سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به بهانه آغاز سال نو مسیحی: به بهانه آغاز سال نو مسیحی: نگاهی به جریانات عمده سینمای جهان در دهه2010- 2001:  قسمت اول - قسمت دوم - قسمت سوم - قسمت چهارم

سینمای مستقل و هنری!؟

 

وقتی در دو دهه پایانی قرن بیستم ، هالیوود به تجدید حیات خویش از طریق تاسیس استودیوهای به ظاهر مستقل در کنار کمپانی های اصلی اقدام کرد تا بتواند با جذب فیلمسازان دیگر کشورها ، گنجینه ایده و طرح خویش را که دچار اضمحلال جدی شده بود ، بازسازی کرده و از طرف دیگر آرمان های ایدئولوژیک جهانی سازی را در عرصه سینما نیز پی گیری کرده و فیلمسازان مطرح دنیا را در زیر چتر هالیوود و سینمای آمریکا گرد آورد ، برخی این اقدام را فرصتی برای دستیابی به تکنولوژی های پیشرفته غرب برای ساخت فیلم و اثر خودی پنداشتند اما ماجرا آنچنان که این گروه تصور می کردند ، پیش نرفت و آنان چنان جذب هالیوود و سینمای آن شدند که ناخودآگاه به ترویج همان ایدئولوزی آمریکایی پرداخته و همه هویت و فرهنگ و ریشه های ملی خویش را از خاطر بردند.

از همین رو آنهایی که روزی در این سوی آب ها به سینماگر مولف معروف و مشهور بودند ، در آغاز هزاره سوم به عوامل کلیشه سازی هالیوود بدل شدند و موضوعات نخ نما شده آمریکایی را جلوی دوربین بردند. شاید از اولین فیلمسازانی که به چنین عارضه ای دچار شدند بتوان از آلخاندرو آمنابار و  ماتئو گیل نام برد که در سینمای امروز دارای پیشینه و کارنامه هنری مشابه هستند . زوجی که با فیلم "چشمانت را بازکن" در سال 1997 شناخته شدند. همان فیلمی که 4 سال بعد نسخه اصلی فیلم "آسمان وانیلی" ساخته کمرون کرو قرار گرفت تا تهیه کننده/بازیگر اصلی آن یعنی تام کروز در ازای دریافت حقوق تولیدش ، ساخت فیلم "دیگران" با بازی همسر سابقش ، نیکول کیدمن را برای آمنابار و گیل تضمین نماید و همین نقطه آغاز فریب برای زوج اسپانیایی تبار بود. شاید همین معامله فاوست گونه بود که سردمداران هالیوود را راغب ساخت تا این دو سینماگر را به آمریکا بکشانند و بنا بر دکترین سینمای غرب از اواخر دهه 90 ، در استودیوهای به ظاهر مستقلی که در کنار کمپانی های اصلی به وجود آمده بود، از فکر و طرح هایشان بهره گرفته و همچنین متقابلا آنها را به مسیرهایی که می خواهند بکشانند. مسیرهایی که نمی توان در بخش اصلی کمپانی های هالیوود و توسط فیلمسازان معروف جریان اصلی سینمای آمریکا طی کرد. آلخاندرو آمنابار و ماتئو گیل هم پس از فیلم "چشمانت را بازکن"به واسطه تام کروز و از طریق کمپانی هایی همچون برادران وارنر و لاینز گیت جذب شدند و با فیلم "دیگران" ، زیر چتر حمایت کمپانی های میراماکس و دایمنشن و یونیورسال به شهرت رسیدند. در فیلم بعدی آمنابار و گیل ، کمپانی فاکس قرن بیستم نیز به میدان آمد تا روایت ضد انسانی و ضد دینی دیگری را از این دو سینماگر،  تحت عنوان "دریای درون" در سال 2004 روی پرده سینماها برده و در جشنواره ها و مراسم مختلف سینمایی آمریکا از جمله اسکار نیز مورد تجلیل و تقدیس قرار گیرد . اما پس از فیلم "دریای درون" گویا دیگر تاریخ مصرف این دو فیلمساز اسپانیایی به پایان رسید و در فیلم  بعدی شان یعنی "آگورا" هیچیک از کمپانی های هالیوود به میدان نیامدند و آگورا در گمنامی و مهجوریت ساخته و اکران شد و اگرچه جوایز گویا را در اسپانیا به خود اختصاص داد ، اما در سطح اکران جهانی توفیقی نیافت.

تجربه هایی از جنس آمنابار و گیل در طی سالهای پس از 2001 به کررات اتفاق افتاد ؛ از فیلمسازانی مانند والتر سالس گرفته که از فیلم قابل بحثی همچون "ایستگاه مرکزی"(1998) و با واسطه جشنواره ساندنس و رابرت رد فورد به ظاهر مستقل به ساخت فیلم "آب تیره"(2005) کشانده شد که اثری کلیشه ای در ژانر هراس بود تا  ژانگ ییمو از نسل پنجم فیلمسازان چین که از آثار هنری همچون "راه به سوی خانه" و "نه یکی کمتر" به فیلم های به اصطلاح Big Production در مسیر ایدئولوژی آمریکایی کشیده شد و امثال"قهرمان" را به سال 2002 در تبلیغ جهانی سازی و نظم نوین جهانی ساخت تا محبوب پخش کنندگان هالیوودی قرار گیرد و بالاخره سازنده فیلم های هجو گونه ای مثل "یک زن، یک تفنگ و یک مغازه ماکارونی"(2010) شد و دیگر در صحنه سینمای جهان محلی از اعراب پیدا نکرد و تا چن کایگه که مانند ژانگ ییمو از نسل پنجم فیلمسازان سینمای چین بود و آثار قابل توجهی همچون "زمین زرد" و "سلطان کودکان" و "تار زندگی" و حتی "بدرود محبوبه ام" را ساخته بود اما در هالیوود به ساخت فیلم های متوسطی مانند تریلر رمانتیک "من را آرام بکش" در سال 2002 ناگزیر گشت و در بازگشت به سینمای چین دیگر نتوانست آن موقعیت قبلی اش باز یابد و با دو فیلم "شیفته جاودانه" و "قربانی" در سالهای 2008 و 2010 به کلی مهجور ماند، و تا  آنگ لی سازنده آثاری مثل"پدر عروس" و "بخور بنوش ، زن ، مرد" که در هالیوود  ابتدا با " ببر خیزان ، اژدهای پنهان در سال 2000 مورد التفات قرار گرفت و در مراسم اسکار سال 2001 در 10 رشته نامزد شد و چند اسکار نیز دریافت نمود اما پس از این اظهار لطف به یک باره به کارگردانی فیلم هایی مانند"هالک" گمارده شد و بعد از آن سپر بلای فیلمسازان هالیوود شد تا یکی از اولین آثار همجنس گرایانه سالهای پس از 2001 درباره اسطوره کابوی را به نام "کوهستان بروکبک" در سال 2005 برپرده سینما ببرد و تا گیلرمو دل تورو که از فیلم "جئو متریا" به " هل بوی" رسید و تا آلخاندرو گونزالس ایناریتو هم از ساخت فیلمی مثل "آمروس پروس" یا " سگ های دوست داشتنی" به "بابل" و "زیبا" سقوط کرد ( فیلم هایی در همان جهت ترویج ایدئولوژی آمریکایی ) و ...

به این ترتیب در سالهای 2001 به بعد علیرغم ادعای سینمای غرب مبنی بر بین المللی کردن هالیوود با گردآوری فیلمسازان مختلف از سرزمین های گوناگون(و البته بازیگرانی مانند کونگ لی و ژانگ زی ای و میشل یه ئو و چو یون فت از چین و خاویر باردم از اسپانیا و ...)  ، اما این نوع آرایش هالیوودی هیچ نشانی از فرهنگ های مختلف جهانی نداشت بلکه در واقع گردآوردن همه فرهنگ ها در زیر چتر فرهنگ و ایدئولوژی آمریکایی بود به قیمت قربانی کردن هویت آنها.

 جشنواره ها

جشنواره های به اصطلاح گروه A جهانی اگرچه پیش از پایان هزاره هم بیشتر از هر موضوعی پیرو کمپانی ها و سرمایه هایی بودند که بازارشان را داغ می کند و این امکان را دراختیارشان قرار می دهد تا بتوانند در کنار سواحل کوزووات یا در ونیز و برلین ، کارناوال مد و لباس و کالاهای رنگ وارنگ راه بیندازند اما از سال 2001 به بعد ، هژمونی آن کمپانی ها و سرمایه ها که غالبا از سوی کارتل ها و تراست های آمریکایی و صهیونیستی حمایت می شدند ، سنگینی بیشتر یافت تا جایی که جشنواره های مذکور حتی حیثیت بین المللی شان را به خاطر تحمل آن سنگینی زیر علامت سوال بردند. آخرین نمونه از این اعتبار زدایی را (اگرچه ممکن است به دلیل تعلق به سال 2011 در محدوده تاریخی این مقاله قرار نگیرد) در جشنواره کن امسال مشاهده کردیم که فیلمسازی پرسابقه همچون لارس فن تریر (علیرغم همه فراز و نشیب های فیلمسازی اش و حتی تهوع آور بودن آخرین فیلمش یعنی "ضد مسیح" که از قضا یک فیلم آخرالزمانی بود) به دلیل ابراز انزجار از رژیم صهیونیستی با صدور بیانیه ای رسمی از جشنواره کن( با آن همه ادعای آزاد اندیشی و دمکراسی) اخراج شد!! این درحالی است که در همین جشنواره به کررات باورها و اعتقادات اسلامی و آرمان های انقلاب مورداهانت و توهین قرار گرفته است و فیلم های هتاک (مثل "پرسپولیس" مرجان ساتراپی ) به بهانه آزادی بیان مورد تجلیل و تحسین قرار گرفته اند!

شاید از همین روست که جشنواره فیلم کن علیرغم همه ادعای هنری بودنش ، هیچگاه در طول تاریخش به فیلمساز مولفی مانند اینگمار برگمان جایزه نداد و در عوض بسیاری از آثار هالیوود را که حتی اکران چندباره شده بودند را برخلاف آیین نامه اش در بخش مسابقه نمایش داد.

 به همه اینها اضافه کنید که هیاهو و سرو صدای جشنواره هایی مثل کن هم برای هنرپیشگان و ستاره های آمریکایی است که روی فرش قرمز ادا و اطوار درمی آورند و حاضرین هم برایشان سر و دست می شکنند. هنوز سال 2005 را از یاد نبرده ایم که چگونه روبرتو رودریگز با آن کلاه کابوی (برای تاکید بر فرهنگ آمریکایی) و آن لبخند تحقیر کننده همراه عوامل فیلم "شهر گناه" همچون:"بروس ویلیس" و "میکی رورک" و "جسیکا آلبا" و "بنسیو دل تورو " و...ساعت ها روی آن فرش قرمز، تمامی حضار را مقابل سالن دوبوسی کن سرکار گذاشته بودند. یا جرج لوکاس با سربازان امپراطوری اش و دارت ویدر و ناتالی پورتمن و هیدن کریستنسن و سمیوئل جکسن و...چندین روز همه جشنواره کن را به تسخیر خود درآورده بودند و در کنار آنها کوین بیکن و کالین فرث و ول کیلمر و رابرت داونی جونیور و اسکارلت جوهانسن و...دیگر هنرپیشگان هالیوودی و در این میان تنها چیزی که اهمیت نداشت مانور عوامل بهترین فیلم جشنواره بود و بازیگران فیلم های اروپایی و مستقل! همان گونه که سال قبلش هم دار و دسته "شرک" اعم از غول سبز و خر پرحرف و پرنسس فیونا و.... همه توجهات را به خود جلب کرده بودند. شاید از همین روست که مدیران جشنواره کن برخلاف همه قوانین و آیین نامه هایشان، برای فیلم های آمریکایی حق وتو فرهنگی هم قائل می شوند و حتی اکران شده هایشان را هم در بخش مسابقه اصلی خود شرکت می دهند! 

مثال ها متعدد است؛ فی المثل جشنواره کن سال 2003، فقط برای اینکه فرش قرمز از حضور تام هنکس بی بهره نماند، فیلم "قاتلین زن" را پس از اکران یک ماهه اش در سینماهای دنیا به بخش مسابقه راه دادند! و یا در سال 2005 همین اتفاق درمورد فیلم اکران شده "شهر گناه" پیش آمد که دو ماه پیش از نمایش در کن به نمایش عمومی درآمده بود! 

نکته شگفت آورتر اینکه گردانندگان جشنواره کن علیرغم همه ادعاهایشان مبنی بر برگزاری هنری ترین جشنواره دنیا و اینکه گویا آخر هنر سینما هستند، اما هر سال تعدادی از تجاری ترین آثار سینمای هالیوود را در برنامه هایشان قرار می دهند که این مورد در برخی موارد واقعا حیرت انگیز است، مثلا در پنجاه و نهمین دوره(2006)، دو فیلم "یونایتد 93" (پال گرین گرس) که یک ماه پیش از آن در سینماهای آمریکا اکران شده بود و "مردان ایکس: آخرین ایستگاه" (برت راته نر)، انتقادهای زیادی را حتی در میان محافل سینمایی آمریکایی به همراه داشت و گویا گردانندگان کن با هزینه بسیاری آن را به جشنواره خود آورده اند.  

این شگفتی درمورد ترکیب هیئت داوران (که قاعدتا بایستی اعضایش از بینش هنری کافی برخوردار باشند) بیشتر می شود، مثلا دوره ای در میان اعضای هیئت داوران اصلی و در کنار فیلمسازانی مانند امیر کاستاریکا و انیس واردا، به نام هایی مثل: "سلما هایک"(بازیگر درجه چندم مکزیکی الاصل) بر می خوریم. کفه این ترازو در سالی دیگر به نفع بازیگران تجاری بیشتر شده و برخلاف دوره هایی که همواره تعداد کارگردانان و فیلمنامه نویسان و نویسندگان بر بازیگران می چربیدند، از سال 2006 به بعد، تعداد بازیگران (آنهم از درجه 2 و 3 به پایین) تقریبا 60 درصد اعضای هیئت داوران را تشکیل می دهد. در کن پنجاه و نهم بازیگرانی همچون "مونیکا بلوچی" (بازیگر نقش چندم برخی فیلم های آمریکایی مثل:ماتریکس و دراکولای برام استوکر و اشک های خورشید و بعضی فیلم های نه چندان معروف اروپایی)، هلنا بونهم کارتر (که به جز فیلم های تلویزیونی اخیرا فقط در فیلم های تیم برتن، نقش های حاشیه ای بازی می کند و یا به جای شخصیت های کارتونی صحبت می نماید)، سمیوئل ال جکسن (که هنوز معروفترین کاراکترش، "جولز" در فیلم "پالپ فیکشن " است و به جز آن فقط نقش های فیلم های پلیسی جنایی معمولی مثل "سه ایکس " و "مرد" و "مربی کارتر" و "اصلی" و "شفت" و...را از او به یاد داریم)، ژانگ زی ئی (بازیگر تازه به دوران رسیده هنگ کنگی که فیلم های اخیر ژانگ ییمو معروفش کرد و در فیلم "خاطرات یک گیشا" نقش دوم را برعهده داشت) و تیم روث (که برخلاف آنچه در بولتن جشنواره کن آمده بود، فقط یک فیلم غیر معروف" منطقه جنگی " را کارگردانی کرده و اصلا نمی توان وی را فیلمساز به حساب آورد، بازی هایش هم تقریبا در نقش های مکمل و کوچک بوده مانند آنچه در فیلم های "آب تیره "، "تفنگدار"، "سیاره میمون ها"، "هتل میلیون دلاری"، "پالپ فیکشن"، "وتل" و "راب روی " داشت) و... 

سالی دیگر نیز گل سرسبد بازیگران هیئت داوری کن، ایزابل هوپر و رابین رایت پن بودند که به هرحال بازیگران مولفی به شمار نیامده و اغلب در آثار تجاری سینمای آمریکا ظاهر شده اند.  

به این ترتیب ملاحظه می فرمایید هیچ بازیگر مولف و یا صاحب سبکی در میان داوران کن دیده نمی شود و آنچه بیشتر به نظر اهمیت داشته، چهره و عنوان تجاری بازیگرانی همچون "مونیکا بلوچی" یا "سمیوئل ال جکسن " و یا ایزابل هوپر و رابین رایت پن بوده تا بازهم توجه هرچه بیشتر رسانه ها و عکاسان خبری به فستیوال کن جذب شود و نه بیشتر. 

وجه دیگر جشنواره هایی مانند کن، گرایشات سیاسی آن به بعد غالب سیاسی – ایدئولوژیک امروز سینمای دنیاست که از هر فستیوال دیگری بیشتر توی ذوق می زند! از افتتاح جشنواره کن 2006 با فیلم پر سر و صدا و صهیونی "رمز داوینچی" و ادامه اش با فیلم های سیاسی "غذای آماده ملی" از ریچارد لینک لتر و "سوسمار" ساخته نانی مورتی و همچنین حضور فیلم به شدت تبلیغاتی "یونایتد 93" گرفته که باج عیان مدیران جشنواره کن به سینمای پروپاگاندای آمریکا و نئو محافظه کاران حامی اش بود و موجب شگفتی ناظران سینمایی دنیا گردید تا آگراندیسمان اثر متوسطی همچون "پرسپولیس" (به دلیل وجه ضد انقلاب اسلامی آن) و کشاندن سازنده آن به داوری دوره بعد! (بدون هیچگونه سابقه سینمایی یا هنری!) و تا سال 2009 که علاوه بر لارس فن تریر (با فیلم "ضد مسیح") حتی تارانتینو نیز با فیلمی سیاسی ایدئولوژیک به جشنواره آمده بود! 

جشنواره های دیگر گروه به اصطلاح A همچون ونیز و برلین نیز بسیار بیشتر از جشنواره فیلم کن در تیول کمپانی های آمریکایی قرار گرفتند، مثلا فستیوال برلین امسال با فیلم قبلا اکران شده و آمریکایی "True Grit" افتتاح شد و تماشاگران به اصطلاح هنری پسند برلینی، ساعت ها در کنار فرش قرمز منتظر جف بریجز و مت دیمن و جاش برولین ماندند تا آنها را صدا بزنند و عکسی بردارند و امضایی بگیرند! 

 سینمای ایدئولوژیک

سینمای غرب به خصوص سینمای آمریکا و هالیوود که اینک همچون بختکی بر کل سینمای جهان سایه افکنده و با پول و سرمایه های هنگفت ، زنجیره توزیع و پخش و نمایش فیلم در سراسر دنیا را در کف خود دارد و در نتیجه به هیچ سینماگر یا جریان سینمایی مستقل که در جهت و مسیر او نباشد ، اجازه حضور در این زنجیره را نمی دهد ، اگرچه از ابتدای تاسیس ، برمبنای اهداف و آرمان های ایدئولوژیک شکل گرفت (آنچنان که اسناد و مدارک و شواهد معتبر حکایت دارند و بخشی از آنها در همین مقاله آمد) اما با ورود به هزاره سوم میلادی وجه ایدئولوژیک قوی تری یافت یا به عبارت دیگر وجوه ایدئولوژیک خود را بی پرده تر و صریح تر بدون پیچیدن در لفافه های معمول هنری و تجاری بروز داد. گویا همچنانکه در فیلم "رمز داوینچی" کد داده می شود، می بایست همه رازهای ناگفته گشوده می شد تا هزاره خوشبختی برای کانون های پنهانی که حداقل 10 قرن ، انتظار چنین ایامی را کشیده بودند، آغاز گردد.

از همین روی پس از قرن ها ، از اسرار تشکیلات مخوف فراماسونری و سازمان های تابعش مثل ایلومیناتی به طور واضح در آثاری مانند "فرشتگان و شیاطین" و "گنجینه ملی" و "رمز داوینچی" و "تحت تعقیب" گفته شد. پس از سالها مظلوم نمایی ، برای اولین بار در این دهه ، فیلم هایی ساخته شد که در آن یهودیان هدف هلوکاست ، با تشکیل جوخه های نظامی و به اصطلاح سرخ از دشمنانشان انتقام می گرفتند. کویینتین تارانتینو در فیلم "حرامزاده های لعنتی" (2009) همانند تیمور بکمامبتوف در فیلم "تحت تعقیب" (2008) (که درباره فراماسونری تهاجمی و تروریستی امروز ساخته بود) و ادوارد زوییک در فیلم  Defiance""(2008)  (که گروهی جنگجوی یهودی متشکل در دسته های پارتیزانی را علیه آلمان هیتلری نشان می داد) تصویری جدید از یهودیان ارائه داد  که برخلاف آن تصویر همیشگی ، دیگر جماعتی مظلوم و آرام و صلح طلب جلوه نمی کردند بلکه  تروریست، جنگ طلب و بسیار خشن به نظر می رسیدند. خشونت و تروری که گویا علیه ظلم و ستم طرف مقابل اعمال می شود. به نظر می آید که این نوع تصویر ، کاملا با آنچه امروز و در واقعیت از این جماعت با عنوان صهیونیسم مشاهده می کنیم، سازگار است. تصویر ترور و وحشت جهت تسخیر جهان وبرقراری حکومت جهانی در فیلم "تحت تعقیب"  همان هدف و آرمانی معرفی شده که قرن هاست از سوی صهیونیسم دنبال می شود یا ارائه شکل و شمایل دسته ای تروریستی در فیلم "Defiance" ، نمایشی سینمایی از گروههای تروریستی ایرگون و هاگانا به نظر می رسد که جنایتشان در تاریخ بشریت علیه ملت فلسطین به ثبت رسیده است و یا نشان دادن صورتی بیرحم و نژادپرستانه با نهایت خشونت در فیلم "حرامزاده های لعنتی" آنچنان که گروهبان آلدو رین در همان سخنرانی ابتدای اپیزود دوم فیلم برای دسته اش توضیح   می دهد ، شباهت غریبی با فتاوی برخی خاخام های صهیونیست در جنگ غزه دارد که گفتند و نوشتند.

همین ماجرای هلوکاست باعث شد تا بسیاری از فیلمسازان حتی به ظاهر عصیانگر سینمای آمریکا مثل تارانتینو ( در فیلم "حرامزاده های لعنتی") به وادی ساخت فیلم ایدئولوژیک کشانده شوند  یا تامس هریس و تهیه کننده اش دینو دولارنتیس ایتالیایی هم در فیلم "طلوع هانیبال"(2007) پیش زمینه داستان هانیبال لکتر فیلم های "سکوت بره ها" و "هانیبال" و "اژدهای سرخ" را به قضیه هلوکاست در آلمان کشاندند به این شرح که هانیبال ، پسر بچه ای یهودی بوده و قتل عام خانواده اش را توسط آلمان های هیتلری نظاره کرده و در جوانی و بزرگسالی به فکر انتقام وحشیانه از کسانی افتاده که در هلوکاست دخالت داشته اند. پس به مثله کردن آدم ها و خوردنشان روی آورده است!

در این دهه جنگ های صلیبی ( به عنوان ایدئولوژیک ترین جنگ های غرب صهیونی علیه اسلام) بارها و بارها در کادر دوربین فیلمسازان هالیوود قرار گرفت ، از "قلمرو بهشت" (2005) و "رابین هود"(2009) ریدلی اسکات تا "فصل جادوگری" ( دامینیک سنا-2010) .

در طول یک دهه اخیر ، فیلم های متعددی برپرده سینماهای دنیا رفت (چه در جشنواره ها و چه براکران عمومی) که بر طبل تفاهم مابین اسراییلی ها ( نه یهودی ها) و فلسطینی ها می کوبید. جشنواره فیلم کن ، فستیوال فیلم نیویورک، جشنواره فیلم استرالیا و ... و بالاخره مراسم اسکار برای اولین بار میزبان و تحسین گر فیلم هایی شدند که برای آوارگی و تحقیر نیم قرنی مردم فلسطین دل می سوزاندند، به مبارزه شان حق    می دادند، عملیات نظامی اسراییل را محکوم و یا لااقل سرزنش می کردند و طالب زندگی مسالمت آمیز بین فلسطینی ها و اسراییلی ها بودند. از سینماگران مشهور صهیونیست مانند استیون اسپیلبرگ که با فیلم "مونیخ"(2005) در زمره سازندگان این گونه فیلم ها قرار گرفت تا آموس گیتای اسراییلی با فیلم "منطقه آزاد" که دغدغه های فلسطینی ها و اسراییلی ها را برای یک زندگی صلح آمیز ، مشترک نشان داد و تا هانی ابواسد که با "اینک بهشت" برای نخستین بار یک فیلم فلسطینی را در سال 2006 نامزد دریافت جایزه اسکار نمود.

هیچیک از فیلم هایی که ناگهان در این دهه به دلسوزی از ملت فلسطین برروی پرده رفتند، به ریشه های معضل فلسطینی ها نپرداخته و بدون بررسی اساس مناقشه نیم قرنی خاورمیانه و موجودیت نامشوع رژیم صهیونیستی ، دعوت به تفاهم می کردند.

اسپیلبرگ در فیلم "مونیخ" تنبیه عاملین  عملیات سپتامبر سیاه را که با تشکیل یک گروه تروریستی اسراییلی از سوی گلدامایر (نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی) صورت گرفت را مورد انتقاد قرار داده و هر دو ملت فلسطین و اسراییل را هم تراز هم ، قربانی مخاصمات سرانشان نشان می داد . او عمدا اشاره ای به  اصل قضیه نداشت که از اشغال رومی وار سرزمین فلسطین توسط گروههای تروریستی صهیونیستی و تشکیل دولت اسراییل نشات گرفته بود. آموس گیتای هم که توسط رسانه ها یک فیلمساز یهودی روشنفکر معرفی شده ، در هر دو فیلم به اصطلاح ساختار شکنانه اش یعنی "منطقه آزاد" و "قربانی" ، معضل را عدم تفاهم و زندگی مسالمت آمیز دو ملت القاء می کرد. به نظر می آید در شرایطی که شماره معکوس نابودی رژیم صهیونیستی به نقاط تعیین کننده اش رسیده ، القاء صلح بین اسراییل و فلسطینیان از جمله طرح های کانون های صهیونی بوده که تنها از طریق سینما می توانسته به افکار عمومی تزریق گردد.

از طرف دیگر در این میان همچنان تولید و نمایش آثاری که محورهای اندیشه و تفکر ایدئولوژی آمریکایی یعنی اومانیسم و سکولاریسم و سیستم سیاسی منتج از آن (لیبرال سرمایه داری) را در ژانرهای مختلف تبلیغ    می کردند ، بیشتر در دستور کار کمپانی ها قرار گرفت. آثار و فیلم هایی که شاید در نگاه اول به نظر نمی آمد پیام یا ایده ای را انتقال می دهند. سعی شد اینگونه آثار با پروپاگاندا در مراسم اسکار و گلدن گلوب و مانند آن در بوق های تبلیغاتی بنگاههای رسانه ای قرار گیرند که در تیول همان کانون هایی بود که کمپانی های فیلمسازی را اداره می کردند و کارخانه های تسلیحاتی و شرکت های اقتصادی و احزاب سیاسی و ...و بالاخره تینک تانک های استراتژیست را. در همین مراسم اسکار سال گذشته 3 فیلم " استخوان زمستانی "(دبرا گرانیک) و "127 ساعت" ( دنی بویل) و "سوراخ خرگوش" (جان کامرون میچل) در همین گروه آثار می گنجید. این رسوخ اندیشه های اومانیستی در سینمای هالیوود دهه اخیر بدانگونه بود که حتی آثار معروف به سینمای معناگرا نیز ماهیت سکولاریستی به خود گرفتند که از آن جمله می توان به فیلم "آخرت"( کلینت ایستوود-2010) اشاره کرد که حتی ارتباط با عالم برزخ نیز از طریق نوعی دستکاری بشری ایجاد شده و البته عالم برزخی که در آن نشانی از خدا نیست! چنین فضایی را در فیلم "زیبا" (آلخاندرو گونزالس ایناریتو -2010)نیز می توان دید ، همچنانکه در فیلم معروف دیگرش یعنی "21 گرم" (2003) نیز نگاهی مادی و سکولار نسبت به مرگ و روح ادمی وجود داشت.

نکته قابل ذکر اینکه سایر فیلم های کاندیدای اسکار نیز به شدت از وجه ایدئولوژیک برخوردار بوده و هستند؛ فی المثل در این دهه ، در هر دوره مراسم اسکار شاهد کاندیداتوری حداقل یک فیلم همجنس گرایانه در میان نامزدهای اصلی بوده ایم. این کاندیدا در سال 2006 ، فیلم "کوهستان بروکبک"( انگ لی) بود و در سال 2008 "میلک"(گاس ون سنت) ، در سال 2009 فیلم "پرشس" ( لی دانیلز) و در سال 2010 فیلم "بچه ها همه خوبند"(لیزا کولودنکو). (10)

جالب اینکه در میان کاندیداهای بهترین فیلم اسکار سال 2009 ، حداقل 3 فیلم در دفاع از مظلومیت یهودیان ساخته شده بود که عبارت بودند از "یک آموزش "( لون شرویک) ، "500 روز تابستان"( مارک وب) و "یک مرد جدی"( برادران کوئن) . نکته اینجاست که پس از سالها در این سال برادران کوئن هویت ایدئولوژیک خود را علنی می ساختند. آش آن قدر شور بود که هنگام برگزاری مراسم اسکار ، وقتی نوبت به اهدای اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد رسید ، استیو مارتین(یکی از مجریان مراسم) برای معرفی یکی از کاندیداها به نام کریستوفر والتز ( که نقش یک افسر آلمان نازی را در تازه ترین فیلم کویینتین تارانتینو به نام "حرامزاده های لعنتی" بازی کرده بود) گفت :" کریس در فیلم  "حرامزاده های لعنتی " برای شکار ، در به در به دنبال یهودیان بود و از اینکه کمتر آنها را پیدا می کرد ، دچار افسردگی روحی شده بود!". استیو مارتین سپس به شوخی دستانش را رو به سالن و حاضرین در آن ( که همگی از بازیگران و عوامل و دست اندرکاران هالیوود بودند) باز کرد و گفت "...کریس..." به این معنی که بفرما این هم جماعتی از یهودیان که دنبالشان می گشتی!! در این لحظه دوربین به سرعت چهره برادران کوئن (که در سالن نشسته بودند) را نشان داد !!!

اما در میان این غوغای ایدئولوژیک هالیوود ، سینماگران ناسازگار، محلی از اعراب پیدا نکردند و به راحتی حذف شدند. مثل براین دی پالما که یکی از 5 غول بنیانگذار هالیوود نوین در اوایل دهه 70 میلادی ( به همراه استیون اسپیلبرگ و جرج لوکاس و مارتین اسکورسیزی و فرانسیس فورد کوپولا) بود. اما وی پس از ساختن فیلم هایی همچون "کوکب سیاه(2006) درباره فساد ریشه ها و تاریخ هالیوود و همچنین(2007) "Reducted" درمورد جنایات آمریکا در عراق ، به طور کامل از هالیوود رانده شد ، یا میلوش فورمن که تا کنون با 2 فیلم "پرواز برفراز آشیانه فاخته"(1975) و "آمادئوس"(1983) اسکار های بسیاری از آکادمی دریافت کرده ، وقتی فیلم "اشباح گویا"(2006) را در مذمت برخی  مبارزان انقلاب کبیر  فرانسه و تئوری ماسونی آن که در انقلاب آمریکا نیز مورد استفاده قرار گرفت و همچنین تشبیه شرایط امروز ایالات متحده با فرصت طلبی برخی انقلابیون آن دوران ساخت، دیگر نتوانست در میان استودیوهای هالیوود و در مافیای تولید و پخش آن جایی پیدا نماید و پس از سالها به میهنش یعنی چک تبعید گردید.

دهه نخست از هزاره سوم میلادی برای سینمای جهان به خصوص سینمای غرب و به ویژه سینمای آمریکا و هالیوود دهه برافتادن پرده ها بود که در طی سالها و دهه ها ، این سینما را در زیر لایه های "سرگرمی" و "هنر برای هنر" و "تجارت و اقتصاد" پنهان ساخته بودند. به نظر می رسد دیگر امروز نیازی به هوش سرشار نداشته باشد تا دریابیم، سرمایه دارانی که پول های خود را صرف ساخت سلاح های کشتار جمعی برای قتل عام  ملت ها می کنند ، زرسالارانی که با بلیعدن 80 درصد از ثروت جهان ، 80 درصد از مردم دنیا را زیر خط فقر نگاه داشته اند و امپریالیست هایی که برای تصاحب سرزمین ها و ثروت دیگران ، همه انسانیت و شرافت و نشانه های بشری را کنار نهاده اند ، برای سرگرم ساختن و پر کردن اوقات فراغت همان مردم و ملت ها و خدمت به آن سرزمین ها ، پول خرج نمی کنند! http://smostaghaci.persianblog.ir/post/534/ 


نوشته شده در  پنج شنبه 90/10/22ساعت  6:21 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

نگاهی به جریانات عمده سینمای جهان در دهه 2010- 2001(بخش سوم/1)

بخش سوم/2: اما از اواسط دهه 2000 ، دکترین تینک تانک های آمریکایی در برابر اسلام ناب محمدی(ص) و آرمان های انقلاب اسلامی ، برای تقویت یک نوع اسلام میانه به هالیوود نیز راه یافت و سعی شد که در فیلم های ضد اسلامی ، همه اسلام و مسلمانان محکوم نشوند و نوعی اسلام میانه که اولا کاری با منافع نامشروع آمریکا در منطقه خاورمیانه نداشته و ثانیا به استراتژی سلطه گرانه ایالات متحده کمک می کند در این دسته از فیلم ها برجسته شود و در مقابل اسلامی که در تضاد با لشکرکشی و استعمارگری آمریکا قرار می گیرد و در یک کلام عدالت طلب و ظلم ستیز است (در یک کلام شیعیان و طرفداران انقلاب اسلامی و امام خمینی رحمه الله علیه)، با نقاب خشونت طلب و تروریست نمایش داده شود. از همین رو مثلا در فیلم "قلمرو"(پیتربرگ) شاهدیم که در مقابل تروریست های مسلمان ، رییس پلیس هم یک مسلمان است که با نظامیان آمریکایی در یافتن و دستگیری و سرکوب تروریست ها همکاری می نماید یا در فیلم "مجموعه دروغ ها" ( ریدلی اسکات) در مقابل مسلمانان تروریستی که از قضا مسئولشان ، به ردای روحانیون شیعه ملبس است و آیات قرآن را برای شکنجه مامور CIA قرائت می کند ، دخترمسلمان فلسطینی ایرانی با ماموران امنیتی اردن و CIA همکاری می نماید. صریح ترین نمایش سینمای غرب از این دکترین را در فیلم "من خان هستم" (کارن جوهر-2010) می بینیم که خان ، شخصیت اصلی مسلمان فیلم که بسیار مهربان و مردم دار نشان می دهد و با دختری هندو ازدواج کرده در واقع یک منگول است و با مسلمانانی که در آمریکا با نظام تبعیض گرایانه و نژادپرستانه ایالات متحده ناسازگار هستند ، مخالف است. او وقت بسیاری گذاشته که به رییس جمهور آمریکا بگوید، یک تروریست نیست! و طرفدار صلح و سازش با سیستم سلطه گر جهانی است!!

تازه ترین فیلم ضد اسلامی به نام غیر قابل تصور یا Unthinkable (گرگور جردن-2010) خواسته های به حق ملل مسلمان را در قالب درخواست های تروریست مسلمانی قرار می دهد که 3 عدد بمب اتمی را در نقاط مختلف آمریکا کار گذارده است . جردن براساس فیلمنامه ای از پیتر وودوارد که مجموعه فیلم های آخرالزمانی "بابل 5" و قسمت دوم فیلم فراماسونری "گنجینه ملی" و  همچنین اثری تحریف گرانه در پروپاگاندای استقلال آمریکا به نام "میهن پرست" را نوشته ، اثری را جلوی دوربین برده که در آن وحشیانه ترین و غیرانسانی ترین شکنجه های قرون وسطایی علیه مسلمانان مجاز شمرده می شود و فضای فیلم به گونه ای پیش می رود که مخاطب را نوعی دچار جراحی روح کرده به شکلی که ددمنشانه ترین اعمال را علیه مسلمان یاد شده می پذیرد و حتی از ته دل درخواست می نماید. نکته جالب اینکه در این فیلم تروریست مسلمان ، هویت آمریکایی دارد و بارها براین هویت تاکید می کند که یک شهروند آمریکایی است! یعنی اینکه با این نگرش باردیگر مشخص می شود که هدف اصلی ، کانون های سلطه گر جهانی از ایجاد هراس و وحشت در جامعه بشری و غوغا درباره خطرات تهدیدگری که گویا صلح بین المللی را به خطر انداخته اند ، جز اسلام و شیعه نیست که در واقع قرن هاست مطامع شیطانی امپریالیست ها را به خطر انداخته است.

 تئوری توطئه

  مفهوم توهم توطئه یا تئوری توطئه (Theory  Conspiracy) از جمله ابعاد ایدئولوژیک سینمای غرب امروز است که به کرات در فیلم ها با داستان ها و قصه های مختلف به تصویر کشیده شده است. (7)

از فیلمی با همین عنوان ساخته ریچارد دانر و با شرکت مل گیبسون در سال 1997 گرفته تا یکی از آخرین آنها به نام  "حشره" (BUG) ساخته ویلیام فرید کین در سال 2008 که یک سرباز آمریکایی از جنگ برگشته را در توهم تعقیب و مراقبت دائمی از سوی نیروهای اطلاعاتی و ازطریق آلوده کردن خونش به موجودات الکترونیکی میکروسکوپی،نشان می دهد. در واقع نخستین جوایز اسکار پس از 11 سپتامبر 2001 ، تجلیل از فیلمی به نام "یک ذهن زیبا" ( ران هاوارد-2001) بود که مفهوم تئوری توطئه را در شکلی سادیستیک و مازوخیستی نشان می داد. فیلم که داستان واقعی زندگی جان نش ، ریاضیدان معروف آمریکایی بود، او را  همواره در این توهم نشان می داد که از سوی نیروهای اطلاعاتی امنیتی محافظت می شود تا جاسوسان دشمن نتوانند اطلاعات وی را به سرقت ببرند.

بعد از آن، بخش قابل توجهی از فیلم های مهم دهه نخست هزاره سوم میلادی به این گونه آثار اختصاص داشت که مروج تئوری توطئه بودند و باور به طرح های استعماری و امپریالیستی را به سخره و مضحکه گرفتند. فیلم هایی مانند "بعد از خواندن،بسوزان"(برادران کوئن -2008) که جاسوسی و رد و بدل شدن اطلاعات در جنگ سرد را به سخره می گرفت و "شاتر آیلند"(مارتین اسکورسیزی-2010) که همه ماجرای فرار یک بیمار روانی خطرناک از تیمارستانی در جزیره شاتر و همچنین برعهده گرفتن تحقیقات آن را ناشی از توهمات یکی از همان بیماران نشان می داد.

 

جنگ نرم

در تاریخ معاصر ، پیشینه جنگ نرم به دوران جنگ سرد پس از پایان جنگ دوم جهانی می رسد ، دورانی که دو قطب سلطه جهانی(یعنی کاپیتالیسم و سوسیالیسم)  سعی داشتند با امکانات فرهنگی اعم از کتاب و فیلم و موسیقی و نقاشی و علم و ...ایدئولوژی خود را در اردوگاه طرف مقابل ترویج کنند و زمینه را برای سلطه سیاسی/نظامی خویش فراهم آورند. با فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم ، این جنگ نرم بلوک غرب و به طور مشخص ناتوی فرهنگی متوجه جهان اسلام و به ویژه ام القری آن یعنی کشور ایران شد.

اگرچه سابقه جنگ نرم در تاریخ به حرکت فرهنگی پیامبران الهی به خصوص حضرت رسول اکرم (ص) می رسد که از همان لحظه آشکار شدن دعوت الهی شان در مکه ، جنگ نرم خود را علیه سپاه شرک و کفر آغاز کردند ، جنگ نرمی که اینک پس از گذشت بیش از 1400 سال همچنان در زمان غیبت کبری حضرت ولی عصر ( عج) با قوت و قدرت بیشتری علیه اردوی شیطان بزرگ و اعوان و انصارش پیش می رود. امروز همه کارشناسان تاریخ متفق القول هستند که پیروزی انقلاب اسلامی حاصل مبارزه فرهنگی و جنگ نرمی بود که حضرت امام خمینی ( ره) در طول بیش از 20 سال علیه نظام طاغوت و حامیان بین المللی اش به یاری خداوند و همراهی ملت ایران انجام دادند و در واقع آنچه که در طی این قرن ها و سالها، جبهه کفر انجام داده و می دهد، دفاع ناگزیر در برابر آن جنگ نرم 1400 ساله است. اما بنا به اعتراف خود نظریه پردازان و کارشناسان غربی(همچون فرانسیس فوکویاما و ساموئل هانتینگتون)جبهه غرب نیز با مهندسی معکوس نسبت به نقاط قوت اسلام و انقلاب و راه امام  و همچنین تحلیل شکست های نظامی در جبهه های مختلف ، پاتک خود را در همان جبهه فرهنگی و با اتخاذ استراتژی جنگ نرم انجام داده است. جنگ نرم امروز غرب صلیبی/صهیونی به طور مشخص علیه جبهه اسلام سازماندهی شده که با نیروی الهی، به طور شگفت انگیزی در حال تسخیر اذهان و افکار جهانیان است.

ورود به هزاره جدید، جنگ نرم یادشده را جدی تر ساخت. "واینشتاین" مسئول یکی از اندیشکده های تعیین کننده سیاست های ایالات متحده به نام NED  در سخنرانی خویش در سال 1995 گفت که اینک به بزنگاه برخورد اندیشه های رسیده ایم و روا نیست که در چنین موقعیت خطیری میدان را به دشمن واگذاریم.

در همین جهت بود که سینمای هالیوود نیز به طور جدی در سالهای پس از 11 سپتامبر وارد میدان گردید و در فیلم های متعدد ، به خصوصیات و مزایای جنگ نرم پرداخت. مثلا در فیلم "جنگ چارلی ویلسن" (مایک نیکولز-2007) علل شکست آمریکا در افغانستان در برابر گروهی که بنیادگرایان اسلامی می خوانندشان در عدم تاسیس مدرسه هایی ذکر می شود که قرار بود فرهنگ آمریکایی را به بچه های افغان تدریس کنند. در حالی که به حای آنها این بنیادگراهای اسلامی بودند که به طور سنتی بچه های افغان را به مدارس خود کشانده و علیرغم حضور نظامی آمریکا ، فکر وذهن آنها را در اختیار گرفتند. این نمونه ای از نمایش برتری جنگ نرم نسبت به جنگ سخت در جبهه های نظامی در یکی از فیلم های اخیر هالیوود بود.

همچنین در فیلم "کاندیدای منچوری" ( جاناتان دمی-2004) که بازسازی نسخه 1960 جان فرانکن هایمر بود ، یکی از سربازان اسیر در جنگ اول خلیج فارس که توسط کمپانی چند ملیتی منچورین گلوبال شستشوی مغزی شده و با جمله ای خاص به طور کامل در اختیار دستورات روسای آن کمپانی قرار می گرفت به معاون اولی یکی از دو کاندیدای ریاست جمهوری می رسد تا پس از انتخاب او، با ترورش به عنوان رییس جمهوری وارد کاخ سفید شده و مدیریت ایالات متحده را در اختیار کمپانی یادشده قرار دهد. این یکی از معمول ترین شیوه های اعمال جنگ نرم برای قراردادن مهره های خود فروخته در نقاط حساس جبهه مقابل است که لزوما هم با شستشوی مغزی همراه نیست.

یا در کارتون "ماداگاسکار2: فرار به آفریقا" (2008) وقتی 4 حیوان فراری باغ وحش نیویورک به مکان تولد الکس همان شیر نمایشی می روند، الکس نمی تواند بنا به خواست والدین خود ، شجاعت و جنگندگی دربرابر رقبا و دشمنان نشان دهد چراکه در باغ وحش نیویورک تنها رقص و نمایش یاد گرفته است. اما با همین رقص و نمایش می تواند به نوعی آنها را مغلوب ساخته و موجب سرافرازی والدین خود شود!

شیوه های مختلف جنگ نرم درفیلم های اخیرترخصوصا Inception(کریستوفر نولان-2010) و"سخنرانی پادشاه" (تام هوپر-2010) برنده جوایز اصلی اسکار امسال واضح تر می نمایاند و این نشانه توجه عمیق تر صاحبان استودیوهای فیلمسازی در آمریکا به این مقوله حساس دنیای امروز است. مثلا سازندگان فیلم "سخنرانی پادشاه" ، همه ماجرای جرج پنجم و جرج ششم را به ورطه نطق و صحبت کردن و قضیه یک سخنرانی تاریخی کشاندند. این در حالی است که در دوران سلطنت 26 ساله جرج پنجم (خصوصا 11 سال پایانی اش که در این فیلم به تصویر کشیده می شود) و همچنین 16 سال پادشاهی جرج ششم ، دهها واقعه و حادثه قابل ذکر اتفاق افتاده که هر یک می توانست بخشی از فیلمی درباره این دو پادشاه را دربربگیرد. اما تام هوپر(کارگردان) و دیوید سیدلر(فیلمنامه نویس) و برادران واینشتاین (تهیه کننده) عمدا برروی نحوه بیان و سخنرانی پادشاه و تاثیر آن در وقایع سیاسی و تاریخی زوم کرده و نقطه اوج فیلم را سخنرانی سوم سپتامبر 1939 جرج ششم قرار داده اند. شاید کلید این توجه را بتوان در صحنه ای یافت که جرج پنجم در مقام پادشاه مشغول تمرین دادن پسر کوچکترش ، برتی یا همان پرنس آلبرت برای سخنرانی است . وی در این صحنه به برتی می گوید :

"...در گذشته همه کاری که یک پادشاه بایستی انجام می داد این بود که در یونیفرم خودش قابل احترام به نظر برسد و خودش را روی اسب به گونه ای نگه دارد که نیفتد. اما امروز ما بایستی با گفتار و سخنرانی به خانه های مردم تهاجم کنیم و خودمان را در اذهانشان قرار دهیم. یعنی این خانواده  به پایه ترین و بنیادی ترین وجه هر پدیده ای باید برسد. ما باید بازیگر بشویم..."

به نظر می آید این سخن واضح جرج پنجم، لب مطلبی باشد که در فیلم "سخنرانی پادشاه" مورد نظر سازندگان آن بوده است. یعنی به زبان ساده،  دیگر حکومت کردن با صرف تکیه زدن به تخت (یعنی نمایش سیاسی) برمردم میسر نیست بلکه بایستی با گفتار و سخنرانی درون خانه های مردم نفوذ کرد! (8) 

این همان تئوری است که در فیلم Inception یا "سرآغاز " به عنوان مانیفست عمل ، در دستور کار فردی به نام "دام کاب" قرار می گیرد. اساسا در صحنه ای از این فیلم ، کلمه  Inception به معنی "کاشتن ایده ای در ذهن ناخودآگاه فرد هدف " تعریف می شود.

این نوع نگرش ویژه به جنگ نرم باعث شد تا فیلم های آخرالزمانی ، خصوصا آنها که مستقیما به جنگ آخرالزمان می پردازند ، به موضوع جنگ نرم ، توجه ویژه ای نشان دهند ، مثلا در فیلم "کتاب ایلای" همه جدال و جنگ ها برای دستیابی به کتابی( به نام انجیل شاه جیمز ) است که می تواند دنیا را نجات دهد ، در عین اینکه با بدست آوردن آن هرگروهی(حتی بدمن ها)می توانند مردم را جذب خویش نمایند. در فیلم "فصل جادوگری" (دامینیک سنا-2010) نیز نبرد با شیطان بوسیله یک کتاب منسوب به حضرت سلیمان صورت می پذیرد.

 

سینمای شبه عرفانی یا معناگرا

حضور فرقه های شبه عرفانی نوپدید از طرق مختلف از جمله رسانه های گوناگون و به ویژه سینما در دهه 2000 میلادی شکل و شمایل تازه ای یافت و خیل فیلم هایی که این گونه فرقه ها و معنویت های کاذب را به عنوان آرام بخش و تسکین دهنده بشر امروز معرفی می نمودند برپرده سینماها نقش بست. فیلم های به روال آثار هالیوود غالبا با ظاهر سرگرمی و ساختاری جذاب که اکثرا هم توسط فیلمسازان معروف ساخته می شد، فیلمسازانی که تا آن موقع به سینماگر مولف یا جریان ساز معروف بودند.

اگرچه ریشه اینگونه آثار را حتی در دهه 80 هم می شد در برخی فیلم های تولیدی هالیوود جستجو کرد که از آن جمله می توان به فیلم "دورز" (Doors) ساخته الیور استون اشاره کرد که به گرایشات انحرافی جیم موریسون ، یکی از اعضای گروه موسیقی "دورز" می پرداخت. الیور استون در سال 1994 نیز در فیلم "قاتلین بالفطره" به تبلیغ نوعی عرفان سرخپوستی پرداخت که در دنیای مالیخولیایی فیلم ، تنها امکان قرار و آرامش دو جوان عاصی از جهان آشفته امروز به نام میکی و مالوری نشان داده شده بود. این نوع نگاه در همان دهه 90 در فیلم "دود مقدس" ساخته جین کمپیون(که با فیلم "پیانو" در عالم سینما مطرح شد و تا پای دریافت بهترین فیلم مراسم اسکار هم رسید) نیز نمایش داده شد.

ترویج فرقه های شبه معنوی براساس عرفان های شرقی از همان دهه 90 در دسته ای از آثار سینمای هالیوود رخ نمایاند. فرقه هایی که با آمیختن عرفان های سرخپوستی با مکاتب شبه معنوی شرق دور ، سعی داشتند تا هرچه بیشتر نسل جوان طالب معنویت را از ادیان حقیقی و مذاهب توحیدی دور کرده ، به سوی این دسته افکار شرک آمیز سوق دهند. مانند فرقه هایی که با کتاب های کارلوس کاستاندا در ایران شناخته شد. همچنین نوع دیگر آن که به گرایشات منسوخ چینی و تبتی منسوب است و از طریق دالای لاما ترویج شد و یا عرفان های ذن بودیستی از دیگر انواع این فرقه های نوپدید هستندو یا عرفان سای بابا و اندیشه و گرایش کریشنا مورتی که مستقیما از درون سازمان ماسونی تئو سوفی و توسط یکی از رهبران شناخته شده آن به نام مادام بلاواتسکی تبلیغ شد. از این دست می توان عرفان های دروغین اوشو و اکنکار را نیز نام برد.(9)

از همین رو  پس از ساخت سلسله فیلم هایی در تقدیس و تجلیل از عرفان های شرک آمیزی همچون بودا ( که در یک زمان در چند فیلم از فیلمسازان متفاوت و از سرزمین های گوناگون تبلور یافت. مانند : "بودای کوچک" برناردو برتولوچی در سال 1994 و "کوندون" مارتین اسکورسیزی ، "هفت روز در تبت" ژان ژاک آنو در سال 1997) ، خیل فیلم هایی که به ظاهر نوعی ورزش های رزمی شرق دور را در خدمت مدرنیسم و بعضا تفکرات آخرالزمانی صهیونی قرار می دادند، پرده سینماها را تسخیر کرد.

رویکرد عرفانی – رزمی در آخرین سال هزاره دوم و قرن بیستم میلادی یعنی 1999 از یک فیلم آمریکایی به عرصه سینما آمد به نام "ماتریکس" که زمینه یک تریلر علمی – تخیلی با مایه های آخرالزمانی قرار گرفته بود.

نوع رزم شرقی نیو (منجی آخرالزمانی) که توسط استادش مورفیوس به وی آموزش داده می شد و در تمامی درگیری هایش با عوامل شبکه ماتریکس به کمکش می آمد، با آن نحوه اجرا و نمایش (مثل حرکت های آهسته روی هوا و پرش های خارق العاده)برای نخستین بار در فیلم "ماتریکس"، جلوه ای دیگر از فیلم های رزمی-ورزشی ارائه داد که به طور رسمی آن را رزمی-عرفانی نامیدند. از آن پس خیل فیلم هایی که با موضوعات مختلف، نمایش های متعددی از این نوع رویارویی های رزمی-شبه عرفانی داشتند در سینمای غرب ساخته و به نمایش درآمدند و در این مسیر کمپانی های هالیوودی سعی کردند تا فیلمسازان شناخته شده شرقی خصوصا ژاپنی و چینی را به آمریکا کشانده تا با ساختار به اصطلاح رزمی – عرفانی ، فیلم های مورد نظر کمپانی های یاد شده را جلوی دوربین برده و باب تازه ای را برای ترویج افکار و اعتقادات غربی بگشایند.

آثاری مانند "ببر خیزان، اژدهای پنهان"(انگ لی-2000)، "قهرمان" (ژانگ ییمو-2002)، "قول"(چن کایگه -2005) در همین مسیر ساخته شدند و بتدریج فیلمسازان سینمای آمریکا هم وارد گود شدند ؛

"آخرین سامورایی"(ادوارد زوییک-2003) و "بتمن آغاز می کند"( کرستوفر نولان-2005) نیز با محوریت صحنه های به اصطلاح رزمی- عرفانی به موضوعات آخرالزمانی پرداختند. اینچنین بود که ژانر مذکور در تلفیق تفکر شبه عرفانی شرقی با موضوعات آمریکایی در کادر پروپاگاندای سینمای هالیوود قرار گرفت.

فیلم "راه جنگجو"(2010) نیز از آخرین فیلم هایی است در همین دسته آثار سینمای غرب قرار می گیرد. فیلمی پسا آخرالزمانی با مایه های رزمی و شبه عرفانی که در آن به طور علنی نشان داده می شود که تفکر شرقی تنها در غرب و در قالب فرهنگ و استیل زندگی غربی ، می تواند وجه انسانی خود را بیابد.

در این جهت حتی برخی از متفکران دست پرورده سازمان CIA مانند میرچا الیاده (که در طی جنگ سرد به قول فرانسیس ساندرس از جمله جنگجویان ناتوی فرهنگی بود) نیز به میدان آمد و باعث شد تا فرانسیس فورد کوپولا براساس کتابی از وی فیلم "جوانی بدون جوانی " را در سال 2009 جلوی دوربین ببرد.

همچنین فیلم هایی که نوعی توانایی های متافیزیکی بشری را برای مصارف مادی در کادر دوربین قرار می دادندمانند "مظنون صفر"( ای الیاس مرهیژ-2004) یا "مردانی که به بزها خیره می شوند"(گرند هسلوف-2009).

تولید و پخش این گونه فیلم ها در کنار چاپ و انتشار کتاب های امثال اوشو و پائولو کوییلو، به شدت انواع و اقسام  فرقه ها و شبه عرفان های نوپدید را در سراسر جهان به خصوص کشورهای غربی گستراند و البته این گسترش به مرزهای آمریکا  و اروپا محدود نماند و به دلیل هجمه خیل فیلم های غربی به شرق و از جمله کشور ما به داخل ایران نیز نفوذ کرد و در کمال تاسف تحت عنوان سینمای معناگرا و مانند آن پذیرفته شد.

 

ادامه دارد...

--------------------------------------------------------------------------------------------

پانوشته:

 

7- سِر کارل رایموند پوپر احتمالاً نخستین اندیشه‎ پرداز دنیای غرب است که مفهومی به‌نام "توهّم توطئه" را به حربه‌ای نظری علیه کسانی بدل کرد که بر نقش دسیسه‌های الیگارشی سلطه ‎گر معاصر در تحولات دنیای امروزین تأکید دارند. پوپر این‌گونه نگرش‌ها را در کتاب "حدسها و ابطالها" ترجمه احمد آرام، چنین توصیف می ‎کند: 

"...هرچه در اجتماع اتفاق می‌افتد نتایج مستقیم نقشه‌هایی است که افراد یا گروه‌های نیرومند طرح‌ریزی کرده‌اند. این نظر بسیار گسترش پیدا کرده است. هرچند من در آن شک ندارم که گونه‌ای ابتدایی از خرافه است. کهن‌تر از تاریخیگری است... و در شکل جدید آن، نتیجه برجسته دنیوی شدن خرافه‌های دینی است. باور داشتن به خدایان هومری، که توطئه‌های آن‌ها مسئول تقلبات جنگ‌های تروا بوده، اکنون از میان رفته است ولی جای خدایان ساکن [کوه] اولومپوس هومری را اکنون ریش‌سفیدان فهمیده کوه صهیون یا صاحبان انحصارها یا سرمایه‌داران یا استعمارگران گرفته است..."

پوپر این سخنان را در سال 1948 میلادی در مجمع عمومی دهمین گردهمایی بین‌المللی فلسفه در آمستردام بیان داشت؛ درست در زمانی که «ریش‌سفیدان فهمیده کوه صهیون» به شدت درگیر تحرکات پنهان بمنظور اعلام موجودیت دولت اسراییل (ژانویه 1949) بودند!

مفهوم "تئوری توطئه" بیشتر کاربرد ژورنالیستی دارد تا علمی. به‌عبارت دیگر، نوعی حربه تبلیغاتی است برای بستن دهان کسانی که به پژوهش در لایه‌های پنهان سیاست و تاریخ علاقمندند؛ یعنی به عرصه‌ای که از آن با ‌عنوان فراسیاست Para politics یاد می‌شود. این مفهوم ، فاقد هرگونه تعریف و ارزش علمی است و دامنه کاربرد آن روشن نیست و لاجرم کسی را که در این زمینه قلم می‌زند به سطحی‌نگری و تناقضات جدّی وادار می‌کند. توجه کنیم که این امر به "تئوری توطئه" محدود نیست بلکه در مورد برخی دیگر از مفاهیم نظری در عرصه اندیشه سیاسی نیز صادق است.

در دهه 1960 میلادی، دائرة‎المعارف بین‌المللی علوم اجتماعی ، که هنوز هم از مفیدترین مراجع در زمینه دانش اجتماعی است، درباره تاریخچه واژه "توتالیتاریانیسم" نوشت که این مفهوم به‌عنوان یک حربه تبلیغاتی در کوران "جنگ سرد" کاربرد یافت و افزود:

 "...کاربرد تبلیغی این واژه [توتالیتاریانیسم] کارایی آن را در تحلیل منظم و تطبیقی نظام‌های سیاسی ، مبهم ساخته است..."

مأخذ فوق، سپس، ابراز امیدواری کرد که با از میان رفتن "جنگ سرد" این واژه نیز از میان برود و در سومین ویرایش دائرة‎المعارف علوم اجتماعی مدخل فوق وجود نداشته باشد. "نظریه توطئه" نیز چنین است. کسانی که در این زمینه قلم می‌زنند، معمولاً یک تصویر بسیط و بدوی ( یک تصویر "دایی جان ناپلئونی") را  ترسیم می‌کنند و سپس بسیاری از حوادث تحلیل نشده و مهم تاریخ را که در باور عمومی ناشی از توطئه قدرت‌های بزرگ است، ردیف می‌کنند و از مصادیق "توهّم توطئه" می‌شمرند.

در واقع نظریه‌پردازان و مبلغان مفهوم "نظریه توطئه" به همان بستر و خاستگاهی تعلق دارند که زمانی، در کوران جنگ سرد با اتحاد شوروی و بلوک کمونیسم، مفاهیمی چون "توتالیتاریانیسم" را می‌ساختند و عملکرد امروز ایشان دقیقاً تداوم همان سنت دیروز است. برای مثال، دانیل پایپز، روزنامه‌نگار آمریکایی، فعال‌ترین نویسنده‌ای است که درباره "نظریه توطئه" قلم زده و کتب و مقالات فراوانی را منتشر کرده است. از جمله آثار وی، که در ایران نیز تأثیر خود را بر جای نهاد، باید به دو کتاب زیر اشاره کرد:

"دست پنهان: ترس خاورمیانه از توطئه" (1996) و "توطئه: چگونه روش پارانوئید شکوفا می‌شود و از کجا سر در می‌آورد" (1997).

 دانیل پایپز پسر ریچارد پایپز، یهودی مهاجر از لهستان است. پروفسور ریچارد پایپز از کارشناسان برجسته مسائل اتحاد شوروی و کمونیسم در دوران جنگ سرد بود. او به مدت 50 سال در دانشگاه هاروارد تدریس کرد و مشاور ارشد دولت ریگان نیز شد. پسر او، دانیل پایپز، منطقه خاورمیانه اسلامی (نه اتحاد شوروی و بلوک کمونیسم) را به عنوان حوزه تخصصی خود برگزید. امروزه دانیل پایپز به عنوان یکی از متفکران نومحافظه‌کار حامی سیاست‌های دولت جرج بوش دوّم و یکی از برجسته‌ترین اعضای "لابی حزب لیکود اسرائیل" در ایالات متحده آمریکا شناخته می‌شود و به‌خاطر تبلیغاتش علیه جامعه عرب‌تبار و مسلمان ایالات متحده آمریکا شهرت فراوان دارد.

 به‌نوشته جان لوید، در فایننشال تایمز، دانیل پایپز از پدرش این درس را آموخته که میان غرب و سایر مناطق جهان شکافی ژرف ببیند. هم دانیل پایپز و هم کسانی که در سال‌های اخیر مفهوم "نظریه توطئه" را در فرهنگ سیاسی ایران رواج دادند، دورانی بزرگ و سرنوشت‌ساز در تاریخ به‌نام "دوران استعماری" را، اعم از استعمار کلاسیک و امپریالیسم جدید، یکسره نادیده می‌گیرند و توجه نمی‌کنند که پدیده‌هایی چون "استعمار" و "امپریالیسم" واقعیت‌های عینی و تلخ سده‌های اخیر تمدن بشری است که در مواردی حتی به "نسل‌کشی"(یعنی امحاء تمامی یا بخش مهمی از سکنه یک سرزمین از صحنه گیتی) انجامید. آنان در مباحث مربوط به توسعه و مدرنیزاسیون نیز عیناً همین رویه را در پیش می‌گیرند.

 8- این ساده ترین معنی برای پدیده ای است که در فرهنگ سیاسی امروز دنیا، جنگ نرم یا Soft War نام دارد. همان پدیده ای که ژنرال دوایت آیزنهاور رییس جمهوری ایالات متحده آمریکا در سالهای اولیه جنگ سرد در توضیحش گفت: 

"...ما به هیچ وجه قصد نداریم که در جنگ نرم، از طریق فشار و اعمال زور بر قلمرو یا ناحیه ای مسلط گردیم. هدف ما به مراتب عمیق تر، فراگیرتر و کامل تر است. ما در تلاشیم تا جهان را از راه های مسالمت آمیز، از آن خود گردانیم...ابزارهایی که برای گسترش این واقعیت استفاده می کنیم، به ابزارهای روانی مشهورند. اما از لحاظ این که این کلمه چه کاری قادر است انجام دهد، هیچ نگرانی به خود راه ندهید. جنگ نرم در واقع اذهان و اراده های افراد را مورد هدف قرار می دهد..." 

یعنی در حقیقت فیلم "سخنرانی پادشاه" به نوعی برجنگ نرم به عنوان اصلی ترین ابزار نظام سلطه جهانی در حاکمیت بر دیگر سرزمین ها و ملل و همچنین پیش زمینه لشکرکشی نظامی تاکید دارد.

جوزف نای (تئوریسین معروف آمریکایی) در کتابی با نام "قدرت نرم" یا "Soft Power "در تشریح جنگ نرم می نویسد: 

"... وقتی بتوانی دیگران را وادار کنی ایده هایت را بپذیرند و آنچه را بخواهند که تو می خواهی، در این صورت مجبور نخواهی بود برای هم جهت کردن آنها با خود، هزینه زیادی صرف سیاست هویج و چماق کنید. اغوا همیشه موثرتر از اکراه است و ارزش های زیادی مانند دمکراسی، حقوق بشر و فرصت های فردی وجود دارند که به شدت اغوا کننده اند..." 

 9- سیر دین زدایی و سکولاریته جامعه بشری که از قرون 16 و 17 توسط کانون های صهیونی شروع شده بود در اواسط قرن بیستم و به خصوص دهه های 60 و 70 این قرن ، آنچنان بی دینی و لامذهبی را زیر پرچم غیراخلاقی ترین و مفسده بارترین رفتارهای اجتماعی رواج داد که خود نظریه پردازان ، جامعه شناسان و روانشناسان جوامع غربی از این بابت دچار احساس خطر شدند چراکه رفتارهای نابهنجار و لاقیدی و بی بند و باری نسل جدید موجب فروپاشی   خانواده ها به عنوان بنیان جامعه و در نتیجه از هم گسیختگی و آشفتگی این جوامع گردیده بود. چنانچه فرانسیس فوکویاما تئوریسین برجسته آمریکایی در کتابی تحت عنوان "پایان نظم" از اخلاق به عنوان سرمایه اجتماعی نام برد و براساس آمار و اسناد و ارقام نتیجه گرفت که این سرمایه در غرب در معرض اضمحلال قرار گرفته است.

از طرف دیگر فطرت خداجویانه و ضمیر کمال طلبانه بشر خسته از مدرنیته و افسارگسیختگی تمدن صنعتی کنونی ، همواره در پی راهی به سوی معرفت الهی و معنویت بوده است. از همین رو کارشناسان فرهنگی و علوم انسانی غرب همچون هایکسلی و اشپینگلر ، بحران اصلی اواخر قرن بیستم را بحران معنویت خواندند.

به دنبال این بحران معنویت بود که ناگهان سیر گرایش به ادیان و مذاهب توحیدی و ابراهیمی در غرب،شتاب افزون تری گرفت. مضاف براینکه کارشناسان و موسسات اجتماعی نیز برای ممانعت از فروپاشی اجتماعی جامعه غربی ، سعی داشتند با تشویق جوانان و نسل جدید به حفظ بنیان خانواده و اخلاق گرایی ، این جامعه را از یک فاجعه انسانی نجات دهند. در اینجا کانون های صهیونی که تلاش 3-4 قرنی خویش در زدودن دین از صحنه جامعه را در معرض نابودی می دیدند، طرح و نقشه ای تازه درافکندند  و برپایه همان افکار و اندیشه های صهیونی اومانیسم و سکولاریسم ، فرقه های جدیدی را تحت عنوان دین و مذهب و عرفان به سوی نسل تشنه معنویت روانه کردند.

طولی نکشید که در طی چند سال ، دهها و صدها فرقه و مکتب جدید عرفانی شکل گرفت با ظواهر و اشکال مختلف و آیین ها و رسوم رنگارنگ که همگی در 3 نقطه و نکته مشترک بودند ؛ اول این که تمامی این فرقه ها ، مقابله با ادیان توحیدی و مذاهب ابراهیمی را نشانه رفته بودند و دوم همگی شریعت گریز بودند تا فرد تحت انقیاد فرقه های مذکور ، همچنان تحت سلطه تفکر سکولاریستی از راهیابی هرگونه تفکر دینی به عرصه اجتماع پرهیز نماید و بالاخره سوم اینکه مبانی فکری و آیین های اعتقادی آنها کاملا از آموزه های فرقه صهیونی کابالا منشاء گرفته است. فرقه ای که برای برپایی حکومت جهانی صهیون ، موقعیت و جایگاه استراتژیک داشته و همچنانکه زمانی منشاء پدید آمدن سازمان مخوف فراماسونری شد، امروز نیز فرقه های شبه ماسونی نوظهور و عرفان های انحرافی از آن نشات گرفته است.

http://smostaghaci.persianblog.ir/post/524/


نوشته شده در  پنج شنبه 90/10/22ساعت  6:18 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

به بهانه آغاز سال نو مسیحی: نگاهی به جریانات عمده سینمای جهان در دهه2010- 2001:  قسمت اول - قسمت دوم - قسمت سوم - قسمت چهارم

ایرانیوم و تئوری توطئه


سینمای ایدئولوژیک غرب تقریبا از همان لحظات پاگرفتن (از آنجا که از یک ایدئولوژی شرک آمیز و نژادپرستانه سلطه طلب، تغذیه می شد) تعارض و عناد خویش را با اسلام و مسلمانان نشان داد. از همان ابتدا در سینمای غرب، مسلمانان در کسوت عرب یا غیر عرب ، افرادی شرور و خبیث و شارلاتان و یا حتی بی سر و پا و در خوش بینانه ترین نگاه، مضحکه آمیز و مسخره نمایش داده شدند. شاید کمتر کسی فیلم "رقص هفت زن محجبه" ادیسون در سال 1897 (یعنی دو سال پس از پدید آمدن رسمی سینما) را دیده باشد یا از فیلم "عرب مسخره" (ژرژ میلیس) در همان سال چیزی شنیده باشد و یا اسم فیلم "آواز موذن"(فیلیکس مگیش – 1905) به گوشش خورده باشد اما حتی اگر نسخه صامت دزد بغداد ( رائول والش-1924) را ندیده باشد، قطعا صحنه هایی از "دزد بغداد" ساخته مایکل پاول و امریک پرسبرگر و تولید رنگی 1940 را مشاهده کرده که چگونه مسلمانان در این فیلم (به خصوص وزیری به نام جعفر)، افردی پاپتی و خبیث و حتی شیطان صفت تصویر می شوند که بهترین شان یعنی همان سابو(دزد بغداد)در اصل فردی است که با دله دزدی و شامورتی بازی زندگی می گذراند! چنین کاراکتری را در بسیاری از آثار سینمای غرب اعم از فیلم و کارتون  طی این نزدیک به 115 سال تاریخ سینما ، به کررات می توان مشاهده کرد، از فیلم های سندباد گرفته تا علاءالدین و علی بابا و تا همین فیلم اخیر مایک نیوئل برگرفته از بازی "شاهزاده پارس" که با نام "ماسه های زمان" در سال 2010 ساخته و اکران شد. فیلمی که علاوه بر مایه های ضد اسلامی و جدا کردن ایرانیان از وجه اعتقادی شان ، از جنبه های قوی آخرالزمانی نیز برخوردار بود.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی رویکرد پیچیده‌تری در فیلم‌های هالیوودی به وجود آمد و در واقع بسیاری از فیلم‌های هیولا محور دهه80 بازتاب ترس‌های غرب از اسلام بود که به شکل فیلم درآمد. حتی جنس این فیلم‌های هیولایی نیز متفاوت با سایر آثاری از این دست به نظر می آمد که در دهه‌های قبل تولید می‌شدند. از شاخص‌ترین این آثار می‌توان به سری فیلم های "بیگانه" اشاره کرد. هیولای بیگانه، هیولایی باستانی بود که از مکانی ناشناخته می‌آمد، در مغز رخنه می‌کرد و سپس به دل انسان‌ها می‌رفت و میزبان خود را می‌کشت.

در دهه 90 صراحت آشکارتری در لحن هالیوود نسبت به مسلمانان به وجود آمد و هیولاهای دهه 80 بدل به تروریست‌های مسلمانی شدند که نابودی جوامع غربی را نشانه رفته بودند. فیلمی همچون "دروغ های حقیقی" جیمز کامرون در سال 1994 از جمله همین آثار بود. این نگاه بعد از سال 2000 رویکردی آخر‌الزمانی به خود گرفت و در فیلم‌های بسیاری نبرد نهایی اسلام و غرب به تصویر کشیده شد. حتی در دوره اخیر در رجعتی به آثار تاریخی و موضوعاتی که در دهه‌های گذشته در لفافه مطرح می‌شد، دوباره به صورتی صریح مطرح شدند و همین موارد نشانگر آن است که ضدیت با اسلام موجی دیرپا در سینما بوده و تکثر فیلم‌های ضد اسلامی، مساله اتفاقی بودن ساخت این آثار را منتفی می سازد.

در دوران پس از 11 سپتامبر و در دهه نخست از هزاره سوم میلادی در این باب ، دیگر آش آنقدر شور شد که گویا خان هم فهمید، به طوری که "برژینسکی" مشاور امنیت ملی جیمی کارتر (رییس جمهور اسبق آمریکا) در سال 2008 در  بخشی از مقاله مفصلش تحت عنوان"این پارانویا را متوقف کنید " در روزنامه واشینگتن پست و در اعتراض به این موج ضد اسلامی نوشت :

"... برنامه هایی که در آن تروریستها با چهره های «ریش دار» به عنوان کانون افراد شرور نمایش داده می شوند ، اثرات عمومی آن تقویت احساس خطر ناشناخته اما مخفی است که می گوید به نحو رو به افزایشی زندگی آمریکاییها را تهدید می کند . صنعت فیلم سازی نیز در این خصوص اقدام کرده است.در سریالهای تلویزیونی و فیلمها، شخصیتهای اهریمنی با قیافه و چهره های عربی(اسلامی) که گاهی با وضعیت ظاهری مذهبی، برجسته می گردند، نشان داده می شوند که از اضطراب و نگرانی افکار عمومی بهره برداری کرده و ترس از اسلام را بر می انگیزد.کلیشه صورتهای اعراب (مسلمان ها) بویژه در کاریکاتورهای روزنامه ها، به نحو غم انگیزی یادآور تبلیغات ضد یهودی نازی هاست. اخیراً حتی برخی سازمانها و تشکلهای دانشجویی دانشگاهها درگیری چنین تبلیغی شده اند که ظاهراً نسبت به خطرات ارتباط میان برانگیختن نژادپرستی و انزجار مذهبی و برانگیختن جنایات بی سابقه هولوکاست بی خبرند..."

در واقع سینمای اسلام هراس غرب که قدمتی به اندازه خود تاریخ این سینما داشت ، با ورود به هزاره سوم میلادی از دو وجه مهم دیگر نیز برخوردار گردید ؛ اول اینکه جنبه آخرالزمانی به خود گرفت و دوم از تفکرات آرکاییستی ( باستان گرایی با وجه ایران منهای اسلام ) برخوردار شد.

در همین مسیر فیلم هایی همچون (Crossing Over" (2009" ساخته وین کریمر و محصول فرانک مارشال برای کمپانی واینشتاین یا "سنگسار ثریا" (سیروس نورسته – 2008) و یا پرسپولیس ( مرجان ساتراپی-2007) که کاتلین کندی صهیونیست آن را تهیه کرده بود را می توان مثال زد که در همه آنها یک نکته مشترک به نظر آمد، این که قوانین و اعتقادات و باورهای اسلامی باعث تحمیل شرایطی به ایرانیان گشت که آنها را از همه دنیا عقب و منزوی نگاه داشت. برهمین اساس می توان گفت که در واقع قضیه  ایران هراسی اخیر در آثار سینمای هالیوود جز به دلیل اسلامیت ایران و اینکه امروز به عنوان ام القری جهان اسلام قلمدار می شود ، نیست. آنچه که در مستند "ایرانیوم"(الکس ترایمن-2010) به وضوح و روشنی در قاب دوربین قرار می گیرد. در این فیلم مستند که توسط موسسه صهیونیستی کلاریون و با حمایت نئو محافظه کاران آمریکا ( همان اوانجلیست ها یا مسیحیان صهیونیست) تولید شده ، در 11 اپیزود( به نام های : یک انقلاب، یک جمهوری اسلامی ، 30 سال ترور ، یک رژیم بی رحم ، افزایش قدرت ، ایران هسته ای ، دنیا در معرض تهدید ، فشار دادن دکمه ، 30 سال شکست ، متوقف کردن نظام  و انقلابی جدید)   تمام اتهامات بی پایه ای که غرب و آمریکا طی 32 سال پس از پیروزی انقلاب علیه ایران تکرار کرده اند را بازخوانی کرده و براساس یک سری تبلیغات روانی ، ایران را مسئول تمام فجایع و حوادث 3 دهه اخیر در خاورمیانه معرفی می کند. اتهاماتی مانند حمایت از تروریسم ، تقویت گروههای تروریستی در لبنان و فلسطین ، طراحی برنامه هسته ای برضد کشورهای منطقه و برعلیه صلح جهانی، شرکت در بمب گذاری های سالهای پیشین علیه نیروهای آمریکایی در لبنان و ...که همه اینها باعث می شود تا ایران را به عنوان تهدیدگر صلح جهانی معرفی نموده و تنها راه مقابله با این تهدید را حمله نظامی بدانند! ( در واقع تمامی اتهامات یاد شده برای سرپوش گذاردن بر موجودیت نامشروع رژیم صهیونیستی ، حضور سلطه طلبانه آمریکا و اعوان و انصارش در منطقه ، تروریسم دولتی که توسط اسراییل به دنیا تحمیل شده و نسل بشر را در مخاطره افکنده و همچنین نقشه های شوم و مهلکی است که کانون های صهیونی برای آینده بشریت طراحی نموده اند.) اما نکته مهم اینجاست که در مستند"ایرانیوم" که در آن صهیونیست هایی همچون جان بولتون و مایکل لدین و جیمز وولزی و کنت تیمرمن  به عنوان کارشناس اظهار نظر می کنند ، علت همه اتهامات یاد شده  را به خاطر حاکمیت ایدئولوژی اسلام بر ایران تحلیل می کنند. از نظر سازندگان فیلم "ایرانیوم" در واقع این انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است که به عنوان دشمن اصلی کانون های صهیونی، ایران را (که زمانی به عنوان ژاندارم منطقه خاورمیانه در حد یک نوکر برنامه هایشان را عملی می ساخت) اینک از حیطه قدرتشان خارج کرده و به صورت پایگاهی برای آزادیخواهان و استقلال طلبان و همه مخالفان سلطه گری آنها درآورده است. پس در اینجا ایران هراسی به عنوان زیر محموعه ای از اسلام هراسی در می آید.

اما آثار ضد اسلامی و اسلام هراسانه در انواع و اقسام فیلم های سینمای غرب از سال 2001 به بعد ، بیشتر در قالب همان دو جریان اصلی سینمای آخرالزمانی و سینمای جنگ و اشغال قرار گرفته و مطرح شدند. از شکنجه گر و تروریست نشان دادن مسلمانان در فیلم هایی مانند "قلمرو" ( پیتر برگ-2007) و "مجموعه دروغ ها" (ریدلی اسکات- 2008) و "سیریانا" (استیون گیگن-2005) و "محفظه رنج" ( کاترین بیگلو-2009) و ...گرفته تا فیلم "ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین"( استیون اسپیلبرگ – 2008) که نیم نگاهی به سمت دنیای اسلام داشت و در آن حکایت 12 مجسمه را به تصویر می کشید که یکی از آنها سر نداشت(همان جمجمه بلورین) و اگر آن سر برروی پیکرش قرار می گرفت ، بیدار شده و شرایط آخرالزمانی شکل می گرفت.... ادامه دارد...


نوشته شده در  پنج شنبه 90/10/22ساعت  6:17 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

نگاهی به جریانات عمده سینمای جهان در دهه2010- 2001:  قسمت اول - قسمت دوم - قسمت سوم - قسمت چهارم

نگاهی به جریانات عمده سینمای جهان در دهه2010- 2001(بخش دوم/1)نوشته سعید مستغاثی

تدارک سینمای غرب برای هزاره سوم

 امروزه براساس شواهد و اسناد موجود، تردیدی وجود ندارد که کانون های شبه دینی اوانجلیک (مسیحیان صهیونیست) برای آغاز هزاره سوم میلادی ، تدارک گسترده ای دیده و برنامه ریزی وسیعی را انجام داده بودند.هانا راسین یکی از نویسندگان معروف واشینگتن پست مدت ها بر روی کتابی درباره نخبگان اوانجلیست(همان  صهیونیست های مسیحی که خاستگاه آیینی حاکمان امروز آمریکا هستند) کار می‌کرد . او در مقاله ای که در دسامبر 2005 در  ماهنامه آتلانتیس، شماره296 به چاپ رساند، تدارک هزاره سومی  بنیادگرایان انجیلی برای  سینما و فیلمسازی را به تفضیل توضیح داد .اگرچه در واقع نگرش اوانجلیستی از خیلی پیشتر در ساختارهای سیاسی حاکم و بافت سنت‌گرای جامعه آمریکا و در نتیجه فقرات نظام سینمایی غرب حضوری پرقدرت داشته، اما مقاله راسین علاوه براینکه دیدگاه یک نویسنده و کارشناس یهودی غربی به این مسئله را بیان می سازد، حکایت از آن دارد که امروزه این رابطه در هالیوود و سینمای آمریکا تا چه حد روشن و ملموس است. هانا راسین سعی دارد دراین مقاله نسل‌های مختلف معتقد به اوانجلیسم(صهیونیست مسیحی) را در هالیوود معرفی کند: "...نسل اول کسانی بودند که در فضای یهودی تبار  هالیوود سعی می‌کردند ایمان خود را مخفی کنند. اگرچه همواره در این کارخانه رویا سازی، ساخت آثار اوانجلیکی از اهمیت خاصی در میان صاحبان کمپانی ها برخوردار بوده است. نسل دوم این بنیادگرایان، پس از 11 سپتامبر و ظهور نومحافظه‌کاران آمریکایی در کاخ سفید فرصت عرض اندام یافتند تا جایی که طی 4 سال گذشته(2001 تا 2005)در هر فصل اکران دست‌کم یک فیلم ایدئولوژیک با باورهای اوانجلیستی(آمیزه ای از پروتستانتیزم و آموزه های صهیونی آخرالزمانی که نبرد آرماگدون را از طریق برپایی اسراییل بزرگ راه حل نهایی می دانند) به چشم می‌خورد. اما نسل سوم که به تدریج بر هالیوود حاکم می شود و خود رابه یهودیان حاکم تحمیل می کند، علاوه بر ابا نداشتن از بیان اعتقادات خویش، براین باوراست نگاه ایدئولوژیک  آنها به پدیده‌ها باید در تمام سطوح فیلم نفوذ کند، حتی اگر فیلمی باشد که در ظاهر با قواعد بنیادگرایان انجیلی  سازگار نباشد..."

راسین تأکید می‌کند که:"...امروزه هالیوود  بدست این نسل کاملاً در حال تحول است. نسل جدید نه تنها عقایدش را در یک ژانر محدود نمی‌کند بلکه جذابترین آنها یعنی تریلر، وحشت، علمی- تخیلی و حتی کمیک استریپ را هدف‌گرفته است.هدف آنها آشتی میان سینمای سرگرم کننده و کلیسای انجیلی  با یکدیگر است تا اوانجلیسم(صهیونیسم مسیحی) بتواند با قوی‌ترین، جذاب‌ترین و فراگیرترین زبان کنونی با جهانیان سخن بگوید..."  براساس چنین گفتاری، بسیاری از کارشناسان سینما در غرب براین باورند که کلیسای انجیلی با رویکردهای افراطی نومحافظه‌کاران در حال دامن‌زدن به موج جدیدی از تهاجمات عقیدتی است که در نهایت به همان نبرد آرماگدون(نبردی که براساس باورهای اوانجلیست ها یا صهیونیست های مسیحی ، بیش از دو سوم مردم جهان را نابود ساخته و دنیا را برای حکومت هزار ساله مسیح موعودشان و یهودیانی که به وی می گروند ، آماده می سازد) ختم می شود. در واقع هدف نهایی باورها و اعتقادات آنان ، برچنین فاجعه ای استوار است و آن را تقریبا بدون کم و کاست در همه آثارشان به تصویر می کشند. ادامه مطلب...

نوشته شده در  پنج شنبه 90/10/22ساعت  6:15 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

نگاهی به جریانات عمده سینمای جهان در دهه2010- 2001:  قسمت اول - قسمت دوم - قسمت سوم - قسمت چهارم

به بهانه آغاز سال نو مسیحی:پس از 11 سپتامبر 

 

هنوز زمان زیادی از آغاز قرن بیست و یکم و هزاره سوم میلادی نگذشته بود که در یازدهمین روز از نهمین ماه سال 2001 حادثه ای در نیویورک اتفاق افتاد که گویی همه آنچه در فیلم های آخرالزمانی تا آن هنگام تصویر شده بود را عینیت می بخشید. گویی عملیات تروریستی فیلم هایی همچون "محاصره" ( ادوارد زوییک-1998) و"جاده ارلینگتن" (مارک پلینگتن-1999) تحقق عینی پیدا کرده بود ، انگار پیش بینی های فیلم "مردی که فردا را می دید" (رابرت ژونه-1981) درباره پیش گویی های نوسترآداموس جامه عمل می پوشانید. فیلمی که 2 سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی بر روی پرده رفت و در آن به وضوح نشان داده می شد که موشک مسلمانان ، برج های دوقلوی نیویورکی را به دو نیم می سازد!!

ادامه مطلب...

نوشته شده در  پنج شنبه 90/10/22ساعت  6:13 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

ادامه بخش اول: ریک آلتمن از اساتید دانشگاه پرینستن آمریکا درباره ترویج این ایدئولوژی و فرهنگ در دیگر جوامع در یکی از کتاب هایش می نویسد:"...بیش از نیم قرن آثار سینمای هالیوود ، نقش بزرگی در تحکیم و قوام جامعه آمریکایی و معرفی آن به دنیا داشتند. سینما به عنوان یکی از پرخرج‌ترین تولیدات، خصوصا در ژانرهایی  که پیوند بیشتری با دیگر آداب و سنت های فرهنگی آمریکایی داشت، به طور مرتب برای تبلیغ اهداف فرهنگی و هنری و همچنین اقتصادی و اجتماعی سردمداران آمریکای پس از جنگ (که قصد نفوذ در جهان به عنوان استعمار نو در سر داشتند) به کار گرفته شد...فیلم‌های هالیوودی آنچنان نفوذی در زندگی روزمره جماعت عاشق سینما  داشت  که ناخودآگاه رسوم آمریکایی را در دیگر جوامع گسترش می داد...فیلم هالیوودی همیشه نگاهها را از معضلات عمیق جامعه بشری به دلمشغولی‌های جامعه آمریکایی سوق می داد و به شکلی آرمان شهر فرهنگ یانکی‌ها را به  تماشاگران ساده‌لوح  حقنه می‌کرد (و می‌کند) که آنها حتی در دورترین جوامع نسبت به آمریکا هم دغدغه‌های فرهنگی غربی را مسئله خود به حساب می‌آوردند. ‌آنها قانع شدند که  همچون قهرمانان همان  فیلم‌ها زندگی کنند، لباس بپوشند و حتی موی سر خود را آرایش کنند که همه و  همه در واقع تقلیدی از زندگی اسطوره‌ای آمریکایی بود و بس..." 

از همین رو بود که از نخستین روزهای تاسیس سینما در غرب و در ایالات متحده ، ترویج ایدئولوژی آمریکایی عمده ترین هدف به شمار آمد. که این ایدئولوژی فراتر از اندیشه هایی مانند اومانیسم و سکولاریسم و سیستم سیاسی منتج از آن یعنی لیبرال سرمایه داری، نظریه آخرالزمان گرایی را ترویج می کردکه همه اینها به طور وسیع در سینمای غرب به تصویر  کشیده شد.

به‌طور مشخص اولین داستان آخرالزمانی در سال 1910 و در فیلمی به نام "ستاره دنباله دار"  نمود پیدا کرد  که قسمت دوم آن در سال 1916 ساخته شد در سال 1913 فیلم "پایان دنیا" به روی پرده رفت و آثار دیگری درباره پایان دنیا در سال های 1916 و 1922 ساخته شدند و نسخه ای هم در این باره به کارگردانی "ابل گانس" (فیلمساز مشهور فرانسوی) در سال 1931 تولید گردید. همه این ها فیلم‌هایی بودند که به طور مشخص فجایع آخرالزمان را نشان می‌دادند مثل فیلم" روزی که کره زمین از حرکت ایستاد" .

معمولا در این فیلم ها یاموجودات فضایی بودندکه کره زمین را نابود می کردندیا بیماری فراگیری شیوع می یافت که همه موجودات زمین را از بین می برد یا گروهی شیطانی از جنس بشر یا غیر آن موجودیت زمین را تهدید می کرد و یا این تهدید از طرف آدم خبیثی بود که می خواست سلطان همه عالم شود.  مثلا "جنگ دنیاها" که "اورسن ولز" ابتدا نمایشش را در رادیو اجرا کرد و بعد در سینما به فیلم تبدیل شد ، نشان دهنده آن بود که دنیا توسط موجوداتی فضایی در حال نابودی است و البته تنها منجی این شرایط فاجعه بار آمریکا به شمار می آمد. این مسئله(منجی بودن آمریکاییان) موتیف اکثر فیلم های آخرالزمانی بود به طوریکه حتی در برخی آثار به شکلی گل درشت نشان داده می شد.مثلا در فیلم "10 هزار سال قبل از میلاد" (رولند امریش) قبایل ماقبل تاریخ در انتظار منجی‌ می بینیم که گویا موی‌طلایی و چشم‌آبی است!( یعنی همان عامل و پارامتری که تقریبا در شکل و شمایل منجی اغلب این دسته از فیلم های آخرالزمانی شاهدیم).

اما چرا تصویر این تفکر آخرالزمانی در آستانه پایان هزاره دوم و آغاز هزاره سوم ، شتاب شدیدتری به خود گرفت و پس از سال 2001 به مرحله جدی تری وارد گردید که برخی کارشناسان نوشتند شمشیرها از رو بسته شده است؟ چرا پس از آغاز هزاره جدید ، سینمای غرب زبان و لحن شدیدتری در بیان تفکرات آخرالزمانی یافت؟ آیا هالیوود آرایش دخانی به مفهوم ماورایی و آخرالزمانی گرفت تا ذهن بشر را برای انتظار نبرد سهمگین آخرالزمان و یا همان "آرماگدون" آماده نماید؟

در کتب و اسناد منتشره آمده است که بنا بر اعتقاد اوانجلیست ها (اخلاف همان پیوریتن های مهاجر که امروزه نزدیک به یک سوم از جمعیت آمریکا را تشکیل داده و عمده مراکز سیاسی و اقتصادی و نظامی و فرهنگی را در دست دارند)، با آغاز هزاره جدید و عبور از برج حوت (ماهی) به برج حمل (سطل) ، زمان اقدام برای فراهم آوردن زمینه های ظهور مسیح موعودشان فراهم آمده است.(این اعتقاد، صریح و بی پرده در صحنه ای از کتاب و فیلم "رمز داوینچی"نیز به وضوح از جانب سر لی تیبینگ انگلیسی خطاب به پرفسور لنگدون و سوفی بیان می شود، در حالیکه آنها را برای گشودن کریپتکس حاوی راز مکان دفن جام مقدس به گروگان گرفته است).

به عبارت دیگر اوانجلیست ها(که در فرهنگ سیاسی امروز مسیحیان صهیونیست خوانده می شوند)براین باورند که جهان به آرماگدون وآخرالزمان مورد نظر مسیحیان و یهودیان صهیونست بسیار نزدیک شده و حالا نوبت عمل فرا رسیده است. (4)

از همین روست که از سال 2001 تولید آثار عظیم تاریخی که تقریبا از دهه 60 تعطیل شده بود ، مجددا رونق گرفت. فیلم های مذهبی باردیگر با رویکرد تاریخ انبیاء یهود جلوی دوربین رفتند. فیلم هایی مانند :"داوود" بابازی ریچارد گر ، "سلیمان" و ... دیگر از فیلم های رئال کمتر نشانی به چشم خورد. از فیلم های مکتب نیویورک و آثار معترض دهه 70 چه خبر؟!  فیلم های افشاگر اجتماعی کجا رفتند؟!!

مثلا در فیلم "کنستانتین" (فرانسیس لارنس-2005) پیدا شدن سرنیزه ای که گویا بر فراز صلیب، مسیح را کشته، کلیدی برای آغاز وقایع آخرالزمان می شود(مانند آن توتم یا شبه توتم پازوزا در فیلم "جن گیر"). در اینجا هم کنستانتین (با بازی کیانو ریوز) که جسم برزخی قوی دارد و متخصص علوم غریبه است، به عنوان منجی وارد دعوای خیر و شر می گردد. کنستانتین از مرز خیر و شر هم عبور کرده و نظاره گر رقابتی می شود که یک داور سیاه پوست هم دارد! که در جدال مابین خدا (به نمایندگی میکاییل) و شر (به نمایندگی شیطان) قضاوت می کند!! در این فیلم کنستانتین ، موجودی است که قرار است سپاه بشری را هدایت نماید.

در همان زمان فیلم های متعدد دیگری به اکران سینماهای جهان در آمدند که با لحن آخرالزمانی یا مخاطبانشان را از موجودات و پدیده های موهوم، می ترساندند. فیلم هایی مانند : "" Beowulf ، "666 ، جانور " ، "شب زامبی 2" ، "Cult" ، "غیر مقدس" ، "کیفرهای گناه" ، "برآمدن" ، "درو کردن" ، "28 روز بعد"( از دنی بویل که قبلا فیلم هایی مانند "قطار بازی" و "گور کم عمق" را ساخته بود و در سال 2009 نیز "میلیونر زاغه نشین" را کارگردانی کرد) ، "28 هفته بعد" ، "Gryphon" و... که همگی درباره وضعیت آخرالزمان ، منجی و یا موجودات شریری بودند که می خواستند جهان را به تسخیر خود درآورده و انسان ها را نابود سازند.

در این مسیر بسیاری از فیلمسازان ظاهرا سرگرمی ساز و حتی مولف و شبه مولف غرب (که اساسا مدعی بودند به هیچوجه با فیلم های ایدئولوژیک سازگاری ندارد) هم به ساخت آثار آخرالزمانی کشانده شدند. از لارس فن تریر دانمارکی و از مبدعان نظریه هنری دگما 95 که فیلم آخرالزمانی "ضد مسیح" را در سال 2009 ساخت تا  متیو کاسوویتس از سینمای فرانسه که پس از ساخت آثار شبه هنری همچون "نفرت" و "رودخانه های سرخ" ، در سال 2008 به ساخت فیلم آخرالزمانی "بابل پس از میلاد" وادار شد یا برادران هیوز (سازنده فیلم هایی مانند "از جهنم" و "رییس جمهور مرده" ) در سال 2010 فیلم "کتاب ایلای" را جلوی دوربین بردند یا جان هلیکوت کارگردان وسترن "پیشنهاد" هم در سال 2010 ، یک فیلم پست آپوکالیپتکی ساخت به نام "جاده" درباره شرایط طاقت فرسای پدر و پسری پس از جنگ آخرالزمان در حالی که پسر نشانه های از منجی دارد و پدر تا پای جان از وی محافظت می نماید و یا  الکساندر پرویاس ، کارگردان فیلم "من ، روبات" ، فیلمی درباره مسیحیان نوتولد یافته آخرالزمان ساخت به نام "آگاهی"(2009) که براساس اخبار منتشره ریچارد کلی(سازنده فیلم های آخرالزمانی مانند "دانی دارکو" و "قصه های سرزمین جنوبی") اصل آن را نوشته و کارگردانی کرده بود. در فیلم "آگاهی" به وضوح الهیات تحریف شده مسیحی آمیخته به آرمان های صهیونی رواج داده می شود. پدیده Rapture  که یکی از باورهای اوانجلیست های در آخرالزمان است برای نخستین بار در این فیلم به تصویر کشیده شد که گویا در زمان احیاء یا Resurrection  همه اعوان و انصار مسیح در آسانسورهایی به سوی آسمان می روند و در جشنی در حضور حضرت مسیح شرکت دارند تا پس از مدتی ( 7 سال) به سوی صحرای آرماگدون برای نبرد آخرالزمان رهسپار شوند.

همچنین کریستوفر نولان کارگردان فیلم های خوش ساخت و آوانگاردی مثل "یادگاری" و "بی خوابی"، به بتمن سازی ، آن هم از نوع آخرالزمانی مانند "بتمن آغاز می کند"(2006) و "شوالیه تاریکی"(2008) رسید و سپس در سال 2010 با فیلم Inception جنگ نرم را در نبرد آخرالزمان وارد ساخت. مارک فورستر خوش ذوق هم که آثار فانتزی همچون در "جستجوی نورلند"(2004) و "عجیب تر از قصه"(2006) را جلوی دوربین برده بود به جیمزباند سازی کشیده شد و جدیدترین تئوری های آخرالزمانی غرب را در "کوانتوم آرامش"(2008) به تصویر کشید.

و بالاخره امثال ام . نایت شیامالان که در دهه 90 با آثاری مثل "حس ششم" و "شکست ناپذیر" جماعتی را به خود جلب کرده بودند ، از سال 2001 به بعد به ساخت فیلم های آخرالزمانی همچون نشانه ها(2002) ، دهکده(2004) ، بانویی در آب(2006) ، اتفاق(2008) و آخرین کنترل کننده هوا(2010) روی آورد یعنی هر دو سال فیلمی ساخت که هر چه پیش تر می رفت ، عناصر و نشانه های آخرالزمانی در آنها هویداتر می شد ، خصوصا تفکرات آخرالزمانی از نوع کابالایی که درفیلم "آخرین کنترل کننده هوا" با تاکید بر موجوداتی خداگونه به نام آواتار، تفکرات شرک آمیز صهیونی را در نمایش آخرالزمان غربی روشن تر بروز می دهد. همان تفکراتی که جیمز کامرون نیز با ساخت فیلم "آواتار"(2010) آن را به نمایش گذارد. حکایت کالبد برزخی یا جسم اختری انسان که در عالم آواتارها یا عالم دخان و اجنه ، یک منجی معرفی می شود. در اینجا بازهم یک قهرمان معلول آمریکایی ، منجی است. منجی دنیای اتوپیایی که به درخت حیات متصل است و براساس تفکرات شرک آمیز کابالایی شکل گرفته است.(5)

نکته قابل توجه اینکه این نوع نشانه های مسیحایی یا آخرالزمانی کابالایی در بسیاری از فیلم هایی که پیش از این نام برده شد نیز قابل ردیابی است . مثلا در فیلم "کتاب ایلای" ، رساندن کتاب مقدس به مکانی خاص در یک شرایط پسا آخرالزمانی می تواند موجب نجات نسل بشر گردد. اما این کتاب مقدس ، انجیل شاه جیمز اول است که اولا بنیاد کتاب مقدس اوانجلیست هابوده وثانیا آمیخته ای از آموزه های کابالایی و مسیحیت است.(6)

اما مهمترین ظهور تفکرات آخرالزمانی کابالایی را در دو فیلم رمز داوینچی (2005) و فرشتگان و شیاطین (2009) هر دو از نوشته های دن براون و آکیوا گلدزمن و همچنین دیوید کوئپ و ساخته ران هاوارد می توانستیم رویت کنیم. در فیلم "رمز داوینچی" در واقع کد رمز بسیاری از تولیدات هالیوود برای مخاطب گشوده می شود. در این فیلم ضمن روایت تحریف گرانه و مظلوم نمایانه ای از چگونگی رخداد جنگ های صلیبی و ماجرای شوالیه های معبد و شکل گیری فرقه های مخوف کابالا و فراماسونری ، خانقاه صهیون و انجمن برادری فراماسونی را حافظ جام مقدس و نسل عیسی مسیح و مریم مجدلیه می داند که از همان نسل، منجی آخرالزمان بیرون خواهد آمدکه درفیلم "رمز داوینچی"همان سوفی دخترخوانده سونیه، از مسئولین موزه لوور پاریس بود. در این نوع تفکر که امروزه بر اندیشه های آخرالزمانی غرب صلیبی/صهیونی غالب است، منجی آخرالزمان و مسیح موعود، لزوما حضرت عیسی بن مریم (ع) نیست . چنانچه آن حضرت را در این تفکر عیسای بشارت دهنده خوانده اند و عیسی مسیح یا همان مسیح موعود را عیسی بن داوود می دانند که از نسل عیسی بن مریم و مریم مجدلیه است که این نگرش را به آثار آخرالزمانی سینمای غرب نیز منتقل کرده اند، از همین رو در برخی فیلم ها، مسیح موعود یک زن(در فیلم"رمز داوینچی") است یا دختری نوجوان(در فیلم "قطب نمای طلایی") یا هری پاتر یا فرودو ( در فیلم"ارباب حلقه ها") یا لوک اسکای واکر ( در فیلم"جنگ های ستاره ای") و یا اصلان ( در سری فیلم های "نارنیا") و یا اصلا این منجی ، خود رییس جمهور آمریکا است آنچنان که در فیلم "مگیدو: امگا کد2" با آنتی کرایست یا ضد مسیح (دجال) می جنگد و پیروز می شود. در صحنه ای از این فیلم رییس جمهوری آمریکا مثل مسیح زیر درختی رفته و با خدا مناجات می کند مثل فیلم هایی که درباره حضرت مسیح ساخته شده و نشان می دهد که عیسی مسیح در شب پیش از تصلیب در باغی مناجات می کند . رییس جمهوری امریکا حتی در لحظه مقابله با آنتی کرایست به طور واضح یک جمله دینی و انجیلی را به کار می برد و می گوید:

 God give it and god take it (این خداست که می دهد و اوست که می ستاند).

او سپس به کلیسای اوانجلیستی می رود و فیلم نشان می دهد که چگونه مردم وی را همچون مسیح در برگرفته و مدام فریاد می زنند :Save us  (ما را نجات بده)!

 به این ترتیب در سینمای آخرالزمانی امروز، حتی باورهای ماورایی در مورد منجی را با اندیشه های اومانیستی آمیخته و از منجی موعود، موجودی زمینی خلق کرده اند تا با تفکری که بیش از 4 قرن است برای خارج کردن دین از زندگی و اجتماع تحت عنوان سکولاریسم ترویج کرده اند ، دچار چالش نشود!

---------------------------------------------------------------------------------------------

پانوشته :

1- براساس نوشته "اچ اچ بن ساسون" در کتاب "یک تاریخ از مردم یهود " از انتشارات دانشگاه هاروارد در سال 1976 ، کریستف کلمب که مامور سفر به ماوراء بحار و گردآوری پول برای خاندان سلطنتی اسپانیا شد ، از زمره "مارانوها" (یهودیان مخفی) بود که برخی از اسناد تازه بدست آمده در جنوای ایتالیا در تبار یهودی وی ، تردیدی باقی نگذاشته است. گفته می شود که وی از یک خاندان یهودی ایتالیایی به نام کلن بود که در گویش اسپانیولی همان کلمب است. امروزه خاندان یهودی کلمبو (کلن های پیشین) در ایتالیا حضور دارند. کریستف کلمب هماره از پیوند خود با "شاه داوود" سخن می گفت که گویای تبار یهودی اوست و شاهد انتسابش به خاندان "شاهزادگان داوودی" و نیز نزدیکترین پیوندها را با جوامع یهودی و مارانوی ایتالیا و اسپانیا داشت. سفر او به قاره آمریکا به پیشنهاد و با مشارکت مالی و سرمایه گذاری یهودیانی بود که دربار اسپانیا را در قبضه خود داشتند. دایره المعارف یهود از یهودیان ثروتمندی همچون اسحاق آبرابانل و لویی سانتانگل به عنوان سرمایه گذاران اصلی سفر کلمب به آمریکا یاد می نماید. در کتاب فوق آمده است که در واقع سفر کریستف کلمب  به کمک نقشه هایی صوت گرفت که این دو یهودی فراهم آورده بودند و در زمره همراهان او تعدادی از مارانوها حضور داشتند. سفر دوم کلمب نیز با سرمایه یهودیان انجام شد و در آن سفر تعداد زیادی از یهودیان در زمره همراهان کلمب بودند و نخستین اروپایی که به خاک آمریکا گام نهاد ، یک یهودی به نام لویی دو تورس بود.

ویل دورانت (مورخ مشهور) نیز در کتاب تاریخ تمدن خود تامین کننده هزینه های سفر کریستف کلمب را همان ها می داند که یک سال قبل از آن ، هزینه تهاجم به غرناطه را فراهم آوردند یعنی اشراف یهود دربارهای سلطنتی اروپا. ویل دورانت می نویسد که وقتی ایزابل اسپانیایی به علت بار سنگین طرح کلمب حاضر به تامین هزینه های آن نشد ، در آن لحظه مهم و قاطع ، یک یهودی تعمید یافته ، چرخ تاریخ را به گردش افکند. او کسی جز لویی دو سانتانگل وزیر مالیه فردیناند نبود که با کمک انجمن برادری (یک انجمن فراماسونری) خزانه داری آن را برای فتح قاره نو اختصاص داد.

 2- در دایره المعارف بریتانیکا آمده است که پیوریتن ها چنان خود باخته عهد عتیق شده بودند که می خواستند به جای نیو انگلند، نام نیو اسراییل را به آمریکا بدهند. پیوریتن ها پیام آور ابعاد وحشت آفرین مندرج از عهد عتیق برای دنیای جدید بودند. در آن کتاب برخی دستورات وحشتناک وجود دارد که به هنگام اشغال(یا به قول خودشان بازپس گیری) سرزمین فلسطین، می بایست به مرحله اجرا گذاشته شود که این دستورات دهشتناک طی سالهای گذشته و توسط سربازان اسراییلی به کرات درارتباط با فلسطینی ها اجرا شده است. پیوریتن ها نیز با انتخاب کتاب عهد عتیق به عنوان راهنمای عمل ، اعمال وحشتناک خود را در آمریکا به این کتاب مستندکردند.

نوآم چامسکی (نطریه پرداز و اندیشمند یهودی ) در کتاب خود با نام " سال 501 : اشغال ادامه دارد" تاریخ انباشته از "پاکسازی های قومی" و فشارهایی که از جانب کریستف کلمب بر بومیان آمریکا وارد آمد را مورد بررسی قرار می دهد و ضمن بیان اینکه پیوریتن ها سرزمین آمریکا را سرزمین موعود نامیدند و بومیان و سرخپوستان آنجا را اشغالگران کنعانی تلقی کردند ، اعمال وحشیانه انجام شده توسط آنها را چنین بیان می دارد:

"...آن جماعت بومی ، مورد علاقه خداوند نبودند ، لذا از بهشت روی زمین پاکسازی شدند. حمد و سپاس از اینکه دیگر کسی از بومیان باقی نماند ..."!!

در تواریخ مختلف آمده است که پیوریتن ها ، قتل عام ها را به طور مرتب تحت کنترل و نظارت رهبران دینی خود انجام داده و ماموریت مقدس خود به شمار می آوردند. (همین به اصطلاح رهبران دینی مانند  هال لیندسی و جری فالول و بیلی گراهام هستند که امروزه از صدها کانال تلویزیونی ، پیروانشان را به قتل و غارت مسلمانان تشویق و ترغیب می کنند! این اقدامات مبتنی بر آموزه های عبرانی پیوریتن ها، حتی توجه آرنولد توین بی( نظریه پرداز معروف تاریخ) را نیز به خود جلب کرده است.

 به نظر تامس اف گاست ، جامعه شناس آمریکایی در کتاب خود موسوم به "نژاد: تاریخ یک ایده در امریکا" ، توین بی از این نظریه که "اعتقادات فزاینده کلنی نشینان انگلیسی به عهد عتیق موجب پیدایش این باور در آنها شده بود که آنها به عنوان مردمی انتخاب شده اند تا کافران را نیست و نابود سازند" ، دفاع می کند. گاست سپس می افزاید : "...اسراییلی های ماساچوست ( یعنی همان پیوریتن ها) به همان شیوه ، سرخپوستان را نابود ساختند که اسراییلیان موردنظر کتاب عهد عتیق ، کنعانیان(فلسطینیان) را معدوم نمودند..."

 3-"ایدئولوژی آمریکایی" عنوان مقاله معروفی است از سمیر امین ، اقتصاددان مصری ـ فرانسوی. این مقاله نخستین بار در سال 1381(2002) در روزنامه الاهرام به چاپ رسید. در این مقاله او به فرهنگ سیاسی آمریکا می پردازد و آن را چنین تعریف می کند:

"...فرهنگ سیاسی محصول دراز مدتِ تاریخ است. از این رو، فرهنگ سیاسی در هرکشور ، مختص همان کشور می باشد. فرهنگ سیاسی آمریکایی توسط فرقه های افراطیِ پروتستان در نیوانگلند (شمال شرقی آمریکا) شکل گرفت. این فرهنگ سیاسی علاوه بر این جنبه دینی، با این ویژگی ها مشخص می شود: قتل عام بومیانِ قاره آمریکا ، به برده کشیدن آفریقاییان، و ایجاد اجتماعات متعددی از مهاجران که ، مرحله به مرحله، طی قرن نوزدهم به قاره آمریکا رفته اند و میان شان افتراق های قومی وجود داشته است..."

سمیر امین در توضیح دیدگاه خود در باره فرهنگ سیاسی و ایدئولوژی آمریکایی می نویسد:

"...اصلاحات دینی در مسیحیت ، [مشروعیت] عهد عتیق را احیاء کرد، همان [مشروعیتی] که کاتولیسیسم و کلیسای ارتدوکس آن را به حاشیه رانده بودند. به حاشیه راندن عهد عتیق توسط کاتولیسیسم ، هنگامی صورت گرفت که مسیحیت با قطع رابطه با یهودیت تعریف شد. اما پروتستانها بار دیگر جایگاه مسیحیت را به عنوان جانشینِ راستین یهودیت احیاء کردند. شکل مشخص پروتستانتیسمی که به آمریکا آمد [در نیوانگلند ، شمال شرقی آمریکا] تا همین امروز ایدئولوژی آمریکایی را شکل می بخشد. ابتدا، این ایدئولوژی، با رجوع به نصّ کتاب مقدس ، مقهور کردن قارهء جدید را مشروعیت بخشید. (در گفتار [فرهنگی] آمریکای شمالی، مضمون توراتی ـ انجیلیِ تسخیرِ خشونت بارِ ارض موعود توسط اسرائیل مدام تکرار می شود.) سپس ، آمریکا مأموریتی را که از سوی خدا به آن محول شده بود به سراسر پهنه عالم تعمیم داد. مردم آمریکای شمالی خود را "قوم برگزیده" به شمار می آورند. در عمل مترادف اصطلاح فاشیستی نژاد برتر ("هِرن فولک") در زمان نازی ها در آلمان. این همان خطری است که ما امروزه با آن روبرو هستیم. و به همین دلیل است که امپریالیسم آمریکایی (نه "امپراتوری") به مراتب درنده خوتر از امپریالیسم های پیشین است که اکثرشان هرگز مدعی نبودند که مأموریتی الهی را به اجرا گذاشته اند..."

 4- به گفته مسیحیان صهیونیست، میلیون‌ها نفر از دشمنان مسیح از عراق حرکت کرده و از فرات گذشته و به سمت قدس خواهند رفت. در میان راه نیروهای مومن به مسیح ، راه آنها را سد کرده و در آرماگدون به هم می‌رسند و جنگ در می‌گیرد. در تفسیر جنگ آرماگدون هم می‌گویند که سپاه ایرانی، قفقازی، سودانی، لیبیایی و... به عنوان سپاه شر از عراق حرکت می‌کنند. ( توجه کنید که سالها پیش بوش و دار و دسته اش ، کشورهایی مانند ایران را "محور شرارت " خواندند!) طبق نظر مفسرین اونجلیست، این جنگ بایستی بین سال 2000 تا 2007 روی می داده است!!

 5- جیمزکامرون پس از "تایتانیک" و به خصوص در دو اثر مستندی که برای "سیمخا جیکوبوویچی" (مستند ساز یهودی کانادایی) تهیه کرد یعنی " گور گمشده مسیح" و " راز گشایی مهاجرت یهودیان" (که حتی نریشن اش را خود کامرون گفت) تمایلات کابالایی خود را آشکارتر ساخت.

پیش از این پال اسکات در نشریه معتبر "دیلی میل" در سال 2004 پس از پیوستن برخی از هنرپیشه ها و سینماگران هالیوود به فرقه کابالا ، از فعالیت های شدید این فرقه صهیونیستی و رهبر 75 ساله آن به نام فیووال کروبرگر یا فیلیپ برگ پرده برداشته و تاکید کرده بود که فرقه کابالا عملا بر هالیوود حکومت می کند.

فیلیپ برگ برای اوّلین بار در سال 1969 دفتر فرقه خود را در اورشلیم (بیت‌المقدس) گشود و سپس کار خود را در لس‌آنجلس ادامه داد. دفتر مرکزی فرقه کابالا در بلوار رابرتسون، واقع در جنوب شهر بورلی هیلز (در حومه لس‌آنجلس و در نزدیکی هالیوود)، واقع است. این رهبر «خودخوانده» فرقه کابالا فعالیت خود را بر هالیوود متمرکز کرد، در طی دو سه ساله از طریق جلب هنرپیشگان و ستاره‌های هالیوود و مشاهیر هنر غرب به شهرت و ثروت و قدرت فراوان دست یافت، خانه‌های اعیانی در لس‌آنجلس و مانهاتان خرید و شیوه زندگی پرخرجی را در پیش گرفت. امروزه، شبکه فرقه برگ از توکیو تا لندن و بوئنوس‌آیرس گسترده است و این سازمان دارای چهل دفتر در سراسر جهان است. در سال 2002 دارایی فرقه برگ حدود 23 میلیون دلار تخمین زده می‌شد ولی در سال 2004 تنها در لس‌آنجلس 26 میلیون دلار ثروت داشت. فرقه کابالا ادعا می‌کند که دارای سه میلیون عضو است.

سازمان برگ خود را "فرا دینی" می‌خواند و مدعی است که کابالا "فراتر از دین، نژاد، جغرافیا، و زبان است" و با این تعبیر ، درهای خود را به روی همگان گشوده است. اعضای فرقه، فیلیپ برگ را "راو" می‌خوانند. "راو" همان"رب" یا "ربای" یا "ربی" است که به خاخام‌های بزرگ یهودی اطلاق می‌شود.

فعالیت فرقه کابالای برگ در سال 2004 به‌ناگاه اوج گرفت و با اعلام پیوستن مدونا ( خواننده مشهور آمریکایی)به این فرقه در رسانه‌ها بازتابی جنجالی داشت. بسیاری از خاخام های سنت گرای یهودی ، عقاید فیلیپ برگ و فرقه اش را منشاء گرفته از جادوگران و ساحران مصر باستان و حتی شیطان پرستی یا پاگانیسم  دانستند.

واقعیات نشان می‌دهد که برگ تنها نیست. کانون‌ها و رسانه‌های مقتدری در پی ترویج فرقه او هستند و مقالات جذاب و جانبدارانه‌ درباره‌اش می‌نویسند. "کابالا هالیوود را فرا گرفته است" عنوانی است که مدتهاست در این نشریات به چشم می‌خورد.

تایمز لندن در سال 2004 گزارش مفصلی درباره پیوستن مدونا به فرقه کابالا منتشر کرد. گزارش تایمز همدلانه بود و تبلیغ به‌سود فرقه برگ به‌شمار می‌رفت. به‌نوشته تایمز، در جشن یهودی پوریم، که در دفتر مرکزی فرقه کابالا برگزار شد، صدها تن از مشاهیر لس‌آنجلس و هالیوود حضور داشتند. یکی از مهم‌ترین این افراد ، مدونا بود که از هفت سال پیش از آن در مرکز فوق در حال فراگیری کابالا بود و اکنون رسماً کابالیست شده بود. نه تنها او بلکه بسیاری دیگر از مشاهیر سینما و موسیقی جدید غرب، از پیر و جوان، به عضویت فرقه کابالا درآمدند: از الیزابت تیلور 72 ساله و باربارا استریسند 62 ساله تا دیان کیتون، دمی مور،استلا مک‌کارتنی، بریتنی اسپیرز،اشتون کوشر، ویونا رایدر، روزین بار، میک جاگر،پاریس هیلتون (وارث خانواده هیلتون، بنیانگذاران هتل‌های زنجیره‌ای هیلتون) و دیگران. این موج ، ورزشکاران را نیز فرا گرفت: دیوید بکهام (فوتبالیست انگلیسی) و همسرش، ویکتوریا، آخرین مشاهیری بودند که در ماه مه 2004 ، به عضویت فرقه کابالا درآمدند. شواهد و قرائن موجود و برخی خبرها حاکی از آن است که جیمز کامرون نیز در سال 2005 به این فرقه صهیونیستی پیوسته و گفته می شود از همان زمان کلید تولید فیلم "اواتار" زده شد . چنانچه برای اولین بار خبر تولید فیلم "اواتار" تحت عنوان "پروژه 880" در ژوئن 2005 در مجله هالیوود ریپورتر به طور رسمی انتشار یافت. در همان زمان طرح تولید آثار مستندی همچون :"راز گشایی مهاجرت یهودیان" در سال 2006 و "گور گمشده مسیح" در سال 2007 نیز ارائه گردید.

این فیلم ها به خصوص "گور گمشده مسیح" ، جهان مسیحیت و پیروان ادیان توحیدی به سختی تکان داد. در این فیلم به دنبال آثار کابالیستی همچون "رمز داوینچی" ( ران هاوارد) ، عقاید و باورهای اصیل و راستین موحدان و معتقدان به ادیان ابراهیمی(که اعتقاد دارند حضرت عیسی مسیح زنده و نزد خداوند است و همچنین ایشان از رحم پاک حضرت مریم زاده شده و هیچ گاه ازدواج نکرده و بنابراین فرزندی نداشته است) ، زیر علامت سوال رفت و ادعا شد که در سرزمین فلسطین اشغالی ، گور بزرگی که در آن حضرت عیسی مسیح (ع) و همسرش مریم مجدلیه و پدر و مادرش و همچنین فرزندش دفن شده اند ، کشف گردیده که نماهایی از آن به همراه تابوت های حضرت عیسی و خانواده اش ، در حالی که اسامی آنها برروی تابوت حک شده بود ، به نمایش گذارده شد و توسط شخص جیمز کامرون ، معرفی شد.

اگرچه کلیسای کاتولیک و واتیکان موضع گیری خاصی درباره این اهانت های آشکار اتخاذ نکردند ولی بسیاری از پیروان ادیان توحیدی برآشفتند و زبان به اعتراض گشودند.

اخیرا شنیده شد در روزنامه های واتیکان به باورهای مطرح شده در فیلم "اواتار" نیز انتقاد شدید شده است. فیلم "فرشته جنگ" اثر دیگری از جیمز کامرون ، قرار است در سال 2011 به نمایش عمومی دربیاید و ماجرای آن به قرن 26 میلادی ربط پیدا می کند که 300 سال از آخرالزمان و جنگ آرماگدون گذشته و زندگی به صورت ربات های سیبورگ سهل تر ادامه    می یابد تا اینکه رباتی برای نجات جهان اقدام می کند.

 6- در تاریخ آمده است که بنیانگذاران فرقه کابالا یعنی اسحاق کور و موسی بن نهمان معروف به نهمانیدس از حامیان شاه جیمز اول در جنگ های صلیبی بودند و وی را از جنبه های مختلف از جمله اعتقادی و ایدئولوژیک تقویت می نمودند. قابل ذکر اینکه جیمز اول از خونخوارترین فرماندهان صلیبی بود که ده ها هزار زن و مرد و کودک مسلمان را قتل عام کرد.

و نکته مهم اینکه براساس اسناد و مدارک تاریخی ، اساسا تفکر مسیحاگرایی و آخرالزمانی در قرن سیزدهم میلادی از همین فرقه صهیونی کابالا به درون مسیحیت رسوخ داده شد و بعدا در قرن شانزدهم و پس از جنبش پروتستانتیزم و نهضت به اصطلاح اصلاح دینی ، از مهمترین باورهای مسیحیان انشقاق یافته یعنی همان پیوریتن ها و سپس اوانجلیست ها بود.

در واقع مکتب کابالا کارکرد احیاء و ترویج آرمان‏های مسیحایی و آخرالزمانی را به دست گرفت که این آرمان‏ها در بنیاد تحریکات جنگ‌افروزانه صلیبی سده سیزدهم و تکاپوهای شِبه‌صلیبی و نو‌صلیبی سده‌های پسین جای داشت. در سده چهاردهم میلادی، هسته‌های فرقه کابالا در جوامع یهودی سراسر جهان، به‏ ویژه در بنادر ایتالیا، گسترده شد. از طریق ایتالیا، که قلب جهان مسیحیت به شمار می‌رفت، پیشگویی‏های اسرارآمیز درباره ظهور قریب‌الوقوع مسیح و استقرار سلطنت جهانی او، به مرکزیت بیت‌المقدس(اورشلیم) ، رواج یافت و دربار پاپ در رم و سایر کانون‏های فکری و سیاسی دنیای مسیحی را به شدت متأثر ساخت. در تمامی این دوران منجمین بانفوذ یهودی، یکی پس از دیگری، درباره ظهور قریب‌الوقوع «ماشی‌یَح» (مسیح) پیشگویی می‌کردند. یک نمونه گرسونیدس، نوه نهمانیدس، است که ظهور مسیح بن داوود را در سال 1358میلادی پیش‌بینی می‌کرد.

http://smostaghaci.persianblog.ir/post/514/

نگاهی به جریانات عمده سینمای جهان در دهه2010- 2001:  قسمت اول - قسمت دوم - قسمت سوم - قسمت چهارم


نوشته شده در  پنج شنبه 90/10/22ساعت  6:10 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()

دهه سینمای آپوکالپتیک(آخرالزمانی) نوشته سعید مستغاثی به بهانه آغاز سال نو مسیحی

نگاهی به جریانات عمده سینمای جهان در دهه2010- 2001:  قسمت اول - قسمت دوم - قسمت سوم - قسمت چهارم

سینمای جهان در شرایطی به هزاره سوم قدم گذارد که در دهه 90 از هزاره دوم ، لااقل برای کسانی که با نگرش ایدئولوژیک این سینما چندان آشنایی نداشتند ، سمت و سوی عجیب و غریبی یافته بود. در این دهه ناگهان تعداد زیادی فیلم به روی پرده رفت که در آنها به نوعی پایان جهان یا آخرالزمان اشاره شده بود مبنی براینکه خطر یا فاجعه ای تکنولوژیک یا بیولوژیک یا شبه دینی و یا ماورایی ، جهان را به سوی نابودی یا حاکمیت فرد و یا گروهی شرور و خبیث می کشاند. در اغلب این دسته از فیلم ها یک منجی(که در این گونه فیلم ها بعضا با عنوان The One خطاب می شود)  به مقابله با آن خطر یا فاجعه برخاسته و دنیا را از شرش نجات می بخشید. ادامه مطلب...

نوشته شده در  پنج شنبه 90/10/22ساعت  6:8 صبح  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
سواد رسانه ای درحوزه:تحلیل و برررسی شبکه های اجتماعی و موبایل
معرفی تفصیلی کتاب «اسطوره های صهیونیستی در سینما»
نقد وبررسی چند فیلم ایرانی جدید توسط سعید مستغاثی
نقد وبررسی ابعادشخصیت مرد درسینمای ایران/بررسی\تسویه حساب\
نقد و بررسی انیمیشن ظهور نگهبانان/ rise of guardian
مروری بر فیلم های بازگوکننده جنایات صهیونیسم غاصب درفلسطین اشغال
حقیقتاچرارسانه های آمریکایی نسبت به ایران،اینقدر کینه جو هستند؟!
هالیوودوبازنمایی محرف تاریخ واندیشمندان ایرانی-نقدفیلم پزشک
بررسی سینمای اسراییل[غاصب]:شرق،غرب وسیاست بازنمایی
آشنایی با الکس جونز اندیشمند و منتقد ومستندساز آمریکایی...
[عناوین آرشیوشده]