به عنوان مثال از جشنواره فیلم کن نمونه می آورم که در افواه عمومی، هنری ترین، ضد تجاری ترین و مستقل ترین جشنواره فیلم در جهان معرفی می شود! جشنواره ای که به جز خود آن شهر کوچک سواحل جنوب فرانسه (آن هم به مدد تبلیغات طراحان و تولید کنندگان انواع و اقسام مد لباس و لوازم آرایش و جواهرات)،در هیچ کجای دنیا مانند ایران متاسفانه مطرح نیست! برای تحقیق درباره این مدعا هم که شده، در هنگامه برگزاری آن می توانید سری به معتبرترین وب سایت های سینمایی جهان بزنید و ببینید واقعا این جشنواره موسمی در دنیای سینما تا چه حدی محل از اعراب دارد!
جشنواره فیلم کن بر خلاف آنچه ادعا داشته و قرار بوده که اولا حامی سینمای مولف ارزشمند باشد، ثانیا در جستجوی صداهای مستقل فرهنگ های گوناگون برآید، ثالثا تجربه سینما به عنوان یک هنر(و نه صنعت) را در نظر بگیرد و رابعا دنیایی ایجاد کند که خودش را از درون نمایش فیلم هایش بشناساند(این عین جملاتی است که مدیر این جشنواره همه ساله آنها را بیان کرده و مضامین نزدیک به آن را به کررات می توانید در سایت رسمی جشنواره نیز بیابید) اما این فستیوال فیلم در طول تاریخ برگزاری خود (از 1946 تا امروز) علیرغم تلاشی که برخی دست اندرکارانش به خرج دادند، در واقع بیشتر حاشیه ای برای سینمای تبلیغاتی، ایدئولوژیک و تجاری غرب به خصوص آمریکا و به ویژه هالیوود به شمار آمده است، چنانچه از همان نخستین دوره و مکررا فیلم ها، ستاره ها و محصولات مختلف سینمای هالیوود بوده که در این جشنواره مورد توجه قرار گرفته و به همین علت بسیاری از آثار مهم تاریخ سینما و اساتید برجسته آن از کادر توجه این فستیوال به اصطلاح هنری به دور مانده اند.
به عنوان مثال در میان لیست این به اصطلاح نخل طلایی ها از اینگمار برگمان(که کمتر کارشناس و منتقد سینمایی در هنری بودن فیلم هایش شک دارد) خبری نیست، همچنانکه از روبر برسون و حتی کریستف کیسلوفسکی که آنقدر سنگش را فرانسوی ها به سینه زدند! (بابت همین شرمندگی و بی اعتنایی به برگمان بود که در پنجاهمین دوره جشنواره کن خواستند نخل طلای نخل طلاها را به برگمان اعطا نمایند که او حتی زحمت رفتن به کن را هم به خود نداد و عطایشان را به لقایشان بخشید!)
از کوروساوا هم تنها فیلم "شبح جنگجو" یا "کاگه موشا" (که آنهم در مراسم اسکار ستایش شد و انگار جوازش صادر گردید!) نخل طلا گرفته و از سایر شاهکارهای امپراطور در کارنامه کن نشانی به چشم نمی خورد و دیگر اینکه از فیلمسازان برجسته ای مثل ژان رنوار و یاساجیرو ازو و کارل تئودور درایر و ساتیا جیت رای و کنجی میزوگوچی و چارلز چاپلین و رنه کلر و ژان پی یر ملویل و فرانسوا تروفو و ژان کوکتو و...خیلی های دیگر هم در بین نخل طلایی ها و دیگر جوایز جشنواره کن اثری دیده نمی شود.
چراکه جشنواره کن همواره در تیول کمپانی ها و موسسات بزرگ تجاری آمریکایی و تهیه کنندگان و ستارگان سینمای هالیوود بوده است، از همین رو علاوه براینکه این کمپانی ها به عنوان اسپانسرهای جشنواره هیچ فیلم و فیلمسازی را بر علیه منافع خود(بخوانید منافع ایالات متحده) برنمی تابیدند، همواره این گروهی از هنرپیشه های آمریکایی بوده اند که برگ برنده مدیران جشنواره کن برای جلب توجه رسانه ها و شرکت های تبلیغاتی و تبدیل سواحل کوزووات به بازار مکاره ای برای توریست ها و گردشگران خارجی به شمار آمده است. فرش قرمزی که در طول یازده روز برگزاری جشنواره، در اغلب ساعات روز محل نمایش انواع و اقسام مدهای لباس و آرایش و جواهرات شرکت های مشهور تجاری توسط بازیگران معروف است و مکان اصلی تجمع و توجه مهمانان و شرکت کنندگان و خبرنگاران و عکاسان محسوب می شود و آنچه کمتر اهمیت دارد همان سالن های نمایش فیلم است و جلسات گفت و گوی مطبوعاتی!
این درحالی است که در مراسم اسکار (که اساسا هیچگاه ادعای هنری بودن نداشته و تبلیغات تجاری اش در صدر همه ادعاهای سینمایی قرار دارد)، در مقابل 4 ساعت و نیم مراسم اصلی اهدای جوایز، فقط 2 ساعت برنامه فرش قرمز اجرا می شود. به همه اینها اضافه کنید که هیاهو و سرو صدای جشنواره کن هم برای همین هنرپیشگان و ستاره های آمریکایی است که روی فرش قرمز ادا و اطوار درمی آورند و حاضرین هم برایشان سر و دست می شکنند. هنوز سال 2005 را از یاد نبرده ایم که چگونه روبرتو رودریگز با آن کلاه کابوی (برای تاکید بر فرهنگ آمریکایی) و آن لبخند تحقیر کننده همراه عوامل فیلم "شهر گناه" همچون:"بروس ویلیس" و "میکی رورک" و "جسیکا آلبا" و "بنسیو دل تورو " و...ساعت ها روی آن فرش قرمز، تمامی حضار را مقابل سالن دوبوسی کن سرکار گذاشته بودند. یا جرج لوکاس با سربازان امپراطوری اش و دارت ویدر و ناتالی پورتمن و هیدن کریستنسن و سمیوئل جکسن و...چندین روز همه جشنواره کن را به تسخیر خود درآورده بودند و در کنار آنها کوین بیکن و کالین فرث و ول کیلمر و رابرت داونی جونیور و اسکارلت جوهانسن و...دیگر هنرپیشگان هالیوودی و در این میان تنها چیزی که اهمیت نداشت مانور عوامل بهترین فیلم جشنواره بود و بازیگران فیلم های اروپایی و مستقل!)، همان گونه که سال قبلش هم دار و دسته "شرک" اعم از غول سبز و خر پرحرف و پرنسس فیونا و.... همه توجهات را به خود جلب کرده بودند. شاید از همین روست که مدیران جشنواره کن برخلاف همه قوانین و آیین نامه هایشان، برای فیلم های آمریکایی حق وتو فرهنگی هم قائل می شوند و حتی اکران شده هایشان را هم در بخش مسابقه اصلی خود شرکت می دهند!
مثال ها متعدد است؛ فی المثل جشنواره کن سال 2003، فقط برای اینکه فرش قرمز از حضور تام هنکس بی بهره نماند، فیلم "قاتلین زن" را پس از اکران یک ماهه اش در سینماهای دنیا به بخش مسابقه راه دادند! و یا در سال 2005 همین اتفاق درمورد فیلم اکران شده "شهر گناه" پیش آمد که دو ماه پیش از نمایش در کن به نمایش عمومی درآمده بود!
نکته شگفت آورتر اینکه گردانندگان جشنواره کن علیرغم همه ادعاهایشان مبنی بر برگزاری هنری ترین جشنواره دنیا و اینکه گویا آخر هنر سینما هستند، اما هر سال تعدادی از تجاری ترین آثار سینمای هالیوود را در برنامه هایشان قرار می دهند که این مورد در برخی موارد واقعا حیرت انگیز است، مثلا در پنجاه و نهمین دوره، دو فیلم "یونایتد 93" (پال گرین گرس) که یک ماه پیش از آن در سینماهای آمریکا اکران شده بود و "مردان ایکس: آخرین ایستگاه" (برت راته نر)، انتقادهای زیادی را حتی در میان محافل سینمایی آمریکایی به همراه داشت و گویا گردانندگان کن با هزینه بسیاری آن را به جشنواره خود آورده اند.
این شگفتی درمورد ترکیب هیئت داوران (که قاعدتا بایستی اعضایش از بینش هنری کافی برخوردار باشند) بیشتر می شود، مثلا دوره ای در میان اعضای هیئت داوران اصلی و در کنار فیلمسازانی مانند امیر کاستاریکا و انیس واردا، به نام هایی مثل: "سلما هایک"(بازیگر درجه چندم مکزیکی الاصل) بر می خوریم. کفه این ترازو در سالی دیگر به نفع بازیگران تجاری بیشتر شده و برخلاف دوره هایی که همواره تعداد کارگردانان و فیلمنامه نویسان و نویسندگان بر بازیگران می چربیدند، از پنجاه و نهمین دوره به بعد، تعداد بازیگران (آنهم از درجه 2 و 3 به پایین) تقریبا 60 درصد اعضای هیئت داوران را تشکیل می دهد. در کن پنجاه و نهم بازیگرانی همچون "مونیکا بلوچی" (بازیگر نقش چندم برخی فیلم های آمریکایی مثل:ماتریکس و دراکولای برام استوکر و اشک های خورشید و بعضی فیلم های نه چندان معروف اروپایی)، هلنا بونهم کارتر (که به جز فیلم های تلویزیونی اخیرا فقط در فیلم های تیم برتن، نقش های حاشیه ای بازی می کند و یا به جای شخصیت های کارتونی صحبت می نماید)، سمیوئل ال جکسن (که هنوز معروفترین کاراکترش، "جولز" در فیلم "پالپ فیکشن " است و به جز آن فقط نقش های فیلم های پلیسی جنایی معمولی مثل "سه ایکس " و "مرد" و "مربی کارتر" و "اصلی" و "شفت" و...را از او به یاد داریم)، ژانگ زی ئی (بازیگر تازه به دوران رسیده هنگ کنگی که فیلم های اخیر ژانگ ییمو معروفش کرد و در فیلم "خاطرات یک گیشا" نقش دوم را برعهده داشت) و تیم روث (که برخلاف آنچه در بولتن جشنواره کن آمده بود، فقط یک فیلم غیر معروف" منطقه جنگی " را کارگردانی کرده و اصلا نمی توان وی را فیلمساز به حساب آورد، بازی هایش هم تقریبا در نقش های مکمل و کوچک بوده مانند آنچه در فیلم های "آب تیره "، "تفنگدار"، "سیاره میمون ها"، "هتل میلیون دلاری"، "پالپ فیکشن"، "وتل" و "راب روی " داشت) و...
سالی دیگر نیز گل سرسبد بازیگران هیئت داوری کن، ایزابل هوپر و رابین رایت پن هستند که به هرحال بازیگران مولفی به شمار نیامده و اغلب در آثار تجاری سینمای آمریکا ظاهر شده اند.
به این ترتیب ملاحظه می فرمایید هیچ بازیگر مولف و یا صاحب سبکی در میان داوران کن دیده نمی شود و آنچه بیشتر به نظر اهمیت داشته، چهره و عنوان تجاری بازیگرانی همچون "مونیکا بلوچی" یا "سمیوئل ال جکسن " و یا ایزابل هوپر و رابین رایت پن بوده تا بازهم توجه هرچه بیشتر رسانه ها و عکاسان خبری به فستیوال کن جذب شود و نه بیشتر.
وجه دیگر جشنواره کن، گرایشات سیاسی آن به بعد غالب سیاسی – ایدئولوژیک امروز سینمای دنیاست که از هر فستیوال دیگری بیشتر توی ذوق می زند! از افتتاح جشنواره کن 59 با فیلم پر سر و صدا و صهیونی "رمز داوینچی" و ادامه اش با فیلم های سیاسی "غذای آماده ملی" از ریچارد لینک لتر و "سوسمار" ساخته نانی مورتی و همچنین حضور فیلم به شدت تبلیغاتی "یونایتد 93" که درباره سرنوشت یکی از هواپیماهای ربوده شد جریان 11 سپتامبر 2001 بود، گرفته که باج عیان مدیران جشنواره کن به سینمای پروپاگاندای آمریکا و نئو محافظه کاران حامی اش بود و موجب شگفتی ناظران سینمایی دنیا گردید تا آگراندیسمان اثر متوسطی همچون "پرسپولیس" (به دلیل وجه ضد انقلاب اسلامی آن) و کشاندن سازنده آن به داوری دوره بعد! (بدون هیچگونه سابقه سینمایی یا هنری!) و تا دو سال پیش که علاوه بر لارس فن تریر (با فیلم "ضد مسیح") حتی تارانتینو نیز با فیلمی سیاسی ایدئولوژیک به جشنواره آمده بود!
می توان نتیجه گرفت که جشنواره هایی مثل کن علیرغم تبلیغات فراوان و شهرت هنری، کاملا در تیول کمپانی ها و موسسات تجاری چند ملیتی قرار دارند و از همین رو صبغه سیاسی تمام عیاری می یابند. چراکه سرنخ برگزاری این جشنواره ها در دستان همان کمپانی هایی می چرخد که زیرمجموعه تراست ها و کارتل های بزرگ آمریکایی هستند. چنان که در جشنواره ای مثل کن، اصل ماجرا روی فرش قرمز و با ستارگان هالیوود و مد لباس ها و مو و جواهرات اتفاق می افتد و درواقع آنچه در سالن دوبوسی کن اجرا می شود، فرع قضیه به شمار می آید. طبیعی است که اگر آن فرش قرمز نباشد و آن نمایش انواع و اقسام مد، جشنواره کن هم دیگر وجود نخواهد داشت. چون به گفته یکی از مدیران جشنواره، بیشتر هزینه های برگزاری جشنواره از محل تبلیغات و کرایه غرفه های مختلف فروش کنار ساحل و توریست هایی است که به این شهر کوچک ساحلی سرازیر می شوند و البته آنها هم صدقه سری همین ستاره های آمریکایی است که می آیند نه برای مثلا تماشای قیافه "لارس فن تریر" و لباس "شوهی ایمامورا" و موهای "پی یر رییسیان"! از همین رو بخش مهمی از انتخاب ها و فیلم ها و برگزیده ها بایستی جلب رضایت همان کمپانی ها و صاحبانشان را به همراه داشته باشد. صاحبانی که نه در کن، بلکه در نیویورک و واشنگتن و لندن و تل آویو دفتر و دستک دارند.
جشنواره های دیگر گروه به اصطلاح A همچون ونیز و برلین نیز بسیار بیشتر از جشنواره فیلم کن در تیول کمپانی های آمریکایی بوده و هستند، مثلا فستیوال برلین امسال با فیلم قبلا اکران شده و آمریکایی "True Grit" افتتاح شد و تماشاگران به اصطلاح هنری پسند برلینی، ساعت ها در کنار فرش قرمز منتظر جف بریجز و مت دیمن و جاش برولین ماندند تا آنها را صدا بزنند و عکسی بردارند و امضایی بگیرند!
- ارتباط مراسم و جشنوارههای چون اسکار و... با ساختار آمریکا و نظام سلطه چگونه است؟ نوع تعامل اینها به چه صورت است؟ یعنی کجا اسکار به داد آمریکا میرسد؟ به نظر میرسد آمریکا و نظام سلطه در بزنگاههایی از اینگونه مراسم برای تثبیت و توجیه سیاستهای خود استفاده میکنند؟ مثالهایی از این موارد در بزنگاههای تاریخی، جنگ جهانی دوم، انقلاب اسلامی، جنگ سرد، پروژه ضد اسلامی گرایی، حمله آمریکا به عراق و...
واقعیت این است که میتوان مراسم اعطای جوایز اسکار را جهانیترین شکل یک نمایش محلی دانست که با پروپاگاندای قدرتمندترین رسانههای بینالمللی به هواخواهان و علاقمندان سینما در سراسر کره زمین، یک فستیوال فراقارهای نمایانده شده است در حالی که حدود 96 درصد کل جوایز آن، تنها به آثاری اختصاص دارد که محصول آمریکا و انگلیسی زبان هستند و در زمان و مدت خاصی در سینماهای لسآنجلس به نمایش درآمدهاند و فقط 4 درصد بقیه به فیلمهای دیگر کشورها تعلق دارد که آنها هم حتما بایستی در همان زمان و مدت خاص در یک یا چند سالن سینمای لسآنجلس، اکران عمومی یافته باشند. یعنی فیلمهایی که حتی در دیگر شهرهای آمریکا به جز لسآنجلس بر پرده رفته اند حتی اگر آمریکایی هم باشند، اعتباری برای رأی دهندگان آکادمی اسکار ندارند. چنانچه در هر سال بسیاری از فیلم های مهم آمریکایی تولید می شوند ولی به دلائل مختلف از جمله نداشتن پخش کننده قوی(در حلقه مافیای توزیع و پخش سینماهای آمریکا)، در سینماهای لس آنجلس به اکران در نیامده و در نتیجه از قضاوت اعضای آکادمی اسکار دور می مانند. حدود و ثغور فراگیری مراسم اسکار مانند این است که فرضا مراسمی در شیراز برگزار شود و تنها قضاوت و جوایز خود را بر فیلمهایی بگذارد که در این شهر به اکران عمومی درآمدهاند. (البته بر تفاوتهای شیراز و لسآنجلس آگاه هستم!)
به این ترتیب خیل عظیم آثار سینمایی که در دیگر کشورها تولید شدهاند ولی در لسآنجلس اکران عمومی نداشتهاند، جایی در این مراسم ندارند ایضا فیلمهای آمریکایی که به سالنهای سینمایی این شهر مهم کالیفرنیا نرسیدهاند. از طرف دیگر علیرغم نمایش هر تعداد فیلم از هر کشور که در لسآنجلس به اکران عمومی درآمده باشند، فقط و فقط یک فیلم آنهم بنا به معرفی یک سازمان یا موسسه رسمی سینمایی در آن کشور میتواند، مورد قضاوت اعضای آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا قرار گیرد.
به همین دلیل بوده که همواره در طول تاریخ سینما، بسیاری از آثار مهم این هنر در مراسم اسکار مطرح نشدهاند. فیالمثل فیلم های معتبری مانند: «الکساندرنوسکی» (سرگئی آیزنشتاین)، «زمین» (الکساندر داوژنکو)، «اگتسومونوگاتاری» (کنجی میزو گوچی)، «پاترپانچالی» (ساتیا جیت رای)، «رم شهر بیدفاع» (روبرتو روسلینی)، «قاعده بازی» (ژان رنوار)، «زیر بامهای شهر» (رنهکلر)، «روز برمیآید» (مارسل کارنه)، «حفره» (ژاک بکر)، «اورفه» (ژان کوکتو)، «یک محکوم به مرگ میگریزد» (روبر برسون)، «ام» (فریتس لانگ)، «اردت» (کارل تئودور درایر)، «داستان توکیو» (یاساجیرو ازو)، «از نفس افتاده» (ژان لوک گدار)، «هیروشیما، عشق من» (آلن رنه)، «لولامونتز» (ماکس افولس) و... هیچگاه مدنظر آکادمی اسکار قرار نگرفتند.
از طرف دیگر حجم و شدت تبلیغات کمپانیهای بزرگ و رسانههای عظیم (که در تیول هین کمپانیهاست) مهمترین و اساسیترین عنصر مدنظر قرار گرفتن و قضاوت روی فیلمها از سوی اعضای آکادمی به نظر میآید. امتیازی که طبعا نصیب محصولات همان کمپانیها میشود و از همین رو آثار سینمای مستقل معمولا هیچگونه سهمی در نظرگاه اعضای آکادمی ندارند. در واقع نقش اصلی در قضاوت این اعضاء را بمباران عظیم تبلیغاتی توسط رسانههای مختلف متعلق به کمپانیهای اصلی، ایفا میکند. کمپانی هایی چند ملیتی متعلق به کارتل ها و تراست هایی که نه تنها مالک و صاحب اغلب رسانه های مختلف در آمریکا بوده، بلکه گستره عظیمی از مراکز اقتصادی و نظامی از جمله کمپانی های نفتی و کارخانجات تسلیحاتی را در اختیار داشته و اساسا تعیین کننده اصلی سیاست ها و استراتژی ایالات متحده و سایر کشورهای هم پیمان محسوب می شوند. از همین رو یافتن خطوط مشخص ایدئولوژی آمریکایی با محوریت تفکر اوانجلیستی یا مسحیت صهیونی(که توسط رسانه های این کشور ساخته و القاء می شود)در میان فیلم های هرسال این مراسم کار چندان دشواری نیست.
مطلب پوشیده ای به نظر نمی آید (حتی رسانه های خود آمریکا بارها اذعان داشته اند) که اکثر رسانه های خبری و کمپانی های فیلمسازی هالیوود توسط یهودیان وابسته به محافل صهیونیستی و یا اوانجلیست ها اداره می شود.(چراکه اساسا بنیانگذاران هالیوود و آکادمی اسکار یا از اشراف یهود مهاجر از اروپا بودند مانند لویی بی مه یر و سلزنیک و وارنرها و... و یا از پیورتن های مهاجر که جامه عمل پوشاندن به اندیشه های صهیونیستی را در دستور کار خویش قرار داده بودند و اوانجلیست های امروز حاکم بر آمریکا در واقع اخلاف آنها به حساب می آیند.) طبیعی است که اغلب مردم آمریکا از جمله اعضای آکادمی نیز از همین رسانه ها، خوراک روزانه شان را دریافت کرده و می نمایند.
صرف نظر از اینکه در میان اولین اشراف مهاجر یهودی به آمریکا در اوایل قرن بیستم، بنیانگذاران صنعت سینمای آمریکا و هالیوود مانند:"لویی.ب. مه یر"، "سمیوئل گلدوین"، برادران وارنر، سام اشپیگل، ایروینگ برلین و... قرار داشتند، در حال حاضر نیز بزرگ ترین و مهمترین استودیوهای تولید و پخش و همچنین بخش اعظم آکادمی اسکار (که ویترین آن استودیوها محسوب می شود) در اختیار همین افراد و وابستگان آنها قرار دارد. از همین روست که سالهای متمادی محصولات کمپانی دریم ورکس متعلق به صهیونیست هایی همچون استیون اسپیلبرگ و جفری کاتزنبرگ و دیوید گفن اغلب جوایز اسکار را درو کردند و از همین روست هر ساله مجموعه ای از محصولات همین کمپانی ها که اغلب مروج افکار و اندیشه های صهیونی بوده و یا تبلیغ اسطورهای آنها و یا اشاعه گر تفکرات اومانیستی و سکولاریستی به عنوان عصاره جنبش ماسونی پروتستانیزم و به اصطلاح روشنگری قرون 16 و 17 میلادی، بیشترین تعداد نامزدی جوایز را به خود اختصاص داده و اسکارهای اصلی را هم از آن خود می گردانند.
مثلا نگاهی به فیلم های نامزد جایزه اسکار امسال این ادعا را اثبات می نماید:
فیلم برنده یعنی "سخنرانی پادشاه" در تجلیل از امپراتوری غرب براساس زمینه های سلطنت بریتانیا و با نتیجه ای به ظاهر فانتزی ولی درونمایه ای جنگ طلبانه از نوع امپریالیستی، "شبکه اجتماعی" تبلیغ وب سایت صهیونیستی "فیس بوک"، "True Grit" و "داستان اسباب بازی" نمایش و تقدیس اسطوره های آمریکایی یعنی کابوی ها و وسترنرها به عنوان منجیان همیشگی، "قوی سیاه" ترویج افکار شیطان پرستانه و نوعی راه حل های فاوست منشانه برای رسیدن به هدف، "همه بچه ها خوبند" تبلیغ زندگی همجنس بازانه (گویا هر سال نمونه ای از این نوع فیلم ها در میان کاندیداهای اصلی اسکار وجود دارد!)، "جنگجو" بازهم در مدح قدرت و هوشمندی اسطوره های آمریکایی، "سرآغاز" نمایشی از شیوه جنگ نرم برای نفوذ در اذهان، "127 ساعت" و "استخوان زمستانی" تبلیغی دیگر برای تفکرات اومانیستی و...
در میان 10 فیلم کاندیدای جایزه اسکار در سال 2010 نیز فیلم برنده اصلی یعنی "محفظه رنج بار" ساخته کاترین بیگلو که پروپاگاندا برای حضور اشغالگرانه آمریکا در عراق بود، "آواتار" جیمز کامرون یک فیلم کابالیستی (فرقه ای صهیونیستی) تمام عیار، "مرد جدی" برادران کوئن ستایش جامعه یهودی در آمریکا، "آموزش" و "500 روز تابستان "نمایشی از به اصطلاح مظلومیت یهودیان در میان دیگر اقشار، "حرامزاده های لعنتی" تارانتینو درباره هلوکاست بود و فیلم "پرشس" در تحسین زندگی همجنس بازانه و پیرمرد و پسربچه کارتون "بالا" نیز در جستجوی سرزمین موعود به پرواز در میان دیگر سرزمین های دیگر درآمدند...
فیلم های اسکاری سال قبل آن نیز چنین موقعیتی را داشتند: "میلیونر زاغه نشین" در تحقیر هندی های مسلمان به عنوان یک قوم پست یک فیلم کاملا نژادپرستانه به شمار می آمد، "موقعیت عجیب بنجامین باتن" یک فیلم اوانجلیستی تمام عیار بود، "میلک" بازهم فیلمی در ستایش همجنس گرایی و "تردید" یک اثر ضد کاتولیک بود و "کتاب خوان" اثری افسانه وار درباره هلوکاست...
و به همین شکل می توان برگزیدگان سالهای قبل و قبل تر را نیز بررسی نمود. از همین رو مراسم اعطای جوایز اسکار را میتوان یک مراسم کاملا محدود سینمایی دانست (در حد فیلمهای نمایش داده شده در لس آنجلس آنهم با حد و مرزهای گفته شده) با ماهیت و تفکر ایدئولوژیک و نژادپرستانه آمریکایی.
اما متاسفانه قدرت رسانههای غربی آنچنان است که حتی در همین کشور خودمان آن را به عنوان مهمترین اتفاق سینمایی سال جلوه گر می سازند! مراسمی که نه تنها سینمای ما بلکه سینمای هیچ کشور دیگری به جز آمریکا در آن سهم خاصی ندارد و ما دلخوشیم به همان یک فیلمی که سالها در انتظار اعلام نامش توسط یکی از مجریان این مراسم به عنوان نامزد جایزه اسکار ماندهایم! دلخوشی که البته به همه کشورها و ملتهای دیگر هم تحمیل شده و یک مراسم محدود محلی به عنوان جهانیترین فستیوال سینمایی تبلیغ گردیده است. http://www.rajanews.com/detail.asp?id=81729 ...ادامه دارد...
نصرالله حکمت (استاد گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی؛ مدرس فلسفه اسلامی و عرفان نظری): بارها با این فیلم گریستم
احساس خودم در مورد فیلم را ابتدا با دو بیت شعر بیان می کنم:
باور نمی کنیم که خورشید مرده است/ ما را به دست سردی شبها سپرده است
مرگ تو را به کوچه کسی جار می زند/ بازار شهر از غم تو زار می زند
به آقای معتمدی عرض کردم هنگام تماشای فیلم بارها گریه کردم. مدتها بود چنین فیلمی ندیده بودم. من به حال نسلی گریستم که در قحط سالی باور و ایمان فرومانده است و چه مسئولیت سنگینی دارند کسانی که به نحوی با گمشده این نسل درارتباطند و نشانه هایی از آن دارند. این دخترک (دختر آسیه) را در این فیلم دیدم و به حال نسلی گریستم که چیزی را گم کرده اند و نمی دانند نزد چه کسی باید آن را بجویند. ما روایتگرانی برای نسل امروز نداریم.
من از آثار ابن عربی مطلبی را دریافتم که ما با ورود به آخرالزمان، وارد دوره ای شده ایم که می توان نامش را شب تاریک تاریخ گذاشت. روزی که پیامبر به یارانش گفت "انقطعت النبوه بعدی" دل یارانش فروریخت. وحشت کردند که یعنی خدا ما را به حال خود وا می نهد؟ البته پیامبر به آنها آرامش داد و گفت اگر راه پیامبری منقطع می شود، راه دیگری مفتوح می شود که انسانها به خدا متصل می شوند. به هرحال ما در اکنون در میانه شب تاریخ هستیم، اگر نگوییم در انتهای آنیم. هنرِ شب تاریخ، هنر شنیداری است، چون در تاریکی نمی توان دید. آقای معتمدی از قول هگل گفت که در تاریکی نه سنگ می بینیم و نه رنگ؛ اما می توانیم ونگ را بشنویم. هنر این فیلم هم این بود که توانسته بود دیدارها را تبدیل به شنیدار کند و ما در تاریکی آن را بشنویم و آن یک کلمه، باور و ایمانی است که ما در این روزگار قحطسالی بدان نیازمندیم.
بیژن عبدالکریمی )دانشیار فلسفه و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی، مترجم آثار فلسفه غرب؛ دکترای فلسفه از دانشگاه اسلامی هند): آلزایمر مانند زمانه اش، بی ساختار است
با تشکر از معتمدی و فیلمش. نمی دانم حضورم در اینجا در حکم ادب است یا بی ادبی. من در حوزه فیلم تخصص ندارم پس حضورم در اینجا بی ادبی است اما به اعتبار دیگری شاید حضورم در اینجا ادب است. چون از اینکه دیدم یک دانشجوی فلسفه، فیلمی ساخته و مرا دعوت کرده، سرآسیمه آمدم. به دوست جامعه شناسم می گفتم، جامعه شناسی منهای فلسفه علوم اجتماعی، مشتی پرسشنامه و آمار بیش نیست و فلسفه علوم اجتماعی هم منهای تفکر و فلسفه، تهی خواهد بود. سینما هم اینگونه است و بدون تفکر، مشتی تکنیک است. به اعتقاد من زمان آن رسیده که تفکر بیشتر وارد سینمای ایران شود.
متاسفانه تصور می شود با انتخاب مشاور مذهبی، تفکر به سینما منتقل خواهد شد درحالی که جوهر فیلمنامه، تفکر است و کارگردان باید متفکر باشد. امروز بیماری پوزیسیون و اپوزیسیون ما، ساده سازی مسئله است. آیا سینمای دینی چنین مقوله ساده ای است که تا کنون پاسخ روشنی یافته؟ من پای ملک سلیمان گریه کردم چون به اسم سینمای دینی به خورد مردم داده می شد.
آقای معتمدی به جمله مشهور مارشال مک لوهان اشاره کردند که رسانه پیام است. اما باید پرسید آیا رسانه های مدرن منطقی مختص به خود ندارند و ظرفیت انتقال پیام دینی را دارند؟ ما شبکه قرآن راه انداخته ایم که صبح تا شب در آن قرآن پخش می شود، اما آیا این بود معنای تلاوت؟ که فرزند من نمی تواند با آن ارتباط برقرار کند.
به نظرم ما با بحران بزرگتری بهنام مرگ فرهنگ مواجه هستیم. متاسفانه هم قدرت سیاسی و هم روشنفکران و دانشگاهیان به امر اگزیستانسیل توجه نکرده اند و تلقی غلطی از فرهنگ دارند و فکر می کنند با تکرار گزاره ها، اتفاقی خواهد افتاد. به تعبیر عامیانه چه می خواستیم و چه شد؟
علت شکاف میان نسل جدید و نسل گذشته همین نگاه سطحی به هنر است. توجه به امر فرهنگی و تماس با امر اگزیستانسیل یعنی ارتباط گرفتن سینما و هنر با جان تماشاگر. این در سینمای به اصطلاح دینی ما مغفول است. آقای معتمدی هم می داند که این، بسیار بسیار دشوار است.
اما در مورد فیلم؛ باید گفت زبان فیلم مبهم است. نمی شود دقیقا گفت زبان فیلم رئالیستیک است یا نمادین. گویی نمادین است و من پیش از تماشای فیلم با همین ذهنیت آمدم. تصور می کردم که قاعدتا منظور کارگردان از این نامگذاری، آلزایمر تاریخی جامعه ماست اما تلاش من برای فهم نمادهای فیلم گاهی به نتیجه نمی رسید چون نمادها، نظام واحدی نداشت.
به من حق بدهید، انتقاد کنم. چون اثر هنری باید به نحوی باشد که مخاطبش مستقلاً منطق فیلم را بفهمد؛ بدون اینکه کارگردان به فیلم پیوست بشود و منظورش را توضیح دهد. تصور می کنم آقای معتمدی تجربه ای داشته که در پی نمایش آن تجربه بوده اما در طول فیلم، قصه، خودش را تحمیل می کند و ساختار را بهم می زند؛ بهنحوی که با چارچوبهای ذهنی مخاطب، همراهی ندارد.
به نظرم، فیلم بیساختار است، چون معتمدی خواسته به حقیقت وفادار باشد! یعنی این بی ساختاری برعهده کارگردان نیست، بلکه این مشخصه روزگار بی متافیزیک ماست. ما در عصر فروپاشی ساختارها و نظام های معرفتی هستیم. امروز ساختارهای معرفتی قلب ما را گرم نمی کند و ما احساس لازمانی و لامکانی داریم و حتی زندگیمان، مسئله شده است. سردرگمی کارگردان میان زبان رئالیستیک و زبان نمادین، انعکاسی از بی ساختاری زندگی و تفکر در زمانه ماست.
این فیلم لازمان و لامکان است و به نحوی فضای پست مدرنی را که جامعه ما درگیر آن شده، انعکاس می دهد. اما بر خلاف آقای جباری که معتقد بود این لازمانی و لامکانی اشاره به غیب دارد، معتقدم این تنها اشاره به وضعیت لازمان و لامکان ما دارد.
جباری: معتمدی سینمایی جستجوگر و ضداغوا دارد
پرسشی که در سخن هر دو استاد بود، این است که آیا با زبان رسانه های مدرن می توان معانی دینی را به مخاطب منتقل کرد؟ نکته مهم این است که تلقی ابزاری محض از این رسانه ها نداشته باشیم. صحبت مک لوهان شد. بودریار عبارتی دارد که پس از مک لوهان، باید به آن توجه کرد که رسانه دیگر پیام نیست بلکه رسانه، فروپاشی معناست. اگر اینگونه است، ما نمی توانیم به راحتی بگوییم ما با هر رسانه ای می توانیم، معانی دینی بیافرینیم.
اما باید سوال کنیم که پس با رسانه چه باید کرد؟ من با استفاده از تعبیر بودریار، تعبیری در مورد سینمای معتمدی و برخی کارگردان های بزرگ دنیا دارم. این سینما، یک سینمای ضداغوا و ضد نمایش است. یعنی شما وقتی چنین سینمایی می بینید، میلی برای رفتن به خلسه ندارید؛ خلسه ای که دیدن یک فیلم هالیوودی بهوجود می آورد. به این معنا، سینمای معتمدی را ضد رسانه می دانم. فکر می کنم خود معتمدی هم ادعای سینمای دینی ندارد و بی تعارف باید بگوییم که سینمای دینی نداریم. سینمای او به تعبیر دقیقتر، سینمای جستجوگر است. زیرا بهدنبال آن نیست که به پرسشها جواب سردستی بدهد بلکه در پی طرح پرسشهای اصیل است.
معتمدی: در فیلم حرفهایم را زده ام
اگر "کلمه" بر زبان جاری شود، معلوم میشود به انتهای تاریخ رسیدهایم.
من خودم را در مقام دانشجو می بینم و اینجا در برابر اساتید خودم، جایی برای پاسخگویی نمیبینم. بلکه ترجیح میدهم دوباره گوش کنم و بیاموزم. اینکه نمیتوانیم به زبان اینجا سخن بگوییم و "کلمه" دینی را بر زبان جاری کنیم، به دلیل آن است که ما در روزگار فقدان و غیبت "معلم" و "آموزگار" خود به سر میبریم. ما نوزادانی هستیم که هنوز قفل زبان نگشودهایم چرا که "معلم"، خود یکی از همان مصادیق "امر غایب" است. ما اول باید به امر غایب ایمان بیاوریم. اگر روزی "کلمه" بر زبان جاری شد، همانطور که در "آغاز کلمه بود"، معلوم میشود که ما به انتهای تاریخ رسیدهایم.
حجت الاسلام ردایی(استاد حوزه): پایان فیلم مبهم است
تشکر میکنیم از دکتر معتمدی که این اثر ماندگار هنری و علمی را آفریدند. قبل از طرح هر مسئله ای، می خواهم نگاه دوستان را نقد کنم. درست است که رسانه پیام است اما خود پیام هم مهم است. ما دو نگاه کلی نسبت به رسانه و سایر ابزارهای هنری داریم: نگاه افعالی و نگاه انفعالی. رسانه باید فعال باشد نه منفعل. متاسفانه انفعالی بودن رسانه را به نام دین تمام می کنند اما مساله اصلی در نگاه کارگردان ها است. رسانه، رساندن یک محتوای نو است و محتوای دین، همیشه نو است. این ابزار کهنه زبانی است که موجب می شود منفعل بشویم.
آقای جباری فرمودند ایمان ناظاهر، موجب دیوانگی است. این غلط است مگر اینکه مراد از دیوانگی، عشق حقیقی باشد. شناخت دین با فلسفه اسلامی به تنهایی معلوم نمی شود و ایمان ناظاهر موجب سلامت انسان است. ممکن است انسان، خیال ایمان را آن قدر در خودش بپرواند که بر حقیقت غلبه کند که سر از دیوانگی دربیاورد.
آقای رشاد هم درباره چند نظریه موجود درباره محتوای هنر بحثی کردند که باید به آن اشاره ای داشته باشم. بنظرم آنچه در رسانه موثر است نیت فاعلی است نه شخص فاعل. الاعمال بالنیات بهمین معناست. امروز متاسفانه برخی از اهل هنر، فکرشان در خدمت معیشتشان است و با این نیات توفیقی در هنر حاصل نمی شود. اما کسانی در رسانه موفقند که خودشان را پیدا کنند و بفهمند می توانند بر افراد و اطراف و احوال اثر بگذارند.
دکتر بهزاد حمیدیه (استاد فلسفه حوزه و دانشگاه، دکترای فلسفه): آلزایمر به تعارض ایمان و علم تجربی توجه دارد
دوستان از بنده خواستند نظر بدهم. به نظرم، مفهوم بسیار مهمی که باید در محافل درباره این فیلم به بحث گذاشته شود، تعارض ایمان با علم است نه تعارض ایمان با عقل. مثلا اگر مردمی از امام زاده ای کراماتی ببینند اما بعد از نظر علمی ثابت شود که شخصی در اینجا دفن است که فردی عادی و یکی از قدیمی های همین روستاست، تعارضی بین علم و ایمان بهوجود آمده، مسئله اینجاست.
در مسیحیت، تعارض ایمان با عقل را هم داریم که می گویند هم خدا یکی است و هم سه تاست. این اجتماع نقیضین است. اما در اسلام، ما تعارض عقل و ایمان را نداریم چون دین اسلام، اصل امتناع اجتماع نقیضین را زیرسوال نمی برد و برخی اولیات و بدیهیات عقلی را می پذیرد اما تحقیقات تجربی علمی ممکن است با ایمان در تضاد باشد.
در این فیلم، برخی مشاهدات علمی و برخی شواهد حقوقی در تضاد با ایمان شخصیت اول زن است اما این تناقض ایمان با عقل نیست. ممکن است در کار علمی خطا باشد و ممکن است ادعای فردی که می گوید که ما برنامه ریختیم که این فرد را بهعنوان امیرقاسم معرفی کنیم، دروغ باشد. پس این فیلم در تایید تعارض عقل با ایمان نیست بلکه به مسئله تعارض علم و ایمان می پردازد.
وقتی آسیه قهرمان فیلم مدرک و شواهد تجربی را پس می زند و می گوید "اینها به درد کسی می خورد که شک دارد"، معتمدی در اصل ما را به حاکمیت علم حصولی دوران جدید متذکر می شود. وقتی حقیقت در برابر من حضور دارد و من آن را از طریق علم حضوری در یافت می کنم، چه نیازی به مدرک و سند علم حصولی است. حقیقت ایمان علم حضوری و دریافت بلاواسطه حقیقت است.
جعفری جوزانی(کارگردان سینما، کارشناسی ارشد فیلمسازی از دانشگاه ایالتی سان فرانسیسکو؛ مدرس سینما): نگرانم که حوزه و دانشگاه نتوانند کمکی به سینما کنند
سینما پدیده مدرنی است که ویژگیهای خودش را دارد. سینما از شعور به حس می رود. یکی از سوءفهم ها این است که چون دوربین از عالم خارج فیلم می گیرد، پس داریم واقعیت را نشان می دهیم. درحالی که فیلم، یک خیال است. ما با یک زبان خاص مواجهیم. یک فیلسوف مانند آقای رشاد در مورد مثال بنا و بنّا صحبت کردند اما پدیده سینما از اجزایی مانند گرافیک، خط، سایه-روشن و غیره تشکیل شده که مجموعا یک خیال بهوجود می آورد. این خیال، یک حس را به مخاطب القا می کند.
کاری که جناب معتمدی کرده، یک حس پاکی و اعتقاد و انتظار می دهد. یک فیلم ظرفی است که تاحدی جا دارد و نمی توان توقعات بزرگ داشت. اگر ذهنیت های هوشیاری به تماشای فیلم بنشینند، در القای حس به من تاثیر می گذارد. مثلا وقتی در سینما همه می خندند، حس بیشتری به من منتقل می شود تا وقتی تنها به آن نگاه می کنیم. در واقع باید گفت آن زن دیوانه نیست، بلکه برادرش دیوانه است.
این فیلم به فلسفه تنه می زند. سینما جای پدیدآوردن فلسفه نیست بلکه جای پدیدآوردن حس است و با آن سوال بهوجود می آورد. سارتر بارها سعی کرد فیلمنامه بنویسد اما نتوانست. آن زن معصومانه از تیمارستان می آید و به آنجا بازمی گردد. امیرقاسم هم همینطور و این برای ما سوال بوجود آورده. ما اگر در چارچوب نگرش اسلامیمان بخواهیم به این فیلم بنگریم حس های خوبی به ما منتقل می شود.
من از شهامت و مقاومت آقای معتمدی خوشم می آید. چون رفتن به سوی این سینما کار ساده ای نیست. منتقدین گاهی ایده آل های خودشان را بیان می کنند، در حالی که باید به زبان بیانی سینما توجه و نقد کرد و فقط به ایده آل های محتوایی خود توجه نکرد. من از دانشگاه و حوزه نگرانم که نمی توانند کمکی به گسترش دادن زبان سینما بکنند و کلماتشان در سینما درنمی گیرد. این انتقاد به اساتید فلسفه و روحانیت ما وارد است که چرا نمی توانند کمکی به سینما بکنند.
فیلسوفانی که در اینجا صحبت کردند، بیشتر از آنکه فیلم را نقد کنند، از دیدگاههای خودشان صحبت کردند. سینما، ظرف معانی فلسفی نیست. سینما به فلسفه تنه میزند. سینما یک مفهوم فلسفی را از طریق حس ایجاد میکند. اگر ما آن حس لازم را از فیلم به دست آوریم، دیگر نباید مته به خشخاش بگذاریم که چرا دقیقاً و طابق النعل بالنعل همه جزئیات فلسفی مانند آنچه بودریا یا فوکر گفته منتقل نشده است. شما وقتی آلزایمر را میبینید، احساس فقدان "ایمان" میکنید. احساس میکنید که چیزی مثل "انتظار" در زندگی شما وجود ندارد، فیلم همه حرفش را زده است. چیزی بیشتر از این نمیتوانید از یک فیلم توقع داشته باشید.
کد خبر:82080 - http://www.rajanews.com/detail.asp?id=82080
احمدرضا معتمدی (کارگردان سینما، دانشجوی دکترای فلسفه غرب دانشگاه تهران، مدرس سینما در دانشگاه): سینما با مضمونش، دینی نمی شود
با عرض سلام خدمت اساتید و میهمانان و تشکراز اینکه این فرصت را در اختیار ما گذاشتند که همه به تماشا آمدیم و این فرصت را برای ما ایجاد کردند. من راجع به فیلم صحبتی ندارم و صحبت را به دوستان میسپارم، فقط یکی دو نکته را به عنوان مقدمه عرض میکنم. افسوس این سیوچند سالی که از دست دادیم و میتوانستیم در نقطهی خیلی مستحکمتری در ارتباط با هنر باشیم. انقلابی که مدعی انقلاب فرهنگی هست و کشف نکند که چگونه از طریق زبان با جهان ارتباط برقرار کند، انقلابی که متکی به دینی است که معجزهی آن معجزهی زبانی است و با این ادعا به عرصهی جهان امروز پا گذاشته و فراموش شود. عبارتی از تیتوس بورکهارت یادداشت کردم که مشکل اصلی پیگیری هنر در این سالهای گذشته بوده، (البته در تمام رشتهها ولی رسانه بیشتر از همه چون برای ما یک مقولهی ناشناختهای بود) او اشاره میکند: «متأسفانه مورخان هنر، هنری را دینی تلقی میکنند که مضمون آن دینی باشد» درحالیکه اساساً هنر فرم و صورت و زبان است و ما باید یاد بگیریم که چگونه یک محتوا را در یک فرم بریزیم. به قول هگل، هنر یا سنگ است یا رنگ است و یا ونگ، یعنی یکی از این سه تاست، یعنی با سنگ مجسمه درست میکنند و معماری میکنند، با رنگ و نور سینما درست میشود و با ونگ موسیقی و بقیهی هنرهای دیگر. قفل این رسانه کجاست؟ آن کسی که کلیدها در اختیار خودش است هم او قفلها را میزند، و ما فکر میکنیم قفلها را یکی دیگر زده و کلیدها دست دیگری است. متأسفانه ما به سمت مضمون گرایش پیدا کردیم. یک قصهی دینی انتخاب کنیم لابد هنرمان دینی میشود و یک عده هم در سینما و در جریان روشنفکری سراغ ساختارها و زبانهایی رفتند که زبان هنر بود و به نظر من این کار خطرناکتری بود که صورت گرفت. مثلاً انتخاب زبان نئورئالیسم برای محتویات دینی ما، یعنی رئالیسم جدیدی را که برمبنای پدیدارگرایی استوار شده، ما بیاییم برای آن لحظههای دیداری انتخاب کنیم، یعنی درست نقطهی مقابل. چگونه میشود از راه کج به منزل رسید، نمیدانم.
سیوپنج سال پیش یادم هست که مجلهی تماشا میخواندیم که رادیو تلویزیون ملی ایران چاپ میکرد. مقالات آقای مارشال مکلوهان چاپ میشد و ایشان یک عبارتی را به کار برده بود که رسانه پیام است، من همیشه فکر میکردم چگونه ممکن است رسانه پیام باشد، چون ما همیشه یک تفکر کلیشهای داریم که احتمالاً رسانه مثل یک ظرف میماند که ما پیام را مثل یک محتوا در آن میریزیم و عرضه میکنیم، در حالی که 2400 سال پیش ارسطو گفته بود که علت غایی که آن پیام ما هست، باید در اثر هنری در علت صوری و علت مادی مستحیل شود، یعنی در شخصیتهای نمایشی و موقعیتهای نمایشی. اصلاً در اثر هنری علت غایی نباید ظهور داشته باشد. پیام و مضمون، اگر در اثر هنری دیده شود، ابطال اثر هنری است. حالا چگونه است که ما برای کار دینی مستقیماً سراغ قصهی قرآنی میرویم، درحالیکه خود قرآن را فراموش کردیم که خود قرآن تبدیلیافتهی آن لوح محفوظ است. «الم، ذلک الکتاب لا ریب فیه» آن کتاب ریخته شده در این صورتها و فرمها، و ما توجه نمیکنیم و مستقیماً سراغ این مقوله میرویم.
من در جلسهی نقد و بررسی این فیلم در جشنواره گفتم که جناب آقای دکتر حکمت که من سالها در خدمت ایشان بودم برای ما میگفتند که فارابی اولین فیلسوفی است که راجع به فلسفهی خیال صحبت کرده، من این عبارت را آنجا نقل کردم، مطبوعات ما اینگونه منعکس کردند، «اولین جایی که فلسفهی خیال را مطرح کرده است بنیاد سینمایی فارابی بوده است». حالا شما ببینید بعد 33 سال ابونصر فارابی تبدیل میشود به بنیاد سینمایی فارابی. خیلی تشکر میکنم و بحث راجع به فیلم را به اساتید محترم واگذار میکنم.
اکبر جباری(استاد فلسفه اسلامی و عرفان نظری دانشگاه): آلزایمر نمایانگر ایمان به امر غایب است
کانت میگفت: «من عقل را محدود کردم تا جایی برای ایمان باز کنم.» اینکه آیا کانت به تعبیر نیچه ریاکارانه چنین سخنی گفته است یا نه، سخنی دیگر است، اما آنچه مسلم است، عقل در بسط تاریخی خود خلاف مدعای کانت را بر کرسی نشاند. اما چگونه عقل دایره ایمان را تنگ میسازد؟ حقیقت ایمان چیست و متعلق آن کدام است؟ اینها پرسشهایی است که سعی خواهم کرد با نگاهی به فیلم "آلزایمر" ساخته احمدرضا معتمدی به آنها بپردازم.
فیلم "آلزایمر" فیلمی است ذو بطون که میتواند از یکسو با داستان روان و سر راست خود، مخاطبان عام را راضی نگاه دارد و از سوی دیگر، با لایههای عمیق تأمل برانگیز، مخاطب خاص را به وجد آورد. اما در هر صورت، همه مخاطبان را به پرسشی عمیق درباب "ایمان" فرامیخواند. آلزایمر فیلمی در ستایش ایمان است. پیش از ورود به "آلزایمر" کمی درباب سینمای معتمدی باید سخن بگویم. برای من سینمای معتمدی، سینمایی "ضد اغوا" (Anti seduction) و "ضد وانموده" (Anti simulations) است. آنها که با زبان "بودریار" آشنا هستند میدانند که "اغواگری" و "وانمودگی" پیوند وثیقی با رسانه دارند. رسانه در ذات خود هم اغواگر است و هم وانموده. اغواگری و وانمودگی دو تقدیر شهروند رسانهای در عصر پایان سوبژکتیویه است. شهروند رسانه، درون اغوای رسانهای تبدیل به وانمودهای میشود که خلسه بیپایان هالیوودی برایش بهترین تسکین و سکینه خواهد بود. تماشای یک فیلم باشکوه تکنیکی هالیوودی چنان خلسهای را ایجاد میکند که تنها تماشای مجدد فیلمی دیگر از همان سینما میتواند خماری این خلسه را امتداد دهد. این دَور بیپایان اغواگری در وانمودگی انسان رسانهای هالیوودی، امکان تحقق مییابد.
اما سینمای معتمدی نه اغواگرانه است و نه وانموده. اغواگرانه نیست برای آنکه در دام تکنیک نمیافتد و چون اغوا زدهی تکنیک نیست، مخاطب را نیز اغوا نمیکند. مخاطب سینمای معتمدی از پس تکنیک های سینمایی میتواند با حقیقت از جنس "حضور" مواجهه داشته باشد. تکنیک در سینمای معتمدی برخلاف سینمای کسانی مانند "کیارستمی" حذف نمیشود، بلکه انکشاف حقیقت را پیش میآورد. تکنیک در ظل "هنر" به انکشاف حقیقت منجر میشود.
سینمای معتمدی وانموده نیست. چنان که میدانیم وانموده در تفکر بودریار، فروپاشی مرز میان حقیقت و ناحقیقت است. آنجا که مرزهای حقیقت و ناحقیقت در هم فرو میروند، آنچه رخ مینماید وانمودگی است. وانموده، انسانی است که در غیاب معنا، علائمی از معنا را در خود تولید میکند و به نمایش میگذارد. عالم رسانه، واقعیت زیست جهان عالمِ حقیقی را محو میکند و در این محو شدن به واقع چیز دیگری محو میشود و آن "معنا" است. عالم رسانه، عالم فروپاشی معناست. ژان بودریار در این باره مینویسد: «ما در دنیایی به سر میبریم که در آن اطلاعاتی هرچه بیشتر و معنایی هرچه کمتر وجود دارد.» عالم رسانه با انفجار اطلاعات به جای تولید معنا در پدید آمدن این نیستانگاری معنا گام برمیدارد. همه چیز در رسانه تبدیل به نمایش میشود.
اما سینمای معتمدی از یکسو با تعمیق معنا به بازیگران خود (شاید انتخاب بازیگران فیلمهایش به عنوان بهترین بازیگر از سوی جشنواره ها بدین معنا دلالت داشته باشد) و از سوی دیگر انتقال این معنا به مخاطب سعی در برهم زدن آرامش وضعیت وانمودگی دارد که محصول اغواگری عصر رسانه است. سینمای معتمدی بدین معنا ضد رسانه است، چراکه پس از تماشای فیلم او به دنبال سینما نمیرویم. بلکه به دنبال معنایی میرویم که فیلم معتمدی در ما بذرش را کاشته است. شاید سخن آندره ژید مصداق این معنا باشد وقتی میگفت: وقتی مرا خواندی رهایم کن.
با چنین افقی از سینمای معتمدی به تماشای "آلزایمر" مینشینیم.
آسیه بعد از گذشت 20 سال از فقدان همسرش (امیر قاسم) هنوز به زنده بودن او ایمان دارد و دیگران که شامل حاج نعیم (برادر همسر) و محمود برادر آسیه است، مرگ امیر قاسم را پذیرفته اند.
آلزایمر در کشاکش ایمان یک زن و بیباوری دیگران، در حقیقت دیالیکتیک امر غایب و غیب محض را پیش میبرد. امر غایب و ایمان یا بیایمانی بدان در گذر زمان و توالی آنات امکان تحقق مییابد. باید زمانی از غیاب یک چیز بگذرد تا ایمان و بیایمانی به وجود آن معنا بیابد. 20 سال از فقدان یک انسان، زمان مناسبی برای محک ایمان و بیایمانی است.
از این رو، زمان در شکلگیری باور بسیار حائز اهمیت است. قائلان به مرگ تنها حجت شان برای باور به این فقدان، زمان است. ما در گذر زمان همانگونه که به محسوسات انس میگیرم، همانگونه نیز از مغیبات دور میشویم. ذات ایمان به امر غیبی، در گذر زمان خود را نشان میدهد. ایمان به امر غیبی یا امر غایب، با زمان و در زمان است که رخ مینماید.
اما ایمان به امر غیبی، به موازات و در کنار ایمان به غیب محض پیش میرود. آنچه ایمان به غیب محض را در آلزایمر پیش میکشد، "لازمانی" و "لامکانی" داستان است. غیب محض فراتر از زمان و مکان میایستد و این فراروی از زمان و مکان در آلزایمر تأکید میشود. زمان داستان نامعین است. مکان نیز ناشناخته است. سقف خانه ها شبیه به مناطق شمالی است. دیوارهای آجری شبیه به مناطق مرکزی و کویری است. اتومبیل نیروی انتظامی، اتومبیل استان است. اما کدام استان، معلوم نیست. این تأکید به لازمانی و لامکانی، مرز ایمان را از "امر غیبی" به "غیب محض" فراتر میبرد. ایمان به امر غیبی یا امر غایب، در ظل ایمان به غیب معنا مییابد. دیالیکتیک امر غیبی و غیب محض در محک خوردن ایمان مخاطب شاید به وضع مجامع برسد. مخاطب آلزایمر ایمان خود را محک میزند. آیا امیر قاسم زنده است؟ آیا آسیه به درستی امیرقاسم را شناخته است؟ آیا آزمایش خون و علم سخن پایانی را میگوید؟ آیا ایمان بر علم (تجربی) غلبه میکند؟
آنچه در مواجهه با امر غایب و غیب محض حائز اهمیت است، شرط امکان این ایمان و بیایمانی است. ایمان و بیایمانی به امر غایب، امکان خود را از ایمان و بیایمانی به "غیب محض" میگیرند. این ایمان به غیب محض است که شرط ماتقدم ایمان به امرغایب است، لذا در مواجهه با امر غیبی و یا امر غایب، در ظل غفلت از غیب محض، انسانها در بستر زمان چند نوع خواهند بود. گروهی مانند آسیه ایمان مطلق دارند. گروهی مانند محمود در انکار مطلق هستند و گروهی نیز مانند حاج نعیم در سکوت. این گروه بنابر تعبیر کلام الله مجید "مذبذبین بین ذلک" هستند.
1- مومنان به غیب: ایمان آسیه چنان راسخ است که نه تنها گذر زمان او را به غفلت وانمیدارد، بلکه هر روز بر ایمانش افزود میشود. چنانکه حافظ کلام الله میفرماید:
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کـاین سابقـه پـیشین تـا روز پسین بـاشد
ایمان آسیه فراتر از زمان و مکان میایستد. این فراروری از زمان و مکان خود را در کسوت حضور در آسایشگاه بیماران روانی مییابد. جنون ساحتی است که ناباوران به غیب، دوست میدارند تا مومنان به غیب را بدان توصیف کنند. چنانکه پیامبر مومنان و سرور کاینات بدان متهم میشد. ایمان آسیه فراتر از علم (science) میایستد. وقتی ایمان است دیگر آزمایش خون و آزمایشهای علمی ناتوان از تبیین موضوع میشوند. ایمان آسیه به امر غیبی یا امر غایب، در ظل ایمان به غیب محض است.
2- منکران غیب: محمود از منکران غیب است. برای همین زیاد سخن میگوید و وراجی میکند. دائماً درصدد توجیه و تبیین شرایط است. نسبت به مومن به غیب پرخاشگری هم میکند. اینها همگی در ظل انکار غیب رخ میدهد. برای همین هرگز وارد مسجد نمیشود. در مواجهه با نمادهای دینی نیز بیپروا عمل میکند. در امر معیشت به رندی و دغل نیز رو میآورد و خلاصه چیزی جز عالم شهادت برایش معنا ندارد.
3- و اما گروه سوم کسانی هستند که در مقابل غیب به سکوت رفته اند. مانند حاج نعیم. حاج نعیم در سرتاسر فیلم تنها چهار کلمه بر زبان آورد که اگر ناچار نبود، آنهم گفته نمیشد. سکوت او سرشار از ناگفتههایی است که باید گوشی برای شنیدن آنها فراهم ساخت. شاید بسیاری از مخاطبان آلزایمر، خود را در وضعیت سکوت حاج نعیم بیابند. و شاید برخی نیز مانند محمود به انکار و برخی نیز چون آسیه به ایمان رو آورند. در هرصورت، آلزایمر این امکان را فراهم میسازد تا هرکسی ایمان خود را محک بزند.
حجتالاسلام علی اکبر صادقی رشاد(استاد فلسفه و کلام حوزه؛ رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی): اگر هنرمند حقیقتاً خودش را در اثر متجلی کرده باشد، هرآنچه او باشد، اثر همان خواهد بود
بسماللهالرحمن الرحیم. برای اینکه فلسفهی حضور من در این جلسه روشن شود، چند دقیقهای صحبت میکنم و مرخص میشوم. راجع به اینکه معیار علم دینی چیست، هنر دینی چیست، بحثهای زیادی شده است. در یک تبیین با الگوی فلسفهی اسلامی یا ارسطویی ما میتوانیم هویت یا ماهیت یک اثر را به علل اربعهی آن برگردانیم. مثلاً بگوییم درصورتی که علت غایی یک دانش، دین باشد، آن دانش، علم دینی میشود، یا وقتی غایت یک دانش، غایات دینی بود آن علم، دینی است. یا مادهی علم از دین اخذ شده باشد، مثلاً گزارههای علمی را از آیات و روایات به دست آورده باشیم و یا احیاناً صورت و سامانه و ساختار آن متأثر از دین باشد. در مورد علت فاعلی گاهی اذهان به این سمت میرود که مثلاً آن عاملی است که اثر را پدید آورده است مسلمان باشد، در این صورت علم دینی میشود.
در هنر هم همین حرف را میتوان زد. بعد ممکن است اشکال کنند که علت فاعلی که آن عامل و مباشر نیست، درست است بگوییم که علت محدثه اگر واقعا محدثه باشد، همان علت مبقیه است، اما مثال میزنند به بنا و بنّا و میگویند وقتی بنا هست، بنّا از بین میرود و معلوم میشود که بقای بنا به بنّا نیست. اینجا یک مغالطهای هست که اشاره میکنم و میگویم که قیاس در اینجا معالفارق است. تصور میشود که علت فاعلی، بنّایی است که آجر روی آجر میگذارد، درحالیکه او علت فاعلی نیست. ممکن است در اثر هنری، ظاهراً اینگونه باشد که بگوییم کارگردان، نویسنده و سایر عواملی که یک اثر هنری را در سینما پدید آوردهاند نقش همان بنّا را دارند و همان بنّا هستند. یا علت فاعلی نیستند و یا معلوم میشود که علت فاعلی با علت محدثه و مبقیه متفاوتاند.
نظریهی دیگری که فلسفی است و ما هم قبول داریم، این است که اصولاً عمل جاویدان است. عمل باقی است و تجسم پیدا میکند و آدمی با عمل خود در این دنیا و آن دنیا محشور میشود، عمل هم در گرو نیت است. ماهیت عمل را نیت میسازد. جوهر و روح عمل، نیت است. از این طرف هم بگوییم اگر کسی کاری میکند "الاعمال بالنّیات" و بگوییم هر کسی چیزی جز عمل و نیت خودش نیست. اگر این مجموعهی گزارهها را کنار هم بگذاریم، معنایش این میشود که نویسنده و کارگردان حقیقتاً علت فاعلی است و نقش بنّا را ندارد. درواقع، کارگردان و یا نویسنده و حتی عناصر دیگری که نقش ماهیتساز دارند، عنصر رکنی هستند که ماهیت و هویت اثر را پدید میآورند نه عواملی که ابزارند. پارهای از آدمها هستند که احیاناً به تعبیر معروف آن، نقش جنازه را بازی میکنند که تأثیری ندارند و ابزار هستند. جز آن عواملی که ابزارند، آنهایی که هویت اثر را پدید میآورند و تکونبخش جوهر و حقیقت اثرند، این عناصر در آن اثر جاودانه میشوند و درحقیقت، به آن اثر تبدیل میشوند. اگر اینگونه ببینیم، باید بگوییم که مؤثر و عامل مباشر، سازنده، نویسنده، کارگردان و هر عنصر دیگری که چنین نقشی را دارد، با آن اثر هست.
بر این مبنا اگر خواستیم بگوییم هنر دینی یا سینمای دینی چیست، فیلم دینی چیست، باید بگوییم آنگاه که یک یا چند و یا همهی علل اربعه، اثری دینی بود، آن اثر، دینی است. اینکه مضمون دینی باشد، میتواند یکی از شاخصها باشد که آقای دکتر معتمدی اشاره کردند. من تصور میکنم چون اثر هنری، عمل عامل و فعل فعالی است که آن را پدید آورده و هنرمند در آن فعل متجلی شده است، هنر، خود هنرمند است و چون هنرمند در آن هنر متجلی شده، اینجا مسئله با داستان بنا و بنّا فرق میکند. همانطور که میشود به یک انسان گفت مسلمان است یا کافر و از نظر تفکر ما، کافر و مسلمان دو موجودند و دو گونه انساناند. امروز میگویند انسان مدرن و غیرمدرن و پسامدرن که من روی آن نقد دارم ولی اگر فرض کنیم که این حرف درست باشد، خیلی عمیقتر از آن دو انسان و کافر و مؤمن با هم فرق میکنند، یعنی مبنای فلسفی دارد که در احکام، اخلاق، حدود و موازین وضعیت این دو گونه انسان با هم متفاوت میشود. اگر سازنده، حقیقتاً خودش را در اثر متجلی و متبلور کرده باشد، هرآنچه او باشد، اثر همان خواهد بود و اگر مسلمان بود، اثر مسلمان است. مسلمان، یعنی منسوب به اسلام نیست، خود اسلام است و مسلمان است.
سرّ اینکه من به عنوان یک طلبهای که چه بسا در این قضایا سر رشته نداشته باشم که البته این حوزه هنری شاید برای شما زندگی باشد ولی برای من خاطره است و از بدو تأسیس این حوزه و قبل از تأسیس این حوزه که امروز در آن مستقر هستید و محل قبلی آن تا امروز برای من خاطره است و کمابیش با دوستان آشنا هستم. سرّ اینکه من اینجا حضور پیدا کردم، این است که بگویم این اثری که امروز پدید آمده و دیگر آثار آقای دکتر معتمدی، حقیقتاً خود آقای معتمدی است که در این آثار متجلی شده. یک وقت سفارش میکنند، حتی در آن صورت کارگردان و نویسنده هم ابزار میشود. گفتم بعضی از عوامل ابزارند و هیچ نقشی در ساختن هویت و در ماهیت آثار هنری ندارند. همانطور که در و تخته و رنگ و تابلو و عناصر فیزیکی در یک اثر هنری به نقش گرفته و به بازی گرفته میشوند، گاهی بعضی کارگردانها هم همینگونهاند و تنها ابزارند. یعنی اگر در یک فیلمی در یک تابوتی جنازهای باشد و فردی نقش جنازهای را بازی کند، گاهی نقش بعضی کارگردانها و نویسندگان به اندازهی همان جنازه است، آنگاه که سفارش پذیرفته میشود، پولی دادهاند و دیکته هم کردهاند که گفتهاند اینگونه عمل کنید. داستان او داستان آن کافری است که اذان میگفت و میگفت: «المسلمون یقولون اشهد انّ محمداً رسولالله(ص)» مسلمانان مؤذن نداشتند، به یک کافر پول دادند که برود در مأذنه اذان بگوید و او هم در آن بالا میگفت که مسلمانان میگویند که اشهد ان لا اله الا الله. داستان بعضی کارگردانها که براساس بعضی سفارشها کار میکنند، اینگونه است، میگویند رئیس سازمان صدا و سیما گفته است اینچنین باشد. این درست مثل آن است که به آن فردی که نقش جنازه را بازی میکند، گفتند درون تابوت دراز بکش تا بگوییم که تو هم یک نقشی داری.
اما آنگاه که یک هنرمند و نویسندهای و یا کارگردانی خود تصمیم میگیرد، فیلم بسازد و خودش را متجلی و متبلور کند و بروز بدهد، آنگاه فیلم خود اوست و هرچه او باشد، اثر هم همان است. این فیلم در حقیقت آقای معتمدی بود که ما تماشا کردیم و همهی مختصات آقای معتمدی در این فیلم متبلور بود. من ویژگیها و فضائل فراوان آقای معتمدی را نمیتوانم بشمارم. ما عدد معدودی انسان وفادار در عرصهی هنر داریم که مرد بودند و بعد از 30 سال نشان دادند همچنان مرد هستند و پای هدف و آرمان خود ایستادهاند کالجبل الراسخ، ذرهای از مسیری که بودند، تغییر مسیر نمیدهند. آقای معتمدی همان آقای معتمدی سال 57 است و انشاءالله دوبارهی 30 سال دیگر هم اگر به اینجا بیاییم، باز میگوییم این آقای معتمدی همان آقای معتمدی سال 89 هست. ما برای ایشان دعا میکنیم خدا انشاءالله به ایشان طول عمر با توفیقات روزافزون و لحظهافزون عنایت کند و همچنان فیلم فلسفی و فکری بسازند. فکر و فیلم باید به هم گره بخورند و کسی میتواند این دو را به هم گره بزند که خود چنین باشد یعنی خود فیلسوف باشد با سفارش نمیشود فیلم فلسفی ساخت. حتی فلسفهدان با فیلسوف فرق میکند. الهیدان با متأله فرق میکند. جامعهشناس با جامعهشناسیدان و جامعهشناسی خوانده فرق میکند. ممکن است دیالوگ را برای یک فرد بنویسند و او بگوید ولی نمیداند چه میگوید و طوطیوار چیزی را میگوید. اما آقای معتمدی خود فیلسوف هستند و فلسفهی او در این اثر ارزشمند هنری متبلور شده است. از اینکه تصدیع دادم، پوزشخواه هستم.
کد خبر:82080 - http://www.rajanews.com/detail.asp?id=82080
قسمت دوم: اما ورای همه این تبلیغات و پروپاگاندای سطحی و نخ نما شده ، اسناد و مدارک افشاء شده از منابع غربی حاکی از آن است که واقعیت فیس بوک و مارک زوکر برگ، به کلی با آنچه در فیلم "شبکه اجتماعی" نمایش داده می شود ، متفاوت است. اما پیش از آنکه به این اسناد تکان دهنده اشاره کنم ، بد نیست به اساس پدید آمدن اینترنت و ماهیت و مقاصد بانیانش نگاهی داشته باشیم: ادامه مطلب...
نمی دانم موسسه ممری را می شناسید یا نه (برای اطلاع بیشتر اینجا را کلیک کنید) این ماشین تبلیغاتی صهیونیستی هر اقدام رسانه ای در خصوص صهیونیست از سوی سایر کشورها صورت میگیرد رصد و به زبان انگلیسی ترجمه می کند. از اخرین فایل هایی که در ممری تی وی قرار گرفته است بخشی از مستند راز آرماگدون 4: پروژه اشباح که در خصوص شبکه اجتماعی فیس بوک ساخته شده است. برای دیدن این برنامه می توانید به این لینک مراجعه کنید. و یا فایل مذکور را از طریق این لینک دانلود کنید.مجموعه مستند "راز آرماگدون 4: پروژه اشباح" به نویسندگی و کارگردانی سعید مستغاثی در 26 قسمت برای گروه سیاسی شبکه خبر سیما تهیه شده است. برای دیدن وبلاگ سعید مستغاثی می توانید به این لینک مراجعه کنید. (منبع: http://mhta.persianblog.ir/post/785/)
متن برخی از قسمت های این مستند استراتژیک را در سایت نویسنده و کارگردان آن استاد سعید مستغاثی ببینید: زمینه های تاریخی و تئوریک جریان فتنه 88 –بخش نهم / زمینه های تاریخی و تئوریک جریان فتنه 88 –بخش هشتم / زمینه های تاریخی و تئوریک جریان فتنه 88 –بخش هفتم / زمینه های تاریخی و تئوریک جریان فتنه 88 –بخش ششم / زمینه های تاریخی و تئوریک جریان فتنه 88 –بخش پنجم / زمینه های تاریخی و تئوریک جریان فتنه 88 –بخش چهارم / زمینه های تاریخی و تئوریک جریان فتنه 88 –بخش سوم / زمینه های تاریخی و تئوریک جریان فتنه 88 –بخش دوم / زمینه های تاریخی و تئوریک جریان فتنه 88 –بخش اول
موسسهی تحقیقات رسانهای خاورمیانه (MEMRI)
روزانه ترجمه انگلیسی همه فیلمها و رسانههای عربی، ایرانی و ترکی را فراهم میآورد. این موسسه همچنین تحلیلهای دست اول فرهنگی، سیاسی و مذهبی خاورمیانه را تهیه مینماید.MEMRI روزانه اخبار خود را، همراه با مدیران سیاسی و فرهنگیاش، به خروجیهای خبری ایالات متحده و اروپا ارسال میکند. لازم به اشاره است که همهی اینها رایگان هستند. از اینرو روزنامهنگاران، سردبیران و تحلیلگران بسیاری آن را تحفهی الهی میپندارند. اما به گفته کارشناسان، MEMRI عملیات تبلیغاتی خطرناک و بسیار پیچیدهای است که نفرت و اطلاعات غلط را بطور گسترده منتشر میکند.
به نوشته موعود به نقل از اینفوکس پروفسور نورمن جی. فینکلشتاین، محققی معروف در زمینه مطالعات اسرائیل - فلسطین در گفت گو با روزنامه این فوکس گفت "آنها از همان تکنیک تبلیغاتی استفاده میکنند که نازیها بکار میبردند. آنها اطلاعات سلیقهای را از متن بیرون میکشند تا به کسانی که علاقهای به آنها ندارند آسیب شخصی یا سیاسی برسانند".
به عنوان مثال مسئلهی پروفسور حلیم برکة، رمان نویس و محقق مرتبط با مرکز مطالعات معاصر عرب در دانشگاه جرج تاون را در نظر بگیرید. وی در سال 2002 مقالهای را با موضوع صهیونیسم در روزنامه الحیات لندن منتشر نمود، اما گفت MEMRI آنچه را که نوشته بود در موارد خاص، بصورت انتخابی منتشر کرد.
برکة اظهار داشت "من میدانم چطور میان یهودیت و صهیونیسم تفاوت قائل شوم، اما آنها مقالهام را تحریف کردند. بخشهای خاص را باقی گذاشتند و سعی کردند آن را ضد یهود جلوه دهند". اندکی بعد، کمپس واچ (Campus Watch)، ابتکار ضد اسلام بدنام به نام دنیل پایپس، با ترجمهی آن برای لکهدار کردن اعتبار دانشگاه جرج تاون بهرهبرداری کرد.
فینکلشتاین، منتقد صریح سیاستهای اسرائیل و لابی آمریکایی طرفدار اسرائیل، نیز با MEMRI مسئله داشت. او در سال 2006 مصاحبهای در تلویزیون لبنان درباره اینکه هلوکاستِ نازی چطور جهت ساکت کردن منتقدان اسرائیل بکار گرفته میشود، انجام داد. فینکلشتاین پس از آن در وبسایت خود نوشت: "اخیرا MEMRI مصاحبهام را با تلویزیون لبنانی درباره هلوکاست منتشر کرد. خبر MEMRI طوری طراحی شد که من را منکر هلوکاست نشان دهد". فینکلشتاین فراتر از آنکه منکر هلوکاست باشد، صاحب پدر و مادری است که هردو بازمانده این واقعه هستند و درواقع او معمولا از آن سخن گفته است. اما MEMRI قادر است با ویرایش بخش عمدهی مصاحبه، مخالف ماوقع را نشان دهد. با اضافه شدن برخی نظرات مدیر برنامه به نظر میرسد مصاحبه درباره دست کم گرفتن تعداد یهودیان واقعهی هلوکاست است، نه درباره مسئلهی اسرائیل _ فلسطین.
میل قوی MEMRI به صیانت از اسرائیل از افراد و علایقی نشات میگیرد که هزینهی فعالیتهای بینالمللی آن را تامین و مدیریت میکنند.این مرکز در سال 1998 توسط ایگال کارمون (Yigal Carmon)، سرهنگ سابق در وزارت دفاع اسرائیل (شاخه اطلاعاتی) که پیشتر ریاست یک مرکز غیرنظامی در کرانه غربی را نیز برعهده داشت، و همینطور میراو وورمسر (Meyrav Wurmser) اسرائیلی تبارو محافظهکار تندروی جناح راست پایهریزی شد.
میراو همسر دیوید وورمسر است که زمانی محقق موسسهی امریکن اینترپرایز، و سپس صاحب منصبی در وزارت کشور تحت نظر جان بولتون بود. هردوی این افراد در نوشتن کتاب "یک شکست تمیز: استراتژی جدید برای امنیت منطقه" (A Clean Break: A New Strategy for Securing the Realm) ، که سند اصلی 1996 بود و حامی قطع مذاکرات با فلسطینیها و جنگ دائمی با اعراب جهان به شمار میرفت، شرکت داشتند.
آنها همچنین با داگلاس فیث، الیوت ابرامز، ریچارد پرل و سایر ایده ئولوگهای جناح راست که داستان ساختگی نقش صدام در یازده سپتامبر را تولید و آرایش دادند، همکاری داشتند. MEMRI دفاتری در قدس، برلین، لندن، واشنگتون و توکیو دارد، و در سال 2006، کارمون ادعا کرد در عراق نیز صاحب دفتر است. این موسسه فیلمها و نوشتههای رسانهها را به زبانهای انگلیسی، آلمای، عبری، ایتالیایی، فرانسوی، اسپانیایی و ژاپنی ترجمه میکند. مالیات مازاد سال 2004 حکایت از سرمایهگذاری دو تا سه میلیون دلاری آمریکا در این سازمان دارد که بیشتر آن از جانب خیرین و موسسات محافظهکار تامین میشود. در عین حال کسانی که بیشتر تحقیق کردهاند به مبالغ بیشتری معتقدند. علاوه بر کارمون، شمار بسیاری از کارکنان MEMRI از متخصصان سابق وزارت اطلاعات اسرائیل هستند. احتمالا میان این موسسه و تشکیلات اطلاعاتی فعلی اسرائیل ارتباطی وجود دارد.
بر مبنای مقالهای که در سال 2005 در روزنامه اسرائیلی هاآرتص منتشر شد، نیروهای دفاعی اسرائیل مسائل ساختگی را در رسانههای عربی ایجاد میکنند، که سازمان مذکور پس از ترجمه، آنها را به خورد روزنامهنگاران اسرائیلی میدهد. چند درصد از فعالیتهای MEMRI در امتداد اعمال وزارت دفاع اسرائیل است؟ سوالی که درنتیجهی مقالهی هاآرتص بوجود آمد پروفسور جان کول را برانگیخت تا چنین بنویسد: "چه میزان از آنچه درباره "تروریسم حزب الله" و "منابع خبری عربی" میدانیم ساخته و پرداختهی کارخانهی داستاننویس تلاویو است؟ "برایان ویتاکر، روزنامهنگار انگلیسی و سردبیر بخش خاورمیانه روزنامه گاردین، MEMRI را "اساسا ماشین تبلیغاتی" میداند.
کن لوینگستون، شهردار لندن، آنها را به "تحریف آشکار" متهم مینماید، و افسر سابق سازمان اطلاعات آمریکا، وینس کانیسترارو، نوشته است "آنها مشی گزینشی دارند و بخاطر دیدگاه سیاسی خود، که راستگرایی افراطی لیکود است، به عنوان تبلیغاتچی فعالیت میکنند". نورمن فینکلشتاین، با همان صراحت خاصش نوشت: "MEMRI ارتش اصلی تبلیغات اسرائیلی است و با آنکه رسانهی اصلی منابع خبری جهان عرب میباشد، به همان اندازه قابل اعتماد است که اطلاعات ژولیوس استرچر (سیاستمدار نازی) از دنیای یهود قابل اعتماد بود".
کول در ایمیلی به روزنامه فوکس MEMRI را "سازمان تبلیغاتی راست- صهیونیست توصیف کرد که با مشی گزینشی خود در ترجمه، تبلیغات نامعلومی انجام میدهد". درواقع MEMRI دنیای عرب را بدخواه و بیمغز جلوه میدهد که تقریبا بطور کامل از بنیادگرایان متعصب و دمدمی مزاج ساخته شده. هر ماجرایی که بتواند مردم خاورمیانه را دیوانه، منفور یا اهریمنی نشان دهد ترجمه میشود؛ هرآنچه آنها را مطلع، با استعداد و ستودنی نشان میدهد مورد چشمپوشی قرار میگیرد.
MEMRIمیگوید اصلاحطلبان عرب زبان را تحت پوشش خبری قرار میدهد، اما شاهدان ریزبین نشان میدهند به ندرت کسانی که اسلام و فرهنگ عرب را جذاب نشان میدهند پوشش خبری داده میشوند و مسائل مربوط به رنج و محنت فلسطینیان، معاندان اسرائیلی، اسلامگرایان میانهرو، مسیحیان دولتهای عربی یا جنبش عاری از خشونت مخالف دیوار حائل در سرزمینهای اشغالی در لیست اخبار آن جای نمیگیرد.
اینفوکس از کارمون پرسید چرا MEMRI اخبار بیشتری درباره وقایع داخلی اسرائیل گزارش نمیدهد. کارمون گفت: "هشتاد درصد این اخبار به زبان انگلیسی موجودند". پرسیدیم پس چرا هر از چند هفته تعدادی از آن اخبار را نمیخرید و منتشر نمیکنید تا تصویر موزونتری از خاورمیانه نشان دهید. او در جواب گفت: "احتمالا این کار قانونی نخواهد بود".
در اینجا موضوع کپی رایت، مالکیت و قدرت به میان آمد. از او پرسیدیم چرا MEMRI همهی اخباری را که ترجمه میکند کپی رایت میکند، درحالیکه اکثر آنها را نویسندگان عرب نوشتهاند. کارمون جواب داد: "البته که کپی رایت میکنیم. وقتی خبری را از زبانی به زبان دیگر ترجمه میکنیم دیگر مال ماست، چون کار ما بوده است".
برای اطمینان از صحت این نظریه با نیویورک تایمز ارتباط برقرار نمودیم. یکی از کارمندان بخش حق تالیف که نخواست نامش ذکر شود گفت: "اگر خبری از تایمز را ترجمه کنید، آن خبر همچنان متعلق به ماست چون ما آن را تولید کردهایم". زمانی که بر سر ترجمهی یک عبارت و حتی یک کلمه جنگ و صلح درمیگیرد، ریزترین نکات هم اهمیت مییابند. اما آیا میتوان به مترجم اعتماد کرد؟ طبق اظهار نظر منتقدان تا زمانی که MEMRI ترجمهی اخبار عبری مربوط به شکنجهی فلسطینیان در زندانهای اسرائیل، تبعید اجباری ایلان پیپ و عزمی بشارة، و ترفیع اویگدور لیبرمن نئوفاشیست به سمت نخستوزیری اسرائیل را آغاز نکند، اخبار خاورمیانه را بصورت واقعی پوشش نمیدهد. فینکلشتاین گفت: "من گمان میکنم بهتر است فرض کنیم هرآنچه MEMRI از اخبار خاورمیانه ترجمه میکند غیرقابل اطمینان است".
لارنس سوایم ترجمه: ف. شفیعی منبع :سایت موعودلینک مطلب : http://mouood.org/content/view/5161/3/
سایت بصیرت : http://www.basirat.ir/news.aspx?newsid=13600
افزایش نوزده میلیون دلار برای سال2012، بودجه767میلیونی آمریکا برای تبلیغات خارجی!
آمریکا در راستای سیاست خارجی خود و با هدف افزایش سیطره رسانه ای، بودجه ای 767 میلیون دلاری را به شورای مدیران پخش برنامه های بین المللی اش(BBG) اختصاص می دهد. اگر هر دلار را حدودا معادل هزار و پنجاه تومان بگیریم، عددی حدود 770 میلیارد تومان می شود!
شرکتی آمریکایی، بازی اینترنتی "دارفور دارد میمیرد" را عرضه کرده است، که در آن تجزیه سودان و غارت منابع نفت و گاز و اورانیوم منطقه دارفور توسط آمریکا را توجیه می کند.
به گزارش خبرنگار مشرق، شرکت آمریکایی اینترفیول دست به ساخت بازی اینترنتی (Darfur is Dying) زده است که در آن تجزیه سودان و غارت مناع طبیعی دارفور توسط آمریکا را توجیه می کند. آمریکا چندی پیش به کمک بزرگنمایی رسانه ها و با مشارکت نهادهای بین المللی جنوب سودان، که دارای ذخایر عظیم نفت و مس و اورانیوم است، را به بهانه و اتهام نسل کشی رهبر فعلی این کشور عمرالبشیر، از سودان تجزیه کرد. این بازی که به مسائل آوارگان منطقه دارفور سودان و نیز نسلکشیهای این منطقه میپردازد نیز در پی همان سناریوی آمریکا و برای عرصه سازی آن ساخته شده است.
هدف از این بازی اختیار دادن به دانشجویان برای کمک به توقف نسلکشی و اطلاعرسانی درباره وضعیت بحرانی دارفور اعلام شده است.
این بازی شامل مراحل مختلفی است. در نخستین مرحله این بازی، بازیکن میتواند یکی از شخصیتهای موجود را انتخاب کرده و برای بدست آوردن آب تلاش کند.
جالب تر از همه اینجاست که، پیوندهای موجود در سایت این بازی، این امکان را میدهد تا کاربر بتواند اطلاعاتی در خصوص وضعیت موجود در دارفور کسب کند و برای توقف بحران دست به اقداماتی از جمله ارسال پیام به رییسجمهور آمریکا و ارسال شکایتنامه به کنگره آمریکا بزند. این موضوع سعی دارد به مخاطب القا کند که آمریکا به دعوت مردم سودان و صرفا برای کمک انسان دوستانه این کشور را تجزیه و منابع طبیعی آن را مصادره کرده است. http://www.mashreghnews.ir/NSite/FullStory/News/?Id=28476
موارد مرتبط: توسط یک شرکت عربی ساخته شد؛ بازی قریش، روایت اهل سنت از صدر اسلام / حکم و ماموریت ویژه سازمان سیا برای بازیگر مطرح هالیوود / پشت پرده سفر کلونی بازیگر مطرح هالیوود به سودان + تصویر
توطئه های صهیونی درمقابل قیام حضرت حجت(عج) درآخرین قسمت رازآرماگدون4
...و اینک آخرالزمان
تصویری از نیموتی فرنیش در کنار دیوار ندبه اورشلیم
"...و اینک آخرالزمان" عنوان بیست و ششمین و آخرین قسمت مجموعه مستند "راز آرماگدون 4: پروژه اشباح" است که درباره نقشه ها و توطئه های سازمان های اطلاعاتی – امنیتی و سرویس های جاسوسی غرب صلیبی / صهیونی برای مقابله با قیام حضرت ولی عصر امام زمان ( عج) ، ساعات 45/19 و 45/23 ( یا احتمالا 45/00 بامداد) شنبه و یکشنبه 9 و 10 بهمن و ساعت 45/12 یکشنبه و دوشنبه 10 و 11 بهمن از شبکه خبر سیما پخش خواهد شد.
104 قسمت 15 دقیقه ای در 4 سری از مجموعه "راز آرماگدون" ( که از اردیبهشت ماه 1387 روی آنتن شبکه های سیما رفت و اینک پس از 2 سال و 10 ماه ظاهرا به پایان راه خود رسیده ) سعی داشت تا براساس اسناد و مدارک و شواهد انکار ناپذیر و معتبر ، تمامی سعی و کوشش و نقشه ها و توطئه های کانون های آشکار و پنهان صهیونی را در طول بیش از 10 قرن اخیر به نمایش درآورد که اگر چه ابعاد بسیار گسترده و متنوعی داشت اما در نهایت برای تسخیر کره ارض و برپایی حکومت جهانی صهیون به کار گرفته شد که در آخرین گام خود از طریق جنگ آخرالزمان و یا همان آرماگدون تحقق می یافت. آرماگدونی که در اصل برای برای مانع تراشی در برابر ظهور و قیام حضرت حجت ابن الحسن عسکری (عج) طراحی شده و همه زمینه هایی که در طول این قرن ها برای تدارک آن جنگ آخرالزمانی بنا شد همچون رواج تفکر شرک آلود و نژادپرستانه صهیونی ، تغییر نقشه سیاسی و جغرافیایی دنیا و دستکاری تئوریک و عملی در تاریخ جهان و ایران ، در واقع آرایش همه هیمنه غرب صلیبی /صهیونی بود علیه قیام موعود مقدس شیعه.
در تک تک این 104 قسمت ، شاهد اسناد و مدارک منتشر نشده و بعضا تکان دهنده ای بودیم که نشان می داد این کانون های صهیونی ( که امروز متاسفانه سرنخ قدرت های سلطه گر سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جهان را در چنگ دارند) چگونه گام به گام و از طرق مختلف ، سعی کردند تا جهان را برای عملی ساختن برنامه های شیطانی و پلید خود آماده سازند . آنچه به وقوع پیوست ( اگرچه ممکن است در ظاهر غلبه ای موقتی در دورانی را برایشان مشتبه سازد) اما مصداق وعده الهی بوده و هست ، که سرانجام ناکامی آنان و پیروزی اهل ایمان را محقق می گرداند.
و اینک در قسمت پایانی از سری چهارم ، برای نخستین بار اسناد و تصاویر و شواهدی بر صفحه تلویزیون می رود که چگونه عوامل اطلاعاتی و جاسوسان شناخته شده سرویس های امنیتی غرب ، به طور علنی و در پوششهای مختلف، طی یکی دو دهة اخیر در پی شناسایی جریان فرهنگ مهدوی، فعالان این حوزه و کسب اخبار احتمالی حتی از محل استقرار، زندگی و آمد و شد حضرت مهدی صاحبالزمان(ع) بودهاند. از همین رو بود که در زمان حاکمیت جورج دبلیو بوش کمیسیونی به ریاست وی و شرکت کارشناسان خبره سازمان CIA ، برای شناسایی حضرت صاحبالزمان(ع) و فرهنگ مهدوی جاری میان شیعیان تأسیس و راهاندازی شد.
دستگیری برخی چوپانان بینوای عراقی از میان صحاری، بازجویی ویژه از برخی دستگیرشدگان مانند بازجویی از مرحوم شیخ راغب حرب، گزارشهای مستند تهیه شده توسط برخی خبرنگاران از مسجد مقدس جمکران و برخی مؤسسات فرهنگی مهدوی تنها نمونههایی از این ماجرای دور و دراز است که بخشی از تصاویر مستند آن را در قسمت پایانی مجموعه مستند "راز آرماگدون 4: پروژه اشباح" مشاهده خواهیم نمود.
از جمله افرادی که به طور مخفیانه و در پوشش متفکر و اندیشمند جریان مهدوی و موعود گرا به ایران آمد و حتی در یکی از همایش های موسسات مهدوی شرکت نمود یکی از بازجویان و مشاوران ارشد ارتش آمریکا به نام "تیموتی فرنیش" بود که برای نخستین بار تصاویر و مستندات و حتی مکتوبات وی در وبلاگ رسمی اش در این برنامه مقابل دوربین تلویزیون قرار می گیرد.
"تیموتی فرنیش" Timothy Furnish زبانشناس و بازجوی مسلط به زبان عربی، عضو Army Intelligence یعنی اطلاعات ارتش آمریکا در ایران حضور یافت، مقالة ارسالی خود را که به اقرار خودش پوششی برای حضور آزاد و رسمیاش بود قرائت کرد، به مسجد مقدس جمکران رفت، عکس و گزارش تهیه کرد و پس از بازگشت به آمریکا در وبلاگش ، خود را یک "یانکی محافظهکار در بارگاه خمینی" معرفی کرد. تیموتی فرنیش به اعتراف خودش در وبلاگ رسمی اش عضو ارشد بخشی از ارتش ایالات متحده است که مسئول جمعآوری اطلاعات تاکتیکی و عملیاتی استراتژیک دقیق و مرتبط در سطح فرماندهان ارتش آمریکا به شمار می آید. پست دوم او در ارتش ، جانشین کشیش یا chaplain candidate است. وی پیش از این در کتابی با عنوان "مقدسترین جنگها" از مهدیهای اسلامی، جهاد و اسامه بن لادن سخن به میان آورده بود. مصاحبههای او را در برخی سایتهای اینترنتی میتوان مطالعه کرد.
در این قسمت از مجموعه مستند "راز آرماگدون 4: پروژه اشباح" نتیجه تحقیقات و آنالیز این دسته از جاسوسان با نمایش اسناد و توسط کارشناسان معتبر مورد بررسی و تحلیل قرار می گیرد که آن جاسوسی ها چگونه به شکل شبهه اندازی در ظهور و قیام حضرت مهدی ( ع) از سوی رسانه های صهیونیستی و عوامل وابسته در سطحی وسیع در جهان به خصوص دنیای اسلام عملیاتی شده تا حرکت مهدوی را اقدامی خشونت بار و زمینه ساز جنگ جهانی سوم نمایانده و یا اساسا آن را منکر شوند.
مجموعه مستند "راز آرماگدون 4: پروژه اشباح" به نویسندگی و کارگردانی سعید مستغاثی توسط رضا جعفریان در 26 قسمت برای گروه سیاسی شبکه خبر سیما تهیه شده بود. منبع: http://smostaghaci.persianblog.ir/post/422