌دهد. تغییر در نظر پالمر رفتن رئیس جمهور سفیدپوست و آمدن رئیس جمهور سیاه‌پوست نیست. بلکه تغییر از دروغ به صداقت با مردم است. شعاری که هفت سال بعد اوباما را به کاخ سفید رساند و در بعضی جوامع البته به شکل دیگر الگو برداری شد.

در قسمت دهم فصل نخست، پالمر برای سخنرانی انتخاباتی به مدرسه سیاه‌پوست‌ها رفته و با بچه‌های ابتدایی و راهنمایی کف زمین نشسته است. یک بچه مدرسه‌ای سیاه‌پوست به او می‌گوید: «پدرم معتقد است هیچ وقت یک سیاه‌پوست رئیس جمهور آمریکا نمی‌شود.» وقتی می‌خواهد جواب آن کودک را بدهد او را صدا می‌کنند. پالمر بلند می‌شود و ضمن بلند شدن به آن کودک می‌گوید: «من این را محقق می‌کنم. به پدرت بگو.» تصویرهایی که در فیلم ساخته می‌شود واقعاً حرفه‌ای است.

چهارمین نکته استراتژیک فیلم قدرت و ارزش‌های اخلاقی است. قدرت چگونه می‌تواند با ارزش‌های اخلاقی منظور شود. در قسمت 11 سری نخست، وکیل پالمر به او می‌گوید: «دیوید! قدرت بهایی دارد. همیشه باید این بها را بپردازی.» پالمر به او می‌گوید: «به من درس اجتماعی نده. من اجازه نمی‌دهم هر کس به هر شکلی به اسم کاندیداتوری من صدمه ببیند.» مثلاً قرار بوده است کسی را بکشند و از سر راه بردارند. وکیل پالمر می‌گوید: «قرار نیست تو اجازه چیزی را بدهی یا ندهی. تا الان این را متوجه نشدی؟ دیوید این آدم‌ها خیلی جدی‌اند(کسانی که پول می‌دهند تا او کاندیدای ریاست جمهوری شود). آنها این همه پول و وقت را روی تو نگذاشتند که حالا تو اوضاع را به هم بریزی. آنها برای کاری که باید انجام شود کسی را پیدا می‌کنند.» یعنی اگر تو نباشی شخص دیگری را پیدا می‌کنند. القای اینکه صاحبان قدرت و ثروت بالاخره کاندیدای خود را از صندوق رأی بیرون می‌آورند. پالمر به مخاطب تضمین می‌دهد که این طور نیست من همه اینها را کنار می‌زنم و خودم از صندوق رأی بیرون می‌آیم. پالمر به او می‌گوید: «باورم نمی‌شود تو یک زمانی برای من کار می‌کردی.» وکیلش می‌گوید: «من هیچ وقت برای تو کار نمی‌کردم. من و تو همیشه برای آنها کار می‌کردیم.» پالمر پاسخ می‌دهد: «تو شاید، اما من نه.» می‌بینیم پس از روی کار آمدن اوباما رئیس دفتر او را از اعضای آی.پک انتخاب می‌کنند. اعضای آی.پک همان لابی صهیونیست‌ها هستند. یعنی عناصر قدرت و ثروت او را بر سر کار آوردند و رئیس دفترش را هم خودشان انتخاب کردند.

کارل، وکیل پالمر در جای دیگر به او می‌گوید: «احمق نشو! هر موتوری اتلافی دارد. فیزیک وضعیت همین است.» در علم فیزیک، در موتور ماشین اتلاف انرژی وجود دارد. می‌گوید، اینکه آدم‌ها و منابع تلف می‌شوند نگران نباش. تو بعداً جامعه را می‌سازی. در علم مکانیک و فیزیک وضعیت این یک فرمول است. اتلافی را که صورت می‌گیرد بپذیر. پسر پالمر به دلیل اینکه یک سفید پوست به خواهرش تجاوز کرده او را کشته است. بقیه رد او را دنبال کرده‌اند که آن را رو کنند تا او به عنوان یک کاندیدا زمین بخورد. از وکیل پدرش نواری را ضبط می‌کنند که آنها رفته‌اند و آن پزشک را کشته‌اند. در این نوار پسر پالمر اعتراف می‌کند که آن پزشک را کشته است. این پسر پالمر را تهدید می‌کند که اگر تو هم این کار بکنی ما تو را هم می‌کشیم. پدرت باید رئیس جمهور شود و ثروتمندان می‌خواهند که تو کنار بروی. وقتی پالمر در جریان قرار می‌گیرد تصمیم می‌گیرد این نوار را علنی کند. آقای مایک، رئیس ستاد انتخاباتی‌ و همسرش مایل به سرپوش گذاشتن روی این قضیه‌اند. مایک می‌گوید: «این نوار چیزی نیست که بایگانی کردنش سخت باشد. جدا از این، این نوار یک برگ برنده است. وقتی به کاخ سفید بروی می‌تواند از تو محافظت کند.» پالمر می‌پرسد: «چطوری؟» مایک می‌گوید: «خب! به آن فکر کن. تو علیه بعضی از قوی‌ترین افراد این کشور مدرک داری. این‌طوری آنها نمی‌توانند تو را کنترل کنند.»

این گفتگوها در قسمت 18 سری اول آمده است. یعنی دستورالعمل دروغ و پنهان‌کاری این است که برگ برنده‌ای از آنها داشته باشی و به کاخ سفید بروی. هر وقت قدرتمندان غیررسمی بیرون از سیستم می‌خواستند تو را به عنوان رئیس جمهور کنترل کنند جوابشان بدهی.» در نهایت پالمر هیچ کدام از این حرف‌ها و دلایل را نپذیرفت و طی یک مصاحبه مطبوعاتی موضوع را این چنین به مردم گفت: «بخش عظیمی از حمایت‌های مالی رقابت انتخاباتی من از طرف یک گروه از تاجرانی است که همینجا در لوس‌آنجلس‌اند. هر رقابت انتخاباتی به همین حمایت‌های مالی تکیه می‌کند. ظاهراً در قضاوتم راجع به این سرمایه‌داران اشتباه می‌کردم. مهم‌تر اینکه آنها هم در مورد من اشتباه ‌کردند.» پس از مصاحبه همسرش به پالمر می‌گوید: «با این کاری که کردی 25 سال تلاشمان را برای رئیس جمهور شدن از بین بردی.» پالمر جواب می‌دهد: «شاید، ولی مردم آدم صادق را می‌خواهند.» بعد از اینکه پالمر مصاحبه مطبوعاتی را کرد و به مردم که چه اتفاقی در خانواده‌اش رخ داده است و از مردم معذرت‌خواهی کرد. مایک رئیس ستاد انتخاباتی پالمر با عجله پیش او آمد و گفت: «یک خبر خوش! فاکس نیوز یک نظر سنجی فوری کرده است. 83 درصد مردم با شیوه‌ای که تو اوضاع را کنترل کردی و صادقانه مسئله را به آنها اعلام کردی موافق بودند.» فاکس نیوز تلویزیون و رسانه جمهوریخواه‌هاست.

پالمر می‌گوید: «عالی است. خبری از ایمز و افرادش نشده؟» منظورش همان گروه سرمایه‌داران حامی پالمر بودند و قتل و... را رقم می‌زدند. مایک می‌گوید: «الان سر آنها شلوغ است. آنها دارند دنبال مخفیگاه و سوراخ موش می‌گردند.» پالمر به جمع اعضای ستاد انتخاباتی‌اش می‌رود و به آنها می‌گوید: «روز سختی بود. اما من مطمئن بودم صریح و صادق بودن کار درستی بود. مطمئنم همه چیز عادلانه تمام می‌شود.» صداقت این فرد در تمام چند قسمتی که به عنوان رئیس جمهور حضور دارد، آنچنان اثری بر ذهن شما می‌گذارد که مخاطب آمریکایی احساس می‌کند می‌تواند به این شخص اتکا و تکیه کند و کشور را به دست چنین شخصی بسپارد. تصویری که این فیلم ساخت، در ذهن بعضی از سیاستمداران داخلی در انتخابات ایران چنین تصویری را ایجاد کرده بود. کسانی که شعار مبارزه با دروغ و مواردی از این قبیل را مطرح کردند، این شعار را از این فیلم گرفته بودند. طوری که یکی از کاندیداها شعار تغییر را که از اوباما گرفته بود از این فیلم گرفته بود. گروه دیگر هم از این شعار که ما دروغ را کنار می‌زنیم و صداقت را به کار می‌بریم استفاده کرده بودند. یک سریال استراتژیک نه اینکه هشت سال پیش روی جامعه خود تأثیر می‌گذارد بلکه در جامعه دیگر منشاء اتفاقات و اقداماتی می‌شود که درک آنها بسیار مهم است. البته هر کس که خواست از این سریال‌ها اقتباس کند و الگو بگیرد باید هوشیارانه عمل کند. یعنی پالمر صادقانه همه آلودگی‌های دور و بر خود را کنار گذاشت تا نشان دهد به دنبال صداقت است. یعنی وقتی گفت من با دروغ مخالفم صادقانه آمده‌ام زنش را کنار گذاشت. بعد از اینکه رئیس جمهور شد با رئیس ستاد انتخاباتی‌اش برخورد می‌کند. وکیلش را کنار گذاشت. همه حامیان خود که ثروتمندان بودند کنار گذاشت. نمی‌شود ما همه افراد، عوامل قدرت و ثروت و... را دور و بر خود داشته باشیم و بعد بگوییم ما داریم با دروغ مبارزه می‌کنیم. این فیلم خیلی درس دارد. وقتی درباره اخلاق در سیاست صحبت می‌کنم می‌بینم این فیلم به چه زیبایی این موضوع را به تصویر کشیده است. کی می‌شود سینما و تلویزیون ما بتواند چنین فیلمی بسازد که نشان دهد پشت پرده سیاست در کشور ما در جناح‌های مختلف چیست و چه کسی صادقانه عمل می‌کند. اگر از این قبیل کارها اقتباس جعلی کنیم نتیجه آن همین چیزهایی می‌شود که تا به حال انجام شده است.

در قسمت 22 فصل نخست، وقتی پالمر پیروز شده است و سخنرانی پیروزی را انجام می‌دهد می‌گوید: «روزی که شروع کردیم گفتند که کشور آماده نیست. می‌گفتند نمی‌شود این کار را کرد. اما دیدیم که شد. حالا تمام شد و ما هنوز محکم ایستاده‌ایم. وقتی به عقب بنگریم می‌بینیم بخشی از تاریخ هستیم و اگر خدا بخواهد بچه‌ها و نوه‌هایمان سود بذرهایی را که ما الان می‌پاشیم درو خواهند کرد.» این یک رویکرد آینده شناخت است....ادامه دارد...

 ‌منبع: http://www.rajanews.com/detail.asp?lang_id=&id=46848

خبرهای مرتبط:

تحلیل سریال 24/قسمت اول

تحلیل سریال 24/قسمت دوم

تحلیل سریال لاست


نوشته شده در  سه شنبه 89/1/3ساعت  5:21 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

                     بخش اول از قسمت دوم نقد سریال 24 را از این آدرس بخوانید: http://naghdefilm.parsiblog.com/1369658.htm

تحلیل استاد حسن عباسی از سریال 24/ قسمت دوم:
امنیت در آمریکا،خط قرمزی است که اخلاق را زیرپا می گذارد.

سریال 24 با چنین پس زمینه فلسفی و مباحث استراتژیکی ساخته شده است. در سری اول در ساعت 12 شب جک باوئر با همسر و دخترش در خانه هستند که جک برای وضعیت بحرانی به وجود آمده مأموریت پیدا می‌کند و از منزل خارج می‌شود. دخترش هم به یک مهمانی می‌رود که این مهمانی برای دزدیدن دخترش برنامه‌ریزی شده بود. ضمن اینکه جک به تازگی مجدداً با همسرش زندگی کرده است. در یک جریان جک متوجه می‌شود که قرار است "دیوید پالمر" را که کاندیدای ریاست جمهوری است ترور کنند. یکی از همکارانش به نام خانم "نینا مایرز" که به او نزدیک است و مدتی که همسر جک او را ترک کرده بود با او به عنوان دوست دخترش زندگی می‌کرد. در فیلم یکسری حساسیت‌ها و رقابت‌های زنانه هم وجود دارد. این خانم مأمور سه‏جانبه است و با آلمانی‌‌ها و سرویس‌های اطلاعاتی جاهای دیگر کار می‌کند و در این مجموعه یک مأمور نفوذی است. دیوید پالمر سناتور ایالتی است و در کمیته امنیتی و نیروهای مسلح کنگره آمریکا ـ‌که شبیه کمیسیون امنیت ملی مجلس خودمان است‌ـ ‌خدمت می‌کند. یکبار زمانی که در آن کمیته بوده پیگیری کرده که ارتش آمریکا یک تیم عملیات ویژه به صربستان فرستاده است تا آنها بعضی از نیروهای صرب را بکشند. مأمور آن واحد ویژه کلاه سبزی که اعزام شده همین جک بوده است. حالا پسران آن تروریست‌های صرب آمده‌اند تا انتقام بگیرند. بنابراین هم می‌خواهند جک را بکشند و برای همین خانواده‌اش را می‌دزدند و هم به دیوید پالمر تعرض می‌کنند.

جک در کشمکشی می‌تواند دیوید پالمر را از اقدامات تروریستی نجات دهد و بقایای کار را رقم بزند تا بتواند این چهارچوب را شکل دهد و امنیت را ایجاد کند. در سری اول ظرافت‌های بسیار زیادی در حوزه مباحث علوم سیاسی وجود دارد. جملاتی که در ستاد انتخاباتی بین آقای پالمر سیاه‌پوست و افراد ستادش رد و بدل می‌شود بسیار حائز اهمیت است. تروریست‌های صرب قصد ترور فیزیکی پالمر را دارند که اصطلاحاً به آن ترور سخت می‌گوییم. سرمایه‌دارانی که حامی مالی او هستند قصد ترور نیمه ‌سخت او را دارند. یعنی با اکراه و اجبار او را وادار می‌کنند آن طور که آنها می‌خواهند جلو برود و افرادی را که در مسیر او قرار دارند ترور می‌کنند تا او زودتر رئیس جمهور شود. در حالی که همسر و اطرافیانش او را ترور نرم می‌کنند. یعنی به شکل اقناعی او را به راهی که خودشان می‌خواهند می‌برند. در واقع پالمر در مقابل سه گروه مقاومت می‌کند. جلوی همسر، رئیس ستاد انتخاباتی و وکیلش که قصد دارند او را به صورت اقناعی ترور نرم کنند تا از خودش اختیار نداشته باشد. سرمایه‌داران و کارتل‌‌هایی که پول داده‌اند تا او انتخاب شود، می‌خواهند او را ترور نیمه سخت کنند و آن افراد صرب هم قصد دارند او ترور فیزیکی یا سخت کنند. جذابیت‌‌های کار به دلیل همین نکته است. او با انتخاب عنصر صداقت و روراستی با مردم و نفی پنهان‌کاری و دروغ به نیت تغییر می‌آید و برنده می‌شود. سراسر 24 قسمت سری اول، آقای دیوید پالمر مداوم می‌گوید من با شعار صداقت آمده‌ام و از دروغ بیزارم. دروغ ممنوع است و دیگر نباید دروغ گفت. باید تغییر صورت بگیرد.

مهم‌ترین ویژگی شعار تغییری که داده می‌شود نفی دروغ و مقابله با آن در حوزه انتخاباتی است. جک باوئر مأمور ویژه سی.تی.یو عملیات ضد تروریسم را انجام می‌دهد. تهدیدها را پس می‌زند. چهره دروغ و نیرنگ نینا، همکار او شفاف می‌شود. در انتها نینا از حضور در سیستم منع می‌شود و با کشتن همسر جک باوئر از صحنه فرار می‌کند. در اینجا زن نماد دروغی است که قرار است با شعار تغییر کنار گذاشته شود. در این سریال نینا چهره‌ای از خود ارائه کرده بود که به عنوان دوست نزدیک جک با او زندگی می‌کرد. وقتی زن جک را بازجویی می‌کند یکسری اطلاعات و حرف‌ها را راجع به این قضایا منعکس می‌کند که رقابت‌ها و حسادت‌های زنانه‌شان هم در این زمینه دخیل می‌شود؛ اما آنچه که اتفاق می‌افتد این است، زمانی که پالمر به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد لحظه‌ای است که نینا طرد می‌شود. یعنی نماد دروغ، تزویر و نیرنگ کنار می‌رود و صحنه صداقت خود را نشان می‌دهد. یکی از شاخص‌ترین ارزش‌های این سریال در این نکته نهفته است، یعنی شعار انتخاباتی تغییر، صداقت و راستگویی در مقابل دروغی که قبلاً وجود داشت.

در سری دوم دیوید پالمر رئیس جمهور شده و همسرش شری را از کاخ سفید بیرون کرده است و تعلق خاطری به پزشک خود دارد. دختر جک هم از او گلایه‌مند است به دلیل اینکه جک نتوانسته است کنترل کند تا مادرش زنده بماند. چون همسر جک داخل سی.تی.یو کشته شد. جک که سرخورده است مجدداً به کار فرا خوانده می‌شود. قرار است مسلمان‌ها در شهر لس‌آنجلس یک بمب اتمی را منفجر کنند. یک خانوده‌ مسلمان که نام پسرشان "رضا"ست، می‌خواهد با یک خانواده آنگلوساکسون ازدواج کند. روابطی با گروه‌های تروریستی دارند. این شخص با گروهی تروریستی به نام «سید‌علی» مناسباتی داشته است. جک رد آنها را دنبال می‌کند و بالاخره موفق می‌شوند بمب اتمی را پیدا کنند. "جورج میسون" مسئول واحد سی.تی.یو شیمیایی و آلوده به مواد اتمی می‌شود و طی یک عملیات استشهادی هواپیمای حامل بمب را به بیابان‌های نوادا همانجایی که آزمایش‌های اتمی آمریکا در حال انجام است، می‌برد و منفجر می‌کند.

در سری دوم یک خطر حمله اتمی با هماهنگی شخص رئیس جمهور در کاخ سفید و جک باوئر در سی.تی.یو از سر آمریکا رفع می‌شود. دختری که خواهر خانمی است که می‌خواهد با رضا ازدواج کند به جک نزدیک می‌شود و به عنوان یک چهره کاملاً آنگلوساکسون و تفکر آمریکایی از این قضیه دفاع و همراهی و همکاری می‌کند تا این عملیات انجام شود. در اینجا حرکتی را معرفی می‌کند که ان.اس.اِی پشت آن است و فساد در درون دستگاه‌های امنیتی آمریکاست. آقای دیوید پالمر را برکنار و علیه او کودتا می‌کنند. معاون اول رئیس جمهور را به جای او می‌نشانند و او را تحت‌الحفظ نگه می‌دارند. طی اتفاقاتی پالمر دوباره به قدرت برمی‌گردد.

در سری سوم، شرایط طوری رقم می‌خورد که پالمر قصد دارد دیگر در رقابت‌های انتخاباتی شرکت نکند. جک فاصله گرفته است، ولی دخترش در سی.تی.یو کار می‌کند. "تونی آلمیدا" که کمک همکار جک بود با یکی از خانم‌های همکارش به نام "میشل دسلر" ازدواج کرده است و در آنجا مسئولیت دارند.

باید این توضیح را بدهم که سرویس‌های اطلاعاتی شامل دو بخش‌اند. یک گروه کنترل صحنه می‌کنند. یعنی از داخل صحنه با اطلاعاتی که گردآوری کرده‌اند صحنه را کنترل می‌کنند. یکسری افراد هم در صحنه مأموریت تاکتیکی دارند و عمل می‌کنند. جک باوئر افسر عملیات صحنه است که به آنها "افسر عملیات تاکتیکی" می‌گویند. افسرانی که کارهای اطلاعاتی می‌کنند کسانی هستند که از تمام افراد داخل صحنه اطلاعات می‌گیرند و از ذخیره و بانک اطلاعات، اطلاعات دیگر را هم به آن اضافه و آنها را تحلیل می‌کنند. ضمن اینکه دائماً از نظر اطلاعاتی حمایت می‌شوند.

"جک" مخالفت عجیبی با کسانی دارد که به دخترش نزدیک می‌شوند

شما به طور دائم در 24 می‌بینید که جک موبایلش را روشن می‌کند و می‌گوید، فلان نقشه یا عکس فلان شخص را برایم بفرستید. یا اینکه عکس کسی را که آنجاست با موبایلش می‌گیرد و می‌فرستد و می‌خواهد که اطلاعات مربوط به او را در بیاورند و مشخص کنند. مرد جوانی که در سری سوم وارد واحد سی.تی.یو می‌شود و در آخر هم دستش قطع می‌شود به عنوان داماد آقای باوئر معرفی می‌شود. او یک افسر تاکتیکی صحنه است که تقابل همراهی را نشان می‌دهد. عموماً جک در این هفت هشت سری مخالفت عجیبی با کسانی دارد که به دخترش نزدیک می‌شوند.

"پالمر" می گوید: با تروریست ها هیچ معامله ای نمی کنیم!

در سری 1و2 با دوست پسرهای دخترش بد برخورد می‌کند. در سری 3 زمانی که دخترش می‌خواهد ازدواج کند با دامادش هم بد برخورد می‌کند. در قسمت‌های بعدی هم که دخترش با پزشکی یا شخص دیگری ازدواج کرده است و جک آنها را می‌بیند برخورد خوبی با دامادش ندارد. طبق تعریف نمادینی که از زن کردیم، داماد جک باوئر طرف سرزمین و عقیده است. عموماً برخورد جک با دامادش برخورد تند و بدی است. در سری سوم یک حمله بیولوژیکی به آمریکا انجام می‌شود. جک، "سالازار" را می‌گیرد. ضمن اینکه خود جک معتاد شده است. برادر سالازار یک جسد آلوده به ویروس بخصوصی را می‌فرستد تا بگوید، ببینید من چگونه می‌توانم کل لس‌آنجلس را به این ویروس به خصوص آلوده کنم. لذا باید او را آزاد کنید. البته پالمر زیر بار نمی‌رود و می‌گوید با تروریست‌ها هیچ معامله‌ای نمی‌کنیم. در نهایت مشخص می‌شود این اقدام به چه صورت است. تعداد زیادی از مأمورین خودشان هم به این ویروس آلوده می‌شوند. به این ترتیب یک تک میکروبی هم کنار می‌رود. این سریال تلاش می‌کند تا انواع تهدیدها را به مردم آمریکا نشان دهد. در قسمت اول تروریسم مستقیم، در قسمت دوم تروریسم هسته‌ای و در قسمت سوم تروریسم بیولوژیک است. یعنی قصد دارد در هر مرحله یک نوع تهدید را به مردم آمریکا نشان دهد.

سری چهارم ویژگی‌های خاص خود را دارد. در اینجا جک مشاور امنیتی وزیر دفاع در کابینه یک رئیس جمهور سفیدپوست شده است. چون در انتهای سری سوم پالمر به جک می‌گوید، دیگر نمی‌خواهم در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کنم. در واقع پالمر خود را کنار می‌کشد. در این سری جک به عنوان مشاور امنیتی وزیر دفاع یک شخص کت و شلواری و اتوکشیده است. او با دختر وزیر دفاع دوست است. البته در اینجا یک عشق مثلثی به وجود می‌آید. این دختر همسر دارد. منتهی این مناسبات عاطفی است که آنها در فرهنگ خود دارند.

وزیر دفاع پسری دارد که با وضع موجود در جامعه در تقابل و تعارض است و به گروه‌های چپ و چه‌گوارا علاقه دارد. این پسر توسط تروریست‌ها ربوده می‌شود. این گروه تروریستی خاورمیانه ای به رهبری "حبیب مروان" که به روش القاعده از پوشش عربی استفاده می‌کنند و نشان می‌دهند می‌خواهند کنار یک پارچه مشکی سر فردی را که ربوده شده است ببرند. اینها به سی.تی.یو حمله می‌کنند. سی.تی.یو به کمک سپاه تفنگداران دریایی آمریکا، وزیر دفاع و دخترش را که به گروگان گرفته شده بودند نجات می‌دهند. در ادامه تروریست‌ها یک فروند هواپیمای اس‌تیلس را می‌دزدند تا از سیستم آن برای زدن هواپیمای رئیس جمهور استفاده کنند. چون هواپیمای رئیس جمهور اسکورت می‌شود بهتر این است هواپیمایی را بدزدند که رادار نتواند آن را ردیابی کند. هواپیمای اف.117 همان هواپیمایی است که رادار آن را نمی‌گیرد. این هواپیما از هواپیماهای رادار گریز یا اس‌تیلس است. تروریست‌ها به هواپیمای ایرفورث‌وان (Air force 1) هواپیمای مخصوص رئیس جمهور حمله و آن را منهدم می‌کنند و رئیس جمهور را از بین می‌برند.

ماجرای کیف همیشه در دسترس"فوتبال دستی"!

رئیس جمهور آمریکا، فرانسه، روسیه، نخست وزیر انگلیس و همچنین چین کیفی به نام کیف فوتبال دستی دارند. هیچ وقت این کیف را از خود جدا نمی‌کنند و همیشه همراهشان است. در این کیف کدهای موشک‌های اتمی‌شان قرار دارد. رئیس جمهور کشورهایی که دارای قدرت اتمی‌اند، هر جا که باشند به هیچ وجه نباید آن کیف از آنها جدا شود. این کیف دوتاست. یکی هم دست وزیر دفاع آنهاست. این کیف را باز می‌کنند. کلیدهای مختلف را می‌زنند. کد را می‌دهند و موشک‌های آنها آماده شلیک می‌شود. برای آنکه سیستم کامپیوتری‌ای که بتواند آنها را حمایت کند دو کامیون مخصوص است که این اطلاعات را رله می‌کند. وقتی آقای پوتین به ایران آمده بود این دو کامیون همراهش بود و حدود هشتاد نفر آدم هستند که همراه این کیف‌اند. یعنی هر جا که رئیس جمهور می‌رود آنها هم باید باشند. به این ترتیب رئیس جمهور آنها خدم و حشم این طوری هم دارد.

در سری چهارم می‌بینید که هواپیمای حامل رئیس جمهور را می‌زنند تا کیف فوتبال دستی را به دست بیاورند. این کیف حامل کدهای رمز هزاران کلاهک هسته‌ای آمریکاست. یعنی قدرت انهدام قطعی که دست یک رهبر است به دست حبیب مروان، تروریست مسلمان می‌افتد. وقتی جک به صحنه می‌رسد تا آن را پس بگیرد، یکی از برگ رمزهای آن مفقود شده است. تروریست‌ها با فعال کردن آن کد رمز می‌توانند کلاهک‌های هسته‌ای را در اختیار داشته باشند. رئیس جمهور هم ترور شده است و معاون اولش به عنوان کفیل او جانشین شده است. ضعف مدیریت او موجب توسل به پالمر می‌شوند و از رئیس جمهور قبلی یعنی آقای پالمر سیاه‌پوست درخواست کمک می‌کنند. شرکت کامپیوتری را پیدا می‌کنند که مروان در آنجا روی سلاح‌های الکترومغناطیس فعالیت می‌کرده است.

بحث اصلی در سری 4، سلاح‌های الکترومغناطیس است. آمریکایی‌ها سلاحی به نام سلاح الکترومغناطیس دارند. اگر این سلاح بالای تهران منفجر شود بدون آنکه صدمه‌ای به هیچ ساختمان و فردی بخورد، هر پدیده الکترونیکی که کیت مغناطیسی و الکترونیکی دارد یعنی همه موبایل‌ها، تلویزیون‌ها، رادیوها، کامپیوترها و... می‌سوزد. در واقع چه چیزی را هدف می‌گیرند. وقتی این بمب را شلیک می‌کنند و این بمب در ارتفاعی منفجر می‌شود، موشک‌ها، سیستم دفاعی و همه وسایلی که کیت کامپیوتری دارند می‌سوزد. به این ترتیب خاموشی عجیبی در کشور به وجود می‌آید و بعد از آن نیروی عملیاتی آنها وارد می‌شود و اشغال موضع می‌کند. در حال حاضر این نوع سلاح را آمریکا و یکی دو کشور دیگر دارند.

104 نیروگاه اتمی در آمریکا

در این فیلم نمونه‌ای از عملیات بمب‌های الکترومغناطیسی را نشان می‌دهد، البته تحذیر می‌دهد که مبادا تروریست‌ها به سلاح‌های الکترومغناطیسی دسترسی پیدا کنند. در این قسمت سی.تی.یو با وزارت دفاع آمریکا تعامل نزدیک دارد تا جلوی فاجعه هسته‌ای را با آن حمله سایبری بگیرد. آمریکایی‌ها 104 نیروگاه اتمی مشابه و بزرگ‌تر از نیروگاه اتمی‌ای که ما داریم در بوشهر می‌سازیم. قرار است حبیب مروان و دیگران در حمله سایبری این 104 نیروگاه اتمی را منهدم کنند و خود این نیروگاه را علیه مردم آمریکا به کار بگیرند. سی.تی.یو عملیات "ضد سایبر تروریسم" را انجام می‌دهد و این خنثی می‌شود. حبیب مروان که از این کارها ناامید شده است، کلاهک هسته‌ای دزدیده شده‌ای را که روی موشک کروز نصب شده است با کمک یک دانشمند اتمی چینی فعال می‌کند، ولی قبل از اینکه بتوانند از آن استفاده کنند جک آن را خنثی می‌کند.

رئیس جمهور جدیدی که سر کار آمده است دستور قتل جک باوئر را می‌دهد. این یکی از نکات زیبای فیلم است که جک به عنوان یک شخصی که شورشی داخل سیستم نیست، حکومت تا آخرین مرحله از او استفاده می‌کند و و در نهایت دستور قتلش را می‌دهند. خلاصه ‌چندین بار قصد داشتند او را از سر راه بردارند که دوباره برای انجام عملیاتی به او احتیاج پیدا می‌کنند.

یک خانواده ایرانی الاصل در سریال

در این سریال یک خانواده ایرانی وجود دارد که هنرپیشه آن یک خانم ایرانی‌الاصل است. همسرش "نابی" نام دارد. اسم پسرش "بهروز" است که یک اسم فارسی است. این خانم آن جمله معروف را در فیلم می‌گوید که همه مسلمانان تروریست نیستند، ولی همه تروریست‌ها مسلمان‌اند! زمانی است که ایران درگیر پرونده هسته‌ای و در ایران رئیس جمهور وقت آقای خاتمی بود. چهار اسم در این سریال مطرح است. بهروز که یک اسم ایرانی است، در سری 4، قسمت 18 نام شخصی خاتمی است. این شخص توسط "پرادو" کشته می‌شود. نام سومین فرد "صابر" و فامیلش "اردکانی" است. اردکان هم یک شهر ایرانی و محل تولد رئیس جمهور وقت ایران است. سری چهارم زمانی ساخته و پخش شد که اوج پرونده هسته‌ای ایران، بعد از سال 82 بود. القای مستقیمی که در سری 4 این سریال صورت می‌گیرد همین است. در واقع تلاش شده است بین مخاطب آمریکایی و مسائل ایران همزاد پنداری به وجود آید.

در این فیلم مناسبات عاطفی بحث جدایی دارد که از حوصله بحث ما خارج است. در قسمت‌های قبل گفته شد که افراد سی.تی.یو طبق آیین‌نامه‌های سی.آی.اِی نباید با هم رابطه عاطفی برقرار کنند. چون روی کارشان تأثیر می‌گذارد. جک برای همسر و دخترش وقت نگذاشته و بیشتر به کارش پرداخته است و آنها این‌ طوری شده‌اند و چنین القایی دارد. در انتهای سری سوم، تونی آلمیدا و میشل به دلیل آنکه همسر بودند در انجام مأموریت، وقتی دچار مشکل شدند باعث شد آلمیدا در دفاع از همسرش که داشت به آن گازهای بیولوژیکی آلوده می‌شد مأموریت را طوری سمت و سو دهد که به سود همسرش شود؛ همه این موارد را به عنوان اشکالات روابط عاطفی کارکنان می‌گیرند. "کیف" همان پسری که قرار شد با "کیم" دختر جک ازدواج کند از عملیات پرمخاطره زمینی به فعالیت پشت میز برود. "کیم"، دختر جک به او می‌گوید: «می‌خواهم یک بچه را با تو بزرگ کنم نه برای تو.» یعنی با هم زندگی کنیم. نه اینکه من این بچه را برای تو بزرگ کنم و تو مثل پدرم هر روز در مأموریت باشی. این موارد کاملاً در مناسبات عاطفی فیلم موضوعیت دارد.
منبع اصلی  بخش اول و دوم قسمت دوم: http://rajanews.org/detail.asp?id=46644  

بخش اول از قسمت اول:http://naghdefilm.parsiblog.com/1369657.htm 

بخش دوم از قسمت دوم: http://naghdefilm.parsiblog.com/1369657.htm

***قبلا در همین وبلاگ درباره سینمای استراتژیک در این ادرس ها مطالبی آمده بود: http://naghdefilm.parsiblog.com/Archive132517.htm  و همچنین خلاصه چند نقد استاد عباسی:‏ http://naghdefilm.parsiblog.com/1369651.htm  و همچنین قسمت اول و دوم نقد استاد عباسی بر سریال گمشدگان(لاست) را نیز می توانید در این دو آدرس همین وبلاگ ببینید: http://naghdefilm.parsiblog.com/1369652.htm  و http://naghdefilm.parsiblog.com/1369653.htm

***پیشنهاد می کنم متن کامل اولین بحث دقیق استاد عباسی را در بیست و هفت صفحه به نقل از مجله هیات اسلامی هنرمندان (آیینه هنر) بخوانید: فایل پی.دی.اف را از این آدرس میتوان ذخیره کرد: http://andishkadeh.ir/documents/download.aspx?id=2083&fn=sc.pdf و  http://www.andishkadeh.ir/news/content/?n=17  ***درباره سینمای استراتژیک، سایت راسخون نیز مقالات متعددی را گردآوری کرده است که در این آدرس ها ببینید: http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-1.aspx و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-2.aspx  و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-3.aspx  و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-4.aspx 


نوشته شده در  جمعه 88/12/28ساعت  3:52 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

تحلیل استاد حسن عباسی از سریال 24/ قسمت دوم:
امنیت در آمریکا،خط قرمزی است که اخلاق را زیرپا می گذارد.

متن زیر قسمت دوم سخنرانی حسن عباسی پیرامون تحلیلی بر سریال 24می‌باشد که در فرهنگسرای ارسباران تحت عنوان سلسله بحث‌هایی پیرامون نقد و تحلیل برفیلم‌ها و سریال‌های هالیوودی ایرادشده است.

سریال 24 یک شاهکار محسوب می‌شود. یعنی حسی که به شما منتقل می‌شود این است که الان کار از دست آقای جک باوئر خارج شده و وضعیت امنیت به هم ریخته است. زمانی این حس به شما دست می‌دهد که وقتی تازه دخترش را پیدا کرده‌اند و آن دختر تازه از بدبختی نجات پیدا کرده و با سی.تی.یو تماس گرفته است. از آن طرف از لوس‌آنجلس ماشینی با دو مأمور فرستاده‌اند تا او را به سی.تی.یو که جای امنی است ببرند. دقیقاً حس به هم خوردن تعادل سیستم آن لحظه‌ای است که با جک تماس گرفته‌اند و به او گفته‌اند، خیالش راحت باشد ما داریم دخترت را می‌آوریم، ولی ناگهان وسط راه به ون حامل دو مأمور و دختر جک می‌کوبند و آن دو مأمور را می‌کشند و دوباره دخترش را می‌برند. تا چند دقیقه پیش جک می‌دانست دخترش کجاست، اما حالا اصلاً نمی‌داند به کجا برده شد، لذا دوباره وضعیت نابسامان امنیتی پیش می‌آید.

همزمان با این صحنه، می‌بینید که اطلاع داده می‌شود بمب اتمی دیگری در شهر دیگری پیدا شده است. یعنی این کار کوچکی که در ذهن شما می‌نشیند و یک شوک روانی به شما به عنوان مخاطب وارد می‌شود. اینکه می‌شنوید بمب اتمی دیگری در جای دیگری پیدا شده است. شما پیش خود فکر می‌کنید حالا چگونه آن را خنثی می‌کنند. مورد قبلی دختر مأمور ضد تروریسم بود، ولی این شهری است که ناموس رئیس جمهور است. یعنی یک شهر یک میلیون نفری با خاک یکسان می‌شود. این سریال تا چه حد توانسته است این حس را به زیبایی القا کند! یکی از روش‌هایش در القا این است که در هر مرحله چهار تصویر نشان می‌دهد و وقایعی را که در حال حاضر در آن دقیقه به خصوص مثلاً در کاخ سفید، جک باوئر در سی.تی.یو، دختر جک و گروه تروریستی در حال رخ دادن است در چهار پنجره در یک تصویر نمایش می‌دهد و آن حس را به شما منتقل می‌کند. این کار بسیار حرفه‌ای انجام شده است.

توصیه می‌کنم دوستانی که کار هنری می‌کنند از این زاویه، این ابعاد و ارزش‌های این سریال را مطالعه کنند و اگر صد و نود قسمت تا سری هفتم را دیده‌اند، یک بار دیگر با این نگاه که آنجایی که یک اتفاق تروریستی می‌افتد و آنجایی که دختر جک هم گم و دچار مشکل می‌شود این سریال را ببینند. حتی در یکی از فصل‌های این سریال، خاطرم نیست سری دوم یا سوم، دختر جک پرستار بچه‌ای شده است و در خانه‌ای کودکی را نگهداری می‌کند. همه جا ناامن می‌شود. وقتی با این فکر وارد سی.تی.یو (واحد ضدتروریسم) می‌شود که اینجا امن است، اتفاقاً لحظه‌ای که اینها وارد سی.تی.یو می‌شوند، تروریست‌ها آنجا را بمب‌گذاری می‌کنند و این واحد را منهدم می‌کنند، ولی جک دوباره دخترش را بغل می‌کند و با هم فرار می‌کنند. این نشان می‌دهد مرکزی که باید امنیت را ایجاد کند خود ناامن است.

همزمان با این وقایع شما می‌بینید که در کاخ سفید همه چیز به هم ریخته است. این مجموعه یعنی استاندارد سیصد میلیون جمعیت کشور، کاخ سفید، رئیس جمهور و عوامل مرتبط با آن به قدری بزرگ است و اینکه چطور ممکن است ما پشت دیوارهای کاخ سفید را ببینیم. این موضوع برای مخاطب دیر باور است، وقتی صحنه مربوط به جک و دخترش، یعنی آن اشل کوچک و مینیاتوری را می‌بیند و آن را باور می‌کند و همزمان آن موضوع برای مخاطب قرینه‌سازی می‌شود. به این دلیل پاسخ به این پرسش که سریال 24 چگونه توانسته است از نظر قوت هنری تصویری از چهار مفهوم خاص استراتژیک قدرت، سیاست، امنیت و بحران را در ذهن مخاطب خود ایجاد کند، ساده است.

این سریال هرگاه می‌خواهد نشان بدهد سیستم از تعادل خارج شده است فاصله زن با مسئولین قدرت را به نمایش می‌گذارد

با استفاده از این المان، گزاره‌ها و نماد‌های هنری که توانسته است از زن به عنوان نماد سرزمین و عقیده طوری استفاده کند که وقتی زن به صاحبان قدرت و مسئولین سرویس امنیتی و ضدتروریسم نزدیک‌ است دچار خدشه هستند و سیستم مخدوش شده و دارای ثبات است. هرگاه می‌خواهد نشان بدهد از تعادل خارج شده است این فاصله را به نمایش می‌گذارد. این مقدمه‌ای که اشاره کردم از این جهت بود که با این ابعاد آشنا شوید. نکته آخر در مقدمه این است که سرویس امنیتی و جامعه اطلاعاتی و امنیتی کارکردهای خاص خود را دارد.

هر وقت سیاست، تقابل بین دو گروه "پوزیسیون" و "اپوزیسیون" شد، حتماً جامعه و حکومت در حال خارج شدن از تعادل هستند

دوستان عنایت داشته باشند از جنگ جهانی دوم به این طرف نوع حکومت‌های امنیت محور در دنیا شکل گرفتند و مهم‌ترین نهاد این حکومت‌ها شورای عالی امنیت ملی است. هر وقت سیاست تقابل بین دو گروه پوزیسیون و اپوزیسیون شد و تلاششان دستیابی قدرت به هر قیمت بود، حتماً می‌رود که جامعه و حکومت از تعادل خارج شود. حکومت و جامعه را مثل قایق و بلم باریکی فرض کنید که دو نفر بلند شده‌اند و در حال کشتی گرفتن در آن هستند.

مسئله این نیست که این دو زمین می‌خورند یا داخل آب می‌افتند. بلکه مسئله این است که در اثر کشتی گرفتن این دو قایق جامعه و حکومت واژگون می‌شود. امنیت یعنی اینکه برای دعوای این دو نفر مقرراتی را تعیین کنید که بیش از این همدیگر را هل ندهید. بیشتر از این تکان نخورید تا قایق واژگون نشود. اگر قایق غرق شد به این حالت "بحران" می‌گویند. قدرت یعنی اینکه چه کسی پشت این قایق بنشیند و پارو بزند. این دو نفر با هم بر سر این پارو دعوا می‌کنند و بلند شده‌اند و بین آنها کشمش است. معیارهایی که جلوی غرق شدن قایق را می‌گیرد، معیارهای امنیتی می‌گویند. وقتی معیارهای اداره یک جامعه امنیتی بود، مهم‌ترین شورا در یک کشور شورای عالی امنیت ملی می‌شود. این شورا مجموعه‌ای است که اجازه نمی‌دهد از خط قرمز حفظ تعادل سیستم تخطی صورت بگیرد. حالا ممکن است در چنین شرایطی قانون هم نقض شود. ایالات متحده آمریکا پس از جنگ جهانی دوم شورای عالی امنیت ملی را در کشور خود به وجود آورد و به تبع آن همه کشورها این الگو را به کار بردند. این امر چگونه محقق می‌شود؟ از طریق اشراف اطلاعاتی.

در حال حاضر پشت سرتان را نمی‌بینید، بلکه پرده را می‌بینید. اگر کسی بخواهد از نظر اطلاعاتی به این سالن اشراف داشته باشد باید چهار پنج دوربین بگذارد و بیرون از سالن در اتاقی بنشیند و از مانیتوری این سالن را از زوایای مختلف کنترل کند. به این کار اشراف اطلاعاتی می‌گوییم. برای آن که شما امنیتی ایجاد کنید باید به همه اطلاعات مشرف باشید. مثلاً یک مسابقه فوتبال در ورزشگاهی ساعت 10 شب در حال برگزاری است. پروژکتورها را روشن کرده‌اند و تیم «الف» و «ب» در حال بازی‌اند و بازیکنان جلوی پای خود را می‌بینند. تماشاچیان در جایگاه خود از بالا مسابقه را می‌بینند. آن گروهی اشراف اطلاعاتی دارد که بیرون از ورزشگاه است و از طریق دوربین‌ها تعبیه شده در جای جای ورزشگاه صحنه بازی را تحت کنترل دارد.

فربه‌ترین چیزی که شما در ایالات متحده می‌بینید دستگاه اطلاعاتی آنهاست

دستگاه‌های اطلاعاتی اشراف اطلاعاتی را به وجود می‌آورند. امروزه ایالات متحده جامعه‌ای به نام جامعه اطلاعاتی دارد. این جامعه 16 نهاد اطلاعاتی دارد. یعنی فربه‌ترین چیزی که شما در ایالات متحده می‌بینید دستگاه اطلاعاتی آنهاست. اولی سرویس سی.آی.اِی (Central Intelligent Agency) سازمان اطلاعات مرکزی است که مربوط به سرویس امنیت خارجی است و شما آن را می‌شناسید. دومی دی.آی.اِی (Defense Intelligent Agency) اطلاعات دفاعی آمریکا که اطلاعات نظامی آنها را کنترل می‌کند. سومی اف.بی.آی (Federal Bureau of Investigation) اطلاعات داخلی آمریکاست. چهارمی که مخوف‌ترین نهادی ایست که در دنیا وجود دارد ان.اس.اِی (National security Agency) آژانس امنیت ملی که همان مؤسسه‌ای است که اینترنت را به وجود آورده است.

از لحظه‌ای که به اینترنت وصل می‌شوید و برمی‌گردید،"NSA" در حال کنترل شماست

برخلاف تصور شما و افرادی که کامپیوتر می‌خوانند و به دکترای این رشته می‌رسند و فکر می‌کنند پدیده کامپیوتر یا اینترنت یک پدیده ارتباطاتی است و مربوط به مخابرات هر کشور است نه نهاد دیگری، در اشتباه‌اند. ان.اس.اِی سازمانی است که یک کار انجام می‌دهد آن هم ایجاد اینترنت و کنترل آن است. یعنی شما فکر می‌کنید وقتی وارد وبلاگ و وب‌سایت می‌شوید، تحت نظر چه سازمانی هستید؟ از لحظه‌ای که به اینترنت وصل می‌شوید و جستجو می‌کنید و برمی‌گردید، ان.اس.اِی در حال کنترل شماست. سرویس ان.اس.اِی تابع وزارت دفاع آمریکاست و در این وزارتخانه اینترنت به وجود آمده است.

مجموعه‌هایی مثل مایکروسافت که آقای بیل گیتس آن را تأسیس کرده است و شما این کامپیوترها را می‌بینید و پدیده‌ای به نام ویندوز را استفاده می‌کنند، اگر به آیین نامه‌های ان.اس.اِی مراجعه کنید می‌بینید ان.اس.اِی استاندارد ویندوزهای مختلف را به آنها می‌دهد و آنها را در اینترنت هم می‌گذارد. شما دقیقاً می‌دانید لینوکس، ویندوز و هر یک از سیستم‌های عاملی که روی کامپیوتر استفاده می‌شود آنها می‌گویند که چگونه باید طراحی شود تا ان.اس.اِی بتواند کنترل کند.

ان.اس.اِی در شمال شهر واشنگتن دی.سی زیر زمین در محوطه‌ای از بتون آرمه 9 هکتار سوپر کامپیوتر دارد. سوپر کامپیوترها کمدهای بزرگی هستند که پردازش اطلاعات فوق‌العاده را انجام می‌دهند، مغز جهان هستند. چگونه وقتی شما می‌خواهید درباره موضوعی فکر کنید راجع به آن تعمق می‌کنید یا وقتی کامپیوتر شما می‌خواهد جستجو کند یکباره صدای سیستم را می‌شنوید که با قدرت بیشتری کار می‌کند. مغز جهان برای آنکه بتواند روزی سه میلیارد پیام را از سراسر جهان بگیرد و دسته‌بندی و طبقه‌بندی کند، در شمال شهر واشنگتن دی.سی در کنار جاده‌ای که به سمت فیلادلفیا می‌رود نه هکتار سوپر کامپیوتر را مستقر کرده است.

در سری دوم سریال 24، اریک معاون ان.اس.اِی که آقای پالمر رئیس جمهور دستور می‌دهد که او را دستگیر کنند. علت این امر این بود که چون معاون ان.اس.اِی اشراف اطلاعاتی دارد رئیس جمهور را دور می‌زند. اتفاقاً در سری دوم افراد ان.اس.اِی رئیس جمهور را از کار بر کنار می‌کنند ومعاون رئیس جمهور را به جای او می‌گذارند چون می‌خواستند به یکی از کشورهای خاورمیانه حمله کنند که در این سری ظاهراً پاکستان بود.

اینترنت یک پدیده نظامی است

اتفاقی که در اینجا می‌افتد این است سرویس ان.اس.اِی، یک سرویس نظامی است. یعنی برخلاف نظر کسانی که دکترای کامپیوتر دارند و در رشته‌های نرم‌افزار، سخت‌افزار و سیستم‌های هوشمند و... درس می‌خوانند نمی‌دانند که اینترنت یک پدیده نظامی است و توسط وزارت دفاع آمریکا به وجود آمده و امروزه هم توسط این وزارتخانه در حال کنترل است. تور پهن کردن یک اصطلاح در سیستم‌های اطلاعاتی است. در واقع اینترنت توری است که همه مردم و شرکت‌ها، دستگاه‌ها و دولت‌ها در آن تجارت الکترونیکی می‌کنند. دولت الکترونیکی، مناسبات الکترونیکی و... انجام می‌شود. در این میان ان.اس.اِی همه این فعالیت‌ها را کنترل می‌کند.

آژانس امنیت ملی آمریکا کنترل جمعیت کل جهان را انجام می دهد

ان.اس.اِی چگونه این فعالیت‌ها را کنترل می‌کند؟ با کنترل جمعیت. شکل سنتی اصل کنترل جمعیت این است که شما گواهینامه، گذرنامه و کارت ملی گرفتید. تولد و مرگتان مشخص است، چون همه این موارد ثبت می‌شود. زمینی دارید. پلاک ماشینتان، شماره منزلتان و... همگی ثبت می‌شود. سرویس اطلاعاتی هر کشوری این اطلاعات را جمع می‌کند و برای شما یک آی.دی می‌سازد. هرگاه نیاز باشد به‏راحتی می‌توانند بفهمند شما چه زمانی کجا بودید و کجا تحصیل کرده‌اید و اطلاعاتی از این قبیل. سرویس‌های اطلاعاتی همه این موارد را جمع‌آوری می‌کنند. در همه کشورها به این کار کنترل جمعیت می‌گویند. هر کشور برای جمعیت آن کشور کنترل جمعیت را انجام می‌دهد.

آمریکا برای هفت میلیارد نفر روی کره زمین کنترل جمعیت را انجام می‌دهد. لپ‌تاپ‌هایی که وقتی باز می‌کنید و در قسمت اثر انگشت، انگشتتان را قرار می‌دهید تا فقط با اثر انگشت شما روشن شود. بلافاصله وقتی به اینترنت وصل شوید سیستم عامل کامپیوترتان یعنی همان لینوکس یا ویندوز شما بلافاصله این اثر انگشت را به ان.اس.اِی مخابره می‌کند. مثل اینکه شما به کنترل کشف جرایم آگاهی رفتید و از شما اثر انگشت گرفته‌اند. اولین باری که وب‌ کم بالای کامپیوترتان را روشن می‌کنید و به آن خیره می‌شوید چشم شما را اسکن می‌کند و به ان.اس.اِی منتقل می‌کند. کنکور شرکت می‌کنید، سازمان سنجش اطلاعات مربوط به کنکورتان مثل شماره شناسنامه، کد ملی و سال قبولی‌تان را روی اینترنت می‌گذارد. همچنین چه زمانی به صورت اینترنتی بلیط هواپیما و از رجا بلیط قطار گرفتید و به کجا رفتید. بالاتر از همه زمانی است که کارت اعتباری‌تان را برای بار اول در فروشگاهی می‌زنید و فلان کالا را با قیمت مشخص می‌خرید. یا در فلان پمپ بنزین کارتتان را می‌زنید و سوختگیری می‌کنید یا در فلان جا از موبایلتان استفاده می‌کنید. یا در فیس بوک برای خود ساز و کار زندگی اجتماعی رقم می‌زنید و دوستانتان هم اطلاعات جمعی دیگری برایتان می‌چینند.

از طرفی اشخاصی مثل ما که حاشیه هم داریم و پیرامون ما مسائل جنجالی زیادی هم اتفاق می‌افتد به عنوان مثال در اینترنت راجع به این ما هزار جور مطلب دیگر هم هست. همه این مطالب جمع‌آوری می‌شود. به این ترتیب ان.اس.اِی به همه این اطلاعات دست می‌یابد. در نهایت این اطلاعات درست یا غلط همگی در یکجا جمع می‌شود و به صورت اتوماتیک در مغز ان.اس.اِی دسته‌بندی می‌شود. به همین دلیل است که شما در سریال اِی.بی.اس یا سریال 24 هر زمان که نگاه می‌کنید می‌بینید شخصی پشت کامپیوتر نشسته است و اگر بخواهند سوابق فردی را در نقطه‌ای از دنیا به دست آورند فوری با استفاده از این بانک عظیم اطلاعاتی همه اطلاعات مربوط به زندگی خصوصی، گروه خونی، بیماری‌ها، سوابقش و اینکه کجا بوده را در می‌آورند.

با "اشلون" تردد شما را نیز کنترل می کنند

با استفاده از سیستمی به نام "اشلون" که در سریال 24 و اِی.بی.اس می‌بینید شما را کنترل می‌کنند که در حال حاضر شما کجا قرار دارید و از این طریق تردد و سایر اطلاعات شما را کنترل می‌کنند. به این اقدام کنترل جمعیت گفته می‌شود که نهادهای امنیتی و اِن.اِس.اِی این کار را انجام می‌دهند. همه کشورهای جهان مثل سازمان سی.آی.اِی را دارند، ولی فقط ایالات متحده آمریکا سازمان اطلاعاتی‌ای مثل ان.اس.اِی دارد.

سری دوم مجموعه، درگیری با ان.اس.اِی است. در اینجا باید اشاره کنم که هر سری از هفت سری ساخته شده سریال 24 راجع به ارتباط با یکی از سرویس‌‌های اطلاعاتی آمریکاست. تا آنجا که در خاطرم هست فصل هفتم درباره ارتباط با اف.بی.آی است. در ابتدای سری هفتم این سریال، جک را به دلیل کارهایی که تا به حال انجام داده‌ است، محاکمه می‌کنند. آن خانمی که در جلسه دادگاه می‌آید و اعلام می‌کند که به دلیل به وجود آمدن مشکل امنیتی باید به دستور رئیس جمهور او را آزاد کنید و او را از سر جلسه دادگاه برای انجام مأموریتی بیرون می‌برد، از اف.بی.آی بود.

در سری دوم درگیری‌ای که در سریال می‌بینید با ان.اس.اِی است. یعنی اریک که در کاخ سفید است، معاون ان.اس.اِی است و رئیس جمهور او را برکنار می‌کند.

در سری اول همکاری با سی.آی.اِی بود.

در سری چهار و پنج دختر وزیر دفاع روی کار می‌آید. در این سریال عبارت دی.اُ.دی که تکرار می‌شود مخفف (Department of Defense)، به معنی وزارت دفاع آمریکاست. در واقع در سری‌های مختلف این سریال گروهی که از واحد ضد تروریسم یا سی.تی.یو هستند با یکی از سرویس‌های جامع اطلاعاتی آمریکا همکاری و تعامل می‌کنند.

شورای عالی امنیت ملی آمریکا حرف اول را می‌زند و اصطلاحی به نام جامعه اطلاعاتی دارند که 16 دستگاه اطلاعاتی آمریکا، مدیریت مرکزی اطلاعات آمریکا را حمایت می‌کنند. دو سه تا از این دستگاه‌ها وزارتخانه هستند. یکی از آنها (Homeland Security)، وزارت امنیت داخلی آمریکاست. در مجموع دستگاه‌های ریز و درشتی هستند که از حوصله بحث ما خارج است. این دستگاه‌ها کیکی را اداره می‌کنند که به آن کیک اطلاعاتی می‌گویند. یک کیک سه طبقه را در نظر بگیرید که لایه اول آن (information) اطلاعات است. در این لایه همه نوع اطلاعات ریزی از افراد جمع‌آوری شده است. لایه دوم (investigation)، یعنی حرکت اطلاعات از جز به کل است. «آی» در اف.بی.آی هم همین (investigation) است

امنیت در جامعه آمریکا خط قرمزی است که حتی اخلاق را هم زیرپا می گذارد
کار لایه دوم مثل کار خانم مارپل و آقای پوآرو است. مثلاً در صحنه قتل می‌بینند روی لبه لیوان اثر رژ است، پس متوجه می‌شوند قبل از مرگ مقتول، خانمی در آنجا حضور داشته است. کارآگاهان در جایی که به آن آگاهی می‌گویند یا در اف.بی.آی از یک گزاره جزء یا سرنخ به اصل مطلب می‌رسند. به این ترتیب از جز به کل می‌رسند. به این کار (investigation) می‌گویند. به لایه سوم کیک (intelligence) می‌گویند. در این نوع اطلاعات از کل به جز می‌رسند. مثلاً اینکه به این کشور حمله می‌شود یا نمی‌شود. اگر بشود اتمی است یا غیراتمی. یعنی مباحث کلان را به صورت می‌شود نمی‌شود دسته‌بندی می‌کنند و از آنها اطلاعات کلان به دست می‌آورند. بنابراین به طور فهرست‌وار این سه لایه شامل information،Investigation و intelligence است. جامعه آمریکا پیچیده‌ترین جامعه اطلاعاتی جهان است. امنیت در این جامعه خط قرمزی است که قانون، اخلاق و همه چیز را در می‌نوردد و در آنجا به خاطر خط قرمز امنیت همه چیز مخدوش می‌شود.... ادامه دارد:

بخش دوم قسمت دوم این مطلب را در این آدرس ببینید: http://naghdefilm.parsiblog.com/1369659.htm


نوشته شده در  جمعه 88/12/28ساعت  3:52 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

ضریب نفوذ این سریال در شکل‌گیری یک دولت سیاه‌پوست مؤثر بود
اساس سریال، حفظ تعادل سیستم آمریکاست.
بخش 1 از قسمت اول را در این آدرس بخوانید:
 http://naghdefilm.parsiblog.com/1369655.htm

ادامه بخش اول از قسمت اول نقد سریال 24: ابتدا ریل اول یعنی سیاست را تبیین می‌کنیم تا ببینیم چه چهارچوبی دارد. سیاست (politics) به معنی فن دستیابی به قدرت و حفظ آن به هر قیمتی است. اگر کسی تلاش کرد که به هر قیمتی قدرت و حکومت را بگیرد، سیاست ورزیده است. اگر کسی هم در موقعیت قدرت بود و سعی کرد قدرت را حفظ کند، او هم سیاست ورزیده است. حالا دو مسئله داریم. یکی در موقعیت (position) قدرت است و می‌خواهد آن را حفظ کند و سیاست می‌ورزد. مسئله دوم این است که شخصی بیرون قدرت است یا در (opposition) قرار دارد. یعنی یکی در پوزیسیون و دیگری در اپوزیسیون است. یعنی یکی در قدرت و دیگری در بیرون آن قرار دارد. این دو می‌خواهند با هم تقابل کنند. شکل این تقابل هم این است که هر دوی آنها بر سر تصدی و تصرف یک حوزه قدرت عمل می‌کنند. در اینجا ما چگونه کار را ارزیابی می‌کنیم؟ چگونه مسئله را می‌بینیم؟ پس از یک سو سیاست فن تسخیر قدرت به هر قیمت و از سوی دیگر فن حفظ آن باز هم به هر قیمت است. ساز و کار‌های این به هر قیمتی که در تعریف سیاست مدرن می‌آید و یک دانشجوی علوم سیاسی با آن آشنا می‌شود، این است که یکی بیرون قدرت و دیگری درون آن است. تقابل این دو سیاست را می‌سازد. در این نگاه آن طور که شعار نیچه است، اراده معطوف به قدرت است. نیچه می‌گوید: «اراده بشری در هستی، معطوف به قدرت است.» در اینجا اراده بشری معطوف به قدرت سیاسی است. یعنی در این حوزه عامل محرک هر اراده و حرکت و موتور محرک جامعه دستیابی به قدرت است. حال اگر قدرت اقتصادی باشد در پول خلاصه می‌شود. اگر قدرت سیاسی باشد در جاه و مقام خلاصه می‌شود، یا اینکه قدرت امنیتی است.

اگر سیاست فن رسیدن به قدرت یا حفظ آن به هر قیمت شد، وقتی اراده بشری به قدرت از جنس سیاسی معطوف شد. پس چون یک قدرت وجود دارد و گروه‌های مختلف می‌خواهند آن را تصرف کنند، در اینجا تقابل، اصطکاک و زد و خورد به وجود می‌آید.

سه حالت اصلی داریم:

1- تلاش دو ریل موازی گروه پوزیسیون و اپوزیسیون. این دو با هم تلاش می‌کنند که به آن سیاست می‌گوییم.

2- هدف هر دو قدرت است. یعنی دو رشته علمی داریم. یکی سیاست و دیگری قدرت.

3- در این تقابل آنچه که خط قرمز محسوب می‌شود تعادل سیستم است. یعنی اگر تعادل سیستم بر هم بخورد و این امر سبب شود که قطار حرکت جامعه و حکومت از مسیر خود خارج شود و به قول عوام چپ کند، خط قرمز محسوب می‌شود. به این خط قرمز "امنیت" می‌گویند.

بسیار ساده است. یعنی یک دوره مباحث دکترای علوم سیاسی و علوم استراتژیک را در یک دقیقه مرور کردیم. پوزیسیون و اپوزیسیون برای حفظ و کسب قدرت با هم تقابل می‌کنند که به این کار سیاست می‌گوییم. اراده هر دو گروه معطوف به قدرت است. خط قرمز کار آنها جایی است که در اثر تقابل این دو، جامعه و حکومت از مسیر خود خارج می‌شود و تعادل آن به هم می‌خورد.پس در اینجا مفهوم سیاست، قدرت و امنیت با هم جزئی از دانش استراتژی را می‌سازد که به طور مشخص می‌توانیم به سادگی حس تعادل سیستم را امنیت بگوییم.

سریال 24، نمایش هنرمندانه این تصویر کلان در ذهن مخاطب است. اساس این سریال، حفظ تعادل سیستم آمریکاست. می‌خواهد بگوید گروهی در کاخ سفید و گروهی بیرون از آن‌اند. گروهی که خارج از کاخ سفید هستند با تروریست‌هایی که از بیرون مرزها می‌آیند ارتباط دارند. فساد به حدی بالاست که در کاخ سفید هم هست. همیشه یکی از اطرافیان رئیس جمهور مثل همسر، دختر، پسر، داماد، منشی، معاون اول او یا... فاسد است. آنچه که مهم است این نیست که سیاست در کشور نابود شد، آبروی کشور رفت، معلوم شد فساد در کاخ سفید وجود دارد.

همیشه در گروه دوم یعنی کسانی که در سی.تی.یو هستند و می‌خواهند امنیت را در کشور ایجاد کنند تعدادی هستند که فاسد و نفوذی‌اند، رشوه گرفته‌اند و جاسوس‌اند. اینجا هم بگوییم آبروی سیستم اطلاعاتی و امنیتی و انتظامی رفت و نشان دادیم که کشور ما چنین وضعیت نابهنجاری دارد. اما آنچه که در لوای این دو ریل و گزاره اهمیت دارد این است که جامعه، حکومت و دولت آمریکا از تعادل خارج نشود و این خط قرمز که همیشه امنیت آمریکا بر هر چیز مقدم است. سریال 24 توانسته است به صورت هنرمندانه این موضوع را تصویرسازی کند. تکلیف ما با سیاست روشن شد.

اما در حوزه امنیت. امنیت به معنی توازن آسیب و تهدید است. تهدید از بیرون و آسیب در درون ماست. اگر بین آسیب در درون و تهدید از بیرون ما توازن ایجاد شد، امنیت به وجود می‌آید. وقتی توازن آسیب و تهدید به هم می‌خورد، وضعیت "بحرانی" می‌شود. یعنی سیستم از تعادل خود خارج می‌شود. شخصی که تعادل خود را از دست می‌دهد، یعنی وضعیت آسیب‌پذیری‌هایش برجسته شده و علیه او تهدید موضوعیت پیدا کرده است. وقتی این حالت در جامعه‌ای به وجود می‌آید، معیارها و چهارچوب‌های آن جامعه به دو بخش اصلی تقسیم می‌شود. یکی سیاست و امنیت رسمی و دیگری سیاست و امنیت غیر رسمی است. آنچه که در جوامع می‌شناسید سیاست و امنیت رسمی است، ولی وقتی خط قرمزها درنوردیده می‌شود دیگر چیزی به نام حقوق بشر وجود ندارد، چیزی به نام قانون اساسی مطرح نیست. در آنجا یک سیستم می‌پذیرد که شکنجه کند و سراسر این سریال به ویژه از سری دوم به بعد، آکنده از توجیه مفهومی به نام شکنجه است. یعنی در آنجا دیگر حقوق بشر معنی ندارد، حفظ سیستم مطرح است. به همین دلیل وقتی در سری دوم این سریال، رئیس جمهور آمریکا از معاون ان.اس.اِی (سرویس امنیت ملی آمریکا) می‌پرسد: «بمب اتمی که قرار است در لس‌آنجلس منفجر شود چقدر تلفات دارد؟» او هم جواب می‌دهد: «یک میلیون و دویست هزار نفر» و در نقشه هم نشان می‌دهد. در لحظه‌ای از فیلم، وقتی افرادی را که می‌خواهند از آنها اعتراف بگیرند شکنجه می‌کنند، مخاطب می‌پذیرد که یک میلیون و دویست هزار نفری که کشته می‌شوند بهتر است یا اینکه این یک نفر شکنجه شود تا اعتراف کند بمب کجاست؟! دیگر شعارهای رسمی، قوانین و مقررات رسمی موضوعیت ندارد. در سری چهارم یا پنجم زمانی که دختر وزیر دفاع به رئیس سی.تی.یو یک خواسته قانونی را مطرح می‌کند و از او می‌خواهد که این کار را در چهارچوب قانون انجام بدهد، رئیس سی.تی.یو به او می‌گوید: "اینجا واشنگتن دی.سی نیست، اینجا دی.اوُ.دی (Department of Defense) "یعنی وزارت دفاع است. اینجا واشنگتن دی.سی نیست که قوانین و مقررات حکومت کند. اینجا بسته به شرایط قانون جدیدی وجود دارد. یعنی اساساً قوانین نانوشته است. چون اگر قرار باشد سیستم از تعادل خارج شود و قوانین موجود مانع باشد، باید آن قوانین را کنار گذاشت. نه اینکه اجازه داد آنها موجب شوند که سیستم از تعادل خارج شود.

"والتر باواراد" نویسنده کتاب «عملیات کنترل فکر» در CIA می‌‌گوید، در آمریکا چهره این نوع حکومت راپنهان سالاری (Cryptocracy) معرفی می‌کنند. یعنی به جای دموکراسی که ماهیت آن در شفافیت است، در اینجا بخشی از حکومت همانی است که مثل کوه یخ از آب بیرون آمده است و به آن دموکراسی می‌گویند که شفاف است. آن قسمتی که زیر آب است، مخفی است و کسی آن را نمی‌بیند و برای آن قانون و مقرراتی وجود ندارد. آن زمانی که آن وقایع در کشور بوسنی اتفاق افتاد و کشتار می‌کردند، در سری اول سریال 24، آنها می‌خواستند یک ژنرال صرب را در آمریکا بکشند. این شخص زنده ماند، چند سال بعد فرزندان او به آمریکا آمدند تا انتقام بگیرند. آمریکا زندان‌هایی در خاک خود دارد که همان طور که در این سریال نشان می‌دهد، اصلاً در نقشه وجود ندارد و کسی مسئولیت زندانیان این زندان‌ها را نمی‌پذیرد، این زندان‌ها مربوط به وزارت دفاع آمریکاست، ولی در عین حال کسی مسئولیت آنها را به عهده نمی‌گیرد. موقعی که قهرمان فیلم، "جک" ریشه‌یابی می‌کند و آنها را پیدا می‌کند و به دنبال همان تروریست وارد همان زیرزمین می‌شود و با هم درگیر می‌شوند، درخواست کمک می‌کند. رئیس سی.تی.یو به او می‌گوید که حکومت هیچ مسئولیتی در قبال آنجا ندارد. اساساً آن تروریست‌ها از دید حکومت مرده‌اند. آن تروریست‌های خارجی که آنها را دزدیده‌اند و به آنجا آورده‌اند. به عبارتی آن زندان‌ها مثل ابوغریبی در خاک آمریکاست.

لذا وقتی جک به دنبال آنها رفته است، جک هم کشته محسوب می‌شود و دیگر کسی این موضوع را پیگیری نمی‌کند. چون اساساً نام آن تروریست‌ها از اسامی افراد روی کره زمین خط خورده است. یعنی در خاک آمریکا زندان‌هایی وجود دارد که رسمی نیست. این سریال به راحتی این موضوع را نشان می‌دهد و می‌گوید که چنین محافل و محیط‌هایی وجود دارد و این قسمتی از سیاست غیر رسمی است. سریال 24، آن 24 ساعت بحرانی در هر روز بلند و حساس از دوره‌های مختلف جامعه و حکومت آمریکا را نشان می‌دهد که در آن لحظات و ساعات این جامعه و حکومت در حال خارج شدن از تعادل است. حال این امر می‌تواند با مداخله قدرت خارجی یا تروریست‌ها یا با فساد داخلی انجام شود. کلمه 24 از 24 ساعت یک روز بلند می‌آید. یعنی وقتی فیلم‌نامه سری اول را می‌بینید، کل این فیلم‌نامه در ششصد صفحه، در 24 ساعت از ساعت 12 شب تا 12 فردا شب به طور مشخص ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه و حتی ثانیه به ثانیه وقایع آن 24 ساعت را به تصویر می‌کشد.

در تمام قسمت‌های این سریال، در هفت، هشت سری پخش شده یک جمله ثابت را می‌شنوید، عمده افراد، رئیس جمهور، مسئولین سی.تی.یو و... می‌گویند، ما امروز یکی از طولانی‌ترین روزهای زندگی‌مان را طی می‌کنیم. این طولانی‌ترین روز زندگی، 24 ساعتی است که بسیار خسته کننده است و در آن 24 ساعت اگر یک بمب اتمی در جایی از آمریکا منفجر شود، رئیس جمهور آمریکا ترور شود، در واکنش به این اقدام دولت آمریکا تصمیم بگیرد به کشوری در خاورمیانه حمله اتمی کند که در سری دوم می‌بینید که هواپیماهای بمب افکن استراتژیک می‌آیند تا خاورمیانه را بمباران اتمی کنند که رئیس جمهور دستور می‌دهد برگردند. خاطرم نیست در سری 4 یا 5 است که معاون اول رئیس جمهور به زیردریایی‌های اتمی دستور می‌دهد که کشور سوریه را موشک‌ باران اتمی کنند. در واقع چنین فضایی 24 ساعتی است که می‌رود تا جهان با جنگ جهانی مواجه شود.

همان طور که در سری ششم، سه چهار بار کلمه جنگ جهانی سوم را تکرار می‌کنند که اگر این اتفاق بیفتد و زیردریایی‌ها بروند و به خاورمیانه موشک اتمی بزنند، جنگ جهانی سوم شروع می‌شود، این زمان دقیقاً 24 ساعتی است که هم آمریکا و هم نظام بین‌الملل در حال خارج شدن از تعادل است و چنین 24 ساعتی را یک روز محشر و جهان را صحرای محشر و کسانی که در این 24 ساعت می‌توانند مدیریت بحران کنند و مشکلات جامعه بشری را کنترل و جامعه را حفظ کنند، در این مرحله به عنوان ناجی‌های تمدن بشری نه ناجی‌های دولت و حکومت آمریکا شناخته می‌شوند.

پس این سریال بیانگر آن 24 ساعت بحرانی و آن روز بلند و حساسی است که می‌رود تا سیستم حکومت و جامعه آمریکا چه با مداخله قدرت‌های خارجی یا تروریست‌ها و چه با فساد داخلی خود سیستم از تعادل خارج شود. ارزش‌های این سریال در معرفی چگونگی بازگرداندن تعادل به سیستم است، یعنی "رفع وضعیت بحرانی". اهمیت این سریال در این نکته کلیدی است.

چگونه تصویری که به آن اشاره کردم از چهار مفهوم پایه در علوم استراتژیک یعنی قدرت، سیاست، امنیت و بحران در ذهن مخاطب نقش می‌بندد؟ اگر پاسخ به این پرسش را دادیم، در واقع به قوّت هنری این سریال پی برده‌ایم. چگونه این سریال چهار کلید واژه استراتژیک یعنی قدرت، سیاست، امنیت و مدیریت بحران را به صورت غیر مستقیم به ذهن مخاطب القا کند؟ در حالی که شما فکر می‌کنید در حال مشاهده یک سریال تفریحی و سرگرم کننده هستید.

راز کار هنرمندانه کسانی که این سریال را ساخته‌اند، در این نکته ظریف و پاسخ به آن مشخص می‌شود؛ راز آن در یک جمله این است؛ "هنر غرب نمادها و انگاره‌هایی را برای خود دارد". همان طور که اشاره کردم یکی از نمادها و انگاره‌ها این است که به زن به مثابه سرزمین و عقیده نگاه می‌کنند. از من می‌پرسند، آیا همه کارگردان‌های غربی به نقش زنی که در سناریویی نوشته شده است از این زاویه نگاه می‌کنند؟ بله، واقعیت این است که در بخش عمده سینمای کارشناسی‌ و سریال‌های تخصصی‌شان این گونه است. آیا واقعاً زن در سریال لاست به معنی سرزمین و عقیده است یا در سریال 24 هم این طور است؟ بله. همین طور است. سناریست و کارگردان وقتی می‌خواهد موضوع کلانی را ارائه کند، وقتی کاراکترها را کنار هم می‌چیند، در آنجا نقش زن به عنوان زمین و سرزمین است. طوری که گفته می‌شود مام میهن. وقتی به میهن این صورت اشاره می‌کنیم مؤنث می‌شود. همین طور درباره عقیده، عقیده تاء تأنیث دارد و مؤنث است. وقتی زن را از دوره یونان باستان تا به امروز نماد سرزمین و عقیده می‌گیرند، هرگاه زنی در مناسبات عاطفی در فیلمی این چنینی ازدواج می‌کند یا به کسی علاقمند می‌شود، یعنی آماده است تا برای آن فرهنگ یا سرزمین مقابل آغوش بگشاید.

اگر مردی میل کسی کرد، منظور آن مردی که نماد یک سرزمین است، می‌خواهد آن سرزمین یا عقیده را تصرف کند. ممکن است بگویید شاید خود کارگردان هم به این صورت به قضیه نگاه نکند و خود ما هم متوجه این موضوع نشدیم، اما کار هنر القای غیر مستقیم است. در القای غیر مستقیم است که این موضوع برای شما به وجود می‌آید. وقتی در یک فیلم ویتنامی می‌بینید کماندوی آمریکایی دوست آن عنصر اطلاعاتی که باید مسیر کور راه‌های جنگلی را به او نشان بدهد یک دختر ویتنامی است و اینها با هم رابطه عاطفی برقرار می‌کنند، القای غیر مستقیمی که صورت می‌گیرد این است که آن کماندو و سرباز آمریکایی، سرزمین و تفکر آمریکایی است و در اینجا سرزمین و تفکر ویتنامی آمادگی پذیرش و تسخیر را دارد. در عمده فیلم‌های سینمایی جنگی‌شان از این رابطه استفاده می‌کنند. همیشه یک زن عراقی با یک افسر آمریکایی، زن ویتنامی یا زن کره‌ای در جنگ کره با سرباز آمریکایی است.

اخیراً که درباره عرب‌ها خیلی فیلم می‌سازند، عمدتاً زن کشورهای عربی با یک مرد غربی تعامل دارد. در مورد ایران هم که در سال‌های اخیر چند فیلم سینمایی ساخته شد، یک هنرپیشه ایرانی را کنار یک هنرپیشه آمریکایی قرار می‌دهند. مثلاً دی‌کاپریو را روبروی فلان هنرپیشه زن ایرانی می‌شناسند و قرار می‌دهند. البته من بعید می‌دانم آن‌قدر عمق فکر و تفکر در جامعه سینمایی ما بالا باشد که این انگاره‌های فلسفی و فکری را بشناسند. همین طور وقتی هالیوودی‌ها سال گذشته به اینجا آمدند گفتند، وقتی شما از جلوی دوربین رد می‌شدید فکر کردید سینماگرید و به بعضی از سینماگران ما برخورد، واقعاً همین‌طور است.

متأسفانه یکی از رنج‌هایی که جامعه سینمای ما می‌کشد و یکی از مشکل‌ترین گذاره‌هایی که آن را عذاب می‌دهد این است که سواد تخصصی نمایش را ندارد. به شاخص آن اشاره کردم. وقتی فیلمی مانند از کرخه تا راین را می‌بینید، می‌بینید در این فیلم یک زن ایرانی به عقد یک مرد غیرایرانی در می‌آید. اگر به مدل غربی تصور کنیم، در این فیلم زن ایرانی یعنی سرزمین و عقیده ایرانی برای تفکر مدرن آلمانی و غربی آغوش گشوده است و اتفاقاً از او بچه‌دار هم شده است. اگر مدل اسلامی نگاه کنیم، طبیعتاً این ازدواج حرام است. قاعده نفی سبیل در فقه طبق قرآن می‌گوید، راهی قرار نداده‌ایم تا هیچ غیر مسلمانی بر مال و جان مسلمانی حاکم شود. جنبه فردی این قاعده می‌شود، هیچ مرد غیرمسلمانی نمی‌تواند با زن مسلمانی ازدواج کند و شرعاً حرام است و بچه‌ای هم که به دنیا می‌آید مشکل دارد و حرام‌زاده است و در سطح استراتژیک هیچ کشوری نمی‌تواند بیاید و حق ندارد سرزمین اسلامی را بگیرد. مثلاً اسرائیل بیاید و فلسطین را بگیرد، آمریکا بیاید و عراق را بگیرد. مبتنی بر قاعده نفی سبیل در فقه هر دوی آن خنثی است.

در مورد فیلم از کرخه تا راین اگر از هر دو زاویه وارد شوید، یعنی چه از زاویه فلسفه هنر غربی و چه از زاویه فقهی آن را بررسی کنید، این فیلم مخدوش است. اگر قرار باشد فیلم‌ها و سریال‌های کشور را از این زاویه بررسی کنیم به موارد متعددی برمی‌خوریم. مثل فیلم «کافه ترانزیت» که در آن بین آن راننده کامیون غربی و خارجی و زنی که در آن فیلم قهوه‌خانه دارد علاقه به وجود می‌آید و کشش و کنش عاطفی برقرار می‌شود. اینها حساب و کتابی دارد. اگر انتهای یک فیلم یا داستانی دیدید زنی که چهره محوری فیلم بود کشته شد، یعنی تفکر نابود شد. اگر آن زن زاد و ولد نداشت، یعنی آن ساز و کار زاد و ولد نداشته و آن تفکر عقیم و سترون بوده است. شناخت این المان‌ها نه برای مخاطب که مخاطب فهرست بلند بالایی از این گزاره‌ها و انگاره‌ها را بداند بعد هر فیلمی که برایش پخش کردند با این نمادها رمزگشایی کند و کلید بندازد و رمز آنها را باز کند و به جای آن که فیلم را یک کار هنری ببیند، مثل این است که یک کار علمی را بررسی می‌کند یا از روزنامه یک بیانیه می‌خواند. کار هنر این است که این مفاهیم را پشت این گزاره‌ها ببرد. در ادبیات به آن کنایه، جناس، تلمیح و... می‌گویند. روش‌هایی که در ادبیات می‌بینید که یک شعر را این‌قدر زیبا و لطیف می‌کند، در سینما یا در تلویزیون آن روش‌ها را با گزاره‌ها و ساز و کارهای دیگری پیاده می‌کنند و کار هنری لطیف می‌شود. قابل تحمل می‌شود و ارزش دیدن پیدا می‌کند.

از این منظر وقتی می‌خواهید به این سئوال پاسخ دهید که چگونه تصویر استراتژیکی که فیلم 24 از چهار کلیدواژه قدرت، سیاست، امنیت و بحران در ذهن شما ایجاد می‌کند، از کجا می‌آید و چگونه این تصویر رقم می‌خورد؟ پاسخ به این یک نکته است. در ریل اول شخص رئیس جمهور هرگاه به زنان اطرافش نزدیک می‌شود و رابطه‌اش حل می‌شود، به قدرت، حکومت و کشور خود نزدیک شده است. هر وقت شیرازه مناسبات خانوادگی‌اش نسبت به همسر و دوست دخترش یا هر کس دیگری سست و جدا می‌شود، در واقع کشور و اداره آن در حال خارج شدن از دست اوست. عبارت "حفظ تعادل سیستم" را به خاطر بیاورید. انگار راننده‌ای که تعادل ماشین را در دست ندارد و پشت فرمان حکومت نشسته است و این فرمان دارد از دست او در می‌رود. چگونه این در ذهن شما به صورت غیرمستقیم القا می‌شود؟ در جایی که او نسبت به زنان اطراف خود دچار اعوجاجاتی است و از آنها فاصله دارد و بین او و آنها شکافی به وجود آمده است. مثلاً در سری 4 یا 5 وقتی لوگان آن شخص سفیدپوست رئیس جمهور می‌شود، زنش را "ابله" و "دیوانه" نشان می‌دهد و اجازه نمی‌دهد وارد کاخ سفید شود. نمی‌گذارد وارد صحن بیاید و همیشه او را از نظاره دیگران دور می‌کند. خودش شخص ضعیفی است. در واقع سعی می‌کند با دور نگه داشتن مردم و جامعه خود، ضعفش را بپوشاند. می‌دانید در سری پنجم یا ششم که فکر می‌کنم ششم است، بعد از این رئیس‌جمهور از قدرت کنار رفت و علیه دولت بعدی توطئه کرد و این خانم که حالا با محافظ شوهرش ازدواج کرده است همسر خود را می‌کشد. یعنی یک سرزمین، عقیده و تفکر آن دولتمردی را که قبلاً خودش او را به عنوان رئیس جمهور و مسئول انتخاب کرده است حذف می‌کند. چون آن دولتمرد، فرد بی‌عرضه‌ای بود و ماهیتی مثل شاه‌سلطان حسینی داشت و حال سرزمین، عقیده و تفکر چنین فردی را حذف می‌کند.

پس چگونه هنرمند در ریل اول توانسته است در این سریال سیاست، قدرت و امنیت را به بیننده القا کند؟ در آنجایی که شما به طور غیرمستقیم متوجه می‌شوید که آیا هم اکنون اداره کشور در دست شخص رئیس جمهور هست یا نیست. آن هم از طریق رابطه او با خانم‌های اطرافش که آیا آن اقتدار و هماهنگی را دارد یا ندارد. در سری اول، آقای "دیوید پالمر سیاه‌پوست" که کاندیداست و می‌خواهد رئیس جمهور شود، اراده همسرش یعنی "شری" این نیست که با یک مرد زندگی کند بلکه نیتش این است و به همسرش می‌گوید، ما 25 سال است که در سیاست تلاش می‌کنیم تا اینکه تو یک سناتور شدی حالا هم می‌خواهیم تو از حزب دموکرات رئیس جمهور شوی. ما 25 سال سرمایه‌گذاری کردیم. تو باید وارد کاخ سفید بشوی. وقتی وارد کاخ سفید بشوی من کنار تو هستم، ولی پالمر او را نفی می‌کند و می‌گوید، تو لیاقت و صلاحیت بانوی اول آمریکا شدن را نداری. در آنجا آن خانم، قدرت طلب است و مستقیماً به دنبال قدرت آمده است. به دختر دیوید پالمر تجاوز شده است. یعنی به سرزمین و عقیده آمریکایی تجاوز شده است. بخشی از پیکره این قدرت و عقیده طوری فاسد است که باید دفع کند، لذا در انتهای سری اول وقتی رئیس جمهور می‌شود همسرش را کنار می‌گذارد و اجازه نمی‌دهد وارد ستاد انتخاباتی‌اش و کاخ سفید بشود.

در سری هفتم، رئیس جمهور خانمی می‌شود که همسر او مرد بی‌عرضه‌ای است. طوری که هنرمند به خوبی توانسته است این بی‌عرضگی را نشان بدهد. آدم باعرضه‌ای نیست که بتواند با این خانم زندگی کند و عملاً این خانم از دست رفته است. اهمیت این مسئله بسیار زیاد است. ما می‌گوییم همه انبیا معصوم بوده‌اند یعنی گناه نمی‌کردند. زنان معصوم هم داشتیم. زن معصومی به نام مریم داشتیم. مریم‌سلام‌الله‌علیها تنها زن معصومی است که در زمانی که زنده بود هیچ مرد معصومی برایش پیدا نشد. در قاعده نفی سبیل این را داریم. مرد معصوم می‌تواند با زن غیرمعصوم زندگی و ازدواج کند، اما یک زن معصوم و زنی که گناه نمی‌کند نباید به تسخیر مردی که غیرمعصوم است درآید. لذا شما می‌بینید او بدون اینکه با مردی تماس داشته باشد، عیسی‌علیه‌السلام را حامله می‌شود.

این وضعیت در مورد حضرت زهراسلام‌الله‌علیها متفاوت است. تنها موردی که در تاریخ سراغ داریم که یک زن معصوم با یک مرد معصوم امکان ازدواج داشت، مورد علی‌علیه‌السلام و زهرا‌سلام‌الله‌علیها است. پس این انگاره که در یک ساختار حکومتی و یک جامعه زنی باشد که برای آن زن حتماً مردی که لیاقت و توانایی شایسته‌تر و بالاتری از او داشته باشد و بخواهد با او زندگی کند، مانند آن را وقتی می‌بینید که در فیلم‌ها، کتاب‌ها و در تاریخ زنان به قدرت رسیده‌اند. این مشکل همیشه وجود داشته است. لذا می‌بینید که یک شخص بی‌عرضه و زهوار دررفته همسر این خانم است.

دختر این خانم رئیس جمهور، شخص فاسدی است و برای آن که تروریست‌ها به اهدافشان برسند از نفوذ او در کاخ سفید استفاده می‌کنند و مهم‌تر از همه این که تروریست‌ها نفوذ می‌کنند و تا کاخ سفید هم می‌آیند و خانه آنها را می‌گیرند و درگیری مسلحانه به داخل کاخ کشیده می‌شود.

این فضایی است که ارزش هنری 24 را بالا می‌برد. یعنی وقتی در سریال 24 حسی به شما دست می‌دهد که رئیس‌جمهور دیگر نمی‌تواند جامعه را اداره کند، کجا این موضوع را به شما القا می‌کند؟ نه در خبری که به او رسید که تا چند دقیقه دیگر فلان بمب اتم در فلان جا منفجر می‌شود، بلکه در این که می‌بینید روابط و مناسبات او با زنان اطراف خود دچار تزلزل می‌شود. اما در ریل دوم که مسئله امنیت است، موضوع کلان حکومت‌داری را در واحد ضد تروریسم کوچک آورده است، کاملاً مینیاتوری و کاریکاتور آن را برای شما ترسیم کرده است. می‌بینید دختر آقای جک باوئر در همه این قسمت‌ها دچار مشکل است. نماد سرزمین و عقیده برای جک باوئر قدرت و حکومت کشور نیست، بلکه دختر اوست. وقتی دو ریل راه‌آهن (آقای جک باوئر و دخترش) به هم نزدیک می‌شوند یعنی ثبات و تعادل در حکومت و جامعه به وجود آمده است. هر وقت این دو دچار مشکل می‌شوند و تروریست‌ها دخترش را می‌دزدند و مشکل امنیتی برایش به وجود می‌آید، هر چه این فاصله بیشتر می‌شود تعادل حکومت و جامعه آمریکا بیش از پیش به هم می‌خورد و سیستم رو به متلاشی شدن می‌رود. این ارزش کار هنری 24 است.

سال گذشته هم در کلاس‌های دانشگاه سوره روی این موضوع دست گذاشتم که بعضی از دوستان جوان که نقد سینمایی می‌کنند، دوربین به دست می‌گیرند، سناریو می‌نویسند و کار هنری می‌کنند به این ظرافت‌ها توجه کنند. شما ببینید مثلاً سریال یوسف در کشور ما ساخته می‌شود. آن صحنه‌ای که قرار است برادران بیایند تا از حضرت یعقوب اجازه بگیرند بنیامین را نزد یوسف ببرند، چون یوسف گفته بود باید بروید و برادرتان را بیاورید، 18 دقیقه طول می‌کشد تا در یک القای مستقیم از یعقوب اجازه بگیرند تا بنیامین را نزد یوسف ببرد و یعقوب هم می‌گوید، نه، قبلی را دادم بردید و او را گم کردید و گرگ او را خورد. یعنی کاری که باید حداکثر در سی، چهل ثانیه با المان‌های تصویری، نور، صدا، وضعیت مینیک صورت یعقوب و هر کس دیگر و واکنشی که وقتی او این حرف را می‌شنود، به مخاطب القا می‌شود که او ناراحت است و به آنها اعتماد ندارد تا برادر دومی را هم به دست آنها بدهد.

شما می‌بینید هنرمند ما فقط بلد است القای مستقیم کند. یعنی بیانیه سینمایی می‌خواند. اول سریال که شروع می‌شود یک سوره قرآن روایت می‌شود. یعنی ابتدای آن را با آیه شروع می‌کند. در صورتی که هنر در این است که شما وحی را به عقل و عقل را به حس تبدیل کنید و حس را منتقل کنید. اگر وحی را مستقیم بخوانید مثل این است که وقت اذان مغرب و اذان ظهر است و شما دارید از تلویزیون و رادیو قرآن پخش می‌کنید، مستقیماً کلام وحی را اعلام می‌کنید. این گام اول می‌شود. اگر آن را به عقل تبدیل کردید مثلاً به صورت عقلانی قاعده نفی سبیل را بیان کردید و گفتید که چرا نباید یک مرد مسلمان بر مال و جان یک زن مسلمان حاکم شود و چرا نباید یک سرزمین غیرمسلمان بر سرزمین مسلمان حاکم شود، در اینجا شما آیه را نمی‌خوانید بلکه دلایل و ادلّه عقلانی می‌آورید. یعنی شما از همان آیه بحث عقلی درآورده‌اید.

چنین بحث‌هایی در تفسیر قرآن و بحث‌های علمی انجام می‌شود. ابتدا قرآن را مستقیم تلاوت کردید و بعد از دل آن یک چهارچوب درآوردید و حرف عقلانی زدید. در گام سوم آن را به حس تبدیل می‌کنید و این حس را منتقل می‌کنید. می‌خواهم پرانتزی باز کنم و یک فیلم سینمایی را در ذهن شما به تصویر بکشم. زمانی بود که پیامبر همراه مسلمانان از مکه به مدینه هجرت کرد. تعدادی از زنانی که در مکه بودند مؤمن شدند در حالی که شوهرانشان کافر بودند. شوهران عده‌ای از زنانی که در مدینه بودند مؤمن بودند، در حالی که آن زنان کافر بودند. این زنان می‌خواستند از مدینه بگریزند و به اردوگاه کافران در مکه بروند و زنان مؤمن در مکه هم دوست داشتند فرار کنند و به مردان مؤمن بپیوندند. در اینجا قرآن می‌گوید، زنان کافری که اینجاست اگر مسلمان نشد بگذارید بروند، هر زن مؤمنی هم که آن سمت وجود دارد هر آنچه که آن طرفی‌ها می‌خواهند به آنها بدهید، به زور هم که شده است زنان را از آنان پس بگیرید. یعنی زنی که مؤمن شده است نباید دست آنها بماند.

این یک آیه است. فکر کنید از آن یک فیلم سینمایی ساخته شود. آیا باید همین طوری که من در عرض یک دقیقه گفته‌ام بگویید؟ آیا باید برای آن ادلّه عقلی بیاورید؟ نه، یک فیلم سینمایی امروزی می‌سازید. در آن یک زن جوان ایرانی عاشق آمریکا یا لس‌آنجلس است. می‌خواهد فرار کند و به آنجا برود و پناهنده شود. بگذارید برود. از آن سو می‌بینید خانمی است که آن طرف زندگی می‌کند و مؤمن شده است، ولی به او فشار می‌آورند، حق ندارد حجاب بگذارد و تحت فشار و تهدید است. ترسیم می‌کنید که او چگونه خود را به هر آب و آتشی می‌زند تا این طرف بیاید و فضا برای او متفاوت بشود. آن خانمی که اینجا بوده فکر می‌کرده اینجا در زندان است. می‌خواهد به آنجا برود تا هر طوری که راحت است زندگی کند. می‌خواهد به دیسکوتک یا دانسینگ برود و حجابش را بردارد و هر طوری که دوست دارد بگردد. او هم دوست دارد جایی باشد که حجاب داشته باشد و پوشیده باشد. این ظاهر سبک زندگی این دو است.

از نظر باطن هم یکی مؤمن است و دیگری شرک و یا کفر دارد. در اینجا اگر شما بیایید بدون آنکه این آیه را بخوانید و ادلّه علمی بیاورید، مناسباتی را بین این کاراکترها در این سناریو ترسیم کنید و نشان دهید که در زندگی امروزی شخصی از پاریس فرار می‌کند و به اینجا می‌آید تا راحت باشد یا شخصی هم از اینجا به پاریس فرار می‌کند که آنجا راحت باشد. هر دو در هر دو جا احساس راحتی می‌کنند، اما شما این آیه را به حس تبدیل و آن را منتقل کردید، وقتی مخاطب آن را دید و در ذهنش نشست، زمانی که آن آیه را بخواند فوری تصویری که شما در آن فیلم سینمایی، رمان یا داستان برای او ایجاد کردید زنده می‌شود. کار اول این است که وحی را مستقیم بخوانید.

کار دوم این است که آن را تفسیر و به عقل تبدیل کنید یعنی کار علمی کنید. کار سوم این است که آن را به حس تبدیل کنید، این کار هنری می‌شود. این چیزی نیست که شما در سریال یوسف ببینید یا در بسیاری از سریال‌هایی که به اسم سریال‌های دینی ساخته می‌شوند. اینها سریال‌های دینی نیستند.

مناسبات، مناسباتی است که در خیلی جاها و کارکردهای دیگر هم هست. با این تفاوت که در چنین سریال‌هایی اسم آن افراد نام فلان نبی است. نمی‌خواهم کار هنرمندان کشورمان را سخیف کنم. بلکه می‌خواهم آنالیز و تحلیل کنیم که فیلم از کرخه تا راین را که انسان‌های متعهد و متدین ما ساخته‌اند، واقعاً از نظر سطح فکری و سواد علمی تا کجا بوده است و دیدیم که چقدر مخدوش است.حداقل آن خانمی که نقش خواهر آن رزمنده را ایفا کرده است خود و همسرش دو تن از چهره‌های شاخص تئاتر کشور هستند. چطور ممکن است ندانند زن نماد سرزمین و عقیده است. یا کارگردان محترم فیلم یکی از رزمندگان دفاع مقدس بوده و شخص متعهدی است، چگونه ممکن است قاعده نفی سبیل در فقه را نشناسد؟

دقت کنید. در سریالی مثل سریال یوسف پیامبر همین مشکل وجود دارد. به جای اینکه کار سوم را انجام دهیم و وارد حوزه حسی شویم، کار دوم و حتی کار اول را انجام می‌دهیم، یعنی همان اول القای مستقیم می‌کنیم. یک بیانیه می‌خوانیم و ابتدای امر آیه‌ای از قرآن را می‌خوانیم. اساساً کسی نباید متوجه شود شما دارید درباره قرآن صحبت می‌کنید. یعنی باید قرآن را به صورت القای غیرمستقیم باید به فرد معرفی کنید و آن را به حس تبدیل کنید. کار چهارم این است که آن حس را به مخاطب برسانید. به این رسانه می‌گویند. پس اول وحی را مستقیم خواندید، یعنی تلاوت قرآن. دوم کار علمی و عقلانی است و آن وحی را به عقل تبدیل کردید. سوم آن را به حس تبدیل کردید که این یعنی هنر. کار هنر این است که عقل را به حس تبدیل می‌کند. کار رسانه این است که حس را به غیر منتقل کند. منبع اصلی بخش اول و دوم قسمت اول: http://rajanews.com/Detail.asp?id=46493  ادامه دارد... 
***قبلا در همین وبلاگ درباره سینمای استراتژیک در این ادرس ها مطالبی آمده بود: http://naghdefilm.parsiblog.com/Archive132517.htm  و همچنین خلاصه چند نقد استاد عباسی:‏ http://naghdefilm.parsiblog.com/1369651.htm  و همچنین قسمت اول و دوم نقد استاد عباسی بر سریال گمشدگان(لاست) را نیز می توانید در این دو آدرس همین وبلاگ ببینید: http://naghdefilm.parsiblog.com/1369652.htm  و http://naghdefilm.parsiblog.com/1369653.htm

***پیشنهاد می کنم متن کامل اولین بحث دقیق استاد عباسی را در بیست و هفت صفحه به نقل از مجله هیات اسلامی هنرمندان (آیینه هنر) بخوانید: فایل پی.دی.اف را از این آدرس میتوان ذخیره کرد: http://andishkadeh.ir/documents/download.aspx?id=2083&fn=sc.pdf و  http://www.andishkadeh.ir/news/content/?n=17  ***درباره سینمای استراتژیک، سایت راسخون نیز مقالات متعددی را گردآوری کرده است که در این آدرس ها ببینید: http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-1.aspx و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-2.aspx  و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-3.aspx  و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-4.aspx 


نوشته شده در  جمعه 88/12/28ساعت  3:50 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

ضریب نفوذ این سریال در شکل‌گیری یک دولت سیاه‌پوست مؤثر بود
اساس سریال، حفظ تعادل سیستم آمریکاست.

اشاره: متن زیر قسمت اول سخنرانی حسن عباسی پیرامون تحلیلی بر سریال 24می‌باشد که در فرهنگسرای ارسباران تحت عنوان سلسله بحث‌هایی پیرامون نقد و تحلیل برفیلم‌ها و سریال‌های هالیوودی ایرادشده است.

سریال 24 محصول سال 2001 آمریکا با محتوایی درام و جناییمی‌باشدو در حال حاضر سری هشتم آن در حال پخش است. هر سری از سریال 24 ماجراهایی است که در یک شبانه‌روز اتفاق می‌افتد.

نقش اول این داستان "جک باوئر" (با بازی Kiefer Sutherland)است که دراداره CTU کهواحد ضد تروریستی آمریکاست مشغول به کار استو هر فصل (Season) یک روز از زندگی او را، در حال مبارزه با یک نقشه‌ی تروریستی بزرگ و خطرناک نشان می دهد. هر قسمت (Episode) از سریال، یک ساعت از روز جک باوئر را نشان می‌دهد.

داستان یکی از فصل‌های سریال 24 ماجرای روز انتخابات اولیه ریاست جمهوری آمریکا در ایالت کالیفرنیاستکه در آن فردی سیاه‌پوستبنام سناتور پالمر شانس اول پیروزی را دارد. در این‌ میان گروهی قصد ترور سناتور را دارند و وظیفه‌ی مبارزه با تروریست‌ها به گروهی با سرکردگیجک باوئر محول شده است.

اعوذ ‌بالله ‌من ‌الشیطان الرجیم. بسم‌‌الله‌‌الرحمن‌الرحیم و به نستعین. إنّه خیر ناصر و معین

بررسی سریال‌های دارای مؤلفه‌های استراتژیک را با بحث سریال 24 پی می‌گیرم. سال گذشته که به طور مبسوط در دوازده جلسه این سریال را در محافل دانشگاهی تدریس می‌کردم هنوز سری هفتم آن به طور کامل پخش نشده بود.

امروز هم که این بحث را ارائه می‌کنم، سری هشتم آن در شرف پخش است. طبیعتاً بحث درباره این سریال ادامه دارد و هنوز تمام نشده است. سینما و سریال‌های استراتژیک و اساساً هنر استراتژیک، از این حیث به این نام خوانده می‌شود که در ذهن مخاطب، تصویری از یک تلقی استراتژیک را ارائه می‌کند. در یک فیلم سینمایی، سریال، تئاتر، نقاشی یا یک مجسمه آنچه را که می‌بینید و یا موسیقی‌ای را می‌شنوید، اولین چیزی را که هنرمند در هنر خود دنبال می‌کند این است که در ذهن شما یک تصویر(Image) درست کند. اساس کار هنری همین است. البته رسانه هم همین کار را می‌کند. منتهی ممکن است رسانه یک خبر جدی را به شما ارائه کند. مثلاً فقر در جایی، طوفان یا بلایای طبیعی در جایی دیگر، تورم یا گرانی در حوزه‌ای، وضع مناسب اقتصادی یا اجتماعی در جای دیگری، این تصویری که رسانه در خبر یا هر چیز دیگری برای شما می‌سازد، ممکن است دور از انگاره‌های هنری باشد، ولی هنر با القای غیر مستقیم نه به صورت مستقیم، در ذهن شما تصویر می‌سازد.

وقتی صحبت از یک کار هنری می‌کنیم و نقد هنری را مد نظر قرار می‌دهیم، ابتدا به ساکن، مسئله ما آن تصویری است که در ذهن‌ها ساخته می‌شود. شما وقتی یک نقاشی را می‌بینید چه تصویری در ذهنتان می‌ماند؟ وقتی یک موسیقی را می‌شنوید چه ذهنیتی پیدا می‌کنید؟ یک سریال یا فیلم سینمایی به شما چه ذهنیتی را القا می‌کند؟ چون القای تصویر، مستقیم نیست ممکن است شما خیلی زود متوجه این موضوع نشوید. این القا عموماً باید غیر مستقیم باشد. لذا در هر کار تصویری، تصویرسازی در ذهن مخاطب اوج کار هنری آن هنرمند است. به‌گونه‌ای آن تصویر در ذهن شما ایجاد شود و به باور شما تبدیل شود که خود شما هم متوجه نشوید. این امر کار هنری است، اما اگر القا مستقیم بود کار رسانه‌ای علمی می‌شود.

یک شخصیت دانشمند پزشکی در یک برنامه رسانه‌ای اطلاع می‌دهد که آنفلوآنزای خوکی نوع A این بیماری‌ها را ایجاد می‌کند و این تبعات را دارد، پس باید این مراقبت‌ها را انجام داد. این یک باور را در شما ایجاد کرده است و شما باید مراقبت‌ها و مراعات بیشتری در مراوده با دیگران صورت دهید، اما در اینجا القا مستقیم بود و مستقیماً یک مطلب به شما منعکس شد. هشدارهایی که درباره کم مصرف کردن آب، گاز و برق در برنامه‌های رسانه‌ای داده می‌شود از همین زاویه است.

اما القا در کار هنری غیر مستقیم است. قرار است شما با یک القای غیر مستقیم به یک باور برسید و باورمند شوید. هرگاه یک گزاره هنری در ذهن شما تصویری ایجاد کرد که ذهنیت شما ذهنیت قدرت، انگاره سیاسی و انگاره‌های استراتژیک برای اداره یک تمدن و جامعه بود، این عملکرد هنر، هنر استراتژیک می‌شود. یعنی اگر موسیقی چنین حسی را در شما ایجاد کرد و چنین ذهنیتی به شما داد، اگر یک تئاتر، اثر سینمایی، فیلم داستانی یا یک سریال چنین کارکردی داشت، ما آن را به عنوان "هنر استراتژیک" می‌شناسیم. وقتی کار هنری در ذهن مخاطب خود به یک تصویر تبدیل می‌شود یعنی اینکه هنر برای هنر بی‌معناست.

نمی‌توانیم بگوییم سناریویی که نوشته شده یا فیلمی که ساخته شده است سازنده آن به دنبال این نبوده است که تصویری در ذهن مخاطب خود بسازد، پیامی به مخاطبش بدهد و القایی را صورت دهد؛ اگر این طور نبوده پس کار عبثی کرده است. اینکه صرفاً بگوییم یک فیلم برای تفریح و سرگرمی است، یک تئاتر برای تفریح و سرگرمی است. یک نقاشی برای تفنّن و سرگرمی است و پیامی پشت آن نیست هم اقدام خالق آن اثر عبث و بیهوده است و هم تلاش جستجوگر برای ارزیابی آن. پس کار هنری در نهایت می‌خواهد باوری را ایجاد کند، می‌خواهد تصویری بسازد. لذا هنر برای آن تصویر است. در اینجا دیگر هنر برای هنر وجود ندارد، بلکه هنر برای یک تصویر مطرح است. اینکه گفته می‌شود این سریال‌ها به وفور در دسترس مردم است و مردم از روی تفنّن و سرگرمی اینها را می‌بینند، خود را به جهالت و خواب زدن است. این طور نیست. از این قبیل سریال‌های تلویزیونی ساخته می‌شود. چندین سناریست و کارگردان پشت هر کدام از اینها هستند. افراد اندیشمند و متفکری مشاوره می‌دهند و این کارها در بهترین کیفیت ساخته می‌شود. حال ما بگوییم این سریال‌ها صرفاً برای تفریح و سرگرمی است. همان طور که اشاره کردم مثل این است که کسی فکر کند فوتبال برای تفریح و سرگرمی است. نداند که ارزش‌های مستتر در فوتبال در حوزه سیاست کلان در اداره یک جامعه، زمینه‌سازی توده و عوامل جامعه در مناسبات دو حزبی در هر کشوری با فوتبال صورت می‌گیرد. نداند که اساساً کار هنر ساختن تصویر است و هدف، تصویری است که هنر در ذهن مخاطب ایجاد می‌‌کند.
حالا این تصویری که ساخته می‌شود و اصطلاحاً می‌گوییم ذهنیت چیست و ذهنیتی که پدید می‌آید و باوری که به طور غیر مستقیم شکل می‌گیرد چیست، در واقع هنر برای این باور است.

به آن دسته آثاری که در پس سناریو و کارگردانی آن تولید شده‌اند تا ذهنیتی در حوزه قدرت، سیاست، امنیت و مناسبات اداره یک جامعه و تمدن به مخاطب داده شود و تصویری از این حوزه‌ها در ذهن او ایجاد تا مخاطب آن را باور کند، اصطلاحاً هنر استراتژیک می‌گویند.

سناریوی استراتژیک و به ویژه سریال‌های استراتژیک، سریال‌هایی هستند که در این زمینه ید طولایی دارند. یکی از مهم‌ترین آنها سریال 24 است. در واقع سریال 24 برای چند تا نقطه ساخته شده است،که این چند نقطه، فهرست بلند بالایی است که می‌توانیم به تعداد محدودی از آنها اشاره کنیم.

سال گذشته که سریال 24 را درس می‌دادیم زمانی بود که آقای اوباما در آمریکا رئیس جمهور می‌شد. فصل یک این سریال تلاش برای رئیس جمهور شدن یک کاندیدا و سناتور سیاه‌پوست در آمریکاست که رئیس جمهور آمریکا می‌شود. در سال 1380 شمسی یا 2001 میلادی یعنی 8 سال پیش در هفته‌هایی حول و حوش 11 سپتامبر، اولین سال کار جورج دبلیو بوش جمهوری‌خواه این سریال در حال پخش بود. یعنی همان سال اولی که جمهوری‌خواهان در کاخ سفید مستقر شدند، پخش این سریال شروع شد و هشت سال بعد یک سیاه‌پوست از حزب دموکرات ـ‌چون در این فیلم رسماً اعلام می‌شود که آن کاندیدا از حزب دموکرات است‌ـ رئیس جمهور آمریکا شد.

وقتی می‌گوییم سریالی کارکرد استراتژیک دارد یعنی در کسوت یک فیلم تبلیغاتی ظاهر شده است. تصویری که در ذهن یک مخاطب آمریکایی ایجاد کرد این بود که به دنبال تغییر باشید. تغییری که هفت سال بعد آقای باراک اوباما اعلام کرد همین بود. یعنی تا الان سفیدپوست بودند حالا تغییری ایجاد شود و یک شخص سیاه‌پوست بیاید. حداقل در حد دکور و ویترین سیاست و گزاره‌هایی که در حد شعارها و استعاره‌هایی درون فیلم آمده است نشان می‌دهد که این کار هنری که پشت آن آقای دونالد رامسفلد وزیر دفاع دولت جمهوری‌خواه، دیک چنی معاون اول دولت جمهوری‌خواه جورج ‌دبلیو ‌بوش و همچنین مدیر مایکروسافت یکی از ثروتمندترین افراد جهان، آقای "بیل گیتس" حامی‌های این سریال هستند و در پشت صحنه و سر صحنه این فیلم حاضر می‌شوند و کمک می‌کنند.

ضمن اینکه با توجه به گزاره‌هایی که در حد شعارها و استعاره‌هایی درون فیلم آمده است نمی‌توان گفت که این سریال برای مقاصد سرگرمی ساخته شده است. وقتی عالی‌ترین مقامات سیاسی آن کشور علاقه نشان می‌دهند و حمایت و پشتیبانی می‌کنند و پیش‌بینی‌ها و جهت‌گیری‌هایی که در چنین فیلمی صورت می‌گیرد، باعث می‌شود تا هشت سال بعد ساختار دولت و حکومت را در آن کشور تا حدودی جابجا ‌کنند. اینکه می‌گوییم هنر برای هنر حرف بی‌ربطی است، یعنی اینکه اگر هنر برای هنر باشد، قرار است هنر برای هنر در ذهن مخاطب تصویرسازی کند. در صورتی که اینجا بحث بر این است که در کار هنری تصویری که در ذهن مخاطب ساخته می‌شود جهت دارد.

در سریال 24، غلظت و شدت بحث امنیتی و مهم‌تر از آن سیاست و مهم‌تر از همه اینها بحث قدرت بسیار برجسته است. شاید در نوع خود یکی از بی‌نظیرترین آثار برای تحلیل در جوانب چنین مسئله‌ای با بالاترین ضریب نفوذ باشد. ضریب نفوذ این سریال در شکل‌گیری ذهنیت انسان آمریکایی نسبت به وقایع بعد از 11 سپتامبر، امنیتی کردن فضای جامعه آمریکا، پلیسی کردن فضای تمدن غرب، توجیه حمله به افغانستان و عراق و از همه مهم‌تر شکل‌گیری یک دولت سیاه‌پوست بعد از حزب جمهوری‌خواه بسیار مؤثر بوده است. این نکته اصلی است که به عنوان چهارچوب مفهومی مدنظر ماست.

قطار سریال 24 روی ریلی حرکت می‌کند که دو خط آهن دارد؛ یکی از آنها سیاست و دیگری امنیت است. این از ویژگی‌های این فیلم محسوب می‌شود که همزمان دو موضوع مستقل را در هم تنیده است و قطار فیلم بر روی این دو ریل حرکت می‌کند. از شاخصه‌ها و ارزش‌های فیلم‌نامه آن چنین در هم تنیدگی‌ای موضوعیت دارد. در این سریال ریل امنیت نسبت به ریل سیاست تعریف می‌شود. یک پای این فیلم در کاخ سفید و آمریکا در واشنگتن دی. سی است و پای دیگر آن در واحد ضد تروریسم(Counter Terrorism and Unit) که مخفف آن سی.تی.یو است که این عبارت در فیلم دائماً شنیده می‌شود. این افراد در جایی در لس‌‌آنجلس، در ایالت کالیفرنیا وکاخ سفید در منتهی الیه شمال شرق آمریکا در واشنگتن دی.سی هستند. از طرف دیگر در جنوب غرب آمریکا در لس‌آنجلس واحد سی.تی.یو یا واحد ضد تروریسم فدرال مستقر است و با مسائل امنیتی مقابله می‌کند. پس دو لوکیشن یا محل اصلی داریم که تصمیمات در آنجا گرفته می‌شود؛ یکی در حوزه ریل اول یعنی حوزه سیاست در کاخ سفید و دومی ریل امنیت که مربوط به سی.تی.یو در لس‌آنجلس است. منبع اصلی بخش اول و دوم قسمت اول: http://rajanews.com/Detail.asp?id=46493  

ادامه دارد...  بخش دوم از قسمت اول را در این آدرس همین وبلاگ ببینید:  http://naghdefilm.parsiblog.com/1369657.htm

 

***قبلا در همین وبلاگ درباره سینمای استراتژیک در این ادرس ها مطالبی آمده بود: http://naghdefilm.parsiblog.com/Archive132517.htm  و همچنین خلاصه چند نقد استاد عباسی:‏ http://naghdefilm.parsiblog.com/1369651.htm  و همچنین قسمت اول و دوم نقد استاد عباسی بر سریال گمشدگان(لاست) را نیز می توانید در این دو آدرس همین وبلاگ ببینید: http://naghdefilm.parsiblog.com/1369652.htm  و http://naghdefilm.parsiblog.com/1369653.htm

***پیشنهاد می کنم متن کامل اولین بحث دقیق استاد عباسی را در بیست و هفت صفحه به نقل از مجله هیات اسلامی هنرمندان (آیینه هنر) بخوانید: فایل پی.دی.اف را از این آدرس میتوان ذخیره کرد: http://andishkadeh.ir/documents/download.aspx?id=2083&fn=sc.pdf و  http://www.andishkadeh.ir/news/content/?n=17  ***درباره سینمای استراتژیک، سایت راسخون نیز مقالات متعددی را گردآوری کرده است که در این آدرس ها ببینید: http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-1.aspx و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-2.aspx  و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-3.aspx  و http://www.rasekhoon.net/Article/Category-21791-4.aspx 


نوشته شده در  جمعه 88/12/28ساعت  3:50 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

نقد و بررسی استادحسن عباسی بر سریال گمشدگان(لاست)+فایل صوتی

قسمت اول را در این آدرس ببینید: http://naghdefilm.parsiblog.com/1369652.htm

قسمت دوم:

پیام بعدی فیلم این است که جزیره جهانی همان بهشت لیبرالیسم است که بشر راه برون رفتی برای آن ندارد (حفظ وضع موجود) و اگر رفته باید برگردد. اتوپیاگرایی و مدینه فاضله لیبرالیسم را به بهترین نحو نشان می‌دهد. ببینید اصل بحث مردم‌سازی، دولت سازی و نظام‌سازی است. در این 47 نفر اینقدر اینها قشنگ تمرین نظام سازی کردند، می‌گویند مردم چینی(Nation bulding)، دولت سازی (State bulding)، تمدن سازی (System bulding) به دو روش صورت می‌گیرد یا مردم از ترس دور هم جمع می‌شوند یا از سر محبت اینها از ترس مشکلاتی که در جزیره وجود دارد دور هم جمع می‌شوند، از سر محبت بین آنها علاقه‌های عاطفی به وجود می آید، ملات رابطه‌شان می‌شود. لذا در عراق اصلی‌ترین مسئله‌شان دولت چینی است.

علوم استراتژیک، سه کار اصلی می‌کند، دولت چینی، مردم‌چینیونظام‌چینی. در افغانستان ملت سازی می‌کنند، کتابهای جدید فوکویاما را ببینید. در عراق دولت چینی می‌کنند. در لبنان و فلسطین دولت چینی می‌کنند. ما با آمریکاییها رقابت می‌کنیم، آمریکا در لبنان یک دولت به وجود آورده است یک شق‌ آن جریان حزب‌الله است. در فلسطین یک دولت آنها به وجود آوردند که ابومازن است، در کرانه باختری یک دولت به وجود آمده که جریان اسلامگراست و در نوار غزه است. یعنی این حکومتها دو سر دارند. در جمهوری آذربایجان، پاکستان، افغانستان و عراق اینها دارند دولت چینی- ملت چینی می‌کنند.

در این فیلم روش‌های دولت‌چینی، ملت‌چینی توسط اینها را به خوبی نشان می‌دهد. گروه دیگری از اینها که افتادند گوشه‌ای از جزیره، همه لت و پار می‌شوند، یعنی نمی‌توانند دولت چینی کنند. آنهایی که لیدر آنها اسپانیایی است. اما جک شفرد که چوپان اینهاست وقتی تهدید می‌شود 4 اسلحه در هواپیما بوده است. یک زن را صدا می‌کند که پلیس بوده است. می‌گوید می‌خواهیم ارتش راه بیندازیم، چه چیزی نیاز داریم؟ خودش بخش سیستم بهداشت و درمان را راه می‌اندازد، سیستم شکنجه راه‌ می‌اندازد.

فرد مسلمان را می‌گذارند که ساویر را شکنجه کند، همه وسایل را جمع کرده بود، نمی‌داد؛ یکی از اینها آسم دارد، ساویر وسایل این را می‌گرفت و از آنها باج می‌خواست. او را سیستم امنیتی و شکنجه گر این گروه می‌گذارند. ببینید دولت چینی ملت چینی نشان می‌دهد که آمریکاییها و انگلیسیها چقدر در این قضایا مسلط هستند. سیطره آنگلوساکسون‌ها بر جزیره جهانی را نشان می‌دهد، تقابل و همکاری آنگلوساکسون‌ها و یهود در مدیریت و سیطره جهان؛ تمام این فیلم بنجامین یهودی با جک ضد و دشمن هم هستند. یک موقع این اسیر اینها می‌شود، یک موقع آن اسیر اینها می‌شود. اما آخر سر غده‌ی در کمر یهودی را همین دشمن معروف یعنی جک درمی‌آورد. درواقع می‌گویند برای مدیریت بر جهان همکاری ما یعنی یهودی‌ها با آنگلوساکسون‌ها ضروری است.

در این فیلم و در این جزیره یک عدد رمزی وجود دارد که باید صفرش بکنند. عدد "108" مدام این کنتور می‌اندازد یک تأسیساتی زیر جزیره پیدا می‌کنند که اگر این کار را انجام ندهند جهان منهدم و متلاشی می‌شود. آن عدد 108 را وقتی در سایت اصلی فیلم لاست می‌بینید، می‌گویند این عدد را از بودا گرفته‌اند.

در اندیشه بودائیسم و هندوئیسم 108 گناه وجود دارد. یعنی هرکدام یک دقیقه است و هر 108 دقیقه یکبار باید اینها رمزی را وارد کنند که جهان منهدم نشود. چه کسی قبلاً پای کامپیوتر بود؟ هیوم ملحد انگلیسی، از اینجا به بعد جان لاک و جک می‌نشینند پای کامپیوتر کارشان این است که هر 108 دقیقه که این کنتور می‌اندازد یعنی هر 108 باری که بشر یک دور همه گناهان را انجام می‌دهد اینها هستند که نمی‌گذارند جهان متلاشی شود. القا از این آشکارتر؟ در هیچ کار سینمای اینها انجام نداده بودند.

یک آدم دارند العیاذبالله امام زمان آنهاست. در این فیلم یک فیزیکدان آوردند که فارادی (Dan Faraday)است. کاملاً المانها اصلی است. در خود این دائرة‌المعارف فیلم هم در اینترنت هم گفته‌اند همان فرادای فیزیکدان معروف انگلیسی است. وقتی که اینها می‌آیند در جزیره پیاده می‌شوند با همان زن مردم شناس با چتر سقوط می‌کنند، می‌آیند در فیلم یک موشک از روی کشتی تست می‌کنند، یک موشک کوچک آزمایشی که به جزیره برخورد کند. ساعت می‌گیرد می‌بیند دودقیقه اختلاف ساعت دارد. یک دقیقه و 30 ثانیه باید می‌آمده، 3دقیقه و 30 ثانیه می‌آید، همانجا متوجه می‌شوید این جزیره وجود ندارد، اصلاً در عالم برزخ است؛ یعنی از زمان عبور این جزیره وقتی که این موشک دو دقیقه اختلاف داشته است. وقتی گروه اول با هلی‌کوپتر می‌رود هیوم هم همراه آنها است، هیوم وقتی از زمان عبور می‌کند و وقتی برمی‌گردد درعالم واقع، ذهنش به هم‌ می‌ریزد. مثل کامپیوتر که می‌ریزد به هم، فارادای تلفن را به دست مرد عرب می‌دهد و بعد امامت می‌کند بر زمان.

ببینید ما یا در زمان هستیم مثل ما. بعضی‌ها با زمان هستند و بعضی‌ها بر زمانند. فارادای در این فیلم بر زمان است. چطور؟ تلفن را دستش می‌گیرد به دیوید هیوم می‌گوید بیا او را می‌برد 16 سال پیش. از لندن برو آکسفورد بیا در فلان طبقه و فلان کلاس و او را در کلاس خودش می‌برد. 16 سال پیش همین معادلات جزیره را طرح می‌کرده است. یعنی "بدون زمانی" تلقی که ما از امام زمان داریم این است که امام در زمان نیست که مثل ما شامل زمان باشد. امام با زمان هم نیست، امام بر زمان است. بقدری زیبا توانسته این امامت بر زمان را توسط این آدم القا کند که شما به سادگی متوجه می‌شوید آنها امام زمان دارند. یعنی غولی مثل دیوید هیوم معادلاتش ریخته به هم حالا تلفن را می‌دهد دستش بعد هدایت می‌کند از زمان فعلی به 16 سال پیش آرام آرام می‌گوید بیا اینجا بعد می‌بیند همین زمان فعلی است. یعنی این معادله ذهنی او را با تماس تلفنی درست می‌کند.

سینمای استراتژیک ناتوی فرهنگی در دوره جنگ سرد و بعد از جنگ سرد و دوره جدید هردفعه یک پیام داشت؛ اگر یک روز جیمز باند را در مقابل شوروی می‌ساختند اگر علیه سیستم هسته‌ای مس‌ساختند الآن مسئله‌شان تروریسم و اسلام‌هراسی و مواجهه با اینکه اسلام تمدن سازی نکند.

انگاره‌هایی که اسلام با آنها تمدن سازی می‌کند "تقوا"، "حیا"، "ایمان" و "یقین" است. در این فیلم‌ها هر چهار انگاره، مورد هجوم قرار می‌گیرد. من برای اینکه نقد فیلم لاست را جاهای مختلف انجام می‌دهم، دوبار مجبور شدم کامل ببینم و ابعاد مختلف آن را ارزیابی کنم. واقعاً اگر ما یک روز جوانانمان در هنر سینما به جایی برسند که جامعه آرمانی موردنظر جمهوری اسلامی و اسلام و انسانهای تراز اسلام و قرآن را با این ابعاد و هنر بتوانند انجام دهند، اندازه میلیونها جلسه سخنرانی و هزاران منبر و صدها کتاب ارزش دارد. ولی لیبرالیسم آمده حیازدایی، مقابله با تقوا، اصالت خرافه و جادو، تثبیت اینکه شما هر 108 گناه را انجام دهید ما آنگلوساکسون‌ها نشستیم پای آن و دنیا را رِست می‌کنیم، صفر می‌کنیم تا از نو شروع شود.

همان کاری که در فیلم کنسانتین(Constantine)، لوسیفر (Lucifer) انجام داد. یعنی پزشک به کنسانتین گفت اگر اینگونه سیگار بکشی ریه‌ات نابود می‌شود و می‌میری، تو سرطان گرفتی، در آخر فیلم کنسانتین، لوسیفر دست کرد در ریه‌های این تمام لجن‌ها و دود ریه‌اش را بیرون آورد. یعنی تو به آن اینکار را بکن و این کار را نکن‌ها گوش نکردی راحت باش من لوسیفر آخرمی‌خواهم گناهانت را ببخشم، اینجا در این فیلم القا می‌کند که 108 گناه را که هر بار بشر انجام می‌دهد یک دور این صفر می‌شود، یعنی آنگلوساکسون‌ها دوباره کنتور حرکت جهان را می‌زنند.

فضای کلی سینمای ناتوی فرهنگی القای بی حیایی است(Porn). فقط در دو سال قبل آمریکایی‌ها 35میلیون وب‌سایت پورن ثبت شده داشتند. یعنی آن تعداد وب‌سایت پورن و تصاویر مستهجنی که قبلاً ثبت شده هیچ، از دو سال پیش 35 میلیون وب سایت ثبت شده است. دفاع از همجنس‌گرایی و موارد از این قبیل، مگر غیر از این بود که قوم لوط بخاطر همین چیزها از هم پاشید.

پس سینمای ناتوی فرهنگی در یقین زدایی و ایمان زدایی و حیازدایی و تقوا زدایی پایه اصلی را دنبال می‌کند. پیام آن مثل فیم لاست این است که بهشت موعودی که گفته شده همین لیبرالیسم است. ببینید که تصاویر چقدر کارت پستالی است و شما راه برون رفت از این ندارید. اما یادتان باشد جوانهای مختلف جهان شما نمی‌توانید هیچ زن آنگلوساکسونی یعنی سرزمین و تفکر و تمدن آنلگوساکسون را صاحب شوید. در این فیلم در ماجرای آن پسر عرب، نه فقط دختر آمریکایی را می‌کشند که اینها با همدیگر علاقمند شدند، بچه دار نشوند، تمدن اسلامی نتواند حتی جزئی از آن قسمت لمپنی تمدن غرب را هم اشغال کند، بلکه خود نامزد این که یک دختر عراقی بود و زمان صدام انقلابی بود و شکنجه می‌شد، توسط خود اینها کشته می‌شود، یعنی در قسمت‌های آخر فیلم حتی خود تمدن اسلامی که نماینده آن، این آدم لمپن صدامی می‌شود، خود این از مسلمانها نیز نمی‌تواند زاد و ولد داشته باشد و ادامه دهد. اما تمدن آنگلوساکسون دارد، یعنی آن دختر کره‌ای برمی‌گردد سرزمین خودش و بچه دار می‌شود. پس بقای تمدنی را چگونه می‌بینند؟ ‌با نگاه نئولیبرالیسم.

دوست داشتم در این سینماگرهای ما یکی وجود داشته باشد مثل این، یک فیلم درست کند. مثلاً فرض کنید یک کاراکتری مثل "باربی" بیاید عاشق یک پسر ایرانی شود و پیام اینگونه بدهد. نه تنها نیست، بلکه ضربه آخری که زدند این بود که یک هنرپیشه ایرانی بازی کرده بود با بازی دی کاپریو. از این دلم می‌سوزد من 4 سال پیش در حوزه علمیه کلاس داشتم سر برخی از کلاسها خبرنگارها هم می‌آمدند.

من فیلمی را در سینما دیدم به نام "جایی دیگر" همین خانم بازی کرده بود. من اعتراض کردم خبرگزاری های مثل مهر، فارس این را منعکس کرد که فیلم جایی دیگر این فیلم در سینمای استراتژیک است و بسیار خطرناک است. فیلم جایی دیگر ماجرای فرار چند ایرانی بود به یک جزیره که یکی بیاید اینها را خارج ببرد. یک آدم دو جنسیتی است یک آدم سیاسی است که از شوهرش فرار کرده این خانم در فیلم یک دختر جنوبی است که حامله شده معلوم نیست که چه کسی حامله اش کرده برای اینکه بچه اش را سقط نکند از ترس خانواده‌اش فرار کرده که از اینجا بیرون رود. یکی از هنرپیشه‌ها باصطلاح روشنفکر در این فیلم هست که این فرد قبلاً جبهه می‌رفته عکاس بوده در جنگ. یعنی کسی که وقایع جنگ را ثبت می‌کرده این در فیلم می آید می شود محافظ و مراقب دختر. یعنی کسی که به این دختر نماد سرزمین و عقیده تجاوز کرده این را بچه دار کرده و این سرزمین و عقیده نمی‌خواهد این چیزی را که از آن حامله شده زمین بگذارد.

وقتی می‌خواهد از اینجا بیرون رود و از کشور فرار کند حالا چه کسی محافظش می‌شود کسی که از این سرزمین دفاع می‌کرده. لحظه دفاع مردم این سرزمین ثبت می‌کرده و خون دادن آنها که به عنوان اینکه مام میهن و زنان میهن عقاید را حفظ کنند.

خیانت فرهنگی که افراد این فیلم، آن را ساختند و پخش کردند و آمریکایی بودن آنها امروز که فیلم جدید این خانم را ساخته شده رو می‌شود که همه با هم خواب بودند.

هیأت اسلامی هنرمندان در سال 83 یک برنامه‌ای گذاشت، رفتم گفتم این فیلم جایی دیگر خطرناک است این ادامه دارد، امام می‌فرمود: "اینها برای صد ساله‌ آینده برنامه ریزی می‌کنند." از این خانم چرا در فیلم‌های انقلابی استفاده می‌کنید؛ "میم مثل مادر" این سینماگران که غول سینمای دفاع مقدس و روشنفکری محسوب می‌شوند، حداقل این ادبیاتی که من امشب برای شما گفتم نمی‌دانند!

این فیلم پخش شد، یک صحنه دارد در این فیلم که آقای مصفا با همین خانم می‌رود خرابه‌های همان جزیره، خرابه‌هایی که در جنگ‌های قدیم این ایرانیها دفاع کردند از آن و ویران شده است؛ (نقل به مضمون) می‌گوید: "چرا قدیمی‌های ما مقاومت می‌کردند، مرزها برای چیست؟!" یعنی چرا اجازه نمی‌دهید هر تجاوزی صورت گیرد؟! چرا می‌ایستید؟! یعنی پیام این فیلم در گفتگوی تمدنها، تسلیم مطلق است. بگذارید تمدن غرب بیاید بگیرد، چکار دارید که این از کجا حامله شده است؟‌ بگذارید عقیده‌تان حامله شود، بگذارید سرزمین‌تان اشغال شود، نطفه انسان غربی در این سرزمین ریشه بدواند.

عراق را گرفته‌اند، یک میلیون و ششصد هزار کشته ره‌آورد همین فضای باز فکری و فرهنگی و ناتوی سیاسی، نظامی و اقتصادی است. آن روز گفتم این داستان ادامه خواهد داشت؛ حالا این فیلم را با دی کاپریو بازی کرده است. این فرد خودش هنرپیشه‌ای همجنس باز است. زن در ادبیات سینمایی یعنی نماد سرزمین. وقتی این می آید عاشق خانم می‌شود، اولین برخوردی که با همدیگر دارند می گوید "تو ایرانی هستی؟" می گوید "نه! پدرم ایرانی است" این فیلم برای مصرف داخل ساخته شده و با استانداردهای هالیوود نیست. گفتند که گونه‌ای بسازیم فعلاً ‌داخل ایران مقاومت زیاد نشود، خیلی به هنرمندها فشار نیاورند، خیلی بد نشود، سنگین نشود.

بله! خانم در این فیلم پوشیده است. ارزشهای نیکول کیدمن، دمی مور و دیگر بازیگران توالت‌ها و رختخواب‌هایشان در این فیلم نیست. اما علناً‌ می‌گوید "انسان ایرانی! من این فیلم را برای جامعه تو ساختم، تو که از زمان کشتی تایتانیک تا به امروز دی‌کاپریو را می‌شناسی"، از دار و دسته نیویورکی‌ها تا بحال دی کاپریو را می‌شناسی و فکر می‌کنی این چهره علاقمندی است و تو جوان ایرانی که با او سمپاتی داری، می‌گوید که او عاشق سرزمین توست، عاشق عقیده توست.

آخر فیلم وقتی می‌آید از بیرون نگاه می‌کند به آن بیمارستان و آن دختر را در داخل می‌بیند؛ یعنی من از بیرون سرزمین تو ایستاده‌ام و عاشق تو هستم. "القای روانی" آنوقت یک احمقی به نام هنرمند در روزنامه‌ها می‌نویسد "بالاخره داریم دیده می‌شویم!" اگر ناموست را هم بخوابانند در رختخوابهایشان می‌نویسی دیده می‌شویم؟

روزی که داد زدم سر قضیه‌ی دختران ایرانی که به دوبی می‌رفتند، آخر بحثم گفتم این یک مسئله امنیت ملی است، مسئله 4 دختر نیست. قاضی در دادگاه گفت: "اگر خانمی خودش دلش خواست برود چی؟" گفتم: "مثل اینکه بقیه‌اش گوش ندادی، من به عنوان یک متخصص علوم استراتژیک می‌گویم مسئله امنیت ملی است." برای این تمدن "حیا" مطرح است که اگر زده شد نابود می‌شود. اینها آمدن سراغ زنان و دختران جامعه ما. حالا اگر خودش خواست برود، برود! آن هنرپیشه و سینماگر نفهم که این را بت می‌کند، به او نقش می‌دهد در فیلم سینمای شاخص دفاع مقدس، اگر نگفته بودم آن روز در قم، اگر خبرگزاری‌ها منعکس نکرده بودند، اگرهیئت اسلامی هنرمندان برنامه نگذاشته بود، همه اینها را جمع نکرده بود، می‌گفتم، نگفتیم.

می‌گفتند محیط روشنفکری کشور، مدیران فرهنگی سیاسی اجتماعی را توجیه نکرده است. اما امروز این فیلم را ساختند، ببینید چه وقت بوده، اگر همین آدمها را در رختخواب دراز نکردند و فیلم درست نکردند و القا نکردند به جوان ایرانی که ببین انسانی مثل دی‌کاپریو، شومپن و دیگران مثل ال پاچینو و رابرت دنیرو، عاشق سرزمین و عقیده تو هستند، آنوقت احمق می‌نویسد که "دیده می‌شویم" شاید تو دوست داشته باشی ناموست را بخوابانی کنار دست انسان غربی، اما این مملکت هفت‌هزار سال با غیرت روی پا مانده است، حتی زمانی که اسلام نبوده.

شما آنروز کجا بودی که خون داده می‌شد تا این مملکت ذره به ذره و میلی‌متر به میلی‌مترش دست غربی‌ها واسرائیلی‌ها و عراقی‌ها و دیگران نیافتد شما که حداقل ادبیات سینمایی را نمی‌دانید. حداقل سینمای دیونیزس و آپولونیس را نمی‌دانید، حداقل نمادها را نمی‌شناسید. دیدید یک آدمی از راه رسید یک فیلم "اخراجیها" ساخت، گفتید که شما حزب‌اللهی‌ها اصلاً سواد ندارید، ولی روی دست همه محیط روشنفکری سینمایی شما زد. حالا ما در این محیط می‌خواهیم چیزی نگوییم، حرفی نزنیم، آخر این چه مصیبتی است که بر سر مملکت آمده است. وقتی گفتند این خانم فیلم جایی دیگر را بازی کرده، دعوت می‌کند که بیایید ما را تصرف کنید، دعوت می‌کند که ما را اشغال کنید، اگر جنگ خواست صورت گیرد مقاومت نکنید، این پیام ضد مقاومت دارد.

چرا دستگاه اطلاعاتی ما با این فیلم برخورد نکرد. چرا دستگاه قضایی ما با این فیلم برخورد نکرد. حالا همه ماندند چه کنند با خانم که رفته این فیلم را بازی کرده است. حالا پوشیده بوده، مثل اینکه کلاه گیس سرش بوده! مگر فرقی هم می‌کند؟ صحنه‌های دیگری که این خانم برهنه ایستاده، مصاحبه می‌کند، کلاه گیس سرش است؟ چرا کلاه شرعی سر خودتان می‌گذارید؟ امروز اسنادش موجود است که این آدم را مطرح می‌کنند که یک روز بگذارند رو‌به‌روی هنرپیشه‌های غربی، حواسشان نبود! حیثیت سینمای کشور اینگونه می‌رود. این خانم -مثل همان فاحشه‌ای که می‌رود دوبی- با اختیار خودش می‌رود، این فیلم را بازی می‌کند، اما این خانم ایرانی نیست. سرزمین ایران به هیچ‌وجه توسط هیچ سرباز آمریکایی اشغال نخواهد شد؛ خطبه 27 نهج‌البلاغه این را به ما گفته که ذلیل و خوار نشد مگر کسی که در خانه خودش با دشمن جنگید.

ما پیرو علی علیه‌السلام هستیم، اجازه نمی‌دهیم که سرباز آمریکایی در سرزمین ما بیاید؛ اندیشه اسلامی و ایرانی توسط اندیشه لیبرالیسم حامله نخواهد شد، این را یادتان باشد روشنفکران سکولارهای ایرانی و استراتژیست‌های غربی، مادامی که ما اینجا ایستادیم چشم ما باز است، ذهن ما باز است، طول و عرض ابعاد تفکر شما را شفاف می‌کنیم و بزرگترین ضربه به یک تفکر مهاجم این است که مشتش را باز کنید.

من نگفتم که نئولیبرالیسم دارد نابود می‌شود، "ژوزف استیک لیتس" گفت؛ خیلی قبل از اینکه "فرانسیس فوکویاما" گفته که آمریکا از هم می‌پاشد گفته بودم، لذا باز هم می‌گویم شاید وزارت ارشاد جمهوری اسلامی خواب باشد، شاید دستگاه تبلیغاتی ما نداند، شاید نظام روشنفکری ما متوجه نباشد، اما صرف بازی یک خانم کنار دست یک هنرپیشه همجنس‌باز مسئله این نیست، بلکه مسئله این است که زن در ادبیات نمایشی یعنی سرزمین و عقیده و وقتی یک کسی به او دل می‌بندد یعنی می‌خواهد که سرزمین و عقیده را تصرف کند و این از اندیشه ایرانی، سرزمین ایرانی، تفکر ایرانی و زن ایرانی بدور است؛ مگر مرد ایرانی مرده باشد این اتفاق بیافتد. گفتم که بدانند که ما می‌دانیم و ما بیداریم، حالا هرکسی می خواهد برود هالیوود و هر غلطی دلش می‌خواهد بکند، هرکسی می‌خواهد در این مملکت بانک بسازد، هرکسی می‌خواهد منطقه آزاد تجاری ایجاد کند، هرکسی می‌خواهد لیبرالیسم را در فرهنگ و اقتصاد و سیاست به هر شکل آن پیاده کند، ما بیداریم و می‌ایستیم و ایستادیم.

پیام قرآن این است که "فإن حزب‌الله هم الغالبون" غلبه می‌کند. فساد و انحطاط و تمدن لیبرالی در جامعه آمریکا از درون مثل خوره، آن را می‌خورد. با فیلم دستگاه هالیوود می‌توانند روی پا نگاه دارند؟ به این خاطر و از این منظر گفتم که دوستان بدانند چهار سال پیش گفتم، دستگاه فرهنگی کشور از خواب بیدار نشد. امروز می‌گویم برای 4 سال دیگر.

سینمای ناتوی فرهنگی سربازانی دارد، سربازان آن از آن طرف مرزها نیستند، داخل هستند. اسم آنها استاد دانشگاه می شود، خبرنگار می‌شود، مدیر اقتصادی و مدیر بانک می‌شود، آدم منطقه تجاری می‌شود، سخنرانی و‌آدم فکری و دانشگاهی می‌شود. سینماگر و هنرپیشه می‌شود. سربازان ناتوی فرهنگی خود ما هستیم. هرکس که اجازه داد نفسش را شیطان قلاده بزند، ببرد.

این فیلم پیام می‌دهد به جهان که لیبرالیسم و نئولیبرالیسم و جزیره جهانی یک محیط گم شده است. راه به کجا می‌برید!؟ بیایید به همین محیط، وقتی هم از آن محیط برمی‌گردید، مجبورید که برگردید. پیامبران آنها کیانند؟ جان لاک و دیوید هیوم. آدمهایی که در آن فیلم هستند همه حرامزاده. جوانهای مملکت ریسه می‌روند که فیلم لاست را ببینند، ما واهمه نداریم؛ ما پیرو مکتب آن مطهری هستیم که می‌گفت روبروی دپارتمان اسلام شناسی دپارتمان مارکسیسم شناسی بگذارید، تازه بگویید خودشان بیایند درس بدهند. من نمی‌گویم که تبلیغ شود برای فیلم‌ها، می‌گویم بروید ببینید، ما نسل خودمان را واکسینه می‌کنیم. کلید پشت این فیلم‌ها را به آنها نشان می‌دهیم، حتی اگر استادان فلسفه و هنر در دانشگاه‌های ما نتوانند این مسائل را تبیین کنند.  *** فایل صوتی را از اینجا بگیرید...   
*** منبع: تهیه و تنظیم: رسول عبادی  http://www.rajanews.com/detail.asp?lang_id=&id=41463

***تصویریش رو هم میتونید از لینک ها ببینید: سه قسمته: فا یل تصویری تحلیل سریال لاست قسمت 1 _دکتر عباسی http://www.4visit.com/play.php?vid=1540   تحلیل سریال لاست قسمت 2 - دکتر عباسی http://www.4visit.com/play.php?vid=1542   تحلیل سریال لاست قسمت 3 ( آخر ) _دکتر عباسی http://www.4visit.com/play.php?vid=1543

***قبلا در همین وبلاگ درباره سینمای استراتژیک در این ادرس ها مطالبی آمده بود: http://naghdefilm.parsiblog.com/Archive132517.htm

و همچنین خلاصه چند نقد استاد عباسی:‏ http://naghdefilm.parsiblog.com/1369651.htm


نوشته شده در  جمعه 88/12/28ساعت  3:34 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
سواد رسانه ای درحوزه:تحلیل و برررسی شبکه های اجتماعی و موبایل
معرفی تفصیلی کتاب «اسطوره های صهیونیستی در سینما»
نقد وبررسی چند فیلم ایرانی جدید توسط سعید مستغاثی
نقد وبررسی ابعادشخصیت مرد درسینمای ایران/بررسی\تسویه حساب\
نقد و بررسی انیمیشن ظهور نگهبانان/ rise of guardian
مروری بر فیلم های بازگوکننده جنایات صهیونیسم غاصب درفلسطین اشغال
حقیقتاچرارسانه های آمریکایی نسبت به ایران،اینقدر کینه جو هستند؟!
هالیوودوبازنمایی محرف تاریخ واندیشمندان ایرانی-نقدفیلم پزشک
بررسی سینمای اسراییل[غاصب]:شرق،غرب وسیاست بازنمایی
آشنایی با الکس جونز اندیشمند و منتقد ومستندساز آمریکایی...
[عناوین آرشیوشده]