محفلی برای ستایش از رویاهای سرمایه داری
مراسم اسکار برای هشتادو چهارمین سال پیاپی در شهر لس آنجلس آمریکا برگزار و 26 جایزه آن بین برگزیدگان تقسیم شد، اما تفاوت مهم این دوره از جایزه اسکار با هشتاد و سه دوره قبلی این است که برای نخستین بار یکی از این جوایز به یک فیلم ایرانی اهدا شد. به همین بهانه در گفت وگو با «سعید مستغاثی»، رئیس سابق انجمن منتقدان و کارگردان مجموعه مستندهایی چون «راز آرماگدون»، «اشغال» ،«..و اینک آخرالزمان» و ... به بررسی فرایندهای جاری در مراسم اسکار، به عنوان بخشی از دستگاه فرهنگی آمریکا و همچنین دلایل انتخاب فیلم «جدایی نادر از سیمین» پرداختیم.
¤¤¤
¤از اسکار هشتاد و چهارم چه خبر ؟
خیلی معمولی و کلیشه ای بود. برگزارکنندگان پس از سالها به بیلی کریستال پناه آورده بودند که در دهه 90 یکه تاز عرصه مجری گری اسکار بود ولی حالا پس از گذشت 12-13 سال پیر و چاق و سنگین شده بود ، در حالی که می خواست همه اداهای 15 سال پیش را درآورد ولی مثل دلقکی که در یک سیرک فقط تقلید می کند ، کاملا به صورت یک مضحکه درآمده بود. حتی شروع کارش هم با همان آواز 20 سال قبلش بود! دیگه اینکه مراسم از ابداعات و ابتکارات تصویری سالهای گذشته تقریبا خالی بود و از همین رو برخلاف هرسال خیلی زود به پایان رسید. جایزه یک عمر هنری به امثال جیمز ارل جونز ( دوبلور دارت ویدر در مجموعه جنگ های ستاره ای ) رسید ! و از کارگردانان و فیلمسازان معروف و صاحب نام خبری نبود. اعطاکنندگان جایزه برخلاف هرسال ( و مثل آن سالی که برگزارکنندگان اسکار به دلیل بحران اقتصادی شعار صرفه جویی می دادند ) ، برای چند جایزه روی سن می آمدند و البته طبق معمول هم هیچ ارتباطی با جایزه مربوطه نداشتند ( به جز بازیگران ) . مثلا جایزه اسکار فیلم غیر انگلیسی زبان را بازیگر درجه دومی مثل ساندرا بولاک داد ( که تنها ارتباطش با فیلم های خارجی، علاقه اش به سخن گفتن چینی و آلمانی صحبت کردن مادرش در دوران کودکی وی بود !!) که حتی در میان محافل سینمایی غرب به لات منشی معروف است و تصاویر مستهجنش در اینترنت ، بسیار موقعیت سینمایی او را زایل کرده است. این درحالی است که در همه جشنواره ها و مراسم فرهنگی و هنری دنیا ، سعی می شود ، ارزش جوایز با اعتبار اعطاء کندگان آنها ، متناسب باشد ، چنین اقدامی یعنی اعطای اسکار بهترین فیلم خارجی زبان از سوی ساندرا بولاک مانند این بود که نوبل جهانی فیزیک را یک کابوی هفت تیرکش بدهد!!
¤ البته مراسم اسکار امسال نیز مثل همیشه با هیاهو و جنجال های بسیاری برگزار شد و رسانه ها، سینماگران و مسئولان سینمایی ما به شدت از آن استقبال کردند. به خصوص که در این دوره از اسکار، یک فیلم ایرانی نیز حضور داشت و برگزیده جایزه هم شد، اما سوال این است که مراسم و جایزه اسکار چه اهمیتی دارد؟ چرا ما باید به راه یافتن فیلمی از کشورمان و برگزیده شدن آن در اسکار افتخار کنیم؟!
برای درک این اهمیت یا به عبارت بهتر، رسیدن به پاسخ این سوال که آیا اصلاً مراسم اسکار، حائز اهمیت هست یا نه؟! و اینکه یک فیلم چگونه به مراسم اسکار راه می یابد و برگزیده می شود، باید یک روند را بررسی کرد. آکادمی علوم و هنرهای سینمای آمریکا سال 1927 با دو هدف، جایزه اسکار را بنیان نهاد؛ اول حمایت از صنعت سینمای آمریکا و دوم تشویق فیلم هایی که در جهت تحقق بخشیدن به رویای آمریکایی و ترویج ایدئولوژی ایالات متحده ساخته می شدند. خصوصیاتی چون توسعه طلبی، نژادپرستی، سرمایه سالاری، خوی استکباری و امپریالیستی و ... در مجموع، ایدئولوژی آمریکایی را تشکیل می دهند. طبق این مانیفست، آنچه در اسکار اهمیت دارد، محصولات سینمای آمریکا است. به عبارتی بهتر 96 درصد جوایز به آثار آمریکایی اهدا می شود و تنها چهار درصد در قالب یک جایزه به آثار غیرآمریکایی اهدا می شود، اما نکته جالبی که وجود دارد این است که برخلاف آنچه برخی رسانه ها و شخصیت ها در داخل کشورمان بر آن اصرار دارند، جایزه اسکار نه تنها یک گردهمایی جهانی نیست که حتی آن را یک مراسم آمریکایی هم نمی توان دانست، بلکه یک مراسم صرفاً لس آنجلسی است، چون طبق مقررات اسکار، تنها آثاری می توانند در آن رقابت کنند که در شهر «لس آنجلس» اکران شده باشند، یعنی حتی اگر یک فیلم آمریکایی واجد همه ویژگی ها و قابلیت های تحسین برانگیز فنی و هنری باشد و در همه آمریکا و همه جهان هم نمایش داده شده باشد، اگر در لس آنجلس اکران نشود، نمی تواند وارد اسکار شود!
¤درباره فیلم های خارجی چطور؟ هر سال تعدادی هم فیلم غیر آمریکایی در اسکار نامزد یا برگزیده می شوند؟
نامزدی فیلم های خارجی هم برای خودش ضوابط و قوانینی دارد؛ یعنی اول اینکه، حتماً یک نهاد رسمی از هر کشوری باید فیلمی را معرفی کند و فقط هم یک فیلم باید باشد. دوم اینکه، این آثار حتماً باید در لس آنجلس نمایش داده شده باشند. اما سوال این است که یک فیلم غیرآمریکایی چطور می تواند در لس آنجلس اکران شود؟ پاسخ این است که یکی از کمپانی های سینمایی آمریکایی باید پخش این گونه فیلم ها را بر عهده بگیرد. تبعاً این کمپانی ها که زیر نظر سرمایه داران اداره می شوند، حمایت از آثاری را برعهده می گیرند که توجه شان را جلب کند تا روی آن فیلم سرمایه گذاری کنند. خرید، زیرنویس، تبلیغات، نمایش در سینماها و ... از جمله امور مربوط به اکران فیلم های خارجی است که حداقل سه چهار میلیون دلار هزینه برمی دارد. به همین دلیل، یک فیلم باید واقعاً برای شان ارزش داشته باشد که روی آن چنین سرمایه گذاری کنند. البته باید یکی از کمپانی های اصلی این کار را انجام دهند، کمپانی هایی که در مجموعه دولت غیر متمرکز آمریکا قرار گرفته باشند، یعنی مجموعه ای از کارتل ها و تراست های سرمایه داری، بانک ها، تینک تانک های سیاسی، کارخانه های اسلحه سازی و شرکت های رسانه ای. یکی از این کمپانی ها باید روی این فیلم سرمایه گذاری و از آن حمایت کند، پخش فیلم را برعهده گرفته، آن را در سینماهای لس آنجلس اکران کند و برایش تبلیغات انجام دهد.
فیلم انتقادی "نیمه ماه مارس" تنها نامزد دریافت یک جایزه شد!
¤روند داوری چگونه است؟
ظاهر امر این است که اعضای آکادمی اسکار این آثار را تماشا می کنند و به آنها رأی می دهند، اما هیچ عقل سلیمی نمی تواند باور کند که آن ها فرصت دیدن هزاران فیلم را داشته باشند. بنابراین فقط و فقط فیلم هایی فرصت می یابند در معرض دید اعضای آکادمی قرار گیرند که از سوی کمپانی های سرمایه گذار پسندیده شده، روی آنها سرمایه گذاری شده ، در حلقه سینماهایی که متعلق به همان کمپانی هاست ، به اکران درآمده وبا تبلیغات وپروپاگاندا دررسانه های متعلق به همان صاحبان کمپانی ها(سیکل باطل را ملاحظه می فرمایید!) در اختیار و معرض دید اعضای آکادمی قرار گرفته باشد! یعنی صدها و هزاران فیلمی که در دنیا موفق به جلب نظر روسا و صاحبان کمپانی ها و استودیوهای هالیوودی نمی شوند، عملاً از داوری و قضاوت اعضای آکادمی اسکار دور می مانند. حتی برای ارزیابی همین تعداد فیلم مورد تأیید کمپانی ها نیز فرصت کافی وجود ندارد و در اینجا کار اصلی را تبلیغات شدید و پروپاگاندای قوی رسانه هایی مختلف انجام می دهند که متعلق به همان کمپانی های صاحب فیلم ها هستند، یعنی در واقع داوران اصلی مراسم اسکار، نه اعضای آکادمی، بلکه صاحبان و روسای کمپانی ها هستند.
¤آیا در طول تاریخ برگزاری اسکار شده که فیلم های برجسته ای نادیده گرفته شوند؟
بله خیلی فیلم ها! فیلم های مهمی چون؛ «همشهری کین»( که علیرغم نقاط قوت سینمایی بسیار و بیش از نیم قرن برگزیده شدن از سوی منتقدان و سینماگران دنیا تنها موفق به کسب یک جایزه اسکار فیلمنامه شد ) ، «دلیجان»( که یکی از مهمترین آثار جان فورد محسوب شده ولی از کسب جایزه های اصلی اسکار سال 1939 بازماند ) ، «تقلید زندگی» ( از اصلی ترین ملودرام های تاریخ سینما ساخته داگلاس سیرک ) ، «شمال از شمال غربی» ( از خوش ساخت ترین فیلم های آلفرد هیچکاک که تنها نامزد دریافت اسکار بهترین تدوین شد! ) ، «ریوبراوو» ( یکی از وسترن های کلاسیک هاوارد هاکس که بارها توسط منتقدان ستایش شده ولی هیچگاه حتی نامش در مراسم اسکار مطرح نگردید ) ، «جویندگان» ( مهمترین وسترن جان فورد که اساسا از سوی اعضای آکادمی اسکار نادیده گرفته شد ) ، «خواب بزرگ» ، «رود سرخ»، «2001: یک ادیسه فضایی» ( یکی از ماندگارترین آثار به اصطلاح علمی – تخیلی تاریخ سینما که فقط اسکار جلوه های ویژه گرفت )، «نشانی از شر»، «جنگل آسفالت» و صدها فیلم برجسته تاریخ سینمای آمریکا، که هیچ نصیبی از جوایز اسکار نبردند. بسیاری از بزرگان تاریخ سینمای آمریکا نظیر «آلفرد هیچکاک»، «چارلی چاپلین»، «باستر کیتن»، «هاوارد هاکس»، «سمیوئل فولر»، «استنلی کوبریک» و «نیکلاس ری» در این مراسم جایزه ای دریافت نکردند و تنها برخی از آنها در سال های آخر عمرشان جوایز افتخاری گرفتند. همچنین خیلی از فیلمسازهای بزرگ سایر ملل نیز تنها به این خاطر که اثرشان مورد حمایت کمپانی های آمریکایی نبود، نتوانستند به این رقابت راه یابند. «سرگئی آیزنشتاین»، «کنجی میزوگوچی»، «ماساکی کوبایاشی»، «روبر برسون»، «رنه کلر»، «روبرتو روسلینی»، «لوکینو ویسکونتی»، «مارسل کارنه»، «ژان کوکتو» و ... از جمله کارگردان های برجسته تاریخ سینمای جهان هستند که هیچ نشانی از اسکار دریافت نکردند.
¤خود مراسم چطور؟ آیا دارای ویژگی های شاخص فرهنگی و هنری است؟
مراسم اسکار آنقدر که در رسانه های کشور ما بزرگ و مهم جلوه داده می شود، در خود آمریکا اهمیت ندارد و بسیاری آن را در حد یک شوی تلویزیونی و سیرک می دانند. واقعیت هم این است که این مراسم بیشتر یک نمایش و شو محسوب می شود تا یک همایش فرهنگی و فرهیخته. بخش پیش نمایش آن که به ارائه انواع مدهای لباس و مو و جواهرات روی فرش قرمز می پردازد، مدت زمانی بیش از اصل مراسم را در بر می گیرد. آنچه در حین اهدای جوایز خودنمایی می کند، فقط و فقط ستارگان بازیگری پر سر و صدا هستند. به همین دلیل هم، خیلی از شخصیت های برجسته سینمای جهان حاضر نشده اند که در این مراسم شرکت کنند. در دوره های قبل، «مارلون براندو»، «ژان لوک گدار»، «کریستف کیسلوفسکی» و ... و امسال «وودی آلن» باوجود برنده شدن، در مراسم حضور نیافتند. چون اساساً برای اسکار اعتباری قائل نیستند و در شأن خود نمی دانند که در آن حضور یابند. به این واقعیت خود اسکاری ها هم بارها اذعان کرده اند. مثلاً چند سال پیش «کریس راک» به عنوان مجری مراسم اسکار در همان سخن اولیه اش روی سن مراسم به صراحت گفت: «این فقط یک بازی آمریکایی است و بس!» البته این حرف برای او عواقبی هم داشت و دیگر به او اجازه ندادند که مجری این مراسم شود.
¤آثار برگزیده اغلب دارای چه رویکردی هستند؟
اگر دقت کنید تمام فیلم های نامزد شده و جایزه گرفته در طول این سالها ، آثاری در راستای تبلیغ ایدئولوژی و رویای آمریکایی هستند. شما ببینید وقتی «چارلی چاپلین» به عنوان یکی از مهمترین کارگردان های تاریخ سینمای جهان ، آثارش در جهت منافع کارتل ها و تراست های سرمایه داران نبود، نه تنها او را به مراسم اسکار راه ندادند که از آمریکا هم بیرونش کردند! امروز هم این مسئله وجود دارد. مثلاً «برایان دی پالما» یکی از پنج غول هالیوود جدید در دهه 70 میلادی بود، چون فیلم ضدجنگ ساخت نه تنها از سال 2007 ( یعنی پس از فیلم Redacted دیگر نتوانست فیلم بسازد بلکه به طور کلی از آمریکا نیز بیرونش کرده اند! همین امسال تعداد زیادی از فیلم های خوش ساخت که به تأیید اغلب منتقدان سینمایی دنیا آثار برتری هستند، چون در راستای اهداف سرمایه داری حاکم بر غرب یعنی همان تراست های صاحب کمپانی ها نیستند ، حتی در یک مورد هم نامزد دریافت جایزه از اسکار نشده اند!
فیلم "جی ادگار" کلینت ایستوود علیرغم همه شایستگی ها به مراسم اسکار راهی نداشت!
¤ می توانید چند مثال بزنید؟
مثل فیلم «جی ادگار» به کارگردانی «کلینت ایستوود» که به افشای پشت پرده روابط یکی از سران «اف بی آی» به نام «جی ادگار هوور» می پردازد. این فیلم به رغم همه شایستگی ها و قابلیت هایش حتی در یک شاخه هم کاندیدای دریافت جایزه نشد. یا فیلم دیگری مثل «توطئه گر» ساخته «رابرت ردفورد» که از آثار برجسته امسال سینمای جهان بود، اما چون تا اندازه ای به تاریخ ساختار و بنیادهای آمریکا انتقاد می کند به اسکار راه نیافت. مثال دیگری که می توان آورد فیلمی به نام «رانندگی»( Drive ) است که از سوی منتقدین ، امتیازات خوبی گرفته و در سایر جشنواره ها هم جوایزی به خود اختصاص داده بود ، اما در اسکار تنها به یک دلیل نتوانست برنده شود و آن اینکه؛ شخصیت منفی فیلم یک یهودی است !
یا فیلم جرج کلونی به نام "نیمه ماه مارس "که فساد را در سیستم انتخاباتی آمریکا به رخ می کشید ، فقط در یک رشته فیلمنامه کاندیا بود که البته جایزه ای هم نگرفت!!
¤ اگر موافق هستید به برگزیده های این دوره بپردازیم. این مسئله ای که به آن اشاره کردید، یعنی انتخاب آثاری که در راستای اهداف سیاسی و ایدئولوژیک سرمایه داران حاکم بر آمریکا هستند در برگزیدگان مراسم اسکار امسال به چه شکلی دیده می شود؟
همه فیلم هایی که در هشتاد و چهارمین دوره اسکار نامزد یا برگزیده شدند، در جهت همان رویاها و ایدئولوژی آمریکایی ساخته شده اند. مثل فیلم «هنرمند» که جایزه اول را گرفت؛ این فیلم داستان تبدیل سینمای صامت به سینمای ناطق و اهمیت و ارزش پاسداری سینما به عنوان یک میراث فرهنگی غربی است. موضوع مشترکی که در اغلب آثار برگزیده این دوره حاکم دیده می شد. دیگر فیلم برگزیده اسکار امسال یعنی «هوگو» نیز با رفتن به سمت تخیل و وهم و گریز از واقعیت (که همواره مایه اصلی سینمای آمریکا به شمار آمده ، زیرا برای گذشته ایالات متحده که تاریخ واقعی ندارد به قول گدار فاقد هرگونه خاطره است ، قهرمان سازی نماید. ). در فیلم «نسل ها» هم که از دیگر نامزدهای اصلی این دوره از مراسم اسکار بود، باز هم ادای دین به میراث گذشتگان دیده می شود. در این فیلم می بینیم زمینی متعلق به اجداد یک نسل است و قهرمان داستان ( که از نسل مشترک بومیان هاوایی و مهاجران یهودی است ) به رغم همه مشکلات شخصی و شغلی و خانوادگی که دارد، این میراث گذشته را حفظ می کند. فیلم دیگری به نام «اسب جنگی» ساخته استیون اسپیلبرگ ( دیگر کاندیدای اسکار بهترین فیلم ) باز هم ادای دین به میراث جنگی گذشته غرب است. دیگر برگزیده اسکار هشتاد و چهارم فیلم «نیمه شب در پاریس» ساخته وودی آلن بود که نوعی ادای دین به فرهنگ و هنر و فرهیختگان دو سه قرن اخیر غرب ( از رنسانس به بعد ) به نظر می آید و غرب امروز از جمله پاریس به عنوان یکی از شهرهای رویایی آن را نتیجه تلاش فرهنگی و هنری امثال تولوز لوترک و اسکات فیتز جرالد و ارنست همینگوی و تی اس الیوت و لوییس بونوئل و سالوادور دالی و پابلو پیکاسو و کول پورتر و .... به شمار می آورد. از دیگر کاندیداهای دیگر این دوره اسکار می توان به فیلم «زن آهنی» اشاره کرد ، راجع به «مارگارت تاچر» نخست وزیر محافظه کار انگلیس بود که در این فیلم چهره بسیار مثبتی از وی نمایش داده می شود. کسی که یک فاشیست انگلیسی وابسته به محافل صهیونیستی بود و نزدیکی اش به ریگان و ایوانجلیست های آمریکایی نیز بر همه روشن است.
فیلم "توطئه گر" که تاریخ ساختار بنیادهای آمریکا را به چالش می کشید ، حتی نامزد دریافت یک جایزه هم نبود!!
این نگاه ایدئولوژیک حتی در آثاری که برنده نشدند، اما نامزد دریافت جوایز بودند نیز جاری است. مثلاً فیلم «درخت زندگی» ضمن گرایش به کابالا (فرقه عرفانی مادی گرایانه و صهیونیستی) درباره شخصیتی است که بار یک نسل را بر دوش می کشد تا دنیا را از سردی امروزی نجات دهد. فیلم "کمک" یا "خدمتکار"، دیگر نامزد این مراسم بود که نگاهی به نژادپرستی دهه 60 آمریکا دارد. فیلم با اینکه تظاهر به ضدنژادپرست بودن دارد، اما محتوای کاملاً موافقی با نژادپرستی دارد. یعنی در این فیلم سیاه پوستان را در مقام خدمتکاران خوب، تأیید می کند. به این معنی که می گوید این سیاه پوست ها اگر خدمتکارهای خوبی باشند، می توانند با سفیدپوستانی که اربابان خوبی هستند یک جامعه خوب را به وجود آورند. درست مثل نگاهی که در فیلم «برباد رفته» هم دیده می شد. جالب اینکه وقتی کریس راک برای اعطای اسکار بهترین انیمیشن روی سن رفت به طور کنایه آمیز و با بیانی طنز آمیز به این نژادپرستی مستتر در آثار آمریکایی اشاره کرد. او گفت که در انیمیشن ها خیلی راحت تر می توانند حرف هایشان را بزنند و مثلا سفیدپوستان به جای شاهزاده و پرنسس صحبت کنند و سیاه پوستان به جای خر و الاغ و مانند آن ( کنایه از حرف زدن ادی مورفی به جای خر در کارتون "شرک" ) .
فیلم "مانی بال" که از جمله فیلم های ورزشی آمریکایی محسوب شده و برای اولین بار یک فیلم درباره بیس بال ( ورزش محبوب سرمایه داران آمریکایی ) را به جرگه کاندیداهای بهترین فیلم آورد هم نسبت به میراث گذشته ورزشی ایالات متحده ادای دین می نمود. ضمن اینکه به قول جوزف نای ورزش های مانند بیس بال از جمله عناصر اصلی قدرت نرم آمریکا محسوب می شود.
و بالاخره فیلم نهم نامزدهای اسکار بهترین فیلم ، آخرین اثر استیفن دالدری به نام "خیلی بلند و در نهایت نزدیکی" بود که بر بستر حوادث 11 سپتامبر 2001 سعی می کرد فضای تراژیکی از بازماندگان آن و حفظ میراث پدران توسط این بازماندگان را نشان دهد که البته کاملا به ورطه شعر و شعار می غلطید. ( اگر چنین فیلمی در ایران و درباره یکی از حوادث کلیدی سالهای اخیر کشور ساخته می شد ، قطعا از سوی همین جماعت شبه روشنفکری که امروز برای اسکار یقه جر می دهند ، مورد تمسخر قرار می گرفت ولی این حضرات آنچنان خودباخته مسائل دستمالی شده غرب هستند که هرآنچه از آن سوی می رسد را نیکو دانسته و برایش لنگ می اندازند !!) ملاحظه می کنید که همه این فیلم ها دارای چنین مایه ای هستند. همه آنها به نوعی در حال تبلیغ ایدئولوژی و رویای آمریکایی هستند. یعنی مضمون آنها حول موضوع هایی چون ستایش نژادپرستی، معرفی آمریکا به عنوان منجی، تبلیغ عرفان های انحرافی و تفکرات اومانیستی و به طور مشخص سکولاریسم شکل گرفته است. هر فیلمی که بخواهد از این وادی جدا شود، در این حلقه قرار نمی گیرد.
¤در بخش فیلم های خارجی زبان چطور، همان بخشی که فیلم «جدایی نادر از سیمین» برگزیده شد؟
برخلاف فیلم های آمریکایی برگزیده که همه در راستای تبلیغ برای آرمان ها و ایدئولوژی آمریکایی هستند و تک تک آنها نیز از پایان خوشی برخوردار بوده و آمریکا را به عنوان سرزمین امید و منجی جهان معرفی می کنند، فیلم هایی که در بخش خارجی برگزیده می شوند، همه تصویری تیره و تار و به هم ریخته از کشور خود ارائه می دهند. نمونه اخیر این نوع آثار هم فیلم «جدایی نادر از سیمین» است که جامعه ایران را به عنوان کشوری اسلامی که در تقابل با آمریکا قرار دارد، جامعه ای از هم گسیخته و در حال فروپاشی به نمایش درآورده است. جالب این است که در خارج از کشور هم این فیلم را با نام «یک جدایی» می شناسند. این همان تصویر خوشایند کمپانی های آمریکایی و کارتل ها و تراست های سرمایه داری است.
شما نگاه کنید مثلا در فیلم "نسل ها" که از قضا شخصیت اصلی فیلم نیز با یک بحران عمیق خیانت در خانواده خود مواجه است و علاوه برآن ، همسر خیانتکارش در حال کما و آستانه مرگ قرار دارد ، اما در پایان شما بازهم خانواده را منسجم و پاک شده می یابید در حالی که میراث گذشتگان خود را نیز حفظ کرده اند. اما در پایان فیلم "جدایی نادر از سیمین" حتی فرزند را با یکی از دو طرف ماجرا یعنی مادر یا پدر نمی بینیم. یعنی هریک از 3 عنصر اصلی داستان ، جدا افتاده اند و خانواده کاملا از هم پاشیده درحالی که تنها نماد میراث گذشته یعنی پدربزرگی که مرد به خاطرش قصد ماندن داشت ، مرده و خانواده زن خدمتکار نیز دچار بحران شده است!!
¤ برخی موفقیت در این گونه محافل را با پیروزی های ملی پوشان ورزشی در مسابقات بین المللی و جام های جهانی مقایسه می کنند، آیا این مقایسه درست است؟
یک موضوع این است که همه تیم ها در مسابقات ورزشی امکان رسیدن به مقام قهرمانی یا دومی و سومی را دارند، اما در اسکار تنها شرکت کننده های آمریکایی هستند که امکان دستیابی به جوایز بهترین فیلم و برترین کارگردانی و بهترین بازیگر و ... را دارند ( در طول تاریخ اسکار دو سه بار این امکان برای تولیدات غیر آمریکایی پیش آمده که البته تحقق پیدا نکرده است ) و نماینده های سایر ملت ها تنها می توانند در یک بخش حاشیه ای به برتری برسند. تفاوت دیگر این است که در مسابقات ورزشی همه تیم ها یا افراد وارد یک میدان برابر می شوند و قوانین برای همه یکسان است، اما برای جایزه اسکار، یک فیلم زمانی شانس پیروزی پیدا می کند که بر اساس قواعد آنها باشد و تفکر، نگاه، جهان بینی و تصوری را ارائه کند که باب میل برگزار کننده های اسکار باشد. ضمن اینکه در اینجا زمین بازی برای طرفین کاملاً ناعادلانه طراحی شده است. یعنی علاوه بر اینکه همه 6000 داور آمریکایی هستند ، 96 درصد جوایز هم به آمریکایی ها می رسد و تنها چهار درصد سهم غیرآمریکایی ها است.
فیلم خوش ساخت "رانندگی" علیرغم نظرات مثبت منتقدان ، جایی در اسکار 84 نداشت.
¤با تشکر از فرصتی که برای این گفت وگو در اختیار ما قرار دادید. در پایان اگر نکته قابل ذکر دیگری هست توضیح دهید؟
جای تعجب است که دوستان دریافت جایزه اسکار را نوعی تعظیم آمریکا در برابر فرهنگ ایرانی قلمداد کرده اند، این درحالی است که اگر کسی قصد حفظ هویت خودش را داشته باشد، اصلاً به مراسم اسکار راه نمی یابد. به همین خاطر هم هست که درآنجا، همه باید مطابق قواعدی که آمریکایی ها تعریف می کنند در مراسم شرکت کنند؛ مثل آنها لباس بپوشند، مثل آنها رفتار کنند و حتی مثل آنها حرف بزنند. فیلمساز ما در مراسم اسکار از نمایش فرهنگ ایرانی باوجود جهانی پر از جنگ و تهدید سخن می گوید، اما نمی گوید که چه کسی این جنگ ها را راه انداخته؟ چه کسی طی 10 سال یک و نیم میلیون نفر از مردم عراق را کشته و زخمی کرده است؟ چه کسی برای مقابله با مردم ایران همه گزینه ها را روی میز دارد؟ چه کسی دانشمندان ایرانی را ترور می کند؟ کدام قدرت بیش از 200 سال است که دنیا را به خاک و خون کشانده و امروز نیز ...
سخنرانی پادشاه؛ روایتینگاری جدید به سبک بیبیسی
آن امتیازی که برای یک اثر هنری ماندگار می توان قایل شد تاثیرات تاریخی آن است و این در حالی که گاه برخی آثار خود تاریخ را هم تغییر می دهد و در یک کلام تاریخ سازی می کنند؛ "سخنرانی پادشاه" چنین است.
در سال 1925 شاه جرج پنجم بر بیش از یک چهارم جهان حکومت می کرد، او از پسرش دومش دوک یورک، خواست تا سخنرانی مراسم اختتامیه جشن پادشاهی در ومبلی لندن را برگزار کند." دوک یورک نمی تواند سخنرانی کند، او گرفتار لکنت زبان است و سخنرانی برای او از صعب ترین کارهای زندگی است. همسر او تلاش می کند تا به شوهرش در فایق آمدن بر این مشکل کمک کند و درست در حالی که دوک یورک ناامید شده است؛ همسرش به سراغ یک "گفتار درمان" گمنام می رود که نام و نشانش را در یک آگهی دیده و در نهایت داستان با به ثمر رسیدن تلاش های این گفتار درمان به پایان می رسد. در این میانه شاه جرج پنجم، پدر دوک یورک ، یا همان آلبرت که معلم سخنرانی اش یا همان درمان کننده لکنت او را "برتی" صدا می زند؛ از دنیا می رود و برادر بزرگ دیوید شاه می شود که البته دیوید به واسطه دلباختن به یک زن شوهردار و مخالفت کلیسا با ازدواج شاه با چنین زنی عطای پادشاهی را به لقای آن می بخشد و دوک یورک به سلطنت می رسد. ادامه مطلب...
اسکار امسال انگلیسی یا صهیونیستی؟
برگزاری هشتاد و سومین دوره مراسم اسکار و اعطای جوایز اصلی آن به «سخنرانی پادشاه» بیش از همه این ظن را به ذهن مخاطبان رساند که شاید سران آکادمی خواستهاند با این کار در ظاهر امر که شده پُز دموکراتمآبانه داده و به اذهان عمومی این مساله را تلقین کنند که واهمهای ندارند از این مساله که فیلم خوب را هرچند بخش عمده عوامل تولید آن غیرآمریکایی باشند به عنوان بهترین فیلم اسکار برگزینند.
اما این مساله واقعا چقدر مصداق دارد؟ آیا واقعا امکان دارد در آکادمی اسکار که به صورت مستقیم از سوی برخی لابیهای صیهونیست موجود در ایالات متحده حمایت میشود این قدر صداقت وجود داشته باشد که بتوانند بدون درنظرگیری خط مشیهای سیاسی مطلوب خود سه جایزه اصلی خود یعنی جایزه بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین بازیگری را به فیلمی بدهند که نه فقط عوامل بریتانیایی در تولید آن نقش مستقیم داشتهاند بلکه داستان آن نیز موضوعی مرتبط با تاریخ بریتانیا را به تصویر میکشد.
برای پاسخ به این سوال کافی است تنها اندکی بر داستان فیلم و موضوعی که دستمایه ساخت «سخنرانی پادشاه» قرار گرفته تمرکز کنیم تا بفهمیم علیرغم شعارهای حامیان آکادمی که وجه ضدآمریکایی اسکار را ستودهاند «سخنرانی پادشاه» فیلمی است که به شدت در خدمت سیاستهای آمریکا و حامیان صیهونیستی آنها است. داستان فیلم که لکنت زبان «جورج ششم» پادشاه سالهای دور بریتانیا را به نمایش میگذارد بیش از هر چیز مضحکه کردن انگلستان و سردمداران این کشور را دستمایه روایت داستان قرار داده است. تردیدها، ترسها و دلهرههایی که در نماهای مختلف فیلم از «جورج ششم» میبینیم تصویری عریان از ناکامی مردی را نشان میدهد که قصد دارد امپراتوری وسیع بریتانیا را اداره کند اما حتی نمیتواند بدون لکنت با مردمانش سخن گوید.
آیا واقعا امکان دارد در آکادمی اسکار که به صورت مستقیم از سوی برخی لابیهای صیهونیست موجود در ایالات متحده حمایت میشود این قدر صداقت وجود داشته باشد که بتوانند بدون درنظرگیری خط مشیهای سیاسی مطلوب خود سه جایزه اصلی خود به فیلمی بدهند که نه فقط عوامل بریتانیایی در تولید آن نقش مستقیم داشتهاند بلکه داستان آن نیز موضوعی مرتبط با تاریخ بریتانیا را به تصویر میکشد.
واقعیت این است که «سخنرانی پادشاه» نه داستان عزتمندی یک پادشاه و یک اقلیم که داستان رنجهای درونی این آدم به شدت ناتوان را به نمایش میگذارد و اصلا دلیل اصلی اعطای جایزه اسکار بازیگری به «کالین فرث» هم همین تصویرگری دقیق او از شخصیتی است که از یک سو پر از تردیدهای درونی است و کاریزمای سلطنت را ندارد و از سوی دیگر چارهای ندارد جز آن که پادشاهی بریتانیا را بپذیرد. «کریس بارسنتی» منتقد فیلمکریتیک با قابل تحسین خواندن بازی فرث در نقش «جورج ششم» از این مساله سخن گفته که ارائه تصویری دقیق از رنجها و بدبختیهای یک انسان است که فیلم را مورد توجه قرار داده!
حتی اگر اسکار بهترین بازیگر اول مرد را به خاطر بازی تاثیرگذار «کالین فرث» در نقش «جورج ششم» حق وی بدانیم، نباید شک کرد که تمرکز بر معیوب بودن سیستم موروثی نظام سلطنتی بریتانیا بوده که اعضای آکادمی را وادار کرده اسکار بهترین فیلم را به «سخنرانی پادشاه» بدهند آن هم در حضور نامزدهایی گردنکلفت مثل «اکتساب/تلقین» و «شبکه اجتماعی».
صیهونیستها نه تنها با لابیهای فراوان خود کاری کردند که فیلمی با پسزمینه تحقیر نظام حکومتی بریتانیا، چهار اسکار دریافت کند بلکه شانتاژهای فراوان آنها در اعطای اسکار بهترین بازیگر زن به «ناتالی پورتمن» هم موثر بوده است. کیست که نداند خانم پورتمن تباری صیهونیستی داشته و پدرش یک یهودی اسرائیلیتبار بوده و خودِ ناتالی هم متولد اورشلیم است! ضمن اینکه نام اصلی ایشان هم «ناتالی هرشلاگ» بوده است!
لابیهای قدرتمند صیهونیسم حاضر در هالیوود نه تنها هر ساله تولید فیلمهایی در راستای اهداف زورگویانه خود را به کمپانیهای هالیوودی پیشنهاد میدهند بلکه در اعطای اصلیترین جوایز سینمایی ایالات متحده هم آن قدر دخالت میکنند تا بخش عمدهای از جوایز به آثاری در راستای سیاستهای آنها تعلق گیرد.
لایه های سیاسی یک جایزه آمریکایی!
هشتاد و سومین مراسم اهدای جوایز اسکار در حالی برگزار شد که امسال هم محافل سینمایی و به خصوص نشریات و سایت های سینمایی در کشور ما به طور گسترده ای به آن توجه کردند، اما آنچه در بازتاب خبری این رویداد مغفول می ماند، ابعاد فرهنگی، اقتصادی و سیاسی اسکار است. چرا که سینمای آمریکا به خصوص در سال های اخیر رویکرد سیاسی و استراتژیک پررنگتری یافته است که یکی از مکان های تجلی آن در جایزه اسکار است. به همین مناسبت و با هدف بازخوانی لایه های پنهان جایزه اسکار، با «سید کاظم احمدی»، مدرس دانشگاه و تحلیلگر رسانه گفت و گو کردیم که با هم می خوانیم.
¤به نظر شما هدف اصلی از برگزاری مراسم اسکار چیست؟
مراسم اسکار که امسال هشتاد و سومین دوره خودش را پشت سرگذاشت برای این از ابتدا بنیانگذاری شد که هالیوود خودش را به مردم آمریکا و سایر کشورهای جهان معرفی کند و به نوعی به اذهان مردم دنیا خط دهد تا به فیلم هایی خاص و برگزیده توجه شود. بنابراین بسیاری از فیلم هایی که ممکن است شایسته تر باشند در مراسم سال های مختلف اسکار به دلایل سیاسی یا اقتصادی یا فرهنگی کنار گذاشته می شوند، در رسانه ها کمتر مطرح می شوند و به جای آن هر سال با برگزاری مراسم اسکار رسانه ها پر می شود از اخباری درباره فیلم هایی که در این مراسم برنده می شوند. این تبلیغات رسانه ای، مهمترین کانال اطلاعاتی برای اکثر مخاطبان سینماست و به این طریق به سمت تماشای این فیلم ها سوق داده می شوند. در واقع هدف اصلی از برگزاری مراسم اسکار، فضاسازی و پرکردن رسانه ها با این فیلم هاست.
¤چه نهادهایی پشت صحنه این مراسم هستند؟ آیا صرفاً فرهنگی هستند یا سیاسی و اقتصادی هم هستند؟
ظاهر قضیه این است که آکادمی علوم سینمایی در آمریکا تعداد زیادی عضو دارد که همان دست اندرکاران هالیوود هستند و این ها در رأی گیری شرکت می کنند، روی تعدادی از کاندیداهای مورد نظر خودشان توافق می کنند و بعد از میان آنها بهترین ها را انتخاب می کنند. اما این فقط ظاهر قضیه است. در باطن، اصولاً هالیوود جدای از سیستم اقتصادی و سیاسی آمریکا نیست. بلکه هالیوود اولاً از نظر فکری به دستگاه های سیاسی آمریکا خط می دهد و در امور مختلف از آنها خط می گیرد. مثلاً سیاست خارجی آمریکا را دریافت می کند و در فیلم های سیاسی، جنگی، نظامی و امثال این ها استفاده می کند. از طرف دیگر با ایده پردازی های خودش نکاتی را پرورش می دهد که به درد سیاستمداران آمریکا می خورد. به عنوان نمونه «رونالد ریگان» در دوران ریاست جمهوری اش برای نامگذاری یا مطرح کردن سیستم دفاع موشکی خودش از ایده «جنگ ستاره ها» که یکی از مجموعه فیلم های مشهور هالیوودی است استفاده کرد. البته ریگان در اصل یک هنرپیشه بود که از طریق هالیوود به سیستم سیاسی آمریکا راه پیدا کرد و بعداً به فرمانداری کالیفرنیا و سپس به ریاست جمهوری رسید. مشابه «آرنولد شوارتزینگر» که از هالیوود بلند می شود و فرماندار کالیفرنیا می شود و امکان دارد که در آینده به پست های مهمتری هم برسد و ما مشابه این پیوند بین هالیوود و سیاست را به خصوص در تولید فیلم های پر خرج می بینیم. مثلاً اگر قرار است فیلمی درباره جنگ عراق یا جنگ های دیگر ساخته شود، پنتاگون با خواندن سناریوی این فیلم ها در صورتی که در جهت سیاست ها، روش ها و اهدافش باشد به آنها کمک مالی، فکری و تخصصی نظامی ارائه کرده و از آنها پشتیبانی می کند. فیلمسازان هالیوود هم برای این که خودشان را به دردسر نیندازند و با تحریم مواجه نشوند، همیشه سعی می کنند که هماهنگ با دولت باشند. البته استثناهایی هم وجود دارد، اما معمولاً عده بسیار معدودی در هالیوود سعی می کنند نگاه مستقلی داشته باشند و مجبور می شوند تقاصش را نیز پس بدهند. یعنی از نظر مالی تأمین نمی شوند، در مسائلی چون تبلیغات رسانه ای که در هالیوود بسیار مهم است و همچنین توزیع و اکران در سینماها حمایت نمی شوند. بنابراین آنهایی که می خواهند مستقل عمل کنند باید آماده شکست اقتصادی و فشارهای سیاسی باشند، که این گونه افراد در هالیوود کمتر یافت می شوند.
¤این مسئله درباره مراسم اسکار امسال چطور بود؟ آیا این پیوند بین سیاست و هالیوود را می توانیم در برگزیدگان جایزه اسکار هم ببینیم؟
در برخی دوره های اسکار، این پیوند به طور واضحی دیده می شد. مثلاً پارسال یک فیلم جنگی درباره جنگ عراق که در آن سربازان آمریکایی را موجوداتی نازنین و اهل ایثار معرفی می کرد، جایزه بهترین فیلم و بیشترین جوایز را برد، بدون این که واقعاً شایستگی اش را داشته باشد. این اتفاق خیلی واضح بود. ولی فیلم هایی که در مراسم اسکار امسال برگزیده شدند کمی متفاوت هستند. با این حال، سه فیلمی که بیشترین جوایز را برنده شدند یعنی فیلم های «سخنرانی پادشاه»، «شبکه اجتماعی» و «تلقین» هر سه دارای جنبه هایی از سیاست هستند، اما نه به پر رنگی آنچه در سال گذشته اتفاق افتاد. سیاست در فیلم «سخنرانی پادشاه» به این نحو است که با نشان دادن ضعف های خانواده سلطنتی انگلیس این طور وانمود می کند که این خانواده قادر است کاستی ها را برطرف کند و به عنوان رهبران این کشور در موقعیت های دشواری چون جنگ جهانی توانسته اند خودشان را به خوبی نشان دهند. این یک بعد سیاسی مهم دارد که البته مربوط به دولت انگلستان است و اتحاد سیاسی آنگلوساکسونها، به خصوص بین آمریکا و انگلیس در هالیوود هم دیده می شود. فیلم «شبکه اجتماعی» هم به نحوی دارای بعد سیاسی است. این فیلم ساخته «دیوید فینچر» ماجرای بنیانگذاری فیس بوک را از طریق دانشجویی نشان می دهد. شبکه ای بین المللی که حالا با 500 میلیون عضو دارای ارزش های اقتصادی و سیاسی بسیار مهمی است. همان طور که می دانید فیس بوک بعد سیاسی اش برای کسب اطلاعات، ایجاد تشکل های بین المللی به خصوص در کشورهایی غیر از آمریکا و کنترل روندها و جریانات اجتماعی در دنیا بسیار اهمیت زیادی پیدا کرده و این فیلم در واقع سرگذشت و نتایج توسعه این شبکه را معرفی می کند. البته در این فیلم بیشتر سعی شده به تأثیرات اقتصادی و دعواهای حقوقی که بر سر آن است بپردازد. فیلم «تلقین» هم با این که یک فیلم تخیلی است در لایه های زیرینش به مسائلی سیاسی می پردازد. موضوع این فیلم، ورود به رویاهای مردم و کنترل آنهاست. جنبه سیاسی فیلم این است که متخصصانی می توانند، ایده هایی را در ملت ها و رهبران برخی از احزاب وارد کنند. یک فیلم تخیلی است، اما موضوعی واقعی دارد. یعنی این قضیه از سال ها پیش دنبال شده که آمریکا و سایر کشورهای صاحب فناوری بتوانند از این طریق در فرهنگ و سیاست های کشورهای دیگر دخالت کنند؛ با تبلیغات، رسانه، شایعه پراکنی، دروغ پراکنی و ... نتایج آن را هم ما خودمان در بسیاری از کشورها شاهد بوده ایم.
¤ به فیلم برتر اسکار امسال «سخنرانی پادشاه» اشاره کردید، عده ای معتقدند که این فیلم در حال تحقیر استعمار انگلیس است. آیا این موضوع اصلی فیلم است یا در لایه های زیرین مباحث دیگری مطرح می شود؟
این فیلم ماجرای پدر ملکه «الیزابت دوم» یعنی ملکه فعلی انگلستان است. او در زمانی روی کار آمد که جهان متلاطم شده و برخوردهای سیاسی بین کشورهای استعمارگر و ابرقدرت های آن دوران بالا گرفته بود که به جنگ جهانی دوم منجر شد. پادشاهی که در آن زمان قبل از این شخص حاکم بر انگلستان بود «ادوارد هشتم» بود که عموی ملکه الیزابت است. او به این خاطر که نمی توانست در آن فضای پرتلاطم از خودخواهی های شخصی اش دست بردارد استعفا داد و برادرش یعنی جرج ششم روی کار آمد، اما آمادگی سلطنت نداشت، چون تحت فشار پدر بود و شخصیت خرد شده ای داشت. یکی از عوارض آن لکنت زبان بود. در آن دوره چاره دیگری نداشتند و مجبور بودند یک متخصص گفتار درمانی با او کار کند تا این مشکل حل شود. تا اینجای فیلم ضعف های این خانواده سلطنتی به نمایش در می آید. ولی فیلم نشان می دهد که شاه جوان موفق می شود و پیشرفت می کند و با شروع جنگ جهانی می تواند کشورش را هدایت کند و جنگ جهانی با پیروزی متفقین از جمله انگلستان تمام می شود. پس در واقع این فیلم انگلیسی می خواهد بگوید درست است که ضعف هایی در این کشور و خانواده سلطنتی آن وجود دارد ولی ما می توانیم بر این ضعف ها غلبه کنیم و بالاخره در بحران های جهانی پیروز می شویم.
¤ با این اوصاف ما به عنوان یک کشور مستقل و رسانه های ما چطور باید با قضیه اسکار مواجه شوند؟
با توجه به این که حجم بزرگی از رسانه های جهانی به اسکار می پردازند و فیلم هایی که در آن برنده یا حتی کاندیدای جایزه شدند از هفته ها قبل و بعد درباره آنها بحث می شود. این تبلیغات به رسانه های ما هم راه پیدا می کنند. کاری که می توانیم کنیم این است که به جای این که از این بحث ها جلوگیری کنیم یا خودمان را به غفلت بزنیم به طور انتقادی با آنها برخورد کنیم. یعنی این که نقطه ضعف های این فیلم ها را هم از نظر هنری و هم محتوایی به مردم معرفی کنیم. بعضی از آنها که خط و ربط های روشن یا ضمنی سیاسی دارند به مردم بشناسانیم. نکته قابل توجه این است که خود مراسم اسکار به تنهایی اهمیت ندارد، بلکه جزیی از موج فیلم های هالیوودی است که هر سال به سمت کشور ما هم سرازیر می شود. این فیلم ها عمدتاً به بازار زیر زمینی راه می یابند، اما گاهی نیز شبکه های سیما برخی از آنها را نمایش می دهند که لزوماً فیلم های پخته ای هم نیستند و آثاری منحرف کننده هم در آنها هست. می توانیم با برخورد انتقادی با هر یک از این ها که ارزش نقد کردن دارند، مردم را آگاه کنیم. این موضوع فقط به امسال محدود نمی شود بلکه این کار را هر سال باید انجام دهیم و لزومی هم ندارد که روی جوایز تأکید شود، بلکه تأکید باید روی تبلیغات رسانه ای آنها باشد و بگوییم دلیل این که در آمریکا روی این فیلم ها تبلیغ می شود، چیست. برای این که نگاه انتقادی نسبت به فیلم ها را در مردم ایجاد کنیم و تفکر انتقادی در مردم را پرورش دهیم. البته این کار در دراز مدت باید اتفاق بیفتد و حتی ممکن است که به کلاس نیاز داشته باشد تا مربیان مخصوص به آن پرورش یابند. نشریات باید نقدهای سینمایی جدی و انتقادی مطرح کنند نه معرفی های ظاهری و پر طمطراق و گذاشتن عکس های بازیگران روی جلد و ... که همه برخوردهایی سطحی و تبلیغاتی هستند. باید این برخورد تبلیغاتی را تبدیل به برخوردی انتقادی کنیم.
این گفت و گو در هفه نامه صبح صادق چاپ شده است. http://arashfahim.blogfa.com/post-297.aspx
- فیلم پرفروش آواتار هم بسیار بحث برانگیز شد بد نیست نقدی هم هرچند مختصر به این فیلم داشته باشیم، چرا که بازهم متأسفانه برخی، متوجه نشدهاند، این فیلم چه میگوید و ارتباط آن با پروژه 2012 چیست.
"آواتار" از جلوه های ویژه خیره کننده ای برخوردار است که می تواند بر جذابیت و طبعا فروش آن بیفزاید اما همه این جلوه های تصویری بعضا افراطی و پرزرق و برق در خدمت بیان قصه و ماجراهای فیلم که براساس تفکر فلسفی و ایدئولوژیک جیمز کامرون(سازنده اثر) قرارگرفته، در می آید تا حداقل تماشاگر را در طول 160 دقیقه زمان فیلم، برای تماشای ادامه اثر و دیدن و شنیدن حرف های اساسی فیلمساز، برروی صندلی نگاه دارد. اما این ایدئولوژی آنچنان که در وهله اول در نگاه مخاطب می نشیند، نوعی طبیعت پرستی مادی گرایانه افراطی است که در برخی مکاتب جعلی و انحرافی همچون "کابالا" می توان سراغ گرفت. آواتارها نوعی انسان/حیوان هستند که به اجداد باستانی آدم ها شبیه اند.(شاید همان حلقه مفقوده داروین؟!) از مهمترین خصوصیاتشان، وابستگی شدید آنها به طبیعت و نیرو و الهام گرفتن از آن است.
براساس مکتوبات کابالیست ها،"آواتار" صورت یونانی "آگادا" از اسطوره های فرقه صهیونی "کابالا" است که در کنار عنصر دیگری به نام "هلاخا" از جلوه های روحانیون یهود یا همان "ربی" و یا "ربای" به شمار می آید. لازم به یادآوری است "کابالا" فرقه ای صهیونی به شمار می آید که در پایان نخستین جنگ صلیبی و فتح اورشلیم در سده اول هزاره دوم توسط صلیبیون و با متشکل شدن گروهی از شوالیه های صلیبی تحت عنوان شوالیه های معبد سلیمان (که به اختصار شوالیه های معبد نیز خوانده شده و می شوند) پس از تعلیم آموزه های شرک آمیز ساحران مصر باستان توسط برخی خاخام های مصری، شکل گرفت و در قالب سازمان های مخوفی همچون فراماسونری و ایلومیناتی به تمام جهان و دربارها و مراکز حکومتی بسط داده شد. از همین روست که ملاحظه می شود 4 عنصر (یعنی هوا یا باد، آب و زمین یا خاک و آتش) که در آموزه های فرقه کابالا اصل مراتب عرفانی به شمار آمده، در مراحل بالاتر بایستی به تسخیر فرد برگزیده درآید (همان گونه که در کارتون و فیلم "آخرین کنترل کننده هوا" نیز وظیفه اصلی آواتارها محسوب شده است) و در آیین ایلومیناتی نیز از نشانه ها و نمادهای برجسته به شمار آمده است.(نگاه کنید به کتاب و فیلم " فرشتگان و شیاطین")
از همین روست که سمبل ها و آیین های شرک آمیز در مجموعه داستان ها و کمیک استریپ ها و کارتون های "آواتار" (که متاسفانه در شبکه رسمی ویدئویی کشور نیز دوبله و توزیع شده است) و همین فیلم جیمز کامرون به وفور دیده می شود. از جمله اینکه تنها آواتارها می توانند عناصر اصلی طبیعت یعنی هوا و آب و خاک و آتش را در اختیار بگیرند و در این میان از خدا و آفریننده هستی و قادر متعال خبری نیست! و نیرویی دیگر که جهان مادی را متعادل می کند همانا تحت عنوان "جهان ارواح"شناسانده می شود که گویا قدرت های ماورایی و متافیزیکی آواتارها و کنترل کننده ها از همان جهان می آیند.
در مجموعه کارتونی "آواتار"، قهرمان داستان برای یافتن راه چاره و مقابله با دشمنان خود، از همین جهان ارواح و مشخصا روح اژدها کمک می گیرد و از طرف دیگر بخشی از تعادل جهان را ارواح ماه و اقیانوس برقرار می سازند.
به این ترتیب افسانه پردازان کابالیست در فیلم و مجموعه کارتون "آواتار" حتی شرک مضاعف خویش را نیز به توان 2 رسانده اند که برای خلق و خلاقیت و خالق بودن، هیچ حد و مرزی در تصورات و تخیلات خویش قائل نیستند. خدا در فیلم "آواتار" ساخته جیمز کامرون، درختی مقدس به نام "ایوا" است که آن را مادر عظیم الشان می خوانند و همه خواسته های خود را از او می خواهند. آنها براین باورند که همه زندگی و مرگ را از ایوا می گیرند و مردگانشان نزد او هستند.(همان اعتقاد و باوری که الهیون در مورد خداوند دارند). همین ایواست که قدرت دارد تا آدم ها را در قالب انسانی بمیراند و در قالب اواتار دوباره زنده نماید. همان طور که در انتهای فیلم درمورد قهرمان داستان به نام جیک سالی انجام می دهد و برای همیشه سالی به عنوان یک انسان می میرد و در فالب یک اواتار دوباره متولد می شود. (آنچه در باورهای موحدان تنها از خداوند برمی آید و به جز آن شرک محسوب می شود). آنها حتی صدای ارواح اجدادشان را با اتصال به شاخه های ایوا می شنوند.
اما این تنها اعتقاد آواتارها نیست. انسان ها هم همه لشکرکشی خود به پاندورا(مکان زندگی اواتارها) را برای دستیابی به منابع طبیعی بی پایانی که می گویند در زیر این درخت قرار دارد، انجام داده اند.
دکتر گریس آگوستین(مسئول پروژه ساخت اواتار مصنوعی) در یکی از آخرین دیالوگ هایش برای متقاعد کردن "پارکر سلفریج" (مسئول پروژه علمی تسخیر پاندورا)، پرده از کشف علمی حیرت آوری درباره درخت مقدس یا ایوا برمی دارد، به این شرح که ریشه های آن با اتصالات الکتروشیمیایی با ریشه های سایر درختان پاندورا و از آن طریق به مغز اواتارها متصل شده که یک شبکه گسترده ای از اطلاعات و خاطره ها بوجود می آورد و می تواند اطلاعات مضاعف را دان لود یا آپ لود نماید که از این طریق می توان به آن شبکه وارد شد.
همین درخت مقدس ایواست که به خاطر درخواست یا به اصطلاح دعای جیک سالی، همه گونه های موجودات پاندورا را به کمک اواتارها می فرستد تا با ارتش زمینی ها مقابله کنند و به همین طریق آنها را نابود می سازند.(نوعی فراخوان تارزانی؟!)
اما با جستجو و تفحصی در مکاتب جعلی و انحرافی، می توان رد پای این نوع تفکر را در کتب کابالیست ها یافت. (همانطور که پیش از این در همین مقاله ذکر کردم)
در ایدئولوژی کابالا (نوعی فرقه صهیونیستی) همه قوای خالق را در توالی لایه های یک درخت تصویر می کنند که شرح آن را در کتاب "باهر" از مکتوبات این فرقه می توانید ملاحظه نمایید.در کتاب "زهر" از دیگر کتاب های کابالا نیز در این باره نوشته شده:
"... سفیرات یا چهره های متعدد خالق در درختی عرفانی بنا شده که هر یک شاخه ای از ریشه مرسوم آن را نشان می دهد که البته ناشناخته و غیرقابل شناخت نیز هست. اما "ان سوف" تنها ریشه مکنون همه ریشه ها نیست بلکه افزون بر اینها، شیره این درخت نیز به شمار می رود. هر شاخه نوعی صفت را نشان می دهد و در خود و از خود وجودی ندارد بلکه به فضیلت خدای مکنون یا "ان سوف"، هستی می پذیرد. این درخت خالق نیز همان قسم که نشان می دهد، اسکلت عالم خلقت نیز می باشد، این درخت در تمامی خلقت رشد می کند و شاخه های خویش را برهمه شبکه ها و شاخه ها و عواقب آن می گستراند. همه اشیاء موجود و دنیوی تنها به لطف امری مربوط به قدرت سفیرات وجود دارند که در تمامی آنها زنده و عمل می کند..."
تاکید شرک آمیز برربوبیت درخت در فرقه کابالا در مکتوبات مختلف پیامبران آن به چشم می آید. از جمله در بخش "حسیدیسم، آخرین مرحله " از کتاب "جریانات بزرگ در عرفان یهودی" نوشته گرشوم شولوم آمده است:
"...در اینجا یک نوع آیین کابالای...درخشید که هواخواهان و مشتاقان بسیاری یافت. این همان عصر کلاوس به معنای قریب در برودی بود نه گوشه عزلتی که به نظر می آمد. این عالم عرضه می دارد بلکه حجره محقری به شمار می رفت که پیروان کابالا در آن به مطالعه و دعا مشغول می شدند. قریب خیلی زود، آن طور که آرون مارکوس، آن را عرضه می داشت، بخشی از منزل پرشور بهشت آسایی را تشکیل می داد که در آن شجره حیات یا درخت زندگی بالیده و به ثمر رسیده بود. ولی نماینده کلاسیک این گرایش را باید ربی شالوم شعرابی دانست که یک کابالایی اهل یمن بود که در اواسط قرن هجدهم در اورشلیم می زیست و در آنجا مرکزی برای پیروان کابالا بنا نهاد که تا امروز نیز وجود دارد..."
اما گرشوم شولم (از مورخان و عالمان فرقه کابالا) در کتاب "جریانات بزرگ در عرفان یهودی" درباره "آواتار" یا همان "آگادا" می نویسد:
"در آگادای(همان اواتار) کابالایی، رخدادها در مرحله فوق العاده گسترده ای به وقوع می پیوندند، مرحله ای که با افق کیهانی، زمین و آسمان در آگادای کهن در تلاقی بودند. اما اینک اهمیت بیشتر، برروی عناصر آسمانی متوجه است که بیش از پیش مطمح نظر است. همه رخدادها، ابعاد غول آسا و اعتباری گسترده تر تلقی می شوند، مراحل قهرمانان آگادای کابالایی به وسیله دست غیبی و قوای مکنون هدایت می شوند و تحت سیطره های رمزی و اسطوره ای هستند که اعمال آنها نیز همزمان بر عالم برین، اثر می کند..."
براساس نوشته های کتب بالینی فرقه کابالا مانند "زوهر" یا "باهر"، اسطوره "آگادا" یا همان "آواتار"، پیوند های ناگسستنی با آموزه های مسیحایی / صهیونی و آرمان های آخرالزمانی این فرقه دارد که از همان قرون اولیه پیدایش آن، در اروپا نضج داده شد و در سازمان های فراماسونری تحت عناوین حکومت جهانی تبلیغ شد که امروزه با نام "نظم نوین جهانی" شناخته می شود.
گرشوم شالوم درباره پیشرفت تفکر آخرالزمانی کابالایی از قرون اولیه هزاره دوم در اروپا می نویسد:
"...جریان نوینی به نحوی عمیق در حیات متزلزل یهودیان آلمانی در قرن دوازدهم اثر گذاشت و آن را هدایت کرد و نقش محکمی بر خصایص ادبیات آن برجای نهاد. روح این آثار حتی به نوعی در براهین نیمه فلسفی نافذ افتاد و افسانه ها و اسطوره های کهن در خلال قطعات و فقرات مزبور گردآوری شد...قوای این حرکت دینی بلافاصله در صورت ترجمه ها و پذیرش مواجید شهودی ودر مکاشفات مربوط به آخرالزمان و مسیحا گرایی و هبوط قوای اهریمنی شرارت جلوه می کند..."
مکتب کابالا کارکرد احیا و ترویج آرمانهای مسیحایی آخرالزمانی را در اوایل هزاره دوم به دست گرفت و این آرمانها در بنیاد تحریکات جنگافروزانه صلیبی سده سیزدهم و تکاپوهای شِبهصلیبی و نوصلیبی سدههای پسین جای داشت. در سده چهاردهم میلادی، هستههای فرقه کابالا در جوامع یهودی سراسر جهان، به ویژه در بنادر ایتالیا، گسترده شد. از طریق ایتالیا، که قلب جهان مسیحیت به شمار میرفت، پیشگوییهای اسرارآمیز درباره ظهور قریبالوقوع مسیح و استقرار سلطنت جهانی او، به مرکزیت بیتالمقدس، رواج یافت و دربار پاپ در رم و سایر کانونهای فکری و سیاسی دنیای مسیحی را به شدت متأثر ساخت. در تمامی این دوران منجمین بانفوذ یهودی، یکی پس از دیگری، درباره ظهور قریبالوقوع «ماشییَح» (مسیح) پیشگویی میکردند. یک نمونه گرسونیدس، نوه نهمانیدس، است که ظهور مسیح بن داوود را در سال 1358م. پیشبینی میکرد.
از طرف دیگر براساس مکتوبات تئوریسین های کابالیست،نهضت "حسیدیسم"(به عنوان آخرین مرحله کابالا) سرانجام به تفکرات آخرالزمانی راه می یابد و می تواند دلیلی بر آرماگدون گرایی کابالیست ها باشد. در همان بخش از کتاب "جریانات بزرگ در عرفان یهودی" در این باب آمده است:
"...افتخار آن (حسیدیسم) است که با این روح اشتیاق وافر تشخص می یابد که تشریح گشت و در عین حال با اظهار آراء کهن در خصوص فطرت خالق که در همه اشیاء موجود است، به توجیه خویش مبادرت ورزید. ولی این اشتیاق چیزی نبود مگر اشتیاق به مسیح گرایی مبتنی بر مسیح منجی..."
در سکانس های پایانی فیلم "آواتار" نیز علیرغم طرح اندیشه های شبه عرفانی کابالا و تمسک به آیین های دعا و مانند آن در کنار درخت مقدس ایوا، اما در نهایت، اواتارها به سرکردگی منجی خود یعنی جیک سالی اواتار، به نبرد آخرین با ارتش زمینی ها (یا همان ضد مسیح و دجال) می پردازند که در این راه، ایوا یعنی همان درخت مقدس و نیروی اصلی با تمام قدرت طبیعت به کمکشان می آید. یعنی در پایان همه نیروهای طبیعی نیز در پشتیبانی از منجی موعود قرار می گیرند. منجی که اینک براساس آموزه های کابالایی ترکیبی از انسان امروز و آدم / حیوان های باستانی و نیروی طبیعت مادی است.
از این جهت فیلم "آواتار" با پروژه آخرالزمانی "2012" پیوند محتوایی و تئوریک برقرار می سازد و گویا "2012" در امتداد آن بنا شده است و در واقع پسر بچه نجات بخش فیلم "2012" به نام "نوح"، خود یک آواتار است که در دشوارترین لحظه بین و مرگ زندگی نژاد بشر و سایر موجودات زنده، نقش منجی گرایانه خویش را ایفا می کند.
با مطالعه این سطور، حضور واضح اندیشه کابالیستی را در محور قصه "اواتار" می توان دریافت و با مطالعه دیگر متون کابالیست ها، قرابت های دیگری نیز می توان بین باورهای آنها و درونمایه فیلم "اواتار" یافت. این نشان می دهد که همچنان جیمز کامرون در طی این سالها بر سینمای ایدئولوژیک خویش پای فشرده است. آنچه که پیش از این در آثاری همچون "ترمیناتور"، "ترمیناتور2: روز داوری"، "ورطه" و حتی "تایتانیک" به صورت تفکر آخرالزمانی و آرماگدونی به نمایش درآمده بود. اما کامرون پس از "تایتانیک" و به خصوص در دو اثر مستندی که برای "سیمخا جیکوبوویچی" (مستند ساز یهودی کانادایی) تهیه کرد یعنی " گور گمشده مسیح" و "راز گشایی مهاجرت یهودیان" (که حتی نریشن اش را خود کامرون گفت) تمایلات کابالایی خود را آشکارتر ساخت.
منبع: http://www.rajanews.com/detail.asp?id=81903
خبر مرتبط در رجانیوز پشت پرده اسکار/ اسکار به چه فیلمهایی جایزه میدهد؟
- صدا و سیمای ما قرار است سه فیلم از ده فیلم برندگان اسکار امسال را در نوروز به نمایش بگذارد (فیلمهای نطق پادشاه، 127، سرآغاز و شبکه اجتماعی) خوب است این سه فیلم هم در همین مصاحبه نقد شوند تا هم فضای نامزدهای اسکار مشخص شود که چه سمت و سویی دارد وهم مخاطبین از نقدهای موشکافانه شما استفاده کنند؟
نمایش فیلم های یاد شده در صورتی که همراه نقد و تحلیل آگاهی دهنده و بصیرت بخش برای تماشاگر تلویزیونی باشد، در واقع می تواند فرصتی ایجاد نماید تا بسیاری از حقایق اجتماعی و تاریخی و حتی سیاسی برای مخاطبین عادی مطرح شده و آنها را از مقاصد و اهداف پنهان و پشت پرده کانون های تولید کننده این گونه آثار، مطلع سازد. اما چنانچه فیلم های نامبرده مثل بسیاری از اوقات گذشته به شکل آثار سرگرم کننده و صرفا برای پرکردن به اصطلاح اوقات فراغت به نمایش درآمده و روی آنتن تلویزیون برود، همان اثر مورد نظر کانون های پنهان تولید کنندشان را در ذهن مخاطب ایرانی برجای خواهند گذارد و تلویزیون ما را به مثابه اسلحه جنگ نرم دشمن درخواهد آورد.
به هر حال پوشیده نیست که در میان فیلم های ذکر شده، فیلم "سخنرانی پادشاه" به لحاظ القای نوعی تفکر اشرافی انگلیسی و همچنین نگرشی نژادپرستانه و جنگ طلبانه از هوشمندی خاصی برخوردار است که به هیچ وجه آن را در ردیف یک فیلم سرگرم کننده قرار نمی دهد. در فیلم مذکور پس از سالها، هالیوود به تقدیس سیستم سلطنتی و پادشاهی نژادپرستانه انگلیسی پرداخته و این سیستم را بری از هر گونه فساد، سستی و کاهلی نشان داده است به طوری که شخصی همانند دیوید (پسر بزرگ جرج پنجم) نمی تواند برمسند پادشاهی بریتانیا تکیه بزند. سیستمی که در آن برخلاف همه تبلیغاتی که تا امروز رواج داشته و البته براساس واقعیات موجود، نقش اصلی را در تعیین سیاست های امپراتوری، پادشاه یا ملکه دارا هستند و نه نخست وزیر. این حتی در قانون اساسی بریتانیا نیز به صراحت درج شده که آن به اصطلاح دموکراسی جزیره نشینان در واقع به جز اجرای نیات و مقاصد پادشاه یا ملکه نبوده و نیست. (منظور نیات و اهداف کانون هایی است که اساسا به آنها مشاورت داده و بقای حکومت و سلطنت شان را تضمین کرده اند)
واقعیت این است که در سیستم پارلمانی بریتانیا شامل دو مجلس عوام و اعیان (لردها) اگرچه نمایندگان مجلس عوام توسط مردم انتخاب میشوند ولی اعضای مجلس اعیان یا لردها که حدود 100 نفر بیش از تعداد اعضای مجلس عوام هستند مستقیما از سوی پادشاه یا ملکه و آن هم از میان اشراف انگلیسی (کسانی که از سوی پادشاه یا ملکه مفتخر به دریافت نشان شوالیه گری و لقب "سر" شده و از خانواده های اشرافی هستند) منصوب میشوند که تعداد ثابتی از آنها از اعضای کلیسای کانتربری و دیگر مراکز شبه مذهبی هستند. به این ترتیب هر قانون یا مصوبه ای در مجلس عوام باید در این مجلس منتخب پادشاه یا ملکه تصویب نهایی دریافت شود! و حتی نخست وزیر نیز در نهایت باید از همین مجلس انتصابی، حکم خود را دریافت کند. این درحالی است که پادشاه یا ملکه علاوه بر ریاست کلیسای انگلیکن، ریاست هر دو مجلس عوام و اعیان را نیز برعهده دارد. ضمن اینکه سرویس های امنیتی و اطلاعاتی و جاسوسی بریتانیا اعم از اسکاتلندیارد یا MI5 و MI6 مستقیما زیر نظر پادشاه یا ملکه قرار دارند و رئیسان آنها از سوی شخص اول مملکت برگزیده می شوند. و البته خود شخص اول دارای مشاوران و معاونانی است که اغلب از اعضای کانون های پنهان صهیونی و ماسونی هستند.
به هرحال فیلم "سخنرانی پادشاه" با تجلیل از چنین سیستم امپراتوری (که در فیلم 58 کشور را زیر سلطه خود دارد و پادشاه، سخنرانی اش را خطاب به هموطنانش در داخل و خارج انگلستان ایراد می نماید) به عنوان اسلاف نظام سلطه امروز جهانی، در واقع به نوعی امپریالیسم حاکم امروز برجهان غرب به سرکردگی ایالات متحده آمریکا را به اذهان متبادر می سازد و آن را در مقابل دشمنانی، تصویر می کند که دیگر راهی جز جنگ با آنها باقی نمانده است. (همچنانکه امروز نیز نظام سلطه جهانی تحت لوای جامعه جهانی همین ادعا را درباره کشورهایی که به اشغال درآورده و یا درمورد لشکرکشی هایش دارد).
این رویه جنگ طلبانه، آنگاه بارز می شود که رفع لکنت پادشاه (به عنوان چالش اصلی داستان) با آغاز جنگ جهانی دوم و ورود بریتانیا به جنگ همزمان شده و گویی شادمانی و گره گشایی قصه در فراز ذکر شده به نوعی آغاز جنگ علیه دشمنان امپراتوری را دربرمی گیرد. متن سخنرانی پادشاه برای ورود بریتانیا به جنگ در بخش هایی، به شدت اظهارات سردمداران آمریکا (از جمله جرج بوش) برای ورود به جنگ علیه عراق و یا تهدیدات آنها علیه ایران را تداعی می کند، مثلا اینکه "ما همه راههای صلح آمیز جلوگیری از جنگ را رفتیم " و یا " ما برای دفاع از عزیزانمان وارد جنگ شدیم" و یا...
در فیلم "سخنرانی پادشاه" زوم کردن فیلمساز برروی موضوع لکنت زبان و سخنرانی به عنوان یک موضوع اصلی و تعیین کننده در اثر (که به آغاز جنگ و ورود ارتش بریتانیا در آن جنگ می انجامد) در واقع به مثابه یک عامل اساسی در ابراز لیاقت برای سلطنت و ایجاد وحدت در میان اقشار ملت با دیگر ملل تحت سلطه و استعمار و همچنین حضور قدرتمندانه در جنگ نمایش داده می شود. آنچه که در یکی از صحنه های ابتدایی فیلم، جرج پنجم به پسرش برتی می گوید:
"...در گذشته تمام کاری که یک پادشاه انجام می داد، این بود که محکم پشت اسب بنشیند و مواظب باشد که نیفتد اما امروز ما باید به خانه های مردم نفوذ کنیم و خودمان را برایشان لوس کنیم..."!
یعنی به زبان ساده دیگر حکومت با صرف تکیه زدن برتخت (یعنی نمایش سیاسی) برمردم میسر نیست بلکه بایستی با گفتار و سخنرانی درون خانه های مردم نفوذ کرد!
به نظر می آید این ساده ترین مصداق برای پدیده ای باشد که در فرهنگ سیاسی امروز دنیا، جنگ نرم یا Soft War نام دارد. همان پدیده ای که ژنرال دوایت آیزنهاور رییس جمهوری ایالات متحده آمریکا در سالهای اولیه جنگ سرد در توضیحش گفت:
"ما به هیچ وجه قصد نداریم که در جنگ نرم، از طریق فشار و اعمال زور بر قلمرو یا ناحیه ای مسلط گردیم. هدف ما به مراتب عمیق تر، فراگیرتر و کامل تر است. ما در تلاشیم تا جهان را از راه های مسالمت آمیز،از آن خود گردانیم...ابزارهایی که برای گسترش این واقعیت استفاده می کنیم، به ابزارهای روانی مشهورند. اما از لحاظ این که این کلمه چه کاری قادر است انجام دهد، هیچ نگرانی به خود راه ندهید. جنگ نرم در واقع اذهان و اراده های افراد را مورد هدف قرار می دهد..."
جوزف نای (تئوریسین معروف آمریکایی) در کتابی با نام "قدرت نرم" یا "Soft Power "در تشریح جنگ نرم می نویسد:
"... وقتی بتوانی دیگران را وادار کنی ایده هایت را بپذیرند و آنچه را بخواهند که تو می خواهی، در این صورت مجبور نخواهی بود برای هم جهت کردن آنها با خود، هزینه زیادی صرف سیاست هویج و چماق کنید. اغوا همیشه موثرتر از اکراه است و ارزش های زیادی مانند دمکراسی، حقوق بشر و فرصت های فردی وجود دارند که به شدت اغوا کننده اند..."
یعنی در حقیقت فیلم "سخنرانی پادشاه" به نوعی برجنگ نرم به عنوان اصلی ترین ابزار نظام سلطه جهانی در حاکمیت بر دیگر سرزمین ها و ملل و همچنین پیش زمینه لشکرکشی نظامی تاکید دارد.
این همان تئوری است که در فیلم Inception یا "سرآغاز " به عنوان مانیفست عمل، در دستور کار فردی به نام "دام کاب" قرار می گیرد. اساسا در صحنه ای از این فیلم، کلمه Inception به معنی "کاشتن ایده ای در ذهن ناخودآگاه فرد هدف از طریق خواب" تعریف می شود.
تازه ترین فیلم کریستوفر نولان (که وی را با اثر غیرمتعارفی به اسم "یادگاری" شناختیم ولی بعدا با آثاری همچون "بی خوابی و دو فیلم آخر "بت من" به جرگه سینماگران تبلیغاتی و ایدئولوژیک هالیوود درآمد) فیلمی در ظاهر پیچیده به نظر می آید که تماشاگرش را از لابیرنت ها و هزارتوی اذهان ناخودآگاه و رویاهای تو درتو می گذراند تا در تسخیر آنها، شریکشان سازد.
در این فیلم، دام کاب (با بازی لئوناردو دی کاپریو) یک سارق رویا به شمار می آید که زمانی توسط برخی مقامات سیاسی، امنیتی و اطلاعاتی آمریکا استخدام شد تا اطلاعات اشخاص مهم را در هنگام خواب از ذهن آنها دزدیده و در اختیار آن مقامات قرار دهد. او برای این دزدی، وارد لایه های دوم و سوم رویاهای افراد گردیده و پنهان ترین اطلاعات آنان را شکار می کند.
اما سیر و سیاحت دام کاب در خواب و رویاهای دیگران با نیت دزدی اطلاعات، موجب رسوایی وی می شود. بنابراین مقامات فوق الذکر به کناره گیری از کاب ناچار شده و او به خاطر گریز از بازداشت و محاکمه در آمریکا، درگیر یک خود تبعیدی در خارج از این کشور می گردد، در حالی که همچنان در آرزوی بازگشت به این کشور و دیدن دو فرزند کوچکش به سر می برد. دام کاب در این مسیر در معرض پیشنهاد قابل توجه یک سرمایه دار ژاپنی به نام "سایتو"(بابازی کن واتانابه)قرار می گیرد که می تواند ترتیب منع تعقیب او در آمریکا و دیدار فرزندانش را بدهد به شرطی که از پدیده Inception استفاده کرده و ایده مورد نظر سایتو را در ذهن شخصی به نام رابرت فیشر (وارث یک امپراتوری عظیم انرژی) در عالم رویا بکارد تا سایتو بتواند آن امپراتوری را از چنگ وی درآورده و کلیت منابع انرژی در جهان را در اختیار گرفته و به ابرقدرتی بی رقیب بدل گردد.
دام کاب پیش از این یک بار از پدیده Inception استفاده کرده و دنیایی مجازی را برای همسر فقیدش "مل" بوجود آورده بود که سرانجام به خودکشی وی انجامید. برای انجام Inception نیاز است که نه تنها از لایه های دوم و سوم رویا گذشت بلکه به لایه چهارم ورود پیدا کرده و در آن لایه، دنیایی مجازی بنا نمود. دنیایی که دیگر چندان کنترلی برآن وجود نداشته و با کوچکترین اشتباهی، هر لحظه امکان سقوط و غرق شدن در لایه های آن وجود دارد.
کریستوفر نولان با هر یک از این لایه ها، معنی و مفهوم خاصی را القاء می نماید. در لایه اول که از خواب درون هواپیما شروع می شود، دام کاب و گروهش به همراه رابرت فیشر به دنیای گنگستری پا می گذارند که قرار است با ربودن فیشر، او را برای بدست آوردن کد رمز و در اختیار گذاردن کمپانی تحت فشار قرار دهند اما مورد هجوم محافظان فیشر قرار گرفته و سایتو زخم مهلکی برمی دارد که اگر به مرگ وی بیانجامد آنها برای همیشه در رویای فیشر حبس شده و یا در لایه های دیگر رویای وی سرگردان می مانند. از همین رو مجبور می شوند لایه اول را در یک تعقیب و گریز طولانی با باند محافظ فیشر ترک گفته و به لایه دوم بروند که دنیای مافیا و شرکت های چندملیتی و جاسوسان آنها است و در یک هتل می گذرد. به عبارتی لایه دوم مانند فیلم "کاندیدای منچوری" در دنیای سیاست کمپانی های امپریالیستی و جاسوسان مغز شسته آنها می گذرد.
پس از آن و در لایه سوم به دنیای میلیتاریستی وارد می شویم که مرکز امپراتوری فیشر در آن قرار دارد و بایستی رمز مورد نظر پس از درگیری طولانی مسلحانه و ورود به مرکز فوق که همانند قلعه ای نظامی به نظر می رسد،کشف شده و تصاحب آن عملی شود. تمهید کریس نولان برای صحنه پردازی این سکانس که در منطقه ای یخبندان و سردسیر انجام می شود، بدون درنگ، تصویر درگیری های نظامی و شبه نظامی پیرامون پایگاههای نظامی روسیه یا کره شمالی را در فیلم های جیمزباند و مانند آن را به خاطر می آورد.
اما در حین این جنگ و جدال نظامی که برروی خودروهای سورتمه ای و با انوع و اقسام مسلسل و تفنگ های خودکار صورت می پذیرد، تیر خوردن فیشر، نقشه را به هم می زند و ظاهرا دیگر فرصتی برای کشف رمز یا بازگشت باقی نمی ماند. گروه از موفقیت کار ناامید شده و خود را برای غرق شدن در لایه های تو درتوی رویای رابرت فیشر آماده می سازند که آرشیتکت گروه پیشنهاد ورود به لایه چهارم را می دهد، لایه ای که در آن هنوز دنیای مجازی 50 ساله دام کاب و همسرش اگرچه در حال اضمحلال اما همچنان باقی است. در واقع لایه چهارم که موجب بقا و احیای سایر لایه ها می شود از یک درونمایه ملودرام و سانتی مانتال برخوردار است که به اصطلاح آخرین مرحله Inception و کاشتن ایده مورد نظر در ذهن هدف را تشکیل می دهد. یعنی پس از گذر از مراحل مختلف گنگستریسم و جاسوسی و میلیتاریسم، سرانجام برانگیختن و اغوای احساسات انسانی است که به کمک می آید و می تواند ایده مورد نظر را در عمق ذهن فیشر بکارد. همان تئوری که در ابتدای این بحث از قول ژنرال آیزنهاور نقل کردم و سپس از نوشته جوزف نای در کتاب "قدرت نرم" مثال برایش آوردم. همان نظریه ای که گفتم در فرهنگ سیاسی امروز به آن "جنگ نرم" گفته می شود.
در واقع رویای چهارم و بقای عشق مجازی دام کاب و مل در آن دنیای غیر واقعی باعث می شود تا قفل بسته 3 رویای دیگر باز شود و رابرت فیشر تحت تاثیر خاطره ای از کودکی اش و ارتباط با پدر، ذهنش را در اختیار رابرت فیشر و خوابگزارانش قرار دهد. در اینجا هم گروه دام کاب برای اغوای رابرت فیشر از احساسات گمشده او نسبت به پدرش، سوء استفاده می کنند تا ذهنش را برای تسلیم در اختیار بگیرند. به این ترتیب رخنه در ذهن هدف که با زور آدم ربایی لایه اول رویا امکان پذیر نشد و در لایه دوم نیز از طریق انواع و اقسام فریب و نیرنگ ها به جایی نرسید و در لایه سوم هم با آن عملیات نظامی و درگیری و جنگ و جدال نتیجه ای عاید نکرد، سرانجام با فریب احساسات و استفاده از ابزارهای روحی و روانی یا در واقع از طریق نوعی جنگ نرم، عملی شده و موفقیت آمیز جلوه می نماید.
فیلم "شبکه اجتماعی" ساخته دیوید فینچر نیز اثری دیگر درباب همین جنگ نرم است و این بار افسانه سرایی درباره یک شبکه اینترنتی است که مستقیما توسط کانون های صهیونی بوجود آمده و به عنوان بازوی محوری رسانه ای غرب صلیبی/صهیونی به خصوص در جریان فتنه سال 88، نقش عمده ای را برای این کانون ها در اغتشاشات برخی مناطق شمالی تهران داشت. این بار هم یکی از تهیه کنندگان صهیونیست و شناخته شده هالیوود به نام اسکات رودین(که در ساخت آثار ایدئولوژیک سینمای غرب همچون "جایی برای پیرمردها نیست"، " خون به پا خواهد شد"، "ملکه"، "شک" و پروپاگانداهای سیاسی مانند "قوانین تعهد" و "کاندیدای منچوری" و...ید طولانی دارد) به میدان آمد تا با کمک یک فیلمساز معروف ایدئولوژیک یعنی دیوید فینچر (که از همان نخستین اثر سینمایی اش یعنی قسمت سوم بیگانه ها به خدمت سینمای آخرالزمانی هالیوود درآمد که افسارش دست امثال جیمز کامرون و ریدلی اسکات بود تا آثار مستقل بعدی اش مانند "هفت" که ترجمه سینمایی دوزخ دانته به شمار آمد و تا فیلم سال گذشته اش که برای اولین بار او را تا آستانه کسب جایزه اسکار هم کشانید یعنی "مورد عجیب بنجامین باتن" که علاوه بر مایه های اوانجلیستی، به نوعی رگه های تفکرات فرقه صهیونی کابالا را هم بروز می داد) و با فیلمنامه آرون سارکین (که او هم فیلم های تبلیغی سیاسی مثل "جنگ چارلی ویلسن" و "رییس جمهور آمریکایی" را در کارنامه خود دارد)، براساس کتاب "میلیاردرهای تصادفی" نوشته بن مزریچ،ساخت یک فیلم کاملا تبلیغاتی را برعهده بگیرد!
گویی از همان زمان که شبکه فیس بوک، کارآیی خود را در جریان اغتشاشات بعد از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران نشان داد، در کنار سایر پروژه هایی که کانون های صهیونی جهت هجمه به انقلاب و نظام ایران طراحی نموده بودند (مانند پروژه ندا آقا سلطان یا ترانه موسوی و یا تجمعات غیرقانونی و شعارهای ساختار شکنانه)، تبلیغ برای این شبکه به اصطلاح اجتماعی نیز در دستور کار هالیوود قرار گرفت و لانسه کردنش در مجامع مختلف سینمایی اعم از انجمن های فیلم و جشنواره ها و مراسم اهدای جوائز، برنامه ریزی شد. از همین رو فیلم "شبکه اجتماعی" تقریبا در میان انتخاب اکثر مجامع منتقدان آمریکا و مراسم اهدای جوایز همچون گلدن گلوب و بافتا و سزار و اسکار جایگاه خوبی بهدست آورد.
شبکه ای که توسط یک صهیونیست به نام "مارک زوکر برگ" مدیریت شده یعنی همان شخصیت اصلی فیلم "شبکه اجتماعی" دیوید فینچر. نکته جالب در معرفی کاراکتر اصلی مارک زوکر برگ که در زیر سایه تبلیغات سرسام آور رسانه های صهیونیستی درباره نبوغ و هوش و استعداد وی پنهان شده (از جمله در همین فیلم "شبکه اجتماعی" به عنوان یک نابغه مستقل و پرجرات کامپیوتری نمایانده می شود)، در یکی از اقدامات به اصطلاح حقوق بشری اش به منصه ظهور رسید. شواهد مستند نشان می دهد، زوکر برگ همان فردی است که در سال 2009 و در جریان محاصره نوار غزه و جنگ نابرابر صهیونیست ها علیه فلسطینی ها در این منطقه، برای کشتن هر فلسطینی توسط اسراییلی ها، جایزه تعیین کرد.
میکاییل ران، از اعضای کنست (پارلمان اسراییل) به همین مناسبت در یکی از سخنرانی های خود در پارلمان از این اقدام مارک زوکر برگ حمایت کرده و گفت:
"...باید از مارک زوکر برگ تقدیر کرد که با افتخار اعلام می کند در مقابل کشتن هر فلسطینی در غزه، صد سکه طلا به سربازان اسراییل هدیه می دهد..."(فیلم مستند این سخنرانی در قسمت سیزدهم مجموعه "راز ارماگدون 4: پروژه اشباح" از شبکه خبر سیما پخش گردید).
در اکتبر 2009 یک روزنامه فرانسوی واقعیات های جدیدی از پشت پرده سایت فیس بوک را افشا کردکه ثابت می کند این سایت توسط دستگاه جاسوسی موساد و CIA با هدف جاسوسی در کشورهای هدف راه اندازی شده است.
روزنامه یهودی "لومگازین دی یسرائیل" با انتشار اسنادی فاش کرد که فیس بوک یک سایت استخباراتی اسراییلی است که برای جذب مزدور و جاسوس به نفع اسراییل ماموریت دارد.
در یکی از فیلم های مستند، یکی از کاربران فیس بوک چنین اعتراف می کند:
"...من مدت یکسال و نیم است که برای فیس بوک کار می کنم و برای آژانس های جاسوسی، اطلاعاتی را که از من می خواهند دریافت کرده و به آنها می فروشم..." (این فیلم نیز در قسمت سیزدهم مجموعه مستند "راز آرماگدون 4: پروژه اشباح" به نمایش درآمد).
پرونده ای که "لومگازین دی یسراییل" برای فیس بوک منتشر کرد شامل اطلاعاتی در خصوص راههای جاسوسی براساس متدهای مخابرات اسراییل و آمریکا از طریق افرادی عادی بود که خطرات این ماموریت را نمی دانستند.
این روزنامه نوشت: "این گونه افراد فکر می کنند فقط وقت خود را در برابر صفحات چت تلف می کنند و چیز مهمی نیست بلکه حتی این موضوع را به فکاهی نیز می گیرند."
گزارش مزبور، میزان دست داشتن حکومت اسراییل در اداره فیس بوک را فاش کرد تا جایی که سفیر اسراییل در پاریس این مجله یهودی فرانسوی را متهم به " افشای اسراری کرد که نباید آنها را برای دشمن فاش می کرد".
"لومگازین دی یسراییل" این اقدام حکومت اسراییل را " جاسوسی اینترنتی" توصیف کرد. برپایه این گزارش، حکومت اسراییل از طریق فیس بوک به میزان زیادی از اطلاعات درباره استفاده کنندگان این سایت در جهان عرب و اسلام دسترسی پیدا می کند، آنگاه برای تخمین و ارزیابی وضعیت جوانان کشورهای عربی و اسلامی، آن را در اختیار اساتید روانشناسی وابسته به دستگاههای استخباراتی قرار می دهد.
جرالد نیرو استاد علم روانشناسی در دانشگاه پرووانس فرانسه و صاحب کتاب " خطرات اینترنت" در باره این شبکه می نویسد:"... این شبکه هایی که افشا شده اند عبارتند از مجموعه ای از شبکه هایی که توسط روانشناسان اسراییلی مدیریت می شوند و هدف آنان نیز درجه بندی و بکارگیری جوانان مقیم کشورهای جهان سوم خصوصا آنهایی است که در محدوده نزاع عربی- اسراییلی حضور دارند و یا مقیم کشورهای آمریکای جنوبی هستند..."
اطلاعاتی را که نشریه فرانسویه "لومگازین دی یسراییل" انتشار داد، تماما با اطلاعاتی که نشریه اردنی" الحقیقه الدولیه" در 9 آوریل سال 2008 منتشر کرد همخوانی دارد.
این نشریه در گزارشی مبسوط تحت عنوان " دشمن پنهان" نوشت: "...مدیران سایت های شبکه ای کاملا می دانند کاربرانشان از چه نقاط ضعفی برخوردارند و براساس آن برنامه ریزی می کنند. به عنوان مثال با طرح مسایلی چون آزادیهای اجتماعی، مشکلات جوانان و... افقی روشن و در دسترس برای او ساخته و آنگاه در فرصتی مناسب از آن بهره می گیرند..."
"رابرت گیتس" وزیر دفاع آمریکا نیز در ژوئن 2009 اعلام کرد، تکنولوژیهای رسانههای اجتماعی همچون فیس بوک یا توییتر که نقشی حیاتی در مستندسازی و هماهنگی اعتراضات در ایران به ویژه تهران داشتند، یک دارایی استراتژیک عظیم برای آمریکا محسوب میشوند!
...ادامه دارد... http://www.rajanews.com/detail.asp?id=81903
آیا اسکار صرفاً کارکرد هنری دارد یا ماهیت سیاسی هم دارد؟ (متأسفانه تلقی هنری از این اسکار مانع از این شده است که ماهیت پشت پرده این جشنواره برملا شود؟)
همچنانکه در جواب سوال قبلی نیز با ذکر مثال ها و نمونه های متعدد پاسخ داده شد، کارکرد مراسمی مانند اسکار صرفا جهت گیری سیاسی و بلکه ایدئولوژیک در سمت و سوی طرح و برنامه های کانون هایی است که گرداننده اصلی هالیوود و ویترین آن یعنی مراسم اسکار به شمار می آید. این واقعیت دیگر نکته و مسئله پنهان و رمز آلودی نیست بلکه امروزه بسیاری از روشنفکران غربی، رسانه های آمریکایی و حتی خود سردمداران رسانه های صهیونی برآن تایید دارند.
فی المثل پال اسکات در نشریه معتبر "دیلی میل" در سال 2004 پس از پیوستن برخی از هنرپیشه ها و سینماگران هالیوود به فرقه کابالا، از فعالیت های شدید این فرقه صهیونیستی و رهبر 75 ساله آن به نام فیووال کروبرگر یا فیلیپ برگ پرده برداشت و تاکید کرد که فرقه کابالا عملا بر هالیوود حکومت می کند.فیلیپ برگ برای اوّلین بار در سال 1969 دفتر فرقه خود را در اورشلیم (بیتالمقدس) گشود و سپس کار خود را در لسآنجلس ادامه داد. دفتر مرکزی فرقه کابالا در بلوار رابرتسون، واقع در جنوب شهر بورلی هیلز (در حومه لسآنجلس و در نزدیکی هالیوود)، واقع است. این رهبر «خودخوانده» فرقه کابالا فعالیت خود را بر هالیوود متمرکز کرد، در طی دو سه ساله از طریق جلب هنرپیشگان و ستارههای هالیوود و مشاهیر هنر غرب به شهرت و ثروت و قدرت فراوان دست یافت، خانههای اعیانی در لسآنجلس و مانهاتان خرید و شیوه زندگی پرخرجی را در پیش گرفت. امروزه، شبکه فرقه برگ از توکیو تا لندن و بوئنوسآیرس گسترده است و این سازمان دارای چهل دفتر در سراسر جهان است. در سال 2002 دارایی فرقه برگ حدود 23 میلیون دلار تخمین زده میشد ولی در سال 2004 تنها در لسآنجلس 26 میلیون دلار ثروت داشت. فرقه کابالا ادعا میکند که دارای سه میلیون عضو است.
سازمان برگ خود را "فرا دینی" میخواند و مدعی است که کابالا "فراتر از دین، نژاد، جغرافیا، و زبان است" و با این تعبیر، درهای خود را به روی همگان گشوده است. اعضای فرقه، فیلیپ برگ را "راو" میخوانند. "راو" همان"رب" یا "ربای" یا "ربی" است که به خاخامهای بزرگ یهودی اطلاق میشود. فعالیت فرقه کابالای برگ در سال 2004 بهناگاه اوج گرفت و با اعلام پیوستن مدونا (خواننده مشهور آمریکایی)به این فرقه در رسانهها بازتابی جنجالی داشت. واقعیات نشان میدهد که برگ تنها نیست. کانونها و رسانههای مقتدری در پی ترویج فرقه او هستند و مقالات جذاب و جانبدارانه دربارهاش مینویسند. "کابالا هالیوود را فرا گرفته است" عنوانی است که مدتهاست در این نشریات به چشم میخورد.
تایمز لندن در سال 2004 گزارش مفصلی درباره پیوستن مدونا به فرقه کابالا منتشر کرد. گزارش تایمز همدلانه بود و تبلیغ بهسود فرقه برگ بهشمار میرفت. بهنوشته تایمز، در جشن یهودی پوریم، که در دفتر مرکزی فرقه کابالا برگزار شد، صدها تن از مشاهیر لسآنجلس و هالیوود حضور داشتند. یکی از مهمترین این افراد، مدونا بود که از هفت سال پیش از آن در مرکز فوق در حال فراگیری کابالا بود و اکنون رسماً کابالیست شده بود. نه تنها او بلکه بسیاری دیگر از مشاهیر سینما و موسیقی جدید غرب، از پیر و جوان، به عضویت فرقه کابالا درآمدند: از الیزابت تیلور 72 ساله و باربارا استریسند 62 ساله تا دیان کیتون، دمی مور،استلا مککارتنی، بریتنی اسپیرز،اشتون کوشر، ویونا رایدر، روزین بار، میک جاگر،پاریس هیلتون (وارث خانواده هیلتون، بنیانگذاران هتلهای زنجیرهای هیلتون) و دیگران. این موج، ورزشکاران را نیز فرا گرفت: دیوید بکهام (فوتبالیست انگلیسی) و همسرش، ویکتوریا، آخرین مشاهیری بودند که در ماه مه 2004، به عضویت فرقه کابالا درآمدند. شواهد و قرائن موجود و برخی خبرها حاکی از آن است که جیمز کامرون نیز در سال 2005 به این فرقه صهیونیستی پیوسته و گفته می شود از همان زمان کلید تولید فیلم "اواتار" زده شد. چنانچه برای اولین بار خبر تولید فیلم "اواتار" تحت عنوان "پروژه 880" در ژوئن 2005 در مجله هالیوود ریپورتر به طور رسمی انتشار یافت. در همان زمان طرح تولید آثار مستندی همچون:"راز گشایی مهاجرت یهودیان" در سال 2006 و "گور گمشده مسیح" در سال 2007 نیز ارائه گردید.
اما برای اینکه دریابیم مراسم اسکار، یک مراسم هنری نیست، راه دوری برای رفتن لازم نیست بلکه نگاهی اجمالی به لیست برنده های 83 دوره این مراسم نشان می دهد که در میان برگزیدگان آن، هیچگاه نام های معتبری مانند آلفرد هیچکاک، چارلز چاپلین، هاوارد هاکس، باستر کیتن، اورسن ولز، استنلی کوبریک، سمیوئل فولر، نیکلاس ری و... اهداء نشد و این شرمندگی تاریخی برجبین آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا باقی ماند.
وقتی چارلی چاپلین را پس از حدود 20 سال تبعید از آمریکا، به روی سن دعوت کردند تا جایزه افتخاری یک عمر فعالیت هنری را به وی بدهند، همه اعضای آکادمی از وی شرمنده بودند. خصوصا که او گفت، فقط به خاطر دوستانش به آمریکا بازگشته است. آکادمی اسکار شرمنده بود که اثر به یادماندنی چاپلین، یعنی "لایم لایت" یا "روشنایی های صحنه" را بعد از گذشت 20 سال در فهرست کاندیداهای خود، آن هم فقط در یک رشته موسیقی متن قرار داده است.قابل ذکر است که هیچکدام از فیلم های نابغه عالم سینما، چارلی چاپلین، مانند:"روشنایی های شهر"، "جویندگان طلا"، "عصر جدید" و...که هریک تحسین نسل های مختلف تماشاگر و منتقد و سینماگر را برانگیخت، حتی ذهن اعضای آکادمی را هم تکان نداد!
همچنین دور ماندن بسیاری از شاهکارهای تاریخ سینما از لیست برندگان جایزه اسکار، به سختی وجه هنری این مراسم و آکادمی برگزار کننده آن را زیر علامت سوال برده و مورد تردید قرار می دهد. فی المثل فیلم "همشهری کین" شاهکار تردید ناپذیر اورسن ولز که بیش از نیم قرن مشترکا از سوی منتقدان و فیلمسازان و بسیاری انجمن ها و موسسات فیلم دنیا، بهترین فیلم تاریخ سینما شناخته شد و ارزش های سینمایی آن غیر قابل تردید است، تنها سهمش از اسکار تنها یک جایزه بهترین فیلمنامه نویسی بود و بس!
"دلیجان"، اثر ماندگار جان فورد در مقابل رویا پردازی نژادپرستانه ویکتور فلیمینگ یا بهتر بگویم دیوید سلزنیک در "برباد رفته" و رنگ و لعاب آن رای نیاورد و بهترین موزیکال تاریخ سینما به اعتقاد بسیاری از علاقمندان هنر هفتم یعنی "آواز در باران" ساخته جین کلی و استنلی دانن، تنها نصیبش از اسکار، دو نامزدی بهترین موسیقی متن و بهترین بازیگر نقش دوم زن بود و دیگر هیچ. در حالی که موزیکال سطحی و سخیفی مثل "ژی ژی" ساخته دوران افول وینسنت مینه لی، 8 جایزه اسکار را از آن خود کرد.
"بن هور" با 11 جایزه اسکار در حالی سال ها رکورد دار جوایز آکادمی بود که به لحاظ ساختار سینمایی و روایتی از نگاه منتقدین و کارشناسان سینمایی دوران مختلف، بسیار ضعیف به شمار آمده و به جز صحنه ارابه رانی، برایش شاخصه دیگری لحاظ نشده است(همان خاصیتی که مشابه قرن بیست و یکمی اش یعنی "ارباب حلقه ها: بازگشت پادشاه" نیز داشت!)، در حالی که در همان سال یعنی 1959، آثاری همچون "تقلید زندگی "(داگلاس سیرک)، "شمال از شمال غربی"(آلفرد هیچکاک) و "ریوبراوو"(هاوارد هاکس) به طور کلی از دید اعضای آکادمی دور ماندند. گویی هرگز چنین فیلم هایی در سینمای آمریکا تولید نشده اند.
همچنین است آثار مهمی مانند:"جویندگان"(جان فورد)، "خواب بزرگ" (هاوارد هاکس)، "رود سرخ"(هاوارد هاکس)، "غرامت مضاعف"(بیلی وایلدر)، "2001: یک ادیسه فضایی"(استنلی کوبریک)، "مرد سوم" (کارول رید)، "نشانی از شر"(اورسن ولز)، "جنگل آسفالت"(جان هیوستن)، "جانی گیتار"(نیکلاس ری) و ده ها و صدها فیلم دیگر سینمای آمریکا که به چشم رای دهندگان اسکار نیامدند.
- به نظر میرسد اسکار تا حدودی نقش یک تریبون جهانی برای هالیوود وهمچنین اعمال سیاستهای آن را بازی میکند، نظر شما در این مورد چیست؟ به این معنا که در هر سال توجه جهان را به خود جلب میکند و شعارها، حرفها و سیاستهایشان را به گوش جهان میرسانند.
در واقع مراسم اسکار، رسمی ترین برنامه سینمایی آمریکا و غرب است که به نوعی اعلام سیاست های سینمایی دنیای غرب به شمار می آید، چنانچه بین برگزیدگان این مراسم و سایر مراسم مشابه همچون بافتا در انگلیس، سزار در فرانسه، گویا در اسپانیا و یا گلدن گلوب (از سوی روزنامه نگاران خارجی مقیم هالیوود)...شباهت های بسیاری وجود دارد و اشتراکات لیست جوایز مراسم یاد شده و حتی سایر انجمن های نقد در سراسر آمریکا و اروپا و همچنین اتحادیه های صنفی و هنری، این فرضیه را تقویت می کند که گویا همه این مراکز و آکادمی ها و نهادها وانجمن ها و اتحادیه ها از یک هسته مرکزی، خط گرفته و تغذیه می شوند وگرنه چطور امکان دارد در سینمایی با تولید بیش از 1000 فیلم در سال، تا این حد انتخاب ها و گزینش ها به یکدیگر شباهت داشته باشد!
از طرف دیگر کلیه سخنرانی ها و به اصطلاح مزه پرانی ها و حتی گفتار طولانی ابتدای مراسم مجری یا میزبان از سوی گردانندگان اسکار تهیه و تدوین می شود و کلیه مراسم نیز با تاخیر 7 ثانیه ای به نوعی دارای پخش Live-Recorded است که از پخش هرگونه حرف ها و کلمات معایر با منافع سردمداران هالیوود جلوگیری به عمل آمده و پیش از اینکه روی آنتن برود، در تور سانسور گیر بیفتد. البته این نوع پخش به اصطلاح نیمه زنده از مراسم اسکار سال 2003 باب شد که مایکل مور، علنا روی صحنه به جرج بوش دشنام داد.
- برخی از جشنوارهها چند سالی است برخی سینماگران را معرفی و برای آنان به قول معروف "سنگ تمام میگذارند" مثل کیارستمی، پناهی و... اهداف این رفتارغربیها چیست؟ چه رویکردی در این فیلمها و کارگردانها وجود دارد که اینگونه مورد توجه آنها قرار میگیرد، حتی چندی پیش چند کارگردان معروف چون اسکورسیزی، کاپولا و... در حمایت از پناهی بیانیهای صادر کردند.
با بررسی تاریخ سینمای ایران، متوجه خواهیم شد که اساسا پدیده سینما در این مملکت برای کم رنگ ساختن باورها و اعتقادات دینی و ارزش های ملی و در مقابل، القاء تجدد وارداتی و خودباختگی فرهنگی ورود پیدا کرد که این موضوع را هم می توان از هویت وابسته و ماسونی بنیانگذاران سینما در ایران دریافت، هم از توسعه دهندگان آنها و هم از محصولاتش که یا در شکل فیلمفارسی سخیف و مبتذل تبلور یافت و یا به صورت سینمای شبه روشنفکری اومانیستی و سکولاریستی که هر دو مدل هم در آستانه پیروزی انقلاب و در سال 1356 (براساس اعتراف سردمداران همان سینما) ورشکسته شدند و پیش از رژیم شاه به زباله دان تاریخ رفتند. اما متاسفانه همان تفکر اومانیستی و سکولاریستی شبه روشنفکری با لعاب سینمای معترض به فرهنگ ابتذال و طاغوتی در سینمای نوین پس از انقلاب باقی ماند و زمینه را برای پرورش گروهی از فیلمسازان فراهم آورد که به آسانی تحت تاثیر جشنواره های معلوم الحال خارجی، از یک سو فرهنگ ضد دینی و مغایر با ارزش های ملت را به تصویر کشیدند و از طرف دیگر تصویری سیاه و تاریک و تلخ از جامعه ایرانی به مردم دیگر سرزمین ها ارائه دادند.
این نوع خط دهی جشنواره های خارجی (که صریحا در سخنان مایکل لدین، از مسئولان مرکز استراتژیک آمریکن اینترپرایز نیز آمده بود) باعث شد طیفی از به اصطلاح فیلمسازان برخلاف منافع مردم خود و در جهت خواست بیگانگان به ساخت آثاری روی بیاورند که کرامت و عزت ایرانی را نشانه رفته بود واز طرف دیگر گروهی از شبه روشنفکران را با فریب جایزه وتقدیر و تحسین جذب خود نمود. از همین روست که ملاحظه می شود چرخانندگان جشنواره های مذکور تحت امر سردمداران کمپانی های سینمایی/تسلیحاتی /اقتصادی، همواره از آن به اصطلاح فیلمسازان شبه روشنفکر به عنوان عروسک خیمه شب بازی استفاده کرده و می کنند.
- به نظر شما رویکرد رسانههای ما در مواجهه با این جشنوارهها چگونه باید باشد؟ به نظر میرسد نوعی شیفتگی و از سوی دیگر عدم شناخت ماهیت و پشت پرده این جشنوارهها در رسانههای ما بخصوص صدا وسیما و مطبوعات ما وجود دارد و این باعث میشود باب گفتگو در این باره گشوده شود!
طبیعی است که رسانه های ما حداقل در سطح رسانه های رقیب بایستی بتوانند در جهت ارائه واقعیت، افشاگری و روشنگری لازم را در این جهت برای مخاطبشان انجام داده و میدان رسانه را به رقیبشان واگذار ننمایند. اما به دلیل اینکه اصلا ظرف رسانه(از جمله سینما)، با همان طرح و برنامه ای که ذکرش رفت، در ایران وارد شد و متاسفانه در سالهای پس از انقلاب، همانطورکه علوم انسانی (به عنوان اساس اندیشه و تفکر رسانه) در دانشگاهها و مراکز علمی و آکادمیک علیرغم همه جد و جهد علماء و اندیشمندان اسلامی، از شکل و محتوای غربی و رنسانسی اش رهایی پیدا نکرد و در خدمت تفکر و اندیشه اسلامی و بومی درنیامد، بالتبع رسانه از جمله سینما و تلویزیون نیز به طور ماهوی و ریشه ای تغییر و تحول پیدا نکرد و به جز جرقه ها و تلاش های منفرد و مجزا، هیچ سمت و سوی سیستماتیک برای بسط و نشر آرمان های اسلام و انقلاب اسلامی نیافت.
پر واضح است که برای ایجاد یک تغییر بنیادین به فرمایش مقام معظم رهبری، بایستی از همان علوم انسانی و دانشگاهها آغاز کرد و به دنبال آن در رسانه ها اعم از سینما و تلویزیون و مطبوعات و کتاب نیز، آن تحول را بوجود آورد. در این صورت است که دیگر شاهد آن شیفتگی و عدم شناخت نسبت به پدیده های فرهنگی غرب نخواهیم بود.
- آیا ارتباطی بین فیلمهایی که از این جشنوارهها انتخاب میشوند و سیاستهای سالهای آینده که قرار است اجرا شود وجود دارد (مثلاً برنده سال گذشته اسکار، قفسه رنج و امسال نطق پادشاه و...) وجود دارد یا اگر مثالهای بیشتری سراغ دارید، مطرح و تحلیل بفرمایید.
نه تنها در مراسم اسکار و نحوه انتخاب و اهدای جوایزش، بلکه در کلیت سینمای آمریکا و به خصوص هالیوود، از آنجا که سیاست ها و روش ها از همان مراکز استراتژیکی می آید که برای مراکز سیاسی و نظامی هم تعیین استراتژی می کنند، بنابراین شاهد سیاست های یکسان و مشابهی در همه جبهه های سیاسی و فرهنگی و نظامی هستیم. اگرچه این سیاست ها در موارد مختلف و در جبهه های یاد شده با تقدم و تاخر به اجرا درمی آیند ولی اغلب آن جبهه ای که پیشاپیش شاهد اجرای استراتژی های تدوین شده مراکزی همچون بروکینگز یا آمریکن اینترپرایز و یا جامعه باز هست، همانا جبهه رسانه ای است که همواره به عنوان پیش قراولان جبهه سیاسی و نظامی عمل می نمایند.
فی المثل یکی دوسال پیش از ماجرای 11 سپتامبر، چندین فیلم در کمپانی های هالیوود تولید و در سطح وسیعی به اکران درآمدند که از یک تروریسم افسارگسیخته برای تهدید مراکز سیاسی و اقتصادی در قلب آمریکا حکایت می کردند! فیلم هایی مانند "جاده آرلینگتن" و بیش از 10 فیلم ساخته شدند که مشخصا برنابودی برج های دوقلوی نیویورکی تاکید داشتند!
یا هر چقدر که به پایان هزاره دوم نزدیکتر شدیم و بعد از آن از آغاز هزاره سوم فاصله گرفتیم، سیر ساخت فیلم های آخرالزمانی با رویکرد آرماگدون بیشتر و بیشتر شد تا جایی که در اواسط دهه نخست از هزاره سوم، یک منتقد اروپایی نوشت که "سینمای غرب آرایش آخرالزمانی گرفته است." ....ادامه دارد....
کد خبر:81729 - http://www.rajanews.com/detail.asp?id=81729
به عنوان مثال از جشنواره فیلم کن نمونه می آورم که در افواه عمومی، هنری ترین، ضد تجاری ترین و مستقل ترین جشنواره فیلم در جهان معرفی می شود! جشنواره ای که به جز خود آن شهر کوچک سواحل جنوب فرانسه (آن هم به مدد تبلیغات طراحان و تولید کنندگان انواع و اقسام مد لباس و لوازم آرایش و جواهرات)،در هیچ کجای دنیا مانند ایران متاسفانه مطرح نیست! برای تحقیق درباره این مدعا هم که شده، در هنگامه برگزاری آن می توانید سری به معتبرترین وب سایت های سینمایی جهان بزنید و ببینید واقعا این جشنواره موسمی در دنیای سینما تا چه حدی محل از اعراب دارد!
جشنواره فیلم کن بر خلاف آنچه ادعا داشته و قرار بوده که اولا حامی سینمای مولف ارزشمند باشد، ثانیا در جستجوی صداهای مستقل فرهنگ های گوناگون برآید، ثالثا تجربه سینما به عنوان یک هنر(و نه صنعت) را در نظر بگیرد و رابعا دنیایی ایجاد کند که خودش را از درون نمایش فیلم هایش بشناساند(این عین جملاتی است که مدیر این جشنواره همه ساله آنها را بیان کرده و مضامین نزدیک به آن را به کررات می توانید در سایت رسمی جشنواره نیز بیابید) اما این فستیوال فیلم در طول تاریخ برگزاری خود (از 1946 تا امروز) علیرغم تلاشی که برخی دست اندرکارانش به خرج دادند، در واقع بیشتر حاشیه ای برای سینمای تبلیغاتی، ایدئولوژیک و تجاری غرب به خصوص آمریکا و به ویژه هالیوود به شمار آمده است، چنانچه از همان نخستین دوره و مکررا فیلم ها، ستاره ها و محصولات مختلف سینمای هالیوود بوده که در این جشنواره مورد توجه قرار گرفته و به همین علت بسیاری از آثار مهم تاریخ سینما و اساتید برجسته آن از کادر توجه این فستیوال به اصطلاح هنری به دور مانده اند.
به عنوان مثال در میان لیست این به اصطلاح نخل طلایی ها از اینگمار برگمان(که کمتر کارشناس و منتقد سینمایی در هنری بودن فیلم هایش شک دارد) خبری نیست، همچنانکه از روبر برسون و حتی کریستف کیسلوفسکی که آنقدر سنگش را فرانسوی ها به سینه زدند! (بابت همین شرمندگی و بی اعتنایی به برگمان بود که در پنجاهمین دوره جشنواره کن خواستند نخل طلای نخل طلاها را به برگمان اعطا نمایند که او حتی زحمت رفتن به کن را هم به خود نداد و عطایشان را به لقایشان بخشید!)
از کوروساوا هم تنها فیلم "شبح جنگجو" یا "کاگه موشا" (که آنهم در مراسم اسکار ستایش شد و انگار جوازش صادر گردید!) نخل طلا گرفته و از سایر شاهکارهای امپراطور در کارنامه کن نشانی به چشم نمی خورد و دیگر اینکه از فیلمسازان برجسته ای مثل ژان رنوار و یاساجیرو ازو و کارل تئودور درایر و ساتیا جیت رای و کنجی میزوگوچی و چارلز چاپلین و رنه کلر و ژان پی یر ملویل و فرانسوا تروفو و ژان کوکتو و...خیلی های دیگر هم در بین نخل طلایی ها و دیگر جوایز جشنواره کن اثری دیده نمی شود.
چراکه جشنواره کن همواره در تیول کمپانی ها و موسسات بزرگ تجاری آمریکایی و تهیه کنندگان و ستارگان سینمای هالیوود بوده است، از همین رو علاوه براینکه این کمپانی ها به عنوان اسپانسرهای جشنواره هیچ فیلم و فیلمسازی را بر علیه منافع خود(بخوانید منافع ایالات متحده) برنمی تابیدند، همواره این گروهی از هنرپیشه های آمریکایی بوده اند که برگ برنده مدیران جشنواره کن برای جلب توجه رسانه ها و شرکت های تبلیغاتی و تبدیل سواحل کوزووات به بازار مکاره ای برای توریست ها و گردشگران خارجی به شمار آمده است. فرش قرمزی که در طول یازده روز برگزاری جشنواره، در اغلب ساعات روز محل نمایش انواع و اقسام مدهای لباس و آرایش و جواهرات شرکت های مشهور تجاری توسط بازیگران معروف است و مکان اصلی تجمع و توجه مهمانان و شرکت کنندگان و خبرنگاران و عکاسان محسوب می شود و آنچه کمتر اهمیت دارد همان سالن های نمایش فیلم است و جلسات گفت و گوی مطبوعاتی!
این درحالی است که در مراسم اسکار (که اساسا هیچگاه ادعای هنری بودن نداشته و تبلیغات تجاری اش در صدر همه ادعاهای سینمایی قرار دارد)، در مقابل 4 ساعت و نیم مراسم اصلی اهدای جوایز، فقط 2 ساعت برنامه فرش قرمز اجرا می شود. به همه اینها اضافه کنید که هیاهو و سرو صدای جشنواره کن هم برای همین هنرپیشگان و ستاره های آمریکایی است که روی فرش قرمز ادا و اطوار درمی آورند و حاضرین هم برایشان سر و دست می شکنند. هنوز سال 2005 را از یاد نبرده ایم که چگونه روبرتو رودریگز با آن کلاه کابوی (برای تاکید بر فرهنگ آمریکایی) و آن لبخند تحقیر کننده همراه عوامل فیلم "شهر گناه" همچون:"بروس ویلیس" و "میکی رورک" و "جسیکا آلبا" و "بنسیو دل تورو " و...ساعت ها روی آن فرش قرمز، تمامی حضار را مقابل سالن دوبوسی کن سرکار گذاشته بودند. یا جرج لوکاس با سربازان امپراطوری اش و دارت ویدر و ناتالی پورتمن و هیدن کریستنسن و سمیوئل جکسن و...چندین روز همه جشنواره کن را به تسخیر خود درآورده بودند و در کنار آنها کوین بیکن و کالین فرث و ول کیلمر و رابرت داونی جونیور و اسکارلت جوهانسن و...دیگر هنرپیشگان هالیوودی و در این میان تنها چیزی که اهمیت نداشت مانور عوامل بهترین فیلم جشنواره بود و بازیگران فیلم های اروپایی و مستقل!)، همان گونه که سال قبلش هم دار و دسته "شرک" اعم از غول سبز و خر پرحرف و پرنسس فیونا و.... همه توجهات را به خود جلب کرده بودند. شاید از همین روست که مدیران جشنواره کن برخلاف همه قوانین و آیین نامه هایشان، برای فیلم های آمریکایی حق وتو فرهنگی هم قائل می شوند و حتی اکران شده هایشان را هم در بخش مسابقه اصلی خود شرکت می دهند!
مثال ها متعدد است؛ فی المثل جشنواره کن سال 2003، فقط برای اینکه فرش قرمز از حضور تام هنکس بی بهره نماند، فیلم "قاتلین زن" را پس از اکران یک ماهه اش در سینماهای دنیا به بخش مسابقه راه دادند! و یا در سال 2005 همین اتفاق درمورد فیلم اکران شده "شهر گناه" پیش آمد که دو ماه پیش از نمایش در کن به نمایش عمومی درآمده بود!
نکته شگفت آورتر اینکه گردانندگان جشنواره کن علیرغم همه ادعاهایشان مبنی بر برگزاری هنری ترین جشنواره دنیا و اینکه گویا آخر هنر سینما هستند، اما هر سال تعدادی از تجاری ترین آثار سینمای هالیوود را در برنامه هایشان قرار می دهند که این مورد در برخی موارد واقعا حیرت انگیز است، مثلا در پنجاه و نهمین دوره، دو فیلم "یونایتد 93" (پال گرین گرس) که یک ماه پیش از آن در سینماهای آمریکا اکران شده بود و "مردان ایکس: آخرین ایستگاه" (برت راته نر)، انتقادهای زیادی را حتی در میان محافل سینمایی آمریکایی به همراه داشت و گویا گردانندگان کن با هزینه بسیاری آن را به جشنواره خود آورده اند.
این شگفتی درمورد ترکیب هیئت داوران (که قاعدتا بایستی اعضایش از بینش هنری کافی برخوردار باشند) بیشتر می شود، مثلا دوره ای در میان اعضای هیئت داوران اصلی و در کنار فیلمسازانی مانند امیر کاستاریکا و انیس واردا، به نام هایی مثل: "سلما هایک"(بازیگر درجه چندم مکزیکی الاصل) بر می خوریم. کفه این ترازو در سالی دیگر به نفع بازیگران تجاری بیشتر شده و برخلاف دوره هایی که همواره تعداد کارگردانان و فیلمنامه نویسان و نویسندگان بر بازیگران می چربیدند، از پنجاه و نهمین دوره به بعد، تعداد بازیگران (آنهم از درجه 2 و 3 به پایین) تقریبا 60 درصد اعضای هیئت داوران را تشکیل می دهد. در کن پنجاه و نهم بازیگرانی همچون "مونیکا بلوچی" (بازیگر نقش چندم برخی فیلم های آمریکایی مثل:ماتریکس و دراکولای برام استوکر و اشک های خورشید و بعضی فیلم های نه چندان معروف اروپایی)، هلنا بونهم کارتر (که به جز فیلم های تلویزیونی اخیرا فقط در فیلم های تیم برتن، نقش های حاشیه ای بازی می کند و یا به جای شخصیت های کارتونی صحبت می نماید)، سمیوئل ال جکسن (که هنوز معروفترین کاراکترش، "جولز" در فیلم "پالپ فیکشن " است و به جز آن فقط نقش های فیلم های پلیسی جنایی معمولی مثل "سه ایکس " و "مرد" و "مربی کارتر" و "اصلی" و "شفت" و...را از او به یاد داریم)، ژانگ زی ئی (بازیگر تازه به دوران رسیده هنگ کنگی که فیلم های اخیر ژانگ ییمو معروفش کرد و در فیلم "خاطرات یک گیشا" نقش دوم را برعهده داشت) و تیم روث (که برخلاف آنچه در بولتن جشنواره کن آمده بود، فقط یک فیلم غیر معروف" منطقه جنگی " را کارگردانی کرده و اصلا نمی توان وی را فیلمساز به حساب آورد، بازی هایش هم تقریبا در نقش های مکمل و کوچک بوده مانند آنچه در فیلم های "آب تیره "، "تفنگدار"، "سیاره میمون ها"، "هتل میلیون دلاری"، "پالپ فیکشن"، "وتل" و "راب روی " داشت) و...
سالی دیگر نیز گل سرسبد بازیگران هیئت داوری کن، ایزابل هوپر و رابین رایت پن هستند که به هرحال بازیگران مولفی به شمار نیامده و اغلب در آثار تجاری سینمای آمریکا ظاهر شده اند.
به این ترتیب ملاحظه می فرمایید هیچ بازیگر مولف و یا صاحب سبکی در میان داوران کن دیده نمی شود و آنچه بیشتر به نظر اهمیت داشته، چهره و عنوان تجاری بازیگرانی همچون "مونیکا بلوچی" یا "سمیوئل ال جکسن " و یا ایزابل هوپر و رابین رایت پن بوده تا بازهم توجه هرچه بیشتر رسانه ها و عکاسان خبری به فستیوال کن جذب شود و نه بیشتر.
وجه دیگر جشنواره کن، گرایشات سیاسی آن به بعد غالب سیاسی – ایدئولوژیک امروز سینمای دنیاست که از هر فستیوال دیگری بیشتر توی ذوق می زند! از افتتاح جشنواره کن 59 با فیلم پر سر و صدا و صهیونی "رمز داوینچی" و ادامه اش با فیلم های سیاسی "غذای آماده ملی" از ریچارد لینک لتر و "سوسمار" ساخته نانی مورتی و همچنین حضور فیلم به شدت تبلیغاتی "یونایتد 93" که درباره سرنوشت یکی از هواپیماهای ربوده شد جریان 11 سپتامبر 2001 بود، گرفته که باج عیان مدیران جشنواره کن به سینمای پروپاگاندای آمریکا و نئو محافظه کاران حامی اش بود و موجب شگفتی ناظران سینمایی دنیا گردید تا آگراندیسمان اثر متوسطی همچون "پرسپولیس" (به دلیل وجه ضد انقلاب اسلامی آن) و کشاندن سازنده آن به داوری دوره بعد! (بدون هیچگونه سابقه سینمایی یا هنری!) و تا دو سال پیش که علاوه بر لارس فن تریر (با فیلم "ضد مسیح") حتی تارانتینو نیز با فیلمی سیاسی ایدئولوژیک به جشنواره آمده بود!
می توان نتیجه گرفت که جشنواره هایی مثل کن علیرغم تبلیغات فراوان و شهرت هنری، کاملا در تیول کمپانی ها و موسسات تجاری چند ملیتی قرار دارند و از همین رو صبغه سیاسی تمام عیاری می یابند. چراکه سرنخ برگزاری این جشنواره ها در دستان همان کمپانی هایی می چرخد که زیرمجموعه تراست ها و کارتل های بزرگ آمریکایی هستند. چنان که در جشنواره ای مثل کن، اصل ماجرا روی فرش قرمز و با ستارگان هالیوود و مد لباس ها و مو و جواهرات اتفاق می افتد و درواقع آنچه در سالن دوبوسی کن اجرا می شود، فرع قضیه به شمار می آید. طبیعی است که اگر آن فرش قرمز نباشد و آن نمایش انواع و اقسام مد، جشنواره کن هم دیگر وجود نخواهد داشت. چون به گفته یکی از مدیران جشنواره، بیشتر هزینه های برگزاری جشنواره از محل تبلیغات و کرایه غرفه های مختلف فروش کنار ساحل و توریست هایی است که به این شهر کوچک ساحلی سرازیر می شوند و البته آنها هم صدقه سری همین ستاره های آمریکایی است که می آیند نه برای مثلا تماشای قیافه "لارس فن تریر" و لباس "شوهی ایمامورا" و موهای "پی یر رییسیان"! از همین رو بخش مهمی از انتخاب ها و فیلم ها و برگزیده ها بایستی جلب رضایت همان کمپانی ها و صاحبانشان را به همراه داشته باشد. صاحبانی که نه در کن، بلکه در نیویورک و واشنگتن و لندن و تل آویو دفتر و دستک دارند.
جشنواره های دیگر گروه به اصطلاح A همچون ونیز و برلین نیز بسیار بیشتر از جشنواره فیلم کن در تیول کمپانی های آمریکایی بوده و هستند، مثلا فستیوال برلین امسال با فیلم قبلا اکران شده و آمریکایی "True Grit" افتتاح شد و تماشاگران به اصطلاح هنری پسند برلینی، ساعت ها در کنار فرش قرمز منتظر جف بریجز و مت دیمن و جاش برولین ماندند تا آنها را صدا بزنند و عکسی بردارند و امضایی بگیرند!
- ارتباط مراسم و جشنوارههای چون اسکار و... با ساختار آمریکا و نظام سلطه چگونه است؟ نوع تعامل اینها به چه صورت است؟ یعنی کجا اسکار به داد آمریکا میرسد؟ به نظر میرسد آمریکا و نظام سلطه در بزنگاههایی از اینگونه مراسم برای تثبیت و توجیه سیاستهای خود استفاده میکنند؟ مثالهایی از این موارد در بزنگاههای تاریخی، جنگ جهانی دوم، انقلاب اسلامی، جنگ سرد، پروژه ضد اسلامی گرایی، حمله آمریکا به عراق و...
واقعیت این است که میتوان مراسم اعطای جوایز اسکار را جهانیترین شکل یک نمایش محلی دانست که با پروپاگاندای قدرتمندترین رسانههای بینالمللی به هواخواهان و علاقمندان سینما در سراسر کره زمین، یک فستیوال فراقارهای نمایانده شده است در حالی که حدود 96 درصد کل جوایز آن، تنها به آثاری اختصاص دارد که محصول آمریکا و انگلیسی زبان هستند و در زمان و مدت خاصی در سینماهای لسآنجلس به نمایش درآمدهاند و فقط 4 درصد بقیه به فیلمهای دیگر کشورها تعلق دارد که آنها هم حتما بایستی در همان زمان و مدت خاص در یک یا چند سالن سینمای لسآنجلس، اکران عمومی یافته باشند. یعنی فیلمهایی که حتی در دیگر شهرهای آمریکا به جز لسآنجلس بر پرده رفته اند حتی اگر آمریکایی هم باشند، اعتباری برای رأی دهندگان آکادمی اسکار ندارند. چنانچه در هر سال بسیاری از فیلم های مهم آمریکایی تولید می شوند ولی به دلائل مختلف از جمله نداشتن پخش کننده قوی(در حلقه مافیای توزیع و پخش سینماهای آمریکا)، در سینماهای لس آنجلس به اکران در نیامده و در نتیجه از قضاوت اعضای آکادمی اسکار دور می مانند. حدود و ثغور فراگیری مراسم اسکار مانند این است که فرضا مراسمی در شیراز برگزار شود و تنها قضاوت و جوایز خود را بر فیلمهایی بگذارد که در این شهر به اکران عمومی درآمدهاند. (البته بر تفاوتهای شیراز و لسآنجلس آگاه هستم!)
به این ترتیب خیل عظیم آثار سینمایی که در دیگر کشورها تولید شدهاند ولی در لسآنجلس اکران عمومی نداشتهاند، جایی در این مراسم ندارند ایضا فیلمهای آمریکایی که به سالنهای سینمایی این شهر مهم کالیفرنیا نرسیدهاند. از طرف دیگر علیرغم نمایش هر تعداد فیلم از هر کشور که در لسآنجلس به اکران عمومی درآمده باشند، فقط و فقط یک فیلم آنهم بنا به معرفی یک سازمان یا موسسه رسمی سینمایی در آن کشور میتواند، مورد قضاوت اعضای آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا قرار گیرد.
به همین دلیل بوده که همواره در طول تاریخ سینما، بسیاری از آثار مهم این هنر در مراسم اسکار مطرح نشدهاند. فیالمثل فیلم های معتبری مانند: «الکساندرنوسکی» (سرگئی آیزنشتاین)، «زمین» (الکساندر داوژنکو)، «اگتسومونوگاتاری» (کنجی میزو گوچی)، «پاترپانچالی» (ساتیا جیت رای)، «رم شهر بیدفاع» (روبرتو روسلینی)، «قاعده بازی» (ژان رنوار)، «زیر بامهای شهر» (رنهکلر)، «روز برمیآید» (مارسل کارنه)، «حفره» (ژاک بکر)، «اورفه» (ژان کوکتو)، «یک محکوم به مرگ میگریزد» (روبر برسون)، «ام» (فریتس لانگ)، «اردت» (کارل تئودور درایر)، «داستان توکیو» (یاساجیرو ازو)، «از نفس افتاده» (ژان لوک گدار)، «هیروشیما، عشق من» (آلن رنه)، «لولامونتز» (ماکس افولس) و... هیچگاه مدنظر آکادمی اسکار قرار نگرفتند.
از طرف دیگر حجم و شدت تبلیغات کمپانیهای بزرگ و رسانههای عظیم (که در تیول هین کمپانیهاست) مهمترین و اساسیترین عنصر مدنظر قرار گرفتن و قضاوت روی فیلمها از سوی اعضای آکادمی به نظر میآید. امتیازی که طبعا نصیب محصولات همان کمپانیها میشود و از همین رو آثار سینمای مستقل معمولا هیچگونه سهمی در نظرگاه اعضای آکادمی ندارند. در واقع نقش اصلی در قضاوت این اعضاء را بمباران عظیم تبلیغاتی توسط رسانههای مختلف متعلق به کمپانیهای اصلی، ایفا میکند. کمپانی هایی چند ملیتی متعلق به کارتل ها و تراست هایی که نه تنها مالک و صاحب اغلب رسانه های مختلف در آمریکا بوده، بلکه گستره عظیمی از مراکز اقتصادی و نظامی از جمله کمپانی های نفتی و کارخانجات تسلیحاتی را در اختیار داشته و اساسا تعیین کننده اصلی سیاست ها و استراتژی ایالات متحده و سایر کشورهای هم پیمان محسوب می شوند. از همین رو یافتن خطوط مشخص ایدئولوژی آمریکایی با محوریت تفکر اوانجلیستی یا مسحیت صهیونی(که توسط رسانه های این کشور ساخته و القاء می شود)در میان فیلم های هرسال این مراسم کار چندان دشواری نیست.
مطلب پوشیده ای به نظر نمی آید (حتی رسانه های خود آمریکا بارها اذعان داشته اند) که اکثر رسانه های خبری و کمپانی های فیلمسازی هالیوود توسط یهودیان وابسته به محافل صهیونیستی و یا اوانجلیست ها اداره می شود.(چراکه اساسا بنیانگذاران هالیوود و آکادمی اسکار یا از اشراف یهود مهاجر از اروپا بودند مانند لویی بی مه یر و سلزنیک و وارنرها و... و یا از پیورتن های مهاجر که جامه عمل پوشاندن به اندیشه های صهیونیستی را در دستور کار خویش قرار داده بودند و اوانجلیست های امروز حاکم بر آمریکا در واقع اخلاف آنها به حساب می آیند.) طبیعی است که اغلب مردم آمریکا از جمله اعضای آکادمی نیز از همین رسانه ها، خوراک روزانه شان را دریافت کرده و می نمایند.
صرف نظر از اینکه در میان اولین اشراف مهاجر یهودی به آمریکا در اوایل قرن بیستم، بنیانگذاران صنعت سینمای آمریکا و هالیوود مانند:"لویی.ب. مه یر"، "سمیوئل گلدوین"، برادران وارنر، سام اشپیگل، ایروینگ برلین و... قرار داشتند، در حال حاضر نیز بزرگ ترین و مهمترین استودیوهای تولید و پخش و همچنین بخش اعظم آکادمی اسکار (که ویترین آن استودیوها محسوب می شود) در اختیار همین افراد و وابستگان آنها قرار دارد. از همین روست که سالهای متمادی محصولات کمپانی دریم ورکس متعلق به صهیونیست هایی همچون استیون اسپیلبرگ و جفری کاتزنبرگ و دیوید گفن اغلب جوایز اسکار را درو کردند و از همین روست هر ساله مجموعه ای از محصولات همین کمپانی ها که اغلب مروج افکار و اندیشه های صهیونی بوده و یا تبلیغ اسطورهای آنها و یا اشاعه گر تفکرات اومانیستی و سکولاریستی به عنوان عصاره جنبش ماسونی پروتستانیزم و به اصطلاح روشنگری قرون 16 و 17 میلادی، بیشترین تعداد نامزدی جوایز را به خود اختصاص داده و اسکارهای اصلی را هم از آن خود می گردانند.
مثلا نگاهی به فیلم های نامزد جایزه اسکار امسال این ادعا را اثبات می نماید:
فیلم برنده یعنی "سخنرانی پادشاه" در تجلیل از امپراتوری غرب براساس زمینه های سلطنت بریتانیا و با نتیجه ای به ظاهر فانتزی ولی درونمایه ای جنگ طلبانه از نوع امپریالیستی، "شبکه اجتماعی" تبلیغ وب سایت صهیونیستی "فیس بوک"، "True Grit" و "داستان اسباب بازی" نمایش و تقدیس اسطوره های آمریکایی یعنی کابوی ها و وسترنرها به عنوان منجیان همیشگی، "قوی سیاه" ترویج افکار شیطان پرستانه و نوعی راه حل های فاوست منشانه برای رسیدن به هدف، "همه بچه ها خوبند" تبلیغ زندگی همجنس بازانه (گویا هر سال نمونه ای از این نوع فیلم ها در میان کاندیداهای اصلی اسکار وجود دارد!)، "جنگجو" بازهم در مدح قدرت و هوشمندی اسطوره های آمریکایی، "سرآغاز" نمایشی از شیوه جنگ نرم برای نفوذ در اذهان، "127 ساعت" و "استخوان زمستانی" تبلیغی دیگر برای تفکرات اومانیستی و...
در میان 10 فیلم کاندیدای جایزه اسکار در سال 2010 نیز فیلم برنده اصلی یعنی "محفظه رنج بار" ساخته کاترین بیگلو که پروپاگاندا برای حضور اشغالگرانه آمریکا در عراق بود، "آواتار" جیمز کامرون یک فیلم کابالیستی (فرقه ای صهیونیستی) تمام عیار، "مرد جدی" برادران کوئن ستایش جامعه یهودی در آمریکا، "آموزش" و "500 روز تابستان "نمایشی از به اصطلاح مظلومیت یهودیان در میان دیگر اقشار، "حرامزاده های لعنتی" تارانتینو درباره هلوکاست بود و فیلم "پرشس" در تحسین زندگی همجنس بازانه و پیرمرد و پسربچه کارتون "بالا" نیز در جستجوی سرزمین موعود به پرواز در میان دیگر سرزمین های دیگر درآمدند...
فیلم های اسکاری سال قبل آن نیز چنین موقعیتی را داشتند: "میلیونر زاغه نشین" در تحقیر هندی های مسلمان به عنوان یک قوم پست یک فیلم کاملا نژادپرستانه به شمار می آمد، "موقعیت عجیب بنجامین باتن" یک فیلم اوانجلیستی تمام عیار بود، "میلک" بازهم فیلمی در ستایش همجنس گرایی و "تردید" یک اثر ضد کاتولیک بود و "کتاب خوان" اثری افسانه وار درباره هلوکاست...
و به همین شکل می توان برگزیدگان سالهای قبل و قبل تر را نیز بررسی نمود. از همین رو مراسم اعطای جوایز اسکار را میتوان یک مراسم کاملا محدود سینمایی دانست (در حد فیلمهای نمایش داده شده در لس آنجلس آنهم با حد و مرزهای گفته شده) با ماهیت و تفکر ایدئولوژیک و نژادپرستانه آمریکایی.
اما متاسفانه قدرت رسانههای غربی آنچنان است که حتی در همین کشور خودمان آن را به عنوان مهمترین اتفاق سینمایی سال جلوه گر می سازند! مراسمی که نه تنها سینمای ما بلکه سینمای هیچ کشور دیگری به جز آمریکا در آن سهم خاصی ندارد و ما دلخوشیم به همان یک فیلمی که سالها در انتظار اعلام نامش توسط یکی از مجریان این مراسم به عنوان نامزد جایزه اسکار ماندهایم! دلخوشی که البته به همه کشورها و ملتهای دیگر هم تحمیل شده و یک مراسم محدود محلی به عنوان جهانیترین فستیوال سینمایی تبلیغ گردیده است. http://www.rajanews.com/detail.asp?id=81729 ...ادامه دارد...
چرا در تحلیل هایمان ازهالیوود، قدرت سینماداران وسرمایه داران و تولیدکنندگان و کارگردانان و گروه های فشار صهیونیستی را نادیده می گیریم! این است هوشمندی ایرانی...!
سینما ساحل نجات صهیون: ابتدا لازم است نقد کوچکی به این خبر داشته باشم و سپس خبر را به شما ارائه کنم: در یک تحلیل عمیق، بعید است جیمز کامرونی که ترمیناتور را با مضامین آخرالزمانی صهیونیستی ساخته است، اکنون ضد صهیونیستی شده باشد، در حالی که در این خبر چنین نکته ای به تبع رسانه های مسلط چهانی نوشته شده است. اصلا محال است که در هالیوود و در تبلیغات میلیونی فیلم آواتار، دست صهیونیست ها و شرکت های بزرگ پخش فیلم صهیونیست و غلبه بیش از نود درصدی صهیونیست ها در هالیوود و شرکت های تولید و پخش هالیوود را نادیده بگیریم. پس نقش سینماداران زنجیره ای صهیونیست را چه می توان کرد؟! چطور چیزی حدود بیش از ده هزار سینما آواتار را به آن فروش میلیاردی رساندند! مگر بدون کمک صهیونیان ممکن است؟ آن هم از خالق ترمیناتور صهیونیستی. ساده دلی و حماقت و بی سوادی و ندانستن تاریخ سینماست که قدرت صهیون در هالیوود را نادیده بگیریم و در تحلیل فیلم ها و مقدار فروششان، آن را به حساب نیاوریم. این تحلیل ها،فقط از فارغ التحصیلان بی سواد مجامع سکولار ممکن است نه منتقدان هوشیار و تیزبین.
آواتار درباره تقلیل و ریداکشن و آخرالزمان است، درباره کابالا و عرفان یهود و درخت حیاط و ... . بد نیست این نقد استاد سعید مستغاثی، رئیس انجمن منتقدان فیلم و کارگردان سه مجموعه راز آرماگدون، بر آواتار راببینید و خود قضاوت کنید:http://smostaghaci.persianblog.ir/post/352 اما خبر مورد نظر واقعا خواندنی است:
مهلکه 8 مارس اسکار را از آواتار گرفت
در حالی که پیش بینی هایی مبنی بر دریافت جایزه اسکار از سوی فیلم "آواتار" ساخته جیم کامرون شنیده می شد این جایزه به فیلمی مطابق میل وزارت دفاع آمریکا تعلق گرفت.به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»، کاترین بیگلو، سازنده فیلم "مهلکه "به عنوان نخستین زن در حالی جایزه اسکار را به خود اختصاص داد که به نظر می آید این جایزه به سپاس از حمله این فیلم به ایران و جریان شیعی در عراق است.
اساس این فیلم عده ای جوان مهندس آمریکایی را نشان می دهد که به خاطر خنثی کردن بمب کنار جاده های عراق جان خود را به خطر می اندازند. اسکار بهترین فیلم در حالی به مهلکه تعلق گرفت که پیش بینی های گسترده ای در خصوص اهدای اسکار به فیلم آواتار صورت گرفته بود.به نظر می آید علت تعلق نگرفتن اسکار بهترین فیلم به آواتار، مضامین ضد صهیونیستی و ضد اشغالگری و تجاوزی است، که در متن این فیلم نهفته شده است.
فیلم مهلکه که با کمک های مالی پنتاگون و کاخ سفید ساخته شده است، در مضمون خود سعی در القای این مطلب دارد که حملات تروریستی در عراق وابسته به جریانات شیعی و نیز سپاه پاسداران ایران است."کاترین بیگلو" کارگردان فیلم مهلکه به عنوان اولین زن در حالی جایزه اسکار را به خود اختصاص داد که مطابقت روز دریافت جایزه و 8 مارس باعث شد تا رسانه های وابسته به کاخ سفید چون فاکس نیوز، در اقدامی تبلیغاتی و پروپاگاندایی، از این جایزه به عنوان نماد حقوق زنان نام ببرد و به تبلیغ گسترده برای این فیلم بپردازد.
سانسور فیلم هایی که واقعیت این روزهای عراق یعنی استعمار نئو آمریکایی را نشان می دهند در جشنواره های بین المللی و نیز کنار زدن آواتار که در اسرائیل اجازه پخش پیدا نکرد نشان دهنده حقیقت جایزه های اسکار است. شایان ذکر است "مهلکه" با انتقاد های گسترده ای در خصوص کارگردانی مواجه است و حتی جفری سارور سرباز ارتش آمریکا از این فیلم شکایت کرده است. بازتاب این مطلب در صفحه تصویر روز روزنامه کیهان 26 فروردین 1389
منبع:خبرنامه دانشجویان ایران: http://iusnews.ir/news/34-other/8324-qq-8-qq-.html