تسلط کامل یهودیان بر رژیم پهلوی تشریح نشده است...
بعد از مطرح کردن نفوذ بهاییت مورد هجمه قرار گرفتم!
تناقض های یک نارنجی پوش!
«نارنجی پوش» بیست وسومین فیلم داریوش مهرجویی، کارگردان پیشکسوت و قدیمی سینمای ایران است. او یکی از پیش گامان اصلی جریان موسوم به موج نو در سینمای پیش از انقلاب بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز این موج را با عناوین تازه ای همچون سینمای روشنفکری یا سینمای جشنواره ای استمرار بخشید. در سال های اخیر، همراه با افول و انحطاط این جریان در سینمای ایران، فیلم های مهرجویی نیز دچار افت محسوسی شدند، به طوری که هر یک از آثار اخیر او، گویی یک گام رو به عقب بوده اند. فیلم جدید او نیز گرچه بخشی از جریان سینمای رو به اضمحلال شبه روشنفکرانه است و مختصاتی همچون سایر آثار این طیف دارد، اما انصاف حکم می کند که حساب آن را تا حدودی از دیگر فیلم های این جریان جدا کنیم.
چند سال است که فیلمسازهای حوزه سینمای متظاهر به روشنفکری و مدعی نخبه گرایی، دچار عقب گرد فاحشی شده اند و برای جبران شکست های خود، در پی خودنمایی در جشنواره های غربی هستند. تاجایی که برخی از آنها برای نیل به این مقصود، راهی جز تخریب وجهه مردم و سرزمین خود نیافته اند. فیلم هایی که معمولاً دارای مضامین مشترکی چون؛ خانواده ستیزی، غرب ستایی، تقدیس سودای مهاجرت، دامن زدن به شکاف ها و اختلافات اجتماعی و فرهنگی، بن بست نشان دادن جامعه ایران، بحران زده معرفی کردن جوانان، سیاه نمایی علیه نظام و احکام اسلامی و ... مواردی از این دست هستند و معمولاً نیز با بی تفاوتی مردم و فروش پایین مواجه می شوند. اگر پشتیبانی جشنواره های غربی و البته برخی حمایت های دولتی داخل نبود، این فیلم ها فرصتی برای ادامه حیات نمی یافتند.
اما در این میان، دو فیلم اخیر داریوش مهرجویی، یعنی «نارنجی پوش» و «آسمان محبوب» تافته ای جدا بافته از این نوع فیلم ها محسوب می شوند. حداقل اینکه دارای پایانی امیدبخش هستند. برخلاف اغلب فیلم های شبه روشنفکرانه که پایانی تلخ و آمیخته با «جدایی» آدم ها و گسست خانواده دارند، در این دو فیلم، با وجود نمایش اختلاف و قهر، در نهایت کانون خانواده گرد هم می آیند. ضمن اینکه فیلم به صراحت، مهاجرت از وطن و گزینش زندگی در مغرب زمین را تقبیح می کند. با این حال، «نارنجی پوش» هم یک فیلم ایده آل و تأثیرگذار نیست و رسوخ برخی شاخص های نادرست، ویژگی های مثبت آن را تلف کرده است.
«نارنجی پوش» از ایده و رویکرد اولیه مثبت و قابل قبولی برخوردار است، اما چه به لحاظ نرم افزاری و چه سخت افزاری نتوانسته به موفقیت برسد. سوالی که مطرح است اینکه؛ با وجود مشخصات مطلوبی که بیان شد، چه عواملی سبب شده است که این فیلم مهرجویی هم مانند چند اثر اخیر وی ناکام شود؟
همان طور که گفته شد، موضوع فیلم، زیبا و درخور ستایش است؛ «نارنجی پوش» روایت «حامد آبان» عکاس حرفه ای مطبوعات است که با خواندن کتابی تحت تأثیر پالایش محیط زیست و آشغال زدایی قرار می گیرد و با لباس نارنجی مخصوص رفتگران به شهرداری می پیوندد و با عنوان «نارنجی پوش لیسانسه» به شهرت می رسد. در فیلم «نارنجی پوش» به این موضوع پرداخته می شود که سلامت روانی مردم جامعه تا حد زیادی به فضای زندگی شان بر می گردد و اینکه پاکیزگی شهر و به طور کلی محل زندگی آدم ها، موجب اعتلای آحاد جامعه می شود و برعکس، آلودگی و زشتی محیط، خستگی و ناراحتی را در پی دارد.
تأثیر محیط زیست و اهمیت نظافت و پاکیزگی زمین در روح و روان انسان ها، نه تنها یک اصل انسانی نیکو و پسندیده است که بدون شک، یک ارزش دینی و اسلامی هم به حساب می آید. اتفاقاً مهم ترین مشکل فیلم هم از همین جا نشأت گرفته که پاکیزگی را فارغ از فرهنگ بومی ما دیده است. عجیب است که با وجود برخورداری جامعه ما از ذخیره ای چنین غنی و عمیق برای اداره زندگی فردی و اجتماعی، استاد بزرگ سینمای ما برای ترویج فرهنگ نظم و نظافت، دست به دامان دیگران شده و در این میان آیینی به نام «فنگ شویی» را یافته و به آن پرداخته است! یک آیین چینی که البته در فیلم با لحن غربی و فضاسازی شمال شهری به نمایش درآمده است. نکته جالب این است که نحله عرفانی «فنگ شویی» حتی در کشور چین نیز منسوخ شده و بیشتر به عنوان یک خرافه پنداشته می شود. به طور کلی، فضای فیلم به شدت غربی و نخبه گرایانه است. نارنجی پوش درحالی به درستی درباره آلودگی محیط زیست هشدار می دهد که به غلط، فرهنگ و سبک زندگی ای را هدف تبلیغ قرار داده که حداقل در کشور ما از آن مسیر نمی توان به پاکی و پاکیزگی رسید.
به بیان بهتر، «نارنجی پوش» هم مانند خیل وسیعی از محصولات سینمایی ما از دایره سینمای ملی خارج و دچار بی هویتی شده است. یکی از فیلمسازان مورد علاقه سینماگران ایرانی «مارتین اسکورسیزی» است. او در تعریف سینمای ملی می گوید: «... سینمای ملی، سینمایی است که عناصر سازنده آن، مجموعه ای را تشکیل دهند که گویای هویت، مذهب، ایدئولوژی و در واقع گرایش یا بازخورد آن ملت است و آن ملت از طریق مفاهیم و بازخوردهای مستتر در سینمایش قابل شناسایی است...» با این تعریف، تنها شاخصه ای که از ایرانی بودن در این فیلم دیده می شود، عبور از زیر قرآن برای شروع مسافرت است و گر نه کل فیلم، فضاسازی و گرایش ایدئولوژیک آن، غربی و غرب زده است. یعنی خود فیلم هم به همان مشکلی گرفتار است که اتفاقاً منشأ معضلات مورد نقد در فیلم است.
این مسئله تنها به فیلم اخیر مهرجویی محدود نیست، بلکه بی هویتی و گسست از مردم و فرهنگ بومی سرزمین مان، یکی از مشکلات اصلی سینمای اجتماعی ما است. فیلم هایی که مدعی درمانگری و دردشناسی اند، اما اول از همه خودشان مبتلا هستند و باید به آنها گفت: «کل اگر طبیب بودی، سرخود دوا نمودی» حتی نگاه فیلم به مردم، توهین آمیز و آمیخته با تحقیر است. در سکانسی که حامد آبان در پارک بر سر ریختن زباله درگیر می شود، این نکته به وضوح دیده می شود. در این بخش از فیلم می بینیم که فیلم یک خانواده مذهبی و سنتی را عامل آلودگی محیط زیست نشان می دهد! حتی به سفره این خانواده هم توهین می کند. (سفره یک عنصر با ارزش و محترم در فرهنگ جامعه ما شناخته می شود) این هم جای تأمل دارد که یک فرد غرب زده و متکی به یک جرگه عرفانی کاذب و بیگانه، به عنوان منجی و قهرمان فیلم ترسیم شده است.
از این مشکلات نرم افزاری که بگذریم، فیلم «نارنجی پوش» به لحاظ سخت افزاری هم نتوانسته فرم و قالبی استوار و غنی را به منصه ظهور برساند، به طوری که ساختار فیلم از نوعی آشفتگی و درهم ریختگی رنج می برد. میزانسن ها، فضاسازی ها، ضرباهنگ، اتفاقات درون فیلمنامه، بازی ها، موسیقی متن و سایر اجزا و عناصر فیلم تناسب چندانی با هم ندارند و بدون رعایت اسلوب ها و اصول زیباشناختی کنار یکدیگر ریخته شده اند. حامد بهداد و لیلا حاتمی هم همان بازی همیشگی خود را بروز داده اند. بدون کمترین تجدیدنظر و ابداعی در روند گذشته شان. در واقع «نارنجی پوش» تنها در حد یک فیلم کوتاه است و حتی اگر خیلی از بخش های آن را هم از فیلم جدا کنیم، هیچ اتفاق خاصی نمی افتد.
در مجموع، فیلم جدید مهرجویی را باید یک «نارنجی پوش» متناقض نما دانست که ایده مثبت اولیه اش را تلف کرده و خودش حرف های خودش را خنثی می کند.
این یادداشت در هفته نامه صبح صادق منتشر شده است. نویسنده: آرش فهیم
چرابرنامه هفت،صدها نفرعلما وطلاب متخصص رسانه را نمی بیند؟
آیا تعمدی درکاراست؟ چرا این برنامه از کارشناسان جدی ومتعهد رسانه کمتراستفاده می کند؟
مسئولین غافل صداوسیما! لطفا برنامه هفت را ازسلطه بی رقیب افراد خاص نجات دهید.
برنامه سینمایی هفت باز هم (جمعه مورخه هشتم فروردین1391) دست گل جدیدی به آب داد. فریدون جیرانی با خنده ای استفهامی و لحنی خاص که بوی استهزا از آن می آمد، در تخاطب با اولین میهمان برنامه هفت گفت: "واقعا علما فیلم هم می بینند...!" منظورش علمایی بود که به اکران برخی فیلم های ضدفرهنگی نقد دارند. ای کاش فریدون جیرانی که در قضاوت های عجولانه وجهت دار و ضعیفش شهره آفاق است، سری به سایت دانشگاه باقرالعلوم(علیه السلام) قم و دانشکده صدا وسیما در قم و مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما و دانشگاه امام صادق (علیه السلام) تهران و سایر دانشگاه ها و پژوهشگاه های قم و تهران و مشهد و تبریز و اصفهان و ... می زد و فقط بیش از دویست عالم دین که در رشته هایی چون تهیه کنندگی و مستندسازی و ادبیات نمایشی و تاریخ و پژوهش هنر و فلسفه هنر و سینما و ارتباطات و سایر رشته های مرتبط مدارک کارشناسی ارشد و دکترای خود را گرفته اند و صدها مقاله و کتاب علمی طی 15 سال اخیر به جامعه علمی و هنری تقدیم داشته اند را می دید. ای کاش در هر برنامه هفت، یکی از این بزرگواران دعوت می شدند تا این برنامه از سطحی نگری نجات یابد و در مسیر تمهید راهبرد نگاری برای سینمای اسلامی-ایرانی بیفتد. اصلا واقعا چرا برنامه هفت این سیل کارشناسان جدی را هیچ گاه به برنامه خود دعوت نکرده است.
تازه این تعداد علاوه بر بیش از چندصد نفر از علما و طلابی است که در دفتر تبلیغات اسلامی قم و اصفهان و مشهد و... و در مدرسه اسلامی هنر قم و خانه هنر مرکز پژوهش های اسلامی صدا وسیما و جامعه المصطفی العالمیه و موسسه آموزشی-پژوهشی امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) قم و کلاس های آزاد هنری در شهرهای مختلف و ... دوره های نقد وبررسی برنامه های تلویزیونی و تاریخ هنر و تاریخ سینما و فلسفه هنر ار دیده اند و اکنون مشغول تحلیل و نقد تلویزیون و فیلم های مختلف و مباحث مربوطه در پژوهشکده های و دانشکده های مختلف هستند. بسیاری از اساتید دانشکده ها و پژوهشگاه هایی که نام برده شد، از این طلاب و علمای عزیز هستند که جدی و محققانه و بدن حواشی مربوط به سینما مشغول کار علمی هستند.
شایان ذکر است که بارها و بارها جدی ترین نقدهای تکنیکی و محتوایی به فیلم های پیچیده و پرمخاطبی چون ماتریکس، ارباب حلقه ها، آواتار، هری پاتر، نبرد تایتانها، اسم من خان، پسر جهنمی، مرد عنکبوتی، امگاکد، فصل جادوگر و... را از اساتید و فضلایی در قم و تهران دیده ام که آنچنان در کار خود دقیق هستند که مثلا برای تحلیل جدی ساختاری و محتوایی برخی از این آثار، بیش از سیصد ساعت وقت صرف کرده بودند و مباحثات جدی درباره تاریخ نگاری غربی ها در سینما و مباحث مرتبط با ادیان و فلسفه و تاریخ و جامعه شناسی و سینما و باستان گرایی و ناسیونالیسم در فیلم ها داشته اند و دوره های سینما را در دانشکده های مرتبط یا کلاس های آزاد سینمایی دیده اند و برخی تا پنجاه مقاله و تحلیل و نقد فیلم جدی نوشته اند و در مجلات معتبر علمی وسینمایی و رسانه ای به چاپ رسانده اند. تعداد این دوستان و مقالاتی که در ده سال اخیر نوشته اند، آنقدر زیاد است که در این بخش مجمل، قابل بیان نیست اما فقط برای نمونه ده نفر را تفصیلا ذکر می کنم: اساتیدی چون حجج اسلام و کارشناسان محترم ذیل که غالبا چند سال از دروس خارج حوزه را پس از طی سطوح عالی حوزه های علمیه طی کرده اند و علاوه بر آن در مباحث رسانه و سینما متخصص و صاحب اثرند:
- سید حسین شرف الدین (دکتری ارتباطات/ ارشد جامعه شناسی/ استاد موسسه امام خمینی و مرکز پژوهش های اسلامی صداو سیما و دانشکده های سینما و ارتباطات و جامعه شناسی/ نویسنده و منتقد سینما/ فلسفه هنر/ تاریخ سینما/ ماهیت شناسی فیلم)
- سیدحمیدمیرخندان،مشکات (دکتری ارتباطات/ نویسنده مجلات مختلف سینمایی مانند دین وسینما و رواق هنر و اندیشه/ استادنقدفیلم/حکمت هنر/ارتباطات/نظریه های فیلم در دانشکده های مختلف و پژوهشگر برگزیده در باب سینما وارتباطات)
- حسن یوسف زاده (دکتری ارتباطات/ ارشد جامعه شناسی/ استاد مدعو مراکز دانشگاهی و حوزوی/ محقق سینما و تاریخ هنر/ فلسفه هنر/ ارتباطات فرهنگی/ سکولاریسم/ تاریخ و فلسفه غرب)
- سلمان رضوانی (ارشد تهیه کنندگی/ استاد دانشکده صدا وسیما و خانه هنر و اندیشه قم و جامعه المصطفی العالمیه/ محقق فمینسم ورسانه/ دبیر دوهمایش بین المللی درباره سکولاریسم و رسانه/ مدیر سابق خانه هنر و اندیشه/ مدیر چندین پروژه جدی در باب دین ورسانه/ نویسنده و محقق تاریخ و تحلیل فیلم/ استاد دانشکده صداوسیما و جامعه المصطفی در این باب)
- احمد پهلوانیان (ارشد تهیه کنندگی/ارشد فلسفه/ استاد دانشکده صداو سیما و خانه هنر و اندیشه قم/ مدیر طرح و برنامه مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما/ منتقد و مدرس رسانه/ خبرنگاری/ تاریخ هنر/ فلسفه و حکمت هنر/ نویسنده مجلات مختلف)
- سعید ارجمندفر (ارشد دین شناسی/ منتقد سینما/ محقق مسیحیت و یهودیت در هالیوود/ مدرس آخرالزمان در رسانه/ شرق گرایی رسانه ها/ نویسنده مقالات علمی در این باب/ استاد موسسه امام خمینی و جامعه المصطفی العالمیه)
- وحید حیاتی زاده (ارشد تهیه کنندگی/ نویسنده مباحث سینمای پست مدرن/ منتقد و تحلیل گر سینما/ پژوهشگر رسانه/ استاد دانشکده های ارتباطات وسینما/ محقق تاریخ سینما/دبیر مجله رواق اندیشه و هنر)
- غلامرضا یوسف زاده (محقق و نویسنده مرکز پژوهش های اسلامی صدا وسیما درباب فیلمنامه نویسی/ انواع روایت ها در سینما/ ماهیت ژانرهای سینمایی/ نویسنده کتاب "درآمدی بر روایت دینی در سینما وداستان")
- مهدی داوود آبادی (استاد فیلمنامه نویسی در دانشکده صدا و سیما و مرکز پژوهش های اسلامی صدا وسیما/ نویسنده کتاب "درام و بنمایههای مهدوی"/ پژوهشگر تاریخ و تحلیل روایت دینی در سینما و آخرالزمان/ نویسنده و مشاور فیلمنامه های مختلفی که تبدیل به فیلم شده اند)
- ابراهیم فیاض (دکتری مردم شناسی/ اندیشمند حوزه علم دینی/ استاد دانشگاه تهران و سایر مجامع حوزوی و دانشگاهی/ محقق و مدرس جامعه شناسی هنر، سینما، فلسفه هنر، تاریخ هنر، حکمت هنر)
- البته اگر بخواهم دوستان و اساتیدی چون دکتر هادی صادقی(مدیر پیشین مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما و استاد و نویسنده فلسفه و کلام و ادیان ورسانه) / حسام الدین آشنا(دکتری ارتباطات، استاد دانشگاه امام صادق علیه السلام، محقق سینما وهنر، مدرس حکمت سینما و نظریه های ارتباطات، نویسنده مقالات متعدد در این باب) / سید رضی موسوی(دکترای فلسفه هنر و استاد دانشکده صدا سیما و محقق تاریخ هنر و معماری وسینما) / کریم خان محمدی(دکترای فرهنگ و ارتباطات، محقق مرکز پژوهش های اسلامی صدا وسیما، نویسنده تاریخ و تحلیل سینما ورسانه) / سیدمجتبی سیدسلیمانی(منتقد سینما، استاد حوزه ودانشگاه، محقق آخرالزمان ورسانه و فیلم) / دکتر ابراهیم شفیعی سروستانی)محقق و طراح وبرنامه ریز رسانه و غرب شناسی/ سرکار خانم بیات(فیلمنامه نویس، محقق و استاد حوزه و دانشگاه) / علیرضا پویا(دکتری فرهنگ و ارتباطات، از مسئولین سابق مرکز پژوهش های صداوسیما، کارشناس ارشد برنامه های تلویزیونی) / سرکار خانم خزائلی(مسئول واحد رسانه جامعه الزهرا(علیها السلام) حوزه علمیه قم،محقق فیلمنامه نویسی و سینما ورسانه) / محمود علی پور(ارشد تهیه کنندگی، منتقد و محقق سینما و رسانه و ادیان و تاریخ) / محمدجواد عرب سالاری(محقق دین ورسانه، نویسنده در باب فیلم و آخرالزمان و یهودیت و مسیحیت و ارشد ادیان شرقی) / سیدحمیدرضا قادری (مترجم دانشنامه دین،ارتباطات و رسانه،دکترای پزشکی،محقق مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، منتقد و تحلیل گر فیلم و رسانه) / علی قهرمانی(منتقد سینما، محقق ادیان ورسانه، نویسنده در باب عرفان و رسانه وفیلم های معناگرای غربی و شرقی) / محمد سعید قشقایی (ارشد تهیه کنندگی، منتقد سینما و کارشناس ادیان شرقی در سینما) / محمد حسین فرج نژاد(منتقد سینما، مدرس حوزه و دانشگاه، پژوهشگر تاریخ و فلسفه سینما و هنر و ادیان) / سید علی آتش زر(محقق و مدرس نقد فیلم، تاریخ سینما و نویسنده تحلیل برنامه های تلویزیونی) و... و ... را بشمارم این سیاهه بسیار مجال می طلبد که بهتر است به فرصت دیگری موکول شود. نتیجه کار این دوستان برای آنان که چشم بازی در مجلات تخصصی رسانه وسینما دارند، قابل مشاهده است و آثار عینی تر و بیشتر نیز در آینده نه چندان دور افزون تر از قبل، خود را نشان خواهد داد.
چرا به قضاوت های غیرعلمی و سست فریدون جیرانی نقد دارم؟!
واقعا متاسفم فردی چون فریدون جیرانی در این برنامه اینقدر اختیارات دارد. تا حدی که بارها و بارها خودش گفته است که خودم صحنه را کنترل می کنم و از پشت صحنه هیچ چیزی به من نمی گویند! فردی که در مباحث سینما ورود تکنیک زده و تجربی دارد و البته در جهت گیری فلسفی وفکری همین تجربیاتش، بسیار قابل نقد است، ولی مطمئنا در مباحث برنامه ریزی راهبردی رسانه و سینما و تحلیل محتوا و شناخت اهداف آثار شاخص سینمایی و نقد فیلم جامع، چندان تبحر جدی ندارد و افراد زیاید هستند که شانیت اداره و راهبری این برنامه را دارند. بسیار واضح است که توجه وی به فیلم وسینما، صرفا تکنیک زده و مبتنی بر تجربیات غربی ها از سینماست و چندان روحیه پژوهشی در باب حکمت و فلسفه و نقد فیلم و شناخت محتوای آثار سینمایی و سواد رسانه ای و طراحی استراتژیک رسانه ندارد. واقعا انصاف است که او اینقدر اختیارات در این برنامه مهم داشته باشد؟ واقعا از نظر مسئول شبکه سوم و ریاست سازمان، برنامه ای با مخاطب چندصدهزارتایی را باید به چنین فردی سپرد؟ در حالی که نیک می دانیم که وی نه تنها مجری، که واجد نقش بسیار تعیین کننده ای برای تعریف و اجرای آیتم های این برنامه است.
فریدن جیرانی، فردی است که گاه و بیگاه با خنده های ژورنالیستی اش، بدون اینکه استدلالی داشته باشد، طرف سخن خویش را منفعل می کند و وی را از ادامه سخن باز می دارد. فردی که تعاریفش از مدرنیته هر دانشجوی سطح پائین هنر و فلسفه و ادیان و جامعه شناسی را به خنده وا می دارد و حمایتش از عدم سانسور در سینما قابل تامل می باشد و علت یابی های اش از دلایل افول و رشد سینمای ایران و سینمای دفاع مقدس، هر مخاطبی را به تعجب وا می دارد. قطعا جیرانی ژورنالیستی سینمایی است که مبتنی بر برخی نگاه های روزنامه ای و کم عمق، در باب سینما قضاوت می کند و قضاوت هایش عالمانه و محققانه و مبتنی بر نظریات فیلسوفان هنر و کارشناسان راهبردی رسانه نیست. یادمان نمی رود تعاریف بی پایه و اساس وی در صحبت با مسعود فراستی که از مدرنیته داشت. یادمان نمی رود مباحثاتش با برخی زنان معروفه سینمای ایران در مجلات و برنامه هفت. یادمان نمی رود موضع گیری هایش درباره عالمان دین وسینما. یادمان نمی رود جانبداری هایش از فیلم غرب پسند جدایی... .
جای تاسف است که افسار مهم ترین برنامه سینمایی تلویزیون ما به دست ایشان افتاده است. واقعا باید گریید بر جامعه ای که با وجود متخصصان ارزشمند و برنامه ریزان راهبرد نویس رسانه ای، آیتم های این گونه برنامه هایش در اختیار برخی بازیگران غربزده و معروفه و نویسندگان ژورنالیست مجلات غربگرا و غیرعمیق سینمایی است که با عکس های برخی بازیگران نان می خورند و متخصص تبلیغ فیلم های خاص هستند. ای کاش مسئولین صدا و سیما کمی به فکر عاقبت خود و مردمی که مخاطب چنین برنامه ای هستند، نیز بودند. البته خدا را شاکرم که بسیاری از مردم و دانشگاهیان و حوزویان، این مطالب را متوجه شده و متذکر می شوند. امیدوارم که پس از این تذکرات، این قبیل برنامه ها سر و سامان بهتری بگیرد و تبدیل به برنامه ای در مسیر اعتلای سینما وفرهنگ ایران اسلامی شود. قصد ما توهین به آقای جیرانی و هیچکس دیگر نبوده و نیست و تلاش بر این بوده است، واقعیتی که باید گفته می شد، پس از چندین بار تذکر غیرمستقیم و شفاهی به مسئولین صدا وسیما، در منظر عمومی بگوئیم. به امید غلبه حق مدران.
بسم الله الرحمن الرحیم
نقد وبررسی سعادت آباد: سیاه نمایی خانواده و جامعه ایرانی
ساخت فیلم هایی که مروج روابط بی بند و بار و زندگی لاابالی و نافی اخلاق و رفتار ایرانی و اسلامی هستند ، تقریبا از اواسط دهه 70 و خصوصا پس از دوم خرداد 1376 باب شد که بعدا به نام فیلم های دختر و پسری نامیده شدند و در آنها می شد انواع و اقسام روابط عاشقانه مثلثی و مربعی و ذوزنقه ای و ضربدری را پیدا کرد. می توان براساس آمار و اسناد ادعا کرد که از سال 1376 به بعد و همراه به اصطلاح بازشدن جو فرهنگی -هنری جامعه و شکسته شدن بسیاری از خطوط قرمز سالهای قبل ، به جای شکوفا شدن سینما خصوصا در حیطه سوژه ها و مسائل مختلف ، سینمای ایران دچار پس رفتی شد که به اعتقاد بسیاری از کارشناسان و منتقدان این سینما ، پدیده مبتذل و مذموم "فیلمفارسی" را به طور رسمی به عرصه سینمای ایران بازگرداند. ادامه مطلب...
نصرالله حکمت (استاد گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی؛ مدرس فلسفه اسلامی و عرفان نظری): بارها با این فیلم گریستم
احساس خودم در مورد فیلم را ابتدا با دو بیت شعر بیان می کنم:
باور نمی کنیم که خورشید مرده است/ ما را به دست سردی شبها سپرده است
مرگ تو را به کوچه کسی جار می زند/ بازار شهر از غم تو زار می زند
به آقای معتمدی عرض کردم هنگام تماشای فیلم بارها گریه کردم. مدتها بود چنین فیلمی ندیده بودم. من به حال نسلی گریستم که در قحط سالی باور و ایمان فرومانده است و چه مسئولیت سنگینی دارند کسانی که به نحوی با گمشده این نسل درارتباطند و نشانه هایی از آن دارند. این دخترک (دختر آسیه) را در این فیلم دیدم و به حال نسلی گریستم که چیزی را گم کرده اند و نمی دانند نزد چه کسی باید آن را بجویند. ما روایتگرانی برای نسل امروز نداریم.
من از آثار ابن عربی مطلبی را دریافتم که ما با ورود به آخرالزمان، وارد دوره ای شده ایم که می توان نامش را شب تاریک تاریخ گذاشت. روزی که پیامبر به یارانش گفت "انقطعت النبوه بعدی" دل یارانش فروریخت. وحشت کردند که یعنی خدا ما را به حال خود وا می نهد؟ البته پیامبر به آنها آرامش داد و گفت اگر راه پیامبری منقطع می شود، راه دیگری مفتوح می شود که انسانها به خدا متصل می شوند. به هرحال ما در اکنون در میانه شب تاریخ هستیم، اگر نگوییم در انتهای آنیم. هنرِ شب تاریخ، هنر شنیداری است، چون در تاریکی نمی توان دید. آقای معتمدی از قول هگل گفت که در تاریکی نه سنگ می بینیم و نه رنگ؛ اما می توانیم ونگ را بشنویم. هنر این فیلم هم این بود که توانسته بود دیدارها را تبدیل به شنیدار کند و ما در تاریکی آن را بشنویم و آن یک کلمه، باور و ایمانی است که ما در این روزگار قحطسالی بدان نیازمندیم.
بیژن عبدالکریمی )دانشیار فلسفه و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی، مترجم آثار فلسفه غرب؛ دکترای فلسفه از دانشگاه اسلامی هند): آلزایمر مانند زمانه اش، بی ساختار است
با تشکر از معتمدی و فیلمش. نمی دانم حضورم در اینجا در حکم ادب است یا بی ادبی. من در حوزه فیلم تخصص ندارم پس حضورم در اینجا بی ادبی است اما به اعتبار دیگری شاید حضورم در اینجا ادب است. چون از اینکه دیدم یک دانشجوی فلسفه، فیلمی ساخته و مرا دعوت کرده، سرآسیمه آمدم. به دوست جامعه شناسم می گفتم، جامعه شناسی منهای فلسفه علوم اجتماعی، مشتی پرسشنامه و آمار بیش نیست و فلسفه علوم اجتماعی هم منهای تفکر و فلسفه، تهی خواهد بود. سینما هم اینگونه است و بدون تفکر، مشتی تکنیک است. به اعتقاد من زمان آن رسیده که تفکر بیشتر وارد سینمای ایران شود.
متاسفانه تصور می شود با انتخاب مشاور مذهبی، تفکر به سینما منتقل خواهد شد درحالی که جوهر فیلمنامه، تفکر است و کارگردان باید متفکر باشد. امروز بیماری پوزیسیون و اپوزیسیون ما، ساده سازی مسئله است. آیا سینمای دینی چنین مقوله ساده ای است که تا کنون پاسخ روشنی یافته؟ من پای ملک سلیمان گریه کردم چون به اسم سینمای دینی به خورد مردم داده می شد.
آقای معتمدی به جمله مشهور مارشال مک لوهان اشاره کردند که رسانه پیام است. اما باید پرسید آیا رسانه های مدرن منطقی مختص به خود ندارند و ظرفیت انتقال پیام دینی را دارند؟ ما شبکه قرآن راه انداخته ایم که صبح تا شب در آن قرآن پخش می شود، اما آیا این بود معنای تلاوت؟ که فرزند من نمی تواند با آن ارتباط برقرار کند.
به نظرم ما با بحران بزرگتری بهنام مرگ فرهنگ مواجه هستیم. متاسفانه هم قدرت سیاسی و هم روشنفکران و دانشگاهیان به امر اگزیستانسیل توجه نکرده اند و تلقی غلطی از فرهنگ دارند و فکر می کنند با تکرار گزاره ها، اتفاقی خواهد افتاد. به تعبیر عامیانه چه می خواستیم و چه شد؟
علت شکاف میان نسل جدید و نسل گذشته همین نگاه سطحی به هنر است. توجه به امر فرهنگی و تماس با امر اگزیستانسیل یعنی ارتباط گرفتن سینما و هنر با جان تماشاگر. این در سینمای به اصطلاح دینی ما مغفول است. آقای معتمدی هم می داند که این، بسیار بسیار دشوار است.
اما در مورد فیلم؛ باید گفت زبان فیلم مبهم است. نمی شود دقیقا گفت زبان فیلم رئالیستیک است یا نمادین. گویی نمادین است و من پیش از تماشای فیلم با همین ذهنیت آمدم. تصور می کردم که قاعدتا منظور کارگردان از این نامگذاری، آلزایمر تاریخی جامعه ماست اما تلاش من برای فهم نمادهای فیلم گاهی به نتیجه نمی رسید چون نمادها، نظام واحدی نداشت.
به من حق بدهید، انتقاد کنم. چون اثر هنری باید به نحوی باشد که مخاطبش مستقلاً منطق فیلم را بفهمد؛ بدون اینکه کارگردان به فیلم پیوست بشود و منظورش را توضیح دهد. تصور می کنم آقای معتمدی تجربه ای داشته که در پی نمایش آن تجربه بوده اما در طول فیلم، قصه، خودش را تحمیل می کند و ساختار را بهم می زند؛ بهنحوی که با چارچوبهای ذهنی مخاطب، همراهی ندارد.
به نظرم، فیلم بیساختار است، چون معتمدی خواسته به حقیقت وفادار باشد! یعنی این بی ساختاری برعهده کارگردان نیست، بلکه این مشخصه روزگار بی متافیزیک ماست. ما در عصر فروپاشی ساختارها و نظام های معرفتی هستیم. امروز ساختارهای معرفتی قلب ما را گرم نمی کند و ما احساس لازمانی و لامکانی داریم و حتی زندگیمان، مسئله شده است. سردرگمی کارگردان میان زبان رئالیستیک و زبان نمادین، انعکاسی از بی ساختاری زندگی و تفکر در زمانه ماست.
این فیلم لازمان و لامکان است و به نحوی فضای پست مدرنی را که جامعه ما درگیر آن شده، انعکاس می دهد. اما بر خلاف آقای جباری که معتقد بود این لازمانی و لامکانی اشاره به غیب دارد، معتقدم این تنها اشاره به وضعیت لازمان و لامکان ما دارد.
جباری: معتمدی سینمایی جستجوگر و ضداغوا دارد
پرسشی که در سخن هر دو استاد بود، این است که آیا با زبان رسانه های مدرن می توان معانی دینی را به مخاطب منتقل کرد؟ نکته مهم این است که تلقی ابزاری محض از این رسانه ها نداشته باشیم. صحبت مک لوهان شد. بودریار عبارتی دارد که پس از مک لوهان، باید به آن توجه کرد که رسانه دیگر پیام نیست بلکه رسانه، فروپاشی معناست. اگر اینگونه است، ما نمی توانیم به راحتی بگوییم ما با هر رسانه ای می توانیم، معانی دینی بیافرینیم.
اما باید سوال کنیم که پس با رسانه چه باید کرد؟ من با استفاده از تعبیر بودریار، تعبیری در مورد سینمای معتمدی و برخی کارگردان های بزرگ دنیا دارم. این سینما، یک سینمای ضداغوا و ضد نمایش است. یعنی شما وقتی چنین سینمایی می بینید، میلی برای رفتن به خلسه ندارید؛ خلسه ای که دیدن یک فیلم هالیوودی بهوجود می آورد. به این معنا، سینمای معتمدی را ضد رسانه می دانم. فکر می کنم خود معتمدی هم ادعای سینمای دینی ندارد و بی تعارف باید بگوییم که سینمای دینی نداریم. سینمای او به تعبیر دقیقتر، سینمای جستجوگر است. زیرا بهدنبال آن نیست که به پرسشها جواب سردستی بدهد بلکه در پی طرح پرسشهای اصیل است.
معتمدی: در فیلم حرفهایم را زده ام
اگر "کلمه" بر زبان جاری شود، معلوم میشود به انتهای تاریخ رسیدهایم.
من خودم را در مقام دانشجو می بینم و اینجا در برابر اساتید خودم، جایی برای پاسخگویی نمیبینم. بلکه ترجیح میدهم دوباره گوش کنم و بیاموزم. اینکه نمیتوانیم به زبان اینجا سخن بگوییم و "کلمه" دینی را بر زبان جاری کنیم، به دلیل آن است که ما در روزگار فقدان و غیبت "معلم" و "آموزگار" خود به سر میبریم. ما نوزادانی هستیم که هنوز قفل زبان نگشودهایم چرا که "معلم"، خود یکی از همان مصادیق "امر غایب" است. ما اول باید به امر غایب ایمان بیاوریم. اگر روزی "کلمه" بر زبان جاری شد، همانطور که در "آغاز کلمه بود"، معلوم میشود که ما به انتهای تاریخ رسیدهایم.
حجت الاسلام ردایی(استاد حوزه): پایان فیلم مبهم است
تشکر میکنیم از دکتر معتمدی که این اثر ماندگار هنری و علمی را آفریدند. قبل از طرح هر مسئله ای، می خواهم نگاه دوستان را نقد کنم. درست است که رسانه پیام است اما خود پیام هم مهم است. ما دو نگاه کلی نسبت به رسانه و سایر ابزارهای هنری داریم: نگاه افعالی و نگاه انفعالی. رسانه باید فعال باشد نه منفعل. متاسفانه انفعالی بودن رسانه را به نام دین تمام می کنند اما مساله اصلی در نگاه کارگردان ها است. رسانه، رساندن یک محتوای نو است و محتوای دین، همیشه نو است. این ابزار کهنه زبانی است که موجب می شود منفعل بشویم.
آقای جباری فرمودند ایمان ناظاهر، موجب دیوانگی است. این غلط است مگر اینکه مراد از دیوانگی، عشق حقیقی باشد. شناخت دین با فلسفه اسلامی به تنهایی معلوم نمی شود و ایمان ناظاهر موجب سلامت انسان است. ممکن است انسان، خیال ایمان را آن قدر در خودش بپرواند که بر حقیقت غلبه کند که سر از دیوانگی دربیاورد.
آقای رشاد هم درباره چند نظریه موجود درباره محتوای هنر بحثی کردند که باید به آن اشاره ای داشته باشم. بنظرم آنچه در رسانه موثر است نیت فاعلی است نه شخص فاعل. الاعمال بالنیات بهمین معناست. امروز متاسفانه برخی از اهل هنر، فکرشان در خدمت معیشتشان است و با این نیات توفیقی در هنر حاصل نمی شود. اما کسانی در رسانه موفقند که خودشان را پیدا کنند و بفهمند می توانند بر افراد و اطراف و احوال اثر بگذارند.
دکتر بهزاد حمیدیه (استاد فلسفه حوزه و دانشگاه، دکترای فلسفه): آلزایمر به تعارض ایمان و علم تجربی توجه دارد
دوستان از بنده خواستند نظر بدهم. به نظرم، مفهوم بسیار مهمی که باید در محافل درباره این فیلم به بحث گذاشته شود، تعارض ایمان با علم است نه تعارض ایمان با عقل. مثلا اگر مردمی از امام زاده ای کراماتی ببینند اما بعد از نظر علمی ثابت شود که شخصی در اینجا دفن است که فردی عادی و یکی از قدیمی های همین روستاست، تعارضی بین علم و ایمان بهوجود آمده، مسئله اینجاست.
در مسیحیت، تعارض ایمان با عقل را هم داریم که می گویند هم خدا یکی است و هم سه تاست. این اجتماع نقیضین است. اما در اسلام، ما تعارض عقل و ایمان را نداریم چون دین اسلام، اصل امتناع اجتماع نقیضین را زیرسوال نمی برد و برخی اولیات و بدیهیات عقلی را می پذیرد اما تحقیقات تجربی علمی ممکن است با ایمان در تضاد باشد.
در این فیلم، برخی مشاهدات علمی و برخی شواهد حقوقی در تضاد با ایمان شخصیت اول زن است اما این تناقض ایمان با عقل نیست. ممکن است در کار علمی خطا باشد و ممکن است ادعای فردی که می گوید که ما برنامه ریختیم که این فرد را بهعنوان امیرقاسم معرفی کنیم، دروغ باشد. پس این فیلم در تایید تعارض عقل با ایمان نیست بلکه به مسئله تعارض علم و ایمان می پردازد.
وقتی آسیه قهرمان فیلم مدرک و شواهد تجربی را پس می زند و می گوید "اینها به درد کسی می خورد که شک دارد"، معتمدی در اصل ما را به حاکمیت علم حصولی دوران جدید متذکر می شود. وقتی حقیقت در برابر من حضور دارد و من آن را از طریق علم حضوری در یافت می کنم، چه نیازی به مدرک و سند علم حصولی است. حقیقت ایمان علم حضوری و دریافت بلاواسطه حقیقت است.
جعفری جوزانی(کارگردان سینما، کارشناسی ارشد فیلمسازی از دانشگاه ایالتی سان فرانسیسکو؛ مدرس سینما): نگرانم که حوزه و دانشگاه نتوانند کمکی به سینما کنند
سینما پدیده مدرنی است که ویژگیهای خودش را دارد. سینما از شعور به حس می رود. یکی از سوءفهم ها این است که چون دوربین از عالم خارج فیلم می گیرد، پس داریم واقعیت را نشان می دهیم. درحالی که فیلم، یک خیال است. ما با یک زبان خاص مواجهیم. یک فیلسوف مانند آقای رشاد در مورد مثال بنا و بنّا صحبت کردند اما پدیده سینما از اجزایی مانند گرافیک، خط، سایه-روشن و غیره تشکیل شده که مجموعا یک خیال بهوجود می آورد. این خیال، یک حس را به مخاطب القا می کند.
کاری که جناب معتمدی کرده، یک حس پاکی و اعتقاد و انتظار می دهد. یک فیلم ظرفی است که تاحدی جا دارد و نمی توان توقعات بزرگ داشت. اگر ذهنیت های هوشیاری به تماشای فیلم بنشینند، در القای حس به من تاثیر می گذارد. مثلا وقتی در سینما همه می خندند، حس بیشتری به من منتقل می شود تا وقتی تنها به آن نگاه می کنیم. در واقع باید گفت آن زن دیوانه نیست، بلکه برادرش دیوانه است.
این فیلم به فلسفه تنه می زند. سینما جای پدیدآوردن فلسفه نیست بلکه جای پدیدآوردن حس است و با آن سوال بهوجود می آورد. سارتر بارها سعی کرد فیلمنامه بنویسد اما نتوانست. آن زن معصومانه از تیمارستان می آید و به آنجا بازمی گردد. امیرقاسم هم همینطور و این برای ما سوال بوجود آورده. ما اگر در چارچوب نگرش اسلامیمان بخواهیم به این فیلم بنگریم حس های خوبی به ما منتقل می شود.
من از شهامت و مقاومت آقای معتمدی خوشم می آید. چون رفتن به سوی این سینما کار ساده ای نیست. منتقدین گاهی ایده آل های خودشان را بیان می کنند، در حالی که باید به زبان بیانی سینما توجه و نقد کرد و فقط به ایده آل های محتوایی خود توجه نکرد. من از دانشگاه و حوزه نگرانم که نمی توانند کمکی به گسترش دادن زبان سینما بکنند و کلماتشان در سینما درنمی گیرد. این انتقاد به اساتید فلسفه و روحانیت ما وارد است که چرا نمی توانند کمکی به سینما بکنند.
فیلسوفانی که در اینجا صحبت کردند، بیشتر از آنکه فیلم را نقد کنند، از دیدگاههای خودشان صحبت کردند. سینما، ظرف معانی فلسفی نیست. سینما به فلسفه تنه میزند. سینما یک مفهوم فلسفی را از طریق حس ایجاد میکند. اگر ما آن حس لازم را از فیلم به دست آوریم، دیگر نباید مته به خشخاش بگذاریم که چرا دقیقاً و طابق النعل بالنعل همه جزئیات فلسفی مانند آنچه بودریا یا فوکر گفته منتقل نشده است. شما وقتی آلزایمر را میبینید، احساس فقدان "ایمان" میکنید. احساس میکنید که چیزی مثل "انتظار" در زندگی شما وجود ندارد، فیلم همه حرفش را زده است. چیزی بیشتر از این نمیتوانید از یک فیلم توقع داشته باشید.
کد خبر:82080 - http://www.rajanews.com/detail.asp?id=82080
احمدرضا معتمدی (کارگردان سینما، دانشجوی دکترای فلسفه غرب دانشگاه تهران، مدرس سینما در دانشگاه): سینما با مضمونش، دینی نمی شود
با عرض سلام خدمت اساتید و میهمانان و تشکراز اینکه این فرصت را در اختیار ما گذاشتند که همه به تماشا آمدیم و این فرصت را برای ما ایجاد کردند. من راجع به فیلم صحبتی ندارم و صحبت را به دوستان میسپارم، فقط یکی دو نکته را به عنوان مقدمه عرض میکنم. افسوس این سیوچند سالی که از دست دادیم و میتوانستیم در نقطهی خیلی مستحکمتری در ارتباط با هنر باشیم. انقلابی که مدعی انقلاب فرهنگی هست و کشف نکند که چگونه از طریق زبان با جهان ارتباط برقرار کند، انقلابی که متکی به دینی است که معجزهی آن معجزهی زبانی است و با این ادعا به عرصهی جهان امروز پا گذاشته و فراموش شود. عبارتی از تیتوس بورکهارت یادداشت کردم که مشکل اصلی پیگیری هنر در این سالهای گذشته بوده، (البته در تمام رشتهها ولی رسانه بیشتر از همه چون برای ما یک مقولهی ناشناختهای بود) او اشاره میکند: «متأسفانه مورخان هنر، هنری را دینی تلقی میکنند که مضمون آن دینی باشد» درحالیکه اساساً هنر فرم و صورت و زبان است و ما باید یاد بگیریم که چگونه یک محتوا را در یک فرم بریزیم. به قول هگل، هنر یا سنگ است یا رنگ است و یا ونگ، یعنی یکی از این سه تاست، یعنی با سنگ مجسمه درست میکنند و معماری میکنند، با رنگ و نور سینما درست میشود و با ونگ موسیقی و بقیهی هنرهای دیگر. قفل این رسانه کجاست؟ آن کسی که کلیدها در اختیار خودش است هم او قفلها را میزند، و ما فکر میکنیم قفلها را یکی دیگر زده و کلیدها دست دیگری است. متأسفانه ما به سمت مضمون گرایش پیدا کردیم. یک قصهی دینی انتخاب کنیم لابد هنرمان دینی میشود و یک عده هم در سینما و در جریان روشنفکری سراغ ساختارها و زبانهایی رفتند که زبان هنر بود و به نظر من این کار خطرناکتری بود که صورت گرفت. مثلاً انتخاب زبان نئورئالیسم برای محتویات دینی ما، یعنی رئالیسم جدیدی را که برمبنای پدیدارگرایی استوار شده، ما بیاییم برای آن لحظههای دیداری انتخاب کنیم، یعنی درست نقطهی مقابل. چگونه میشود از راه کج به منزل رسید، نمیدانم.
سیوپنج سال پیش یادم هست که مجلهی تماشا میخواندیم که رادیو تلویزیون ملی ایران چاپ میکرد. مقالات آقای مارشال مکلوهان چاپ میشد و ایشان یک عبارتی را به کار برده بود که رسانه پیام است، من همیشه فکر میکردم چگونه ممکن است رسانه پیام باشد، چون ما همیشه یک تفکر کلیشهای داریم که احتمالاً رسانه مثل یک ظرف میماند که ما پیام را مثل یک محتوا در آن میریزیم و عرضه میکنیم، در حالی که 2400 سال پیش ارسطو گفته بود که علت غایی که آن پیام ما هست، باید در اثر هنری در علت صوری و علت مادی مستحیل شود، یعنی در شخصیتهای نمایشی و موقعیتهای نمایشی. اصلاً در اثر هنری علت غایی نباید ظهور داشته باشد. پیام و مضمون، اگر در اثر هنری دیده شود، ابطال اثر هنری است. حالا چگونه است که ما برای کار دینی مستقیماً سراغ قصهی قرآنی میرویم، درحالیکه خود قرآن را فراموش کردیم که خود قرآن تبدیلیافتهی آن لوح محفوظ است. «الم، ذلک الکتاب لا ریب فیه» آن کتاب ریخته شده در این صورتها و فرمها، و ما توجه نمیکنیم و مستقیماً سراغ این مقوله میرویم.
من در جلسهی نقد و بررسی این فیلم در جشنواره گفتم که جناب آقای دکتر حکمت که من سالها در خدمت ایشان بودم برای ما میگفتند که فارابی اولین فیلسوفی است که راجع به فلسفهی خیال صحبت کرده، من این عبارت را آنجا نقل کردم، مطبوعات ما اینگونه منعکس کردند، «اولین جایی که فلسفهی خیال را مطرح کرده است بنیاد سینمایی فارابی بوده است». حالا شما ببینید بعد 33 سال ابونصر فارابی تبدیل میشود به بنیاد سینمایی فارابی. خیلی تشکر میکنم و بحث راجع به فیلم را به اساتید محترم واگذار میکنم.
اکبر جباری(استاد فلسفه اسلامی و عرفان نظری دانشگاه): آلزایمر نمایانگر ایمان به امر غایب است
کانت میگفت: «من عقل را محدود کردم تا جایی برای ایمان باز کنم.» اینکه آیا کانت به تعبیر نیچه ریاکارانه چنین سخنی گفته است یا نه، سخنی دیگر است، اما آنچه مسلم است، عقل در بسط تاریخی خود خلاف مدعای کانت را بر کرسی نشاند. اما چگونه عقل دایره ایمان را تنگ میسازد؟ حقیقت ایمان چیست و متعلق آن کدام است؟ اینها پرسشهایی است که سعی خواهم کرد با نگاهی به فیلم "آلزایمر" ساخته احمدرضا معتمدی به آنها بپردازم.
فیلم "آلزایمر" فیلمی است ذو بطون که میتواند از یکسو با داستان روان و سر راست خود، مخاطبان عام را راضی نگاه دارد و از سوی دیگر، با لایههای عمیق تأمل برانگیز، مخاطب خاص را به وجد آورد. اما در هر صورت، همه مخاطبان را به پرسشی عمیق درباب "ایمان" فرامیخواند. آلزایمر فیلمی در ستایش ایمان است. پیش از ورود به "آلزایمر" کمی درباب سینمای معتمدی باید سخن بگویم. برای من سینمای معتمدی، سینمایی "ضد اغوا" (Anti seduction) و "ضد وانموده" (Anti simulations) است. آنها که با زبان "بودریار" آشنا هستند میدانند که "اغواگری" و "وانمودگی" پیوند وثیقی با رسانه دارند. رسانه در ذات خود هم اغواگر است و هم وانموده. اغواگری و وانمودگی دو تقدیر شهروند رسانهای در عصر پایان سوبژکتیویه است. شهروند رسانه، درون اغوای رسانهای تبدیل به وانمودهای میشود که خلسه بیپایان هالیوودی برایش بهترین تسکین و سکینه خواهد بود. تماشای یک فیلم باشکوه تکنیکی هالیوودی چنان خلسهای را ایجاد میکند که تنها تماشای مجدد فیلمی دیگر از همان سینما میتواند خماری این خلسه را امتداد دهد. این دَور بیپایان اغواگری در وانمودگی انسان رسانهای هالیوودی، امکان تحقق مییابد.
اما سینمای معتمدی نه اغواگرانه است و نه وانموده. اغواگرانه نیست برای آنکه در دام تکنیک نمیافتد و چون اغوا زدهی تکنیک نیست، مخاطب را نیز اغوا نمیکند. مخاطب سینمای معتمدی از پس تکنیک های سینمایی میتواند با حقیقت از جنس "حضور" مواجهه داشته باشد. تکنیک در سینمای معتمدی برخلاف سینمای کسانی مانند "کیارستمی" حذف نمیشود، بلکه انکشاف حقیقت را پیش میآورد. تکنیک در ظل "هنر" به انکشاف حقیقت منجر میشود.
سینمای معتمدی وانموده نیست. چنان که میدانیم وانموده در تفکر بودریار، فروپاشی مرز میان حقیقت و ناحقیقت است. آنجا که مرزهای حقیقت و ناحقیقت در هم فرو میروند، آنچه رخ مینماید وانمودگی است. وانموده، انسانی است که در غیاب معنا، علائمی از معنا را در خود تولید میکند و به نمایش میگذارد. عالم رسانه، واقعیت زیست جهان عالمِ حقیقی را محو میکند و در این محو شدن به واقع چیز دیگری محو میشود و آن "معنا" است. عالم رسانه، عالم فروپاشی معناست. ژان بودریار در این باره مینویسد: «ما در دنیایی به سر میبریم که در آن اطلاعاتی هرچه بیشتر و معنایی هرچه کمتر وجود دارد.» عالم رسانه با انفجار اطلاعات به جای تولید معنا در پدید آمدن این نیستانگاری معنا گام برمیدارد. همه چیز در رسانه تبدیل به نمایش میشود.
اما سینمای معتمدی از یکسو با تعمیق معنا به بازیگران خود (شاید انتخاب بازیگران فیلمهایش به عنوان بهترین بازیگر از سوی جشنواره ها بدین معنا دلالت داشته باشد) و از سوی دیگر انتقال این معنا به مخاطب سعی در برهم زدن آرامش وضعیت وانمودگی دارد که محصول اغواگری عصر رسانه است. سینمای معتمدی بدین معنا ضد رسانه است، چراکه پس از تماشای فیلم او به دنبال سینما نمیرویم. بلکه به دنبال معنایی میرویم که فیلم معتمدی در ما بذرش را کاشته است. شاید سخن آندره ژید مصداق این معنا باشد وقتی میگفت: وقتی مرا خواندی رهایم کن.
با چنین افقی از سینمای معتمدی به تماشای "آلزایمر" مینشینیم.
آسیه بعد از گذشت 20 سال از فقدان همسرش (امیر قاسم) هنوز به زنده بودن او ایمان دارد و دیگران که شامل حاج نعیم (برادر همسر) و محمود برادر آسیه است، مرگ امیر قاسم را پذیرفته اند.
آلزایمر در کشاکش ایمان یک زن و بیباوری دیگران، در حقیقت دیالیکتیک امر غایب و غیب محض را پیش میبرد. امر غایب و ایمان یا بیایمانی بدان در گذر زمان و توالی آنات امکان تحقق مییابد. باید زمانی از غیاب یک چیز بگذرد تا ایمان و بیایمانی به وجود آن معنا بیابد. 20 سال از فقدان یک انسان، زمان مناسبی برای محک ایمان و بیایمانی است.
از این رو، زمان در شکلگیری باور بسیار حائز اهمیت است. قائلان به مرگ تنها حجت شان برای باور به این فقدان، زمان است. ما در گذر زمان همانگونه که به محسوسات انس میگیرم، همانگونه نیز از مغیبات دور میشویم. ذات ایمان به امر غیبی، در گذر زمان خود را نشان میدهد. ایمان به امر غیبی یا امر غایب، با زمان و در زمان است که رخ مینماید.
اما ایمان به امر غیبی، به موازات و در کنار ایمان به غیب محض پیش میرود. آنچه ایمان به غیب محض را در آلزایمر پیش میکشد، "لازمانی" و "لامکانی" داستان است. غیب محض فراتر از زمان و مکان میایستد و این فراروی از زمان و مکان در آلزایمر تأکید میشود. زمان داستان نامعین است. مکان نیز ناشناخته است. سقف خانه ها شبیه به مناطق شمالی است. دیوارهای آجری شبیه به مناطق مرکزی و کویری است. اتومبیل نیروی انتظامی، اتومبیل استان است. اما کدام استان، معلوم نیست. این تأکید به لازمانی و لامکانی، مرز ایمان را از "امر غیبی" به "غیب محض" فراتر میبرد. ایمان به امر غیبی یا امر غایب، در ظل ایمان به غیب معنا مییابد. دیالیکتیک امر غیبی و غیب محض در محک خوردن ایمان مخاطب شاید به وضع مجامع برسد. مخاطب آلزایمر ایمان خود را محک میزند. آیا امیر قاسم زنده است؟ آیا آسیه به درستی امیرقاسم را شناخته است؟ آیا آزمایش خون و علم سخن پایانی را میگوید؟ آیا ایمان بر علم (تجربی) غلبه میکند؟
آنچه در مواجهه با امر غایب و غیب محض حائز اهمیت است، شرط امکان این ایمان و بیایمانی است. ایمان و بیایمانی به امر غایب، امکان خود را از ایمان و بیایمانی به "غیب محض" میگیرند. این ایمان به غیب محض است که شرط ماتقدم ایمان به امرغایب است، لذا در مواجهه با امر غیبی و یا امر غایب، در ظل غفلت از غیب محض، انسانها در بستر زمان چند نوع خواهند بود. گروهی مانند آسیه ایمان مطلق دارند. گروهی مانند محمود در انکار مطلق هستند و گروهی نیز مانند حاج نعیم در سکوت. این گروه بنابر تعبیر کلام الله مجید "مذبذبین بین ذلک" هستند.
1- مومنان به غیب: ایمان آسیه چنان راسخ است که نه تنها گذر زمان او را به غفلت وانمیدارد، بلکه هر روز بر ایمانش افزود میشود. چنانکه حافظ کلام الله میفرماید:
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کـاین سابقـه پـیشین تـا روز پسین بـاشد
ایمان آسیه فراتر از زمان و مکان میایستد. این فراروری از زمان و مکان خود را در کسوت حضور در آسایشگاه بیماران روانی مییابد. جنون ساحتی است که ناباوران به غیب، دوست میدارند تا مومنان به غیب را بدان توصیف کنند. چنانکه پیامبر مومنان و سرور کاینات بدان متهم میشد. ایمان آسیه فراتر از علم (science) میایستد. وقتی ایمان است دیگر آزمایش خون و آزمایشهای علمی ناتوان از تبیین موضوع میشوند. ایمان آسیه به امر غیبی یا امر غایب، در ظل ایمان به غیب محض است.
2- منکران غیب: محمود از منکران غیب است. برای همین زیاد سخن میگوید و وراجی میکند. دائماً درصدد توجیه و تبیین شرایط است. نسبت به مومن به غیب پرخاشگری هم میکند. اینها همگی در ظل انکار غیب رخ میدهد. برای همین هرگز وارد مسجد نمیشود. در مواجهه با نمادهای دینی نیز بیپروا عمل میکند. در امر معیشت به رندی و دغل نیز رو میآورد و خلاصه چیزی جز عالم شهادت برایش معنا ندارد.
3- و اما گروه سوم کسانی هستند که در مقابل غیب به سکوت رفته اند. مانند حاج نعیم. حاج نعیم در سرتاسر فیلم تنها چهار کلمه بر زبان آورد که اگر ناچار نبود، آنهم گفته نمیشد. سکوت او سرشار از ناگفتههایی است که باید گوشی برای شنیدن آنها فراهم ساخت. شاید بسیاری از مخاطبان آلزایمر، خود را در وضعیت سکوت حاج نعیم بیابند. و شاید برخی نیز مانند محمود به انکار و برخی نیز چون آسیه به ایمان رو آورند. در هرصورت، آلزایمر این امکان را فراهم میسازد تا هرکسی ایمان خود را محک بزند.
حجتالاسلام علی اکبر صادقی رشاد(استاد فلسفه و کلام حوزه؛ رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی): اگر هنرمند حقیقتاً خودش را در اثر متجلی کرده باشد، هرآنچه او باشد، اثر همان خواهد بود
بسماللهالرحمن الرحیم. برای اینکه فلسفهی حضور من در این جلسه روشن شود، چند دقیقهای صحبت میکنم و مرخص میشوم. راجع به اینکه معیار علم دینی چیست، هنر دینی چیست، بحثهای زیادی شده است. در یک تبیین با الگوی فلسفهی اسلامی یا ارسطویی ما میتوانیم هویت یا ماهیت یک اثر را به علل اربعهی آن برگردانیم. مثلاً بگوییم درصورتی که علت غایی یک دانش، دین باشد، آن دانش، علم دینی میشود، یا وقتی غایت یک دانش، غایات دینی بود آن علم، دینی است. یا مادهی علم از دین اخذ شده باشد، مثلاً گزارههای علمی را از آیات و روایات به دست آورده باشیم و یا احیاناً صورت و سامانه و ساختار آن متأثر از دین باشد. در مورد علت فاعلی گاهی اذهان به این سمت میرود که مثلاً آن عاملی است که اثر را پدید آورده است مسلمان باشد، در این صورت علم دینی میشود.
در هنر هم همین حرف را میتوان زد. بعد ممکن است اشکال کنند که علت فاعلی که آن عامل و مباشر نیست، درست است بگوییم که علت محدثه اگر واقعا محدثه باشد، همان علت مبقیه است، اما مثال میزنند به بنا و بنّا و میگویند وقتی بنا هست، بنّا از بین میرود و معلوم میشود که بقای بنا به بنّا نیست. اینجا یک مغالطهای هست که اشاره میکنم و میگویم که قیاس در اینجا معالفارق است. تصور میشود که علت فاعلی، بنّایی است که آجر روی آجر میگذارد، درحالیکه او علت فاعلی نیست. ممکن است در اثر هنری، ظاهراً اینگونه باشد که بگوییم کارگردان، نویسنده و سایر عواملی که یک اثر هنری را در سینما پدید آوردهاند نقش همان بنّا را دارند و همان بنّا هستند. یا علت فاعلی نیستند و یا معلوم میشود که علت فاعلی با علت محدثه و مبقیه متفاوتاند.
نظریهی دیگری که فلسفی است و ما هم قبول داریم، این است که اصولاً عمل جاویدان است. عمل باقی است و تجسم پیدا میکند و آدمی با عمل خود در این دنیا و آن دنیا محشور میشود، عمل هم در گرو نیت است. ماهیت عمل را نیت میسازد. جوهر و روح عمل، نیت است. از این طرف هم بگوییم اگر کسی کاری میکند "الاعمال بالنّیات" و بگوییم هر کسی چیزی جز عمل و نیت خودش نیست. اگر این مجموعهی گزارهها را کنار هم بگذاریم، معنایش این میشود که نویسنده و کارگردان حقیقتاً علت فاعلی است و نقش بنّا را ندارد. درواقع، کارگردان و یا نویسنده و حتی عناصر دیگری که نقش ماهیتساز دارند، عنصر رکنی هستند که ماهیت و هویت اثر را پدید میآورند نه عواملی که ابزارند. پارهای از آدمها هستند که احیاناً به تعبیر معروف آن، نقش جنازه را بازی میکنند که تأثیری ندارند و ابزار هستند. جز آن عواملی که ابزارند، آنهایی که هویت اثر را پدید میآورند و تکونبخش جوهر و حقیقت اثرند، این عناصر در آن اثر جاودانه میشوند و درحقیقت، به آن اثر تبدیل میشوند. اگر اینگونه ببینیم، باید بگوییم که مؤثر و عامل مباشر، سازنده، نویسنده، کارگردان و هر عنصر دیگری که چنین نقشی را دارد، با آن اثر هست.
بر این مبنا اگر خواستیم بگوییم هنر دینی یا سینمای دینی چیست، فیلم دینی چیست، باید بگوییم آنگاه که یک یا چند و یا همهی علل اربعه، اثری دینی بود، آن اثر، دینی است. اینکه مضمون دینی باشد، میتواند یکی از شاخصها باشد که آقای دکتر معتمدی اشاره کردند. من تصور میکنم چون اثر هنری، عمل عامل و فعل فعالی است که آن را پدید آورده و هنرمند در آن فعل متجلی شده است، هنر، خود هنرمند است و چون هنرمند در آن هنر متجلی شده، اینجا مسئله با داستان بنا و بنّا فرق میکند. همانطور که میشود به یک انسان گفت مسلمان است یا کافر و از نظر تفکر ما، کافر و مسلمان دو موجودند و دو گونه انساناند. امروز میگویند انسان مدرن و غیرمدرن و پسامدرن که من روی آن نقد دارم ولی اگر فرض کنیم که این حرف درست باشد، خیلی عمیقتر از آن دو انسان و کافر و مؤمن با هم فرق میکنند، یعنی مبنای فلسفی دارد که در احکام، اخلاق، حدود و موازین وضعیت این دو گونه انسان با هم متفاوت میشود. اگر سازنده، حقیقتاً خودش را در اثر متجلی و متبلور کرده باشد، هرآنچه او باشد، اثر همان خواهد بود و اگر مسلمان بود، اثر مسلمان است. مسلمان، یعنی منسوب به اسلام نیست، خود اسلام است و مسلمان است.
سرّ اینکه من به عنوان یک طلبهای که چه بسا در این قضایا سر رشته نداشته باشم که البته این حوزه هنری شاید برای شما زندگی باشد ولی برای من خاطره است و از بدو تأسیس این حوزه و قبل از تأسیس این حوزه که امروز در آن مستقر هستید و محل قبلی آن تا امروز برای من خاطره است و کمابیش با دوستان آشنا هستم. سرّ اینکه من اینجا حضور پیدا کردم، این است که بگویم این اثری که امروز پدید آمده و دیگر آثار آقای دکتر معتمدی، حقیقتاً خود آقای معتمدی است که در این آثار متجلی شده. یک وقت سفارش میکنند، حتی در آن صورت کارگردان و نویسنده هم ابزار میشود. گفتم بعضی از عوامل ابزارند و هیچ نقشی در ساختن هویت و در ماهیت آثار هنری ندارند. همانطور که در و تخته و رنگ و تابلو و عناصر فیزیکی در یک اثر هنری به نقش گرفته و به بازی گرفته میشوند، گاهی بعضی کارگردانها هم همینگونهاند و تنها ابزارند. یعنی اگر در یک فیلمی در یک تابوتی جنازهای باشد و فردی نقش جنازهای را بازی کند، گاهی نقش بعضی کارگردانها و نویسندگان به اندازهی همان جنازه است، آنگاه که سفارش پذیرفته میشود، پولی دادهاند و دیکته هم کردهاند که گفتهاند اینگونه عمل کنید. داستان او داستان آن کافری است که اذان میگفت و میگفت: «المسلمون یقولون اشهد انّ محمداً رسولالله(ص)» مسلمانان مؤذن نداشتند، به یک کافر پول دادند که برود در مأذنه اذان بگوید و او هم در آن بالا میگفت که مسلمانان میگویند که اشهد ان لا اله الا الله. داستان بعضی کارگردانها که براساس بعضی سفارشها کار میکنند، اینگونه است، میگویند رئیس سازمان صدا و سیما گفته است اینچنین باشد. این درست مثل آن است که به آن فردی که نقش جنازه را بازی میکند، گفتند درون تابوت دراز بکش تا بگوییم که تو هم یک نقشی داری.
اما آنگاه که یک هنرمند و نویسندهای و یا کارگردانی خود تصمیم میگیرد، فیلم بسازد و خودش را متجلی و متبلور کند و بروز بدهد، آنگاه فیلم خود اوست و هرچه او باشد، اثر هم همان است. این فیلم در حقیقت آقای معتمدی بود که ما تماشا کردیم و همهی مختصات آقای معتمدی در این فیلم متبلور بود. من ویژگیها و فضائل فراوان آقای معتمدی را نمیتوانم بشمارم. ما عدد معدودی انسان وفادار در عرصهی هنر داریم که مرد بودند و بعد از 30 سال نشان دادند همچنان مرد هستند و پای هدف و آرمان خود ایستادهاند کالجبل الراسخ، ذرهای از مسیری که بودند، تغییر مسیر نمیدهند. آقای معتمدی همان آقای معتمدی سال 57 است و انشاءالله دوبارهی 30 سال دیگر هم اگر به اینجا بیاییم، باز میگوییم این آقای معتمدی همان آقای معتمدی سال 89 هست. ما برای ایشان دعا میکنیم خدا انشاءالله به ایشان طول عمر با توفیقات روزافزون و لحظهافزون عنایت کند و همچنان فیلم فلسفی و فکری بسازند. فکر و فیلم باید به هم گره بخورند و کسی میتواند این دو را به هم گره بزند که خود چنین باشد یعنی خود فیلسوف باشد با سفارش نمیشود فیلم فلسفی ساخت. حتی فلسفهدان با فیلسوف فرق میکند. الهیدان با متأله فرق میکند. جامعهشناس با جامعهشناسیدان و جامعهشناسی خوانده فرق میکند. ممکن است دیالوگ را برای یک فرد بنویسند و او بگوید ولی نمیداند چه میگوید و طوطیوار چیزی را میگوید. اما آقای معتمدی خود فیلسوف هستند و فلسفهی او در این اثر ارزشمند هنری متبلور شده است. از اینکه تصدیع دادم، پوزشخواه هستم.
کد خبر:82080 - http://www.rajanews.com/detail.asp?id=82080