غرب، سینما و آخرالزمان بخش دوم
بخش اول را در این آدرس ببینید: http://naghdefilm.parsiblog.com/1114349.htm
- سینماى مورد بحث چه تصویر و تصورى از جهان و آینده بهطور کلى ارائه مىدهد؟
اصولاً انواع آخرالزمان را ما در فیلمهاى هالیوودى شاهد هستیم. فرض بفرمائید: آخرالزمان تکنولوژیک،12 آخرالزمان طبیعى،13 آخرالزمان متافیزیک14 یا فرا ماده آخرالزمان دینى،15 آخرالزمان از جنس ساینس فیکشن16 که با نوع تکنولوژیک یک مقدار تفاوت دارد، آخرالزمان اسطورهاى17 و... اینها برخى از انواع آخرالزمان است که شما در فیلمهاى هالیوودى مىتوانید ملاظحه کنید. فرض بفرمایید در آخرالزمان دینى همان پیشگوییهاى دینى - که عمدتاً توراتى است - به صورت مستقیم یا غیر مستقیم به عنوان وقایع آخرالزمانى به بیننده عرضه مىشود. در آخرالزمان ساینس فیکشن یا حالا بگوئیم علمى - تخیلى، معمولاً جدالى بین انسان و همزادهاى فرازمینى او درمىگیرد.
طبعاً تنشها و چالشهایى در این جدال نهایى یا فاینال کانفلیکت18 وجود دارد که بحث نهایى در این خصوص را اگر مجالى بود مجدداً عرض خواهم کرد. پس این تقابل انسان با همزادهاى فرازمینى او است که چنین فرجامى را موجب مىشود و آخرالزمان ساینس فیکشن یا علمى تخیلى بروز مىکند. آخرالزمان تکنولوژیک حدیث چالش میان انسان و فرزند ناخلف او تکنولوژى است. تکنولوژى از جنس بشر نیست، از سنخ او هم نیست. بشر یک وقت فرزند خود را که از جنس و از سنخ خود اوست مىبیند که بر وى پیشى گرفته؛ لذت هم مىبرد؛ چون فرزند تداوم منطقى و طبیعى و فطرى وجود ماست. اما تکنولوژى فاقد این صفت است. بنابراین اگر روزى محصول بشر بر او سبقت بگیرد؛ فقط موجب وحشت، احساس پوچى و از خود بیگانگى او مىشود. انسان اگر از ماشین کم بیاورد در واقع اینگونه تعبیر نمىکند که فرزندش بر او سبقت گرفته، بلکه حس مىکند مصنوعش بر او برترى یافته و محصول این نوع نگاه فقط وحشت است. در آخرالزمان تکنولوژیک، ما مىبینیم که مصنوعى صانع خود را نابود مىکند؛ یعنى آنچه که بشر خود آفریده بر بشر غلبه مىکند و بشر را به فرجام خودش در این دنیا مىبرد. حالا گاهى وقتها این مصنوع یک سوپر کامپیوتر فوق هوشمند است، گاهى وقتها یک سلاح اتمى غیر قابل کنترل و در واقع هوشمند و گاهى اوقات نیز انواع دیگرى از تکنولوژى است. ولى هر چه هست وحشت و تنهایى انسان را در مقابله با این مخلوق خود نشان مىدهد. همان کاراکتر معروف دکتر فرانکنشتاین،19 مصنوعى که صانع خود را نابود مىکند، دقیقاً همین است. فرانکنشتاین هیولایى بود که در آزمایشگاه توسط یک دکتر بیولوژیست تولید شد. (براساس رمان معروف خانم شلى20) در واقع ما همین قصه را مىبینیم و بعد فیلمهاى سینمایى متعددى براساس آن ساخته شد نهایتاً این هیولاى آزمایشگاهى صانع خود را تعقیب کرده و مىکشد. این نسبت بین صانع و مصنوع را ما با نام پدیده فرانکنشتاین مىشناسیم و این یک نوع آخرالزمان است. آخرالزمان اسطورهاى، آخرالزمانى است که در آن موجوداتى، مفاهیمى از اعماق افسانه و از آن سوى تاریخ، از دنیاى افسانهها و اساطیر ملل سر بر مىآورند و در شرایط کنونى خطرساز مىشوند و تقابل آنهاست که وقایع آخرالزمانى را ایجاد مىکند. مثلاً تیتانها21 و ژئانهایى22 که از قعر دوزخ، تارتاروس23 و از دل زمین برمىخیزند و دنیا را بر مىآشوبند در اسطورههاى یونان باستان یا در اساطیر سایر ملل داریم که اینها از آن سوى مرز اسطوره مىآیند و به شدت واقعى و امروزى و حقیقى مىشوند و شرایط آخرالزمانى را براى بشر ایجاد مىکنند. گاهى وقتها آخرالزمان از جنس آخرالزمان طبیعى است. در اینگونه، طبیعت به عنوان قربانى بشر، دیگر تجاوز و تعدى او را برنمىتابد و بر علیه انسان اعلام جنگ مىکند. زلزلههاى عجیب و غریب، آتشفشانها، برخورد شهاب سنگهاى عظیم به کره زمین و وقایع اینگونه پایان عمر دنیا را رقم مىزنند و یک آخرالزمان طبیعى یا فاجعه طبیعى پدید مىآورند. آخرالزمانها انواع دیگرى هم دارند. مثلاً گاهى وقتها خود انسان به دست خویش این آخرالزمان را ایجاد مىکند. اینها رویکردهاى متعدد و الگوهاى آخرالزمانى متفاوتى هستند که در واقع سینماى هالیوود اتخاذ کرده است. در نگره دینى - عمدتاً که با رویکرد توراتى دنبال مىشود - ما مىبینیم که شیطان در آغاز و هزاره یا در برخى تواریخ خاص از زندان دوزخى خود رها مىشود و کمر به قتل آدمى مىبندد و در راه سر برداشتن آنتىکرایست24 یا ضد مسیح (و در واقع دجال آخرالزمان به قرائت آنها) قدم مىگذارد. مىدانید که یهودیان هم به نوعى به مسیحا قائلند؛ گرچه آنها مسیحى را که در سرزمین فلسطین ظهور کرد مسیح کذاب مىدانند و مسیح حقیقى را پیامبر دیگرى مىدانند که در آخرالزمان مىآید. به هر حال این نوع نگاه در فیلمهاى هالیوود (با این فرض که دینى باشند) بیشترین فراوانى را دارند. یورش شیطان و عکسالعمل سپاه حق و پیروان حق و نبرد نهایى که در بین آنها در مىگیرد همان مفهوم فاینال کانفلیکت است که پیش از این به آن اشاره کردم و چون در منطقه »هادّمجدّون« است حالا به »آرماگدون« معروف مىشود و در آن نبرد است که تکلیف حق و باطل مشخص مىشود و در خونبارترین جنگ تاریخ حق بر باطل پیروز مىشود و اینها انواع رویکرد به مقوله آخرالزمان است که هالیوود تاکنون به تصویر کشیده است.
- در چه مباحث و مضامینى این تصویرسازى در تقابل با اسلام، جهان اسلام، تشیع و انقلاب ایران قرار مىگیرد؟
اصولاً همهاش مىتواند در تعارض و تباین باشد؛ چون هیچکدام بر مبناى قرائت ما نیستند. اما اکثر آنها مستقیماً ما را دلیل وقوع آخرالزمان نمىدانند. ولى در برخى موارد مستقیماً انگشت اتهام را بسوى ما مىگیرند. گاهى وقتها به صورت کاملاً استعارى، نمادین و در لفافه بیان مىشوند، و گاهى اوقات نیز به صورت هم صریح و مشخص. مثلاً از میان موارد غیر مصرّح، فیلم معروف »بیگانه«25 را داریم که قسمت اول آن را رایدلىاسکات26 ساخت و بعد جیمز کامرون27 و دیوید فینچر28 و ژان پیرژانت در واقع قسمتهاى بعدى این مجموعه را تا »بیگانه 4« کارگردانى کردند. در این نگاه ما مىبینیم که اسلام به صورت یک خطر ما قبل تاریخى، یک خطر قدیم و یک خطر باستانى از میان تخمهاى هیولاهاى باستانى در یک فضاى مرموز و مدهوش متولد مىشود. آزاد مىشود و به صورت یک موجود مهاجم بیگانه درمىآید که ابتدا در سر آدمى رخنه مىکند، از راه مغز وارد مىشود، در دل لانه مىکند و مىبالد و رشد مىکند و از دل آن میزبان بیرون مىزند و طى زایمانى دردناک میزبان را مىکشد و از میزبانى به میزبان دیگر مىرود و مدام خود را تکثیر و تولید مىکند و نهایتاً نسل بشر را نابود مىسازد. شرایط آپوکالیپتیکال29 یا آخرالزمانى را ما در این فیلم شاهدیم و همه چیز کاملاً نمادین روایت شده است. این موجود بیگانه حتى خونش هم خطرناک است و اگر خونش را بریزى با نیروى مخرب نهفته در خون خود همه چیز را نابود مىکند. خوب این ما را یاد چه مىاندازد؟ در اسلام حتى خون هم مىتواند بر شمشیر غلبه کند و به گونهاى بر رقیب لطمه بزند. فرهنگ شهادت و استشهاد همیشه کابوس دنیاى غرب بوده است. بعد هم ملاحظه مىکنید که در پایان (در قسمت چهارم) فقط به یک صورت مىتوانند بر بیگانه غلبه کنند به این نحو که یک موجود التقاطى بین انسان غربى و بیگانه بیافرینند که خون بیگانه در رگش جارى است و فقط این موجود بینابینى مىتواند بر بیگانه غلبه کند چون خون او را در رگ دارد ولى مغز انسان آمریکایى را در سر، و حالا این هیولا - انسان است که مىتواند بیگانه را براى همیشه نابود کند. این خیلى بحث پیچیدهاى است. همچنین در مورد گربه ایرانى که در قسمت اول این مجموعه نشان داده شد بحثها صورت گرفت ولى کسى نپرسید چرا اینقدر روى این گربه ایرانى تأکید شد و چرا این موجود بیگانه فقط به دو نفر نتوانست لطمه بزند. یک افسر زن از ارتش آمریکا که از ابتدا خطر بیگانه را گوشزد کرده و نسبت به خطرات او آگاه بود، یکى هم همین گربه ایرانى که گویى از ابتدا همدست بیگانه بود در آن سفینه! به هر حال خیلى آن فیلم معنىدار بود. شرایط آخرالزمان را یک جورى داشت گوشزد مىکرد که در حال آغاز شدن است. منتهى چون آن موقع رقیب عمده آمریکا (شوروى سابق) هنوز از دور رقابت خارج نشده بود و بلوک کمونیستى هنوز برقرار بودند و هنوز دیوار برلین پابرجا بود، طبیعتاً غرب نمىتوانست رقیب جدیدى براى خود بتراشد. از اینرو کاملاً تلویحى خطر اسلام را گوشزد مىکرد. اما وقتى که آن مانع برطرف شد و صراحتاً جناب هانتینگتون صحبت از تقابل فرهنگ مدرن امروز غرب با تلفیقى از فرهنگ اسلامى و تمدن کنفوسیوسى کرد - (که البته اسلام را باز در جبین این رقابت مىدید) - دیگر این رودربایستى هم به کنار رفت، صراحت لهجه حاصل شد و امروزه، در بسیارى از فیلمها تقابل مسلمانان را با فرهنگ غرب مىبینیم. مسلمانها به عنوان مظهر سنت و غرب بهعنوان مظهر مدرنیته و نمایش چالش سنت و تجدّد و همواره شاهدیم که سنت در این فیلمها محکوم مىشود. فیلمهاى متعددى را ما شاهدیم که مسلمانان شرایط آخرالزمانى براى دنیا ایجاد مىکنند و به نوعى آنها مسبب این خطا هستند. مثلاً فیلم »تصمیم عملى«30 که مسلمانان بمب اتمى را (با هواپیما) به آسمان واشنگتن مىبرند و مىخواهند آمریکا را نابود کنند. مثل فیلم »دلتافورس 31 3 که باز یک تروریست مسلمان مىخواهد بمب اتمى را در آمریکا منفجر کند و انفجار بمب اتمى در دنیاى امروز (آن هم در آمریکا) مىتواند شرایط آخرالزمان ایجاد کند و خیلى طبیعى است که از نظر بیننده این فیلمها به هر حال مسلمانان عامل این فاجعه آخرالزمانى تلقى شوند. گاهى وقتها هم البته ما مسلمانان را درگیر فعالیتهاى تروریستى کوچکتر و اقدامات فعالیتهاى تبهکارانه دیگرى مىبینیم که این تصویر تروریستهاى مسلمان را در ذهن مخاطب غربى پررنگتر مىکند. مسلمان بنیادگرا، تروریست است چون به مفاهیم جهاد و شهادت ایمان دارد و کسى که چنین باورى دارد مضّر به حال جامعه است، بیمار روانى است، او را باید یک جایى برد و حبس کرد، او مخل آسایش و امنیت دیگران است، این نوع نگاه مغرب زمین است به فرهنگ ما، اگر هم شرایط آخرالزمانى را به تصویر بکشند در سناریوى آن نقش ضد مسیح یا دجال یا جناح مخالف حق را قرار است ما ایفا کنیم.
- آیا خط سیر اینگونه فیلمسازى را از نظر شروع و ادامه پروژه طى دهههاى اخیر مىتوان ترسیم کرد؟
خط سیر عمدتاً از دیریابى و پیچیدهگویى به سمت صراحت است. البته همان موقع هم فیلمهایى بود که تصریحاً چیزهایى مىگفت ولى داستانى نبودند، آنها مستند بودند مثل همین فیلم معروف tomorrow The man who saw مردى که فردا را دید که بازیگر معروف سینما »اورسنولز« تکگویى و پلاتوهاى آن فیلم را اجرا کرده و بر مبناى پیشگوییهاى نوسترآداموس32 خطر آخرالزمانى مسلمانان را گوشزد مىکند و به نوعى شخصیت آخرالزمانى منجى مسلمانان را بعنوان دجال غرب نشان مىدهد و اینکه این همان آنتىکرایست معروف است که مىآید و دنیا را با خطر مواجه مىکند. بله آن موقع هم فیلمهاى صریح بودند ولى در حوزه مستند و در میان تولیدات داستانى ما این صراحت را کمتر مىدیدیم. ولى به تدریج از دهه نود به این سو فیلمها صراحت لهجه پیشه کردند و مصرحاً مسلمین را جناح باطل آخرالزمان و رهبر آنان را آنتىکرایست نشان دادند و این در خیلى از کارهایشان قابل رصد و پىگیرى است.
- به نظر شما اینگونه فیلمها را چگونه و با چه پیش فرضى باید دید؟
مىترسم که اگر پاسخ سؤال شما را بدهم بسیارى از دوستان و همکاران در حوزه فیلم و سینما را از خود برنجانم! نمىدانم، شاید آنها دوست نداشته باشند اینجور فیلم ببینند و معتقدند که هنوز بهترین راه فیلم دیدن، فیلم دیدن بر مبناى منطق ضمیر ناخودآگاه و حس هیپنوتیزم شدن و خود را به فیلم سپردن و با امواج فیلم جلو رفتن باشد. براى اینکه حالا حتى این دوستان را هم راضى کرده باشم مىگویم که لااقل سعى کنید در نوبت دومى که فیلم را مىبینید از داستان فیلم فارغ شوید و نگذارید فیلم بر دوش شما سوار باشد، شما برگرده فیلم سوار شوید شما در واقع فیلم را تحلیل کنید، نگذارید فیلم شما را به تحلیل ببرد و به استحاله دچار کند. شما فیلم را تحلیل کنید. شما مؤلفههاى تصویرى فیلم را، چینش موضوعى آن را و اینکه چگونه روایتى را در پیش گرفته و در وراى این روایت چیست و نمادها و استعارات و نشانههایش را ببینید و تفسیر کنید و واقعاً فیلم را اینگونه دیدن، ارزش دارد. ما یک فیلم را طى دو یا سه ساعت مىنشینیم و تماشا مىکنیم شاید یک سال، دو سال یا حتى چند سال براى تولید آن فیلم کار شده باشد. یعنى آنچه که دیگران طى سه سال اندیشیدهاند من مىخواهم طى یک ساعت ببینم. پس هر چقدر فکر کنیم جا دارد. چون حاصل فکر سه ساله یک جمع را قرار است ببینیم. از مرحله آغاز و نگارش یک فیلمنامه تا مرحله پایان تولید و تدوین نهایى کار. پس لازم است که ما به همین یکى دو ساعتى که فیلم را مىبینیم بسنده نکنیم و ساعتها وقت بگذاریم. اگر فکر مىکنیم این فیلم حرفى دارد براى گفتن (صرفنظر از اینکه این حرف بإ؛ججا اهداف و آمال ما و ارزشهاى ما سازگار باشد یا نباشد) جا دارد که فیلم را عمیق ببینیم. پس عمیق دیدن فیلم به این دلیل موضوعیت دارد و اگر پذیرفتهایم که منطقاً دیوانسالاران غربى، سیاستمداران آمریکایى و سرمایهداران صهیونیست نباید از پتانسیل قوى سینما فارغ باشند، طبیعتاً این به ما انگیزه مضاعف مىدهد که فیلم را لااقل از نوبت دوم به بعد محتوایى ببینیم. روى مؤلفههاى تصویرى فکر کنیم، بر روى شخصیتپردازى تأمل کنیم، در وراى ظاهر آن بواطنى را جستوجو کنیم که مىتواند حاصل زحمتهاى چند ساله کادر سازنده فیلم باشد و جا دارد این وقت را ما براى یک فیلم بگذاریم. این به نظر من پیشنهاد مشخصى است براى دیدن یک فیلم. البته براى دیدن فیلم مقدماتى لازم است. مقدمات تئوریک و مقدمات هنرى. مقدمات تئوریک این است که آن کسى که فیلم را تحلیل مىکند نسبت به موضوع و محتواى آن اشراف نسبى داشته باشد. براى رسیدن به این مقصود مطالعه کافى در حوزه تاریخ، فلسفه غرب، هنر غرب، هنر سینما و بسیارى از مسائل اسطورهشناسى و زیباشناسى تصویر از ضروریات است و در واقع تحلیلگر باید بر کلیه این موارد اشراف داشته باشد و همچنین باید واجد برخى صفات دیگر باشد تا بتوانیم بگوئیم فیلم را از این منظر مىتواند ببیند. البته کلیه این موارد قابل تحصیلاند و اگر این توانایىها را در خود جمع کنیم کشف لایههاى پنهان فیلم کار چندان دشوارى نخواهد بود.
- در این میانه ما از چه نقش، چه جایگاه، چه رویکرد و تصمیمسازى برخورداریم؟
جایى که فعلاً هستیم کشف توطئه است، هنوز کارى نکردهایم، راهى نرفتهایم، راه رفته دیگران را به نقد کشیدهایم. اولاً باید این را بفهمیم که این موج آخرالزمانى براى چه در دنیا ایجاد شده است. ما از یک منظر اگر بخواهیم خوشبینانه این موج را نگاه کنیم مىتوانیم بگوئیم که الحمدللَّه ضمیر انسان غربى و فطرت خفته او بیدار شده و دارد دلالت مىکند به حقیقتى که فرجام ناگزیر بشریت است. حالا او هم مثل ما منتظر منجى است، او هم مثل ما نگران ظهور دجّال است، صرفاً ما در تعریفمان از این منجى و این دجال مشکل داریم. این نگاه خوشبینانه ما مىتواند باشد به ماجرا. راه دیگر هم مىتواند این باشد که غرب در واقع دارد مىکوشد از این طریق مدیریت سیاسى کند دنیاى امروز را، اگر دیوانسالاران غرب، اگر سیاستمداران و سیاستگذاران هالیوود بتوانند در شرایط امروز یک باور آخرالزمانى را در ذهن سکولار مردم مغرب زمین بکارند؛ کمترین دستاوردش براى آنها این است که مىتوانند نوعى رضایت عمل هاىریسک33 از دنیاى امروز بگیرند که شرایط، شرایط آخرالزمانى است، شرایط بحرانى است، شرایط عادى نیست، پس ما اجازه داشته باشیم که با اختیارات ویژه شرایط بحرانى دنیا را مدیریت بکنیم. با این اختیارات ویژه اگر کمى هم خونریزى کردیم عیب ندارد! اگر یک مقدار حقوق بشرى را که مدام زیر عَلَمش سینه مىزنیم زیر پا گذاشتیم کسى بر ما خرده نگیرد؛ چون نبرد نهایى حق و باطل است و تکلیف کار دنیا باید معلوم شود. در زیر تیغ تیز، اگر تعدادى بیگناه هم کشته شدند باز مسئلهاى نیست! افکار عمومى غرب نباید بر ما خرده گیرد. براساس این پیش فرض سیاستمداران غربى مىتوانند از همه اصول ارزشى و اخلاقى خودشان عدول کنند و آن طبع بهیمى و حیوانى مستتر در بعضى از زیر لایههاى نفس امّاره خود را بروز دهند و به این طریق در واقع یکجور اختیار ویژه بگیرند براى بازى آخرالزمانى که در صدد انجام آن برآمدهاند؛ به گونهاى که افکار عمومى غرب از ایشان بازخواست نکند و اصولاً اگر سینما یکى از مهمترین ابزار مدیریت افکار عمومى پابلیک دیپلماسى34 تلقى مىشود، پس منطقى است که از این پتانسیل نهایت استفاده صورت گیرد. لذا رد پاى این شیوه را در تحلیل وقایع بعد از یازدهم سپتامبر 2001 و حمله وحشیانه آمریکا به افغانستان و عراق به وضوح مىتوان دید. یک قرائت دیگر هم هست که غرب دارد موج سوارى مىکند. از یکسو بر مبناى ولایت تکوینى و مدیریت الهى مردم جهان بوى آخرالزمان استشمام کردهاند و به مسیر صحیحى مىروند که در آن مسیر، تمام دنیا احساس تشنگى کنند براى منجى موعود اما گروهى فرصتطلب، مزّورانه بر این موجسوار شده و تعریف خاص خود را از منجى آخرالزمان و دجال آخرالزمان به دیگران عرضه کردهاند. یعنى با سوء استفاده از یک نیاز فطرى و کاملاً طبیعى موجسوارى مىکنند بر این احساس و فطرت درونى تا قرائت خاص خود را عرضه دارند. این هم تفسیر دیگرى است بر این موضوع. به هر حال هر کدام از اینها که باشد اگر ما بر این باوریم که قرائت آخرالزمانى شیعه کاملترین، نابترین، روشنگرانهترین و فاقد خرافهترین قرائت آخرالزمانى است باید سعى کنیم کاملاً هوشمندانه، خیلى زیبا و به دور از اغراق و خرافه آن را عرضه بداریم و از آن دفاع بکنیم. وقتى دیگران از خرافههاى خودشان اینگونه دفاع مىکنند ما چرا از حقیقت خودمان دفاع نکنیم و این هم یک چالش است بین مؤمن و کافر که هر کدام دارند شرایط آخرالزمانى را با دیدگاه خودشان تعریف و تفسیر مىکنند. از اینکه در این گفتوگو شرکت کردید از شما سپاسگزاریم.
پىنوشتها
1 . Holywood
2 . Dream works
3 . Steven Spilberg
4 . George Lucas
5 . Paramont
6 . Metro Goldwyn Meyer
7 . Apocalypse end of days
8 . Arcetype
9 . Mytology
10. Religious Apocalypse
11. Prediction
12. Technological Apocalypse
13. Natural Apocalypse
14. Metaphysical Apocalypse
15. Religious Apocalypse
16. Sciencefictional Apocalypse
17. Mytological Apocalypse
18. Final Conflict
19. Frankenstein
20. Shelley .Mary W
21. Titans
22. Giants
23. Tartarus
24. Antichrist
25. Alien
26. Rideley Scott
27. James Cameron
28. David Fincher
29. Apocalyptical
30. Executive Decision
31. Delta force III
32. Nostradamus
33. High Risk
34. Public Diplomacy
همچنین ببینید: مجموعه نشست های دکتر شاه حسینی در فرهنگسرای رسانه درباره سینما وصهیونیسم: استادشاه حسینی و نشست مدیریت آخرالزمان در حوزه سینما / نشست اول و دوم سینماوآخرالزمان با حضور استادشاه حسینی / نشست سوم سینما وآخرالزمان با حضور استادشاه حسینی / نشست چهارم سینما وآخرالزمان با حضور استاد شاه حسینی / نشست پنجم و ششم سینما و آخرالزمان با حضور استاد شاه حسینی / نشست هفتم سینما و آخرالزمان با حضور استاد شاه حسینی و نشست هشتم در این آدرس: نشست هشتم سینما وآخرالزمان با حضور استاد شاه حسینی
غرب، سینما و آخرالزمان بخش اول
بخش دوم را در این آدرس ببینید: http://naghdefilm.parsiblog.com/1114350.htm
بسم الله الرحمن الرحیم
اشاره: مجید شاه حسینى، 36 سال سن دارد و رشته تحصیلىاش پزشکى است. تقریباً بیست سال است که او به حوزه هنر و سینما رو آورده و در همین زمینه در دانشکدههاى مختلف به تدریس پرداخته است. وى در حال حاضر مدیر گروه معارف اسلامى شبکه اول سیماى جمهورى اسلامى است.در این سالها او در زمینه فیلمنامهنویسى، تحلیل محتواى فیلم، تاریخ سینما و نگاه معنایى به حوزه فیلم و سینما تلاشهاى ارزشمندى انجام داده است. از او مقالات مختلفى در نشریههاى سوره، نیستان، نگارستان و ... به چاپ رسیده و کتابهایى نیز در زمینههاى یاد شده از او منتشر شده است.آنچه در پى خواهد آمد حاصل گفتوگوى مفصل ما با مجید شاه حسینى در زمینه سینما و آخرالزمان است که امید است مورد توجه شما خوانندگان عزیز واقع شود.
- لطفاً قبل از هر چیز تصویرى از سینماى غرب (بویژه هالیوود) و جهتگیرى عمده آن بفرمایید.
هالیوود1 در واقع یک نام استعارى و نمادین است که براى مدیریت امپراتورى تصویرى غرب انتخاب شده، والاّ در زمانى که من و شما هستیم بیشتر یک شهرک توریستى است در حومه شهر لوسآنجلس آمریکا و طبیعتاً نمىخواهیم در مورد هالیوود فیزیکى صحبت کنیم؛ چون الآن یکى دو دههاى است که اصلاً عمر کمپانیهاى عظیم به یک معنا به سر آمده است؛ اگر چه کمپانیها وجود دارند، ولى در واقع نظام تصویرى آمریکا دیگر کمپانى محور نیست و کمپانیهاى کوچکتر و فرعىترى سر برداشتهاند که به مراتب مؤثرتر و موذیانهتر از کمپانیهاى بزرگ عمل مىکنند و کمپانیهاى اقمارى، خرده تراستها، و شرکتهاى کوچکى در گوشه و کنار کار خودشان را پیش مىبرند و اتفاقاً در حوزه بحث ما - یعنى آخرالزمان و آنچه که با بضاعت من تقدیمتان مىشود - خیلىهایش به حوزه کار همین خرده تراستها و کمپانیهاى کوچک برمىگردد و فقط یک دفتر جمع و جور فنى، تکنولوژى، تصویرى، با امکانات البته فوقالعاده بالا که الان دارند در سطح جهانى موجسازى مىکنند. مثلاً امروز نقش دریم ورکس2 و کارهایى که آقاى اسپیلبرگ3 در آن انجام مىدهد یا شرکت معروف جرج لوکاس4 و کارى که او دارد انجام مىدهد شاید به مراتب تأثیر گذارتر از کارهایى است که پارامونت5 یا متروگولدن مایر6 و دیگران تولید مىکنند. البته سخنان من به این معنى نیست که کمپانیهاى بزرگ امروز نابود شدهاند یا نیستند یا مثلاً از قبل بهتر شدهاند یا از خباثت آنها کاسته شده؛ بلکه به این معناست که سیستم تصویرى آمریکا دیگر به آن صورت کمپانى محور نیست که همه چیز زیر سقف چند کمپانى اتفاق بیفتد و این پدیده، تحلیل ما را آسان کند. یعنى اگر ما این کمپانیها و محصولاتشان را بشناسیم و در واقع به ماهیت هالیوود پى برده باشیم؛ آن نگاه کلاسیک را به هالیوود فیزیکى نخواهیم داشت. منظور ما از هالیوود نظام مدیریتى حاکم بر پروژههاى تصویرى آمریکا به نحو اخص و مغرب زمین به نحو اعمّ و آن اتاق فکرى است که تعیین مىکند کدام سوژهها و کدام مفاهیم دستمایه کار تصویرى قرار بگیرد. هالیوود فیزیکى تاریخچه خودش را دارد که خیلى به بحث ما مربوط نمىشود؛ چه شد که ایجاد شد؟ رقیبان اروپایىاش، چه کمپانیهایى و چه مراکز و شهرکهاى سینمایى بودند؟ چه شد که هالیوود آنها را تقریباً از دور رقابت خارج کرد و تمام نیروهاى کیفى و فنى و هنرى سایر شهرکهاى سینمایى کشورهاى اروپایى را جذب خود نموده و چگونه هالیوود از آغاز در ترویج سیاستهاى دولت ظاهرى آمریکا و همچنین دولت پنهان آمریکا (سیاستمداران صهیونیست) این همه سال عمل کرده است؟ اینها قابل بحث است ولى مشخصاً به موضوع بحث ما مربوط نمىشود. در همین حد مىخواهیم هالیوود مورد بحث خودمان را تعریف کنیم.
- رویکرد سینماى غرب به مضامینى چون »آخرالزمان، دجال، ظهور مسیح، جنگ نهایى و امثالهم« را چگونه ارزیابى مىکنید؟
رویکرد هالیوود به بحث آخرالزمان7 مثل دیگر رویکردهایش ناظر به فکر، برنامهریزى و اندیشه قبلى است. هالیوود صرفاً از این جهت که آخرالزمان سوژه ناب، بدیع، جذاب و تماشاگرپسندى است سراغ آخرالزمان نرفته است گیریم که جذابیت در همه مؤلفههاى تصویرى هالیوود به عنوان یک اصل رعایت مىشود ولى اقبال هالیوود به آخرالزمان صرف جذاب بودن این سوژه نبوده و مقاصد کاملاً جدى و نهفتهاى در این رویکرد وجود داشته است. اصولاً آخرالزمان و پایان دنیا و باور این پدیده، مبنى بر یک کهنالگوى8 مشترک بشرى است که در ضمیر ناخودآگاه ابناى بشر نهادینه شده است. چگونه مىتوانیم بپذیریم که این دنیا همینطور پیش برود و به پایان نرسد و اصولاً ضمیر ناخودگاه ما و منطق میتولوژیک9 ما این را نمىپذیرد که دنیا بدون پایان باشد. به همین دلیل براى این پایان دوست داریم که تصویر ارائه کنیم. قرائتهاى مختلفى را در حوزه هنر، ادبیات و کتب دینى نسبت به آخرالزمان براى ما ترسیم کردهاند و در اساطیر ملل متعدد هم نقاط مشترکى که مىتوانیم بیابیم چند تا بیشتر نیست. یکى از آن چند تا، آغاز آفرینش و پایان عمر دنیاست. قصهاى که تقریباً در اکثر قریب به اتفاق اساطیر ملل یافت مىشود و همین نشان مىدهد که ما ناگزیریم به آخرالزمان به عنوان یک سوژه مستتر در ضمیر ناخودآگاه، جمعى بشر بپردازیم. خصوصاً که اگر براى مخاطب بار محتوایى و معنایى و سیاسى هم داشته باشد و هالیوود در واقع با این رویکرد به سراغ آخرالزمان رفته است. چون اولاً پدیدهاى جذاب است. آنچه که نیامده و پیشگویى مىشود همیشه براى انسان جذاب است. دیگر اینکه روایتهاى متعدد و متفاوتى نسبت به این پدیده مىتوانست اتخاذ کند و این تعدد روایتها باعث مىشد آن افکارى که اتاق فکر هالیوود تولید کرده بود خیلى راحت و از طرق متفاوت به مخاطب منتقل شود. به نوعى موضوع آخرالزمان این پتانسیل را داشت که دستمایه اتاق فکر هالیوود قرار بگیرد و در جهت ترویج غیر مستقیم مفاهیمى که به گونهاى صهیونیزم بینالملل پىجوى آن بود به کار رود. از همان آغاز، یهودیان به دلیل نفوذى که در هالیوود داشتند توانستند بسیارى از آموزههاى توراتى را به فیلمهاى هالیوودى تسرّى دهند. اصولاً نگاه آخرالزمانى در هالیوود انواعى دارد که در نگره دینى عمدتاً توراتى است؛ بنابراین ما انواع آخرالزمان را در محصولات تصویرى هالیوود داریم. در »آخرالزمان دینى«10 ما در واقع نگره توراتى را مىبینیم و کاملاً نشان مىدهد که لااقل در آنجایى که شیوه روایت نگاه مستقیم به گونه دینى باشد ما آخرالزمان را با قرائت تورات خواهیم داشت.
- این رویکرد متأثر از چه آموزههایى است، یهودى، مسیحى، صهیونیستى الحادى و یا...؟
در کتاب مقدس مسیحیان هم پیشگوییهاى آخرالزمانى دیده مىشوند. آنها هم پیشگوییهاى مفصلى دارند؛ مثلاً در فراز آخر کتاب مقدس انجیل، (فصل مکاشفات یوحنّا) پیشگوییهاى آخرالزّمانى را مىبینیم که به زبان نماد و استعاره بیان شدهاند ولى در آثار هالیوود عامدانه رویکرد توراتىنسبت به آخرالزمان بهکار مىرود. اگر چه شباهتهایى هم بین آخرالزمان تورات و انجیل هست ولى به هر حال انگار قرار بوده است قرائت یهودى در نگره دینى هالیوود رعایت شود. همچنین نگاه به شیطان، نگاه به فرشتهها، نگاه به بهشت و دوزخ در سینماى هالیوود باز به گونهاى توراتى است. حاصل آن که اصولاً وقتى هالیوود به سمت قرائت و روایت دینى مىرود عمدتاً از تورات تأثیر مىپذیرد.
- غرب با طرح این مباحث چه اهدافى را دنبال مىکند؟
قطعاً این کار بىهدف انجام نمىشود و این خامطبعى و خاماندیشى است که تصور کنیم هالیوود صرفاً به دلیل جذابیت این سوژه به موضوع آخرالزمان پرداخته است. ببینید من این را در فضاهاى دانشگاهى و خدمت دوستان دانشجو به کرّات گفتهام، نسبتى که بشر با سینما برقرار مىکند (در حین تماشاى یک فیلم) نسبت بسیار پیچیدهاى است. انسان عاقلِ بالغِ اندیشهورز، دقایقى از عمرش را تصمیم مىگیرد که فکر نکند و به خود دروغ بگوید و زمانى در حدود دو ساعت را در مقابل یک پرده عریض بنشیند و فکر خود را از هر آنچه در دنیاى بیرون است جدا کند و به پرده روبرو چشم بدوزد و به خود بباوراند که این ترکیب نور و سایه و رنگ که در مقابل چشمهاى اوست عین واقعیت است و به خود بباوراند انسانها و بازیگرانى که در فیلم ایفاى نقش مىکنند، اگر چه آنها را مىشناسد و اسم حقیقى و حتى زندگىنامه و شجرهنامهشان را مىداند، همان اشخاص اعتبارى هستند که در فیلم ادعا مىشود و همین نسبتهایى را که فیلم ادعا مىکند بین آنها برقرار است و تا پایان فیلم به ضمیر خودآگاه خودش بگوید تو خاموش باش، حرفى نزن، دخالتى نکن و همینطور بر مبناى منطق ضمیر ناخودآگاه بنشیند و فیلمى را ببیند و در عالم مجازى آن غوطهور شود و گاهى اوقات براساس جنس و حس و حالت، مخاطب موردنظر به چنان حالتى از همزاد پندارى برسد که پاى فیلم گریه کند یا به شدت متأثر شود و از فیلم تأثیر بپذیرد. این نسبت ویژه میان فیلم و مخاطب بسیار عجیب است. شما وقتى کتاب مىخوانید اینگونه ارتباط برقرار نمىکنید؛ یعنى در هر سطر کتاب مىتوانید از خود بپرسید که من با عقاید نویسنده موافق یا مخالفم. اما نسبتى که سینما با بیننده برقرار مىکند، نسبتى یک سویه و دیکتاتوروار است. سینما مخاطب خود را هیپنوتیزم مىکند و ما خود خواسته هیپنوتیزم مىشویم.
وقتى که چنین نسبت ویژهاى بین فیلم و بیننده برقرار مىشود آیا خلاف عقل نیست که سیاستمداران مغرب زمینى از چنین پتانسیل عظیمى استفاده نکنند. اگر نکنند در عقل آنها باید شک کرد! زمانى ما بحثى با دوستان دانشجو داشتیم به نام »سینما و دموکراسى« و پیشدرآمد آن اینکه نسبت سینما با مخاطب اصلاً دموکراتیک نیست. کاملاً یک جهته، یک سویه و غیر دموکراتیک است. سینما آنچه اراده کند القا مىکند و بیننده هم این تأثیر را مىپذیرد و قبول مىکند، مگر بینندگان خیلى خاص که موضوع بحث ما نیستند. بنابراین ما باید بدانیم که این پتانسیل را نمىتوان نادیده گرفت. خیلى طبیعى است هر فیلمسازى که فکرى، اندیشهاى، قصدى، غرضى یا حتى توطئهاى در ذهن دارد منطقاً باید از این پتانسیل استفاده کند و اگر نکند باید در فهم او شک کرد. بدیهى است که از این ظرفیت استفاده مىکند خصوصاً در شرایطى که تمام لوازم این صنعت را در اختیار داشته باشد. پس طبیعى است که آنها از این ظرفیت استفاده مىکنند و این اصلاً چیز غریبى نیست.
- اهداف هالیوود از توجه ویژه به بحث آخرالزمان چیست؟
عرض شود که مقدمه را گفتیم که کاملاً سینما از آن روزى که ایجاد شد سیاسى بود و باید مىبود و این پتانسیل چیزى نبود که بتوان آن را ندیده گرفت. این را اگر بپذیریم چون بعضىها اصلاً اصل این قضیه را نمىپذیرند، الف را نمىگویند که تا »یا« را نگویند! و اینکه سینما صرفاً هنر است و حدیث نفس شخص هنرمند است. اصلاً این حرفها نیست. اصلاً سینما را اینجور نباید دید و کلاً این نوع نگاه را تکفیر مىکنند. من این مقدمه را گفتم که این نگاه را به رسمیت بشناسیم و اینکه سیاسى ندیدن سینما خلاف عقل است. حالا چه اهدافى را دنبال مىکنند؟ طبیعتاً اهدافى که نظام استکبارى غرب دنبال مىکند در سینماى او نیز منعکس مىشود؛ یعنى در آن نظام دیوان سالارى که ما مىشناسیم و نظامى که همه چیز حتى دین را در خدمت مطامع و منافع کلى آن نظام تعریف و تفسیر مىکند، طبیعتاً سینما هم خالى از این معنى و خارج از این قاعده نخواهد بود. لذا موظف است همان اهداف را دنبال کند. فرهنگ غرب در ذات خود کاملاً مهاجم و سلطهگر است و سینما هم در همین راستا تعریف مىشود. فرهنگ غرب در عین اینکه بیش از همه بر طینت لیبرال - دموکراسى مىتند و به آن مىبالد، به شدت در ذات خود مهاجم است. فرهنگ غرب رقیب را برنمىتابد و اصولاً فلسفهاى که بعد از رنسانس در مغرب زمین شکل گرفت و (به زعم خودشان) به عصر روشنگرى معروف شد و فلاسفه آن یکى در پى دیگرى آمدند و اصولى را عرضه داشتند؛ در واقع حاصل یک جهانبینى و فرهنگ یکسویه و ذاتاً مهاجمى بود که رقیب را تحمل نمىکرد. هیچ از خود پرسیدهایم: چرا اصول و قواعد متعارف مغرب زمین این همه تمامیت گراست؟ نظام جهانى حقوق بشر، اعلامیههاى جهانى...؟ قواعد جهانى، قوانین جهانى، جامعه جهانى، دهکده جهانى، چون این نظام نمىتواند رقیب یا تالىتلو دیگرى را تحمل کند. طبیعتاً در همه امور نگاهى یکسویه و تمامیت خواهانه دارد و سینما نیز باید مطابق این قواعد و داخل این ارکستر بنوازد. پس طبیعتاً همان اهداف را دنبال مىکند و در ذات خود مهاجم است، ذاتاً تمامیت گراست، و تمامى ارزشها و ضد ارزشهاى اعتبارى و جعلى خود را در خدمت مطامع و منافع غرب سالاران تعریف مىکند. سینما تمام مقولات: فکرى، حسى، عاطفى و تاریخى و... را در این راستا مىنگرد. از نگاهى دیگر، سینما ضمن اینکه تجارت بسیار سودمندى است هر زمانى ممکن است فیلمهایى ساخته شوند که تجارى نیستند و فروش اندکى دارند ولى اندیشه و هدفمندى مستتر در آن باعث شده آن فیلم تولید بشود. بنابراین به نظر مىرسد که اهداف هالیوود چندان از غایات نظام غرب دور نیستند، هدف همان است: کندن بشر از آسمان و وابسته کردن او به زمین، زمینى کردن بشر به نوعى، تصویرى کردن بشر و او را از باطن امور به ظاهر امور درآوردن، انسان درونگرا را به برونگرا تبدیل کردن، انسان معطوف به فطرت را به عقل جزوى و جزئى مشغول داشتن، انسان ارزشگرا را به انسان مادیگرا تبدیل کردن، انسان معنوى را به موجودى مادى تبدیل کردن، تفسیر مادى ارائه دادن از حوزههاى ارزشى و همه این پروسه »زمینى شدن انسان« را به نوعى مدیریت کردن. اگر، همه آنچه گفتیم در فرهنگ و فلسفه مغرب زمین ریشه دارد، طبیعتاً در سینماى آن سامان هم لحاظ شده است؛ یعنى مشغول کردن انسان به اصول بسیار ساده و پیش پا افتاده اصالت منفعت و اصالت لذت و تربیت آوردن مخاطب بر این اساس و اینکه این لذت گاهى از طریق خشم، زمانى از طریق شهوت، وقتى از طریق وهم و گاهى هم از طریق ترس قابل تأمین است. پس فرهنگ اصالت لذت اقتضا مىکند که سینما به همه این حوزهها بپردازد و سینما هم در همان راستا طبیعتاً اهداف فرهنگ مهاجم سکولار زمینى انسان غربى را دنبال مىکند.
- موضوع پیشگوییها درباره حوادث آینده، جایگاه ویژهاى در این سینما و فیلمسازى دارد آیا تعریف، حد و مرز، هدف ویژه و یا استراتژى معینى را از این امر مىتوان سراغ گرفت؟
براى انسان امروز پردیکشن11 یا پیشگویى از حوزههاى بسیار جذاب و جالب توجه است. انسان امروز آنچنان مادى، فلکزده و زمینى است که بهگونهاى براى موضوعات فرازمینى دلش تنگ شده است و بیش از همیشه مىخواهد بداند فرجام این دنیا چیست. مثلاً انسانى که از فرط بىهویتى به نهیلیسم روى آورده و یک جور پوچگرایى پیشه کرده کاملاً در مورد آغاز و فرجام امور مىتواند دچار شک و تردید شود. چنین انسانى طبعاً باید نوعى قرائت فلسفى ویژه خود را ارائه کند و طبیعتاً آخرالزمان از آن حوزههایى است که قویاً مىتواند قرائت هدفمندى از زندگى عرضه دارد و اینکه دنیا فرجامى دارد و آن فرجام قواعد و اصول خاص خود را مىطلبد و این یعنى یکجور معنى بخشیدن به زندگى بىهویت انسان امروز. این نشان مىدهد که توجه به مقوله آخرالزمان (غیر از کهن الگو بودن آن در ضمیر ناخودآگاه انسان) دلایل دیگرى هم مىتواند داشته باشد و اینکه اصولاً جذابیت مستتر در این سوژه هم مؤید این مطلب است که راویان هالیوود در کنار مجموعهاى از مباحث به بحث آخرالزمان نیز بپردازند و طبعاً انسان دوست دارد بداند این دنیا نهایتاً به کجا مىرسد و نقطه پایان این دنیا کجاست. البته از این حسّ کنجکاوى مىتوان سوء استفاده نیز کرد و انواع قرائتهاى عجیب و غریب را در خصوص آخرالزمان به خورد انسان امروز داد.
...ادامه را در پست بعدی ببینید:http://naghdefilm.parsiblog.com/1114350.htm
همچنین ببینید: مجموعه نشست های دکتر شاه حسینی در فرهنگسرای رسانه درباره سینما وصهیونیسم: استادشاه حسینی و نشست مدیریت آخرالزمان در حوزه سینما / نشست اول و دوم سینماوآخرالزمان با حضور استادشاه حسینی / نشست سوم سینما وآخرالزمان با حضور استادشاه حسینی / نشست چهارم سینما وآخرالزمان با حضور استاد شاه حسینی / نشست پنجم و ششم سینما و آخرالزمان با حضور استاد شاه حسینی / نشست هفتم سینما و آخرالزمان با حضور استاد شاه حسینی و نشست هشتم در این آدرس: نشست هشتم سینما وآخرالزمان با حضور استاد شاه حسینی
قسمت دوم مقاله پروژه آخرالزمان سازی هالیوود
قسمت اول را در اینجا ببینید: http://naghdefilm.parsiblog.com/1114332.htm
مبانی و پیش زمینه های آثار آخرالزمان سینمای غرب
پرداختن به این بحث در سیاست های استعماری غرب نوین ، قبل از اختراع سینما هم سابقه دیرینه ای داشته است. برخی مبانی و پیش زمینه های این قبیل آثار آخرالزمانی بدین قرار هستند:
1- کابالیسم (تصوف یهودی): کابالا تلفظ انگلیسی کلمه ی « کباله » عبری است. این کلمه به معنی قدیمی و کهن است و اصطلاحا به معنای تصوف یهودی به کار می رود. پیروان آن، این مکتب را دانش سری و پنهان خاخام های یهودی می خوانند و برای آن پیشینه ای تا حدود قرن دوم میلادی قائلند؛ اما محققان (19) شروع آن را به قرن سیزدهم میلادی می رسانند که با « شیطان شناسی » و « پیام مسیحایی» قوی خود در جنوب فرانسه ، توسط اسحاق کور ( 1160 - 1235 ) پایه گذاری شد . این دوران مصادف با سبطنت جمیز اول ( 1213 - 1276 )، شاه آراگون ( واقع در شمال اسپانیا ) است. جیمز از سال 627 هجری (1229 م. ) به دولت های اسلامی اندلس هجوم برد و موجی از جنگ های صلیبی را علیه اسپانیای اسلامی راه انداخت. همچنین همین ایام بود که جنگ صلیبی پنجم در شرق اروپا با جهان اسلام انجام می شد و سلطنت عباسی بغداد به وسیله ی بودائیان هم پیمان هلاکوخان مغول ( 656 ق / 1285 م. ) در هم شکست و دولت مقتدر ممالیک ترک در مصر ایجاد شد و به اصلی ترین رقیب زر سالاران یهودی و صلیبیون مسیحی اروپا تبدیل شد.(20 )زر سالاران یهودی در این ایام احساس کردند که به یک حرکت و شور مسیحایی قوی نیاز دارند تا توده های مسیحی و خواص یهودی را با خود همراه کنند . ایجاد کابالیسم در همین ایام، برای انداختن شور آخر الزمانی گسترده ای بین عوام اروپا برای مقابله با مسلمانان بود و از طرفی با اتحاد راهبردی لودائیان و یهودیان و صلیبیون اروپا، فشار بر دولت ممالیک مصر و عباسیانی که مرکز خود را به قاهره منتقل کرده بودند، بیشتر شد و برای زرسالاران جنگ طلب اروپا نیاز بود که شیطان و یاران او را در میان مسلمانان جستجو کنند تا مردم اروپا علیه مسلمانان بسیج شوند و در جنگ های صلیبی باقی مانده، از جنگ طلبان حمایت کنند.(21 )در کابالیسم، همان اسطوره سیاسی یهودی « پادشاهی خاندان داوودی » در آخر الزمان جنبه ای ملکوتی و راز آمیز عرفانی می گیرد و در قالبی جدید چنین طرح می شود که نخستین تجلی نور در کوه طور بر موسی (ع) بود و سپس داوود (ع) نماد نور الهی و عامل آن در دنیای زمینی بدل می شود و « شخینا »، تجلی روحانی داوود (ع) به حامل آن نور الهی در دنیای ماوراء زمینی مبدل می گردد. این نور در بین یهودیان می ماند تا در زمان آخر در سرزمین موعود بر مسیح از نسل داوود (ع)، نازل شود و حکومت جهانی یهود تشکیل گردد. (22) این مفاحیم که در بین مسیحیان هم به دلیل آشنایی با نبی داوود مرسوم بود، به زودی جا افتاد و با چاپ متعدد رساله های کابالی ، تا چند قرن، شور مسیحایی و شعف آخر الزمانی را در بین مسیحیان اروپا هم راه انداخت و باعث انسجام و اتحاد سربازان الیگارشی زرسالار یهودی - مسیحی اروپا شد . تا این که در نیمه اول قرن 17 م. آمستردام به کانون فرهنگی فعال الیگارشی یهودی بدل شد و همپای آن، ترویج آرمان های مسیحایی به عنوان ایدئولوژی استعمار زمانه آغاز گشت و همین آرمان های آخر الزمانی بهانه ی غاصبان آمریکا برای رفتن به « سرزمین جدید » و قتل عام سرخپوشان شد. (23) تکاپوی تبلیغاتی و انتشاراتی زرسالاری یهودی هلند در آمستردام، تأثیرات جدی در تکوین اندیشه ی استعماری انگلیس نیز بر جای نهاد . (24) مناسک جنسی و جادوگری و سحر و کهانت، بعد ها در کلوپ های کابالیتی مرسوم شد و حتی اتهام آشامیدن خون توسط یهودیان و پیوند آنها با شیاطین و جادوگران در سده نوزدهم ( خصوصا در روسیه و شرق اروپا ) به وفور بین مردم شایع شد .(25) این آیین منحرف، بعد ها در تکوین اندیشه فراماسونری هم نقش بسزایی بازی کرد که انجمن های سری ماسونی را در اختیار استعمارگران انگلیسی و آمریکایی قرار داد. (26)
اکنون نیز در هالیوود در سال های دهه 1990 و 2000 م . کابالیسم جان تازه ای گرفته است و برخی قوانین سنتی کابالیسم رازیر پا گذاشته و با عضویت زنان در این فرقه موافقت شده است تا از طریق بسط آرمان های مسیحایی و آخر الزمانی و شیطان شناسی صهیونیستی بتواند انسجام بیشتری در مواجهه با روند روبه رشد اسلام انقلابی داشته باشد.
به نوشته روزنامه دیلی میل، اکنون رهبر یهودی 75 ساله این فرقه « فیوال گروبر گر ( فلیپ برگ )»، از قدرتمندان پشت پرده هالیوود است و با کمک همسر دومش « کارن » به طور علنی « مرکز آموزش کابالا » را تأسیس نموده و بسیاری از هنرپیشه های معروف و عوامل سینمای هالیوود را به خود جذب کرده است و از طریق این مزدبگیران اهداف خود را تعقیب می کنند . افرادی چون «مادونا» ( که نام خود را به استر - ملکه یهودی دربار خشایارشا - تغییر داده است )، « الیزابت تیلور » ، « باربرا استرایسند » ،« دیان کیتن »،« دمی مور » ، « برتینی اسپیرز » ، « وینونا رایدر »، « میک جاگر» و حتی فوتبالیست ها « دیوید بکام » (27) و همسرش « ویکتوریا » و... فساد و هرزگی و متأسفانه شهرت بالای برخی از افراد شهره ی عام و خاص است . مثلا برتینی اسپیرز در یک مورد یک ازدواج سه ساعته با یک خواننده دیگر داشت و پس از جدایی طی 24 ساعت طلاق گرفت ! و البته همینان الگوی بسیاری از جوانان مورد استحمار زرسالاران کابالیست هستند .
فرقه ی فیلیپ برگ به ادعای خودشان، حدود سه میلیون عضو دارد و ثروت فراوانی دارد . در سال 2002 حدود 23 میلیون دلار داشت، ولی در سال 2003 فقط در لس آنجلس 26 میلیون دلار ثروت داشت ! اینان روش های ظالمانه ای برای ثروت افزایی دارند ؛ مثلا آب معمولی را به نام «آب کابالا » هر بطری 8 دلار می فروشند! یا کتاب اصلی کابالیسم یعنی « ظهر » را که زیر یکصد دلار است ، به قیمت 430 دلار می فروشند . این اعمال و پیوستن فرد فاسدی چون « مادونا » به این فرقه ، باعث موضع گیری شدید علمای سنت گرای یهودی چون « ربی یاکوب ایمانوئل » و « خاخام باری مارکوز » و « ربی اسحاق کدوری » خاخام سرشناس بیت المقدس علیه فرقه ی او شده است؛ اما شواهد و دلایل فراوانی بر حمایت همه جانبه ی شبکه مقتدر زرسالاران یهودی - صهیونیست هالیوود ، از ترویج کابالا و مناسک جنسی و جادوگری و رمزوارگی و آرمان های مسیحایی و شیطان شناسی مدرن آن در دست می باشد. (28)
طیف مروج کابالیسم و فرقه های تابع کابالیسم چون « فرانکیسم » و « دونمه » بسیار وسیع است و شامل ترویج رقص های جنسی لمبادا (رقص بره ) که از مناسک جنسی دونمه های ترکیه گرفته شده است و توسط مایکل جکسون و سایر مفسدین هالیوود، رواج داده می شود تا فیلم هایی که به ارزش جادویی اعداد و حروف مربوط می شود ( خصوصا حروف عبری در دایره هایی که نماد های سنتی کابالیسم می باشند). فیلم هایی مانند «پی » و اسرار حروف » به ترویج اهمیت حروف و اعداد عبری می پردازند و مقدمه سازی می کنند تا مخاطب به کابالیسم نزدیک شود و در فیلم پر هزینه و پر مخاطبی چون « هری پاتر»
(در قسمت های متعددش) به مباحث شیطان شناسی و آخر الزمانی و جادوگرایی و سحر وکهانت و سمبل های پادشاهی داوودی ( شیر غران ایستاده ) (29)که نماد سبط یهودا می باشد، پرداخته می شود ؛ سبطی که بر اسباط 12 گانه مسلط شد و یهودیت ماده گرا را به وجود آورد . در این فیلم، همچنین با اشاره به شجاعت و استعداد و برگزیدکی پیشین هری، مطالب مزبور را کاملا جهت دار به اسم یک فیلم فانتزی یا داستان تخیلی به خورد کودکان معصوم می دهند؛ (30) البته جدای از این بحث ها ، آثاری که در هالیوود، تبلیغ زیادی روی آن ها می شود، به وضوح در ارتباط با اهداف اربابان صهیونیست یهودی و مسیحی هالیوود می باشد و به گفته مصطفی عقاد کارگردان فیلم معروف «الرساله » : « در هالیوود همه کاره تهیه کنندگان و پشتیبانان، صهیونیست هستند ... همه چیز حتی سوژه ها کنترل می شوند ...» (31)
پروژه آخر الزمان سازی هالیوود
اشارتی تاریخی
انواع آخر الزمان در سینما
نام نویسنده: آقای سید ابوالحسن علوی طباطبایی تاریخ نشر: هلال(موسسه فرهنگی موعود)/ تاریخ نشر: 1386 /تعداد مجلدات:یک جلد/قیمت: 14000 ریال موضوع “فرجام جهان” دل مشغولی همیشهی آدمی است از گذشتههای دور تا فرجام جهان و آثار فرهنگی، محصول تلاشی است پیگیر برای یافتن پاسخ این پرسش، فرجام جهان به کجا می انجامد؟ منابع دینی و کلام صادره از سوی انبیای عظام الهی اوّلین منبع پاسخگویی این پرسشند و البته مطمئنترین آنها تا آن هنگام که مورد دستبرد، تفسیر به رأی و تحریف مغرضان واقع نشده باشند. “سینمای غرب”، به عبارتی دیگر جادوی غرب، در پی یافتن “موضوعاتی محرّک برای جلب تماشاگر” و “ایجاد زمینههای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی” برای محقق ساختن اهداف جریان پشت پردهی سلطه و حکمرانی، طی همهی سالهاییکه از عمرش میگذرد، پرداختن به اینموضوع را دست مایهی ساختن بسیاری از آثار سینماییکرده و آیندهی مفروض خود را به انحاء مختلف به تصویرکشیده است.اثر حاضر حاصل پژوهش و مطالعهی مدرس، سینماگر و پژوهشگر ارجمندجناب آقای علوی طباطبایی دربارهی سینمای “هالیوود و فرجام جهان” است که امید میرود مقدمهای برای کاوش بیشتر و زمینهای برای نقد و تحلیل دقیقتر جوانان و پژوهشگران این حوزه باشد. |
چرا به قهرمان نیاز دارند؟
| |
در دهه 1930 یعنی همان زمان که آمریکا با بحران اقتصادی شدیدی دست و پنجه نرم می کرد ، این نیاز احساس گردید که آمریکاییان به لحاظ روانی احتیاج به وجود فوق قهرمان دارند تا در سایه تصور و خیال آن ، آرامشی ولو موقتی بیابند. اینچنین بود که در سال 1933 شخصیت "سوپرمن" به صورت داستان مصور (کمیک استریپ) توسط "جری سیگل" و "جو شوستر" خلق شد.
از 4 ماه مه 2007 بازهم تصاویر قهرمان افسانه ای دیگری برپرده سینماها رفت تا تماشاگر عام امروز جامعه آمریکا در بیش از 4000 سالن سینما به تماشای آن بنشیند و همه آرزوهایش را در وجود آن قهرمان سرخ و آبی پوش ببیند (همان رنگ های پرچم آمریکا)که از در و دیوارها مثل آب خوردن بالا می رود ، تارهای عنکبوتی اش را همچون رشته های طناب به گوشه و کنار ساختمان های مرتفع گیر می دهد و بوسیله آنها از این سو به آن سو می پرد تا با قدرت شگفت آورش ، دشمنان جامعه انسانی که خبیث و بدجنس و طماع هستند را نابود سازد. در مقابل همه این قهرمان بازی ها ، پلیس و نیروهای نظامی نظاره گر آرتیست بازی هایش ، تنها برایش دست می زنند و هورا می کشند! یادش بخیر ! یک زمانی این نیروهای نظامی و امنیتی کلان شهرهای آمریکا مثل نیویورک ، در مقابل کینگ کنگ و گودزیلا و دایناسورهای سرزمین گمشده و بیگانه های فضایی و امثال آن ، لااقل از خود عکس العملی نسان می دادند و با تانک و توپ و هواپیما به جنگ با هیولاهای زمینی و فرازمینی می رفتند ولی گویا امروز دیگر همه چیز را برعهده سوپرقهرمانان خیالی گذارده اند!! اگرچه این تنها اسپایدرمن نیست که چنین ماموریت های خطیری را انجام می دهد. سوپرقهرمان های دیگری هم هستند مثل بت من و سوپر من و 4 شگفت انگیز و لاک پشت های نینجا و ...که هر از گاه از داخل کمیک بوک ها بیرون می آیند و کمی از استرس و اضطراب مردم آمریکا را کاهش می دهند ، ولواینکه برروی پرده سینما ، به آنها اطمینان خاطر دهند تا نگران و هراسان نباشند که هیچ دشمنی برروی کره خاکی یا در اعماق فضا نمی تواند آنها را اذیت کند ، چراکه این سوپرقهرمانان حضور دارند و سر بزنگاه به دادشان خواهند رسید!!! 25 ماه مه نیز سر و کله کاپیتان جک اسپارو با قسمت سوم "دزدان دریای کاراییب" برپرده سینماها پیدا شد که ترکیبی از لانگ جان سیلور "جزیره گنج و "سندباد" معروف است.(بسیاری از ایده های طرح قصه این قسمت از داستان های معروف سندباد گرفته شده است) نمونه کامل یک کاراکتر آمریکایی با همه آن خصوصیات "شلختگی کابوی" که برخی آن را به "بی خیالی جنوبی " نیز تعبیر می کنند. جک اسپارو از آمریکایی ترین کاراکترهایی است که به مردم خود ینگه دنیا و البته این سوی آب ها قالب شده است. چراکه ریشه در فاتحان قاره نو و بنیانگذاران آمریکا دارد . پایه گذارانی که اغلب از دزدان دریایی فراری از مجازات حکومت اسپانیا به شمار می آمدند!!! (شگفت انگیز آنکه چند روز پس از اکران این فیلم ، یکی از مدیران پخش والت دیزنی گفته بود ، "جک اسپارو" به یک پدیده فرهنگی بدل شده است!!) جک اسپارو هم علیرغم همه خصوصیات بلبشو و شلخته اش ، اما یک تنه ناجی شخصیت های مثبت قصه می شود و با همه بدمن ها و تهدید کنندگان آرامش دریاها در می افتد تا اینکه آنها را به سزای اعمالشان برساند. یعنی علیرغم جنگ و درگیری بی امان همه دوستان و یاران کاپیتان "برباسوا" و فداکاری های "ویل ترنر" و "الیزابت سوان" ، اما بالاخره این جک اسپاروست که قلب "دیوی جونز" را می شکافد و به حکومت سیاه او پایان می دهد.اما سر و کله این به قولی سوپر قهرمان ها از کجا پیدا شد و چرا دوباره چند سالی است که پرده سینماها را عرصه تاخت و تاز خود قرار داده اند؟ در دهه 1930 یعنی همان زمان که آمریکا با بحران اقتصادی شدیدی دست و پنجه نرم می کرد ، این نیاز احساس گردید که آمریکاییان به لحاظ روانی احتیاج به وجود فوق قهرمان دارند تا در سایه تصور و خیال آن ، آرامشی ولو موقتی بیابند. اینچنین بود که در سال 1933 شخصیت "سوپرمن" به صورت داستان مصور (کمیک استریپ) توسط "جری سیگل" و "جو شوستر" خلق شد. سوپرمن در واقع نشانه رویاهای آمریکایی بود ، قهرمانی که از اعماق فرهنگ آنگلوساکسون می آمد با مشخصات قهرمانان محبوب فوتبال آمریکایی که همواره حق قضاوت و اجرای عدالت را برای خود محفوظ نگه می دارند. گویی قاضی "روی بین" افسانه ای بود که می خواست برای نخستین بار قانون را در جامعه موسوم به "غرب وحشی" پیاده کند. یا جرج واشینگتن بود که می خواست همراه 54 تن از رهبران ایالت های دیگر ، در اواسط قرن هیجدهم ، قانون اساسی آمریکا را بنویسد. با توفیق قصه های سوپرمن و استقبال گسترده از آنها ، مجلات ارزان قیمت و کتاب های سریالی ، مملو از این دسته داستان های مصور گردیدند ؛ فلش گوردون ، کاپیتان مارول ( که بعدا آدم های شگفت انگیز از درونش متولد شدند) ،بتمن ، باک راجرز ، فانتوم ، کاپیتان آمریکا و ...همه و همه سوپرقهرمانانی بودند که در حوادث و فجایع هیولاهای مختلف ، سر می رسیدند ، با آنها می جنگیدند و پیروز می شدند. در سال 1936 ، کمپانی یونیورسال حقوق استفاده بسیاری از این داستان های مصور را خریداری کرد و براساس آنها شروع به ساخت سریال های سینمایی نمود که مورد استقبال وسیع سینماروها قرار گرفت. این روند خصوصا در سالهای بعد ادامه یافت به ویژه در دورانی که آمریکا درگیر جنگ دوم جهانی و مصایب ناشی از آن گردید و سپس در ایام پس از جنگ و سرخوردگی و یاس مردم ، همچنین طی سالهای جنگ سرد برای مقابله با دشمنی به نام کمونیسم همواره این کاراکترهای سوپر قهرمان برای سردمداران اقتصاد و سیاست آمریکا که سرنخ رسانه ها و از جمله کمپانی های فیلمسازی را هم در اخنیار داشتند ، مورد بهره برداری قرار می گرفتند تا جامعه در مقابل تهدیدات و خطراتی که همان رسانه ها توی بوق می کردند ، احساس وابستگی بیشتری به قدرت حاکم بنماید. تقریبا پس از دهه 50 که جامعه آمریکا ثبات بیشتری یافت و با ورود کاراکترهای تازه نفسی همچون "جیمزباند" و "مت هلم" و امثال آن (که بیشتر با دوران جنگ سرد متناسب بودند) ، سوپرمن و بت من و کاپیتان مارول ، طرفداران خود را از دست دادند و در نتیجه کم کم به محاق رفتند. اما به قول "کیم نیومن" در کتاب "فیلم های کابوس گونه " اگر در آن دوران ، یک سینماروی دهه 40 با ماشین زمان ، مسافرتی به دهه 70 می کرد ، حتما به نظرش مسخره می آمد که می دید از ماجراهای فلاش گوردون ، "جنگ ستارگان" را ساخته اند و یا سوپر من را بازسازی کرده اند. فیلم هایی که نسخه های اصل شان در زمان خود تحقیر گردیده و ناچیز شمرده می شدند.(در اینجا بایستی دو فیلم "بت من" ساخته تیم برتن در دهه 80 را مستثنی کرد ، زیرا برتن در آن فیلم ها ، کاراکتر بت من را بهانه ای برای پرداخت درونی و اکسپرسیونیستی قهرمان های زمینی به حساب آورده بود ، آنچه که باعث شد حتی در مقابل فیلم "بازگشت بت من" ، گروهی از یهودیان آمریکا موضع گیری نمایند ، به دلیل آنکه کاراکتر پنگوئن را برداشتی از صهیونیست های آمریکایی قلمداد کرده بودند.) به هرحال آن بنجل های دهه های 30 و 40 در دهه 70 و 80 دوباره توسط کمپانی های بزرگ و با بودجه های کلان جان گرفتند تا در واپسین سالهای جنگ سرد و درحالی که انقلابات مردمی در بسیاری از نقاط جهان ، منافع آمریکا را با خطر جدی مواجه ساخته بود، مردم آمریکا را دوباره با تهدیدهای موهوم و سوپرقهرمان های خیالی مشغول کنند ، تا سرخوردگی و یاس ناشی از شکست در ویتنام و ایران و آمریکای لاتین ، حداقل در سطح رسانه ای توجیه شود و آمریکاییان ولو در حد کاراکترهایی مانند "راکی " و " رمبو" پیروز میادین مختلف جهانی قلمداد گردند!! دهه 90 ، همراه شکست اردوگاه کمونیسم ، هژمونی آمریکا را نیز در رهبری اردوگاه سلطه کم رنگ کرد ، چراکه مترسکی به نام کمونیسم از بین رفته بود و امپریالیسم آمریکا برای هدایت سیاسی بلوک غرب ، دستاویزی قوی در اختیار نداشت. اینجا بود که سینمای آمریکا فرصتی یافت تا از چنگال سوپر قهرمان ها به در آید و با فیلم هایی همچون :"سکوت بره ها" ، "رقصنده با گرگ ها" ، "نابخشوده " ، "پالپ فیکشن" ، "نجات سرباز راین" ،" زیبایی آمریکایی" ، "فول مانتی" و "قاچاق" به بازیابی موضوعات مبتلابه تاریخی – اجتماعی جامعه خود بپردازد که سالها در پس پرده های تهدیدات و خطرات موهوم پنهان مانده بود.اما پس از 11 سپتامبر 2001 و حادثه برج های تجارت جهانی در نیویورک ، بازهم بهانه لازم در دستان سردمداران آمریکا قرار گرفت تا با ساختن و پرداختن دشمن تازه نفسی تحت عنوان "تروریسم" ؛ به خاورمیانه لشکر کشی کنند و دوران طلایی ژاندارمی خود در دهه های 60 و 70 را تجدید نمایند. از این پس بود که طبق معمول هالیوود هم وارد گود شده و این بار (آنچنانکه که گردانندگان آن در همایشی پس از 11 سپتامبر 2001 عنوان کردند) با تمام قوا امکانات سینمایی خود را به میدان آورد. اینجا بود که در کنار بسیاری از فیلم های تبلیغاتی مانند :"سقوط بلک هاوک" ، "پشت جبهه دشمن" ، "جاسوس بازی" و ...دوباره سر و کله سوپرقهرمان ها پیدا شد. در اولین تابستان بعد از حادثه 11 سپتامبر بود که نخستین "اسپایدرمن" جدید به کارگردانی سام ریمی و بابازی توبی مگوایر و کریستین دانست به روی پرده سینماها رفت و با فروش فوق العاده ای مواجه گردید. دومین قسمت در سال 2004 با همان گروه سازنده ، بازهم به توفیق وسیعی دست یافت. سال بعد ، "بت من" با روایت داستان آغازینش تحت عنوان " بت من آغاز می کند " با کارگردان قابل بحثی همچون کریستوفر نولان به میدان آمد. این "بت من" دیگر علنا در مقابل تروریست هایی که از شرق به گاتهام سیتی هجوم آورده بودند تا به قول خودشان آن شهر گناه و فساد را نابود گردانند ، می ایستاد!! علیرغم درگذشت کریستوفر ریو (بازیگر نقش سوپرمن ) هم بالاخره صاحبان کمپانی برادران وارنر پس از دو دهه ، یک سوپرمن جدید و تازه نفس از قوطی خود بیرون آورده و تحت عنوان "سوپرمن بازمی گردد" در سال 2006 روانه پرده سینماها کردند. این سوپرمن نیز به شکل مضحکی سعی داشت تا دنیا را یک تنه از شر آدم بدها خلاص کند و این مضحکه آنقدر شور بود که از طریق "سی دی" به اصطلاح پرده ای فیلم می توانستیم بارها و بارها در جدی ترین صحنه های آن ، صدای خنده تماشاگران را بشنویم!! اگرچه سام ریمی در اسپایدر من 3 ، سعی داشته تا جلوه تازه ای از این سوپرقهرمان ارائه نماید و یکی از بدمن های قصه را به سیاق دکتر جکیل و مستر هاید ، درون وجه منفی خود پیتر پارکر قرار دهد ( درونی که توسط ماده ای خارجی از ورای کره زمین آلوده می شود) اما همچنان وی در گیر سوپرقهرمان بازی هایش است ، این بار با محکومی که از زندان گریخته (و حتما جامعه آمریکا را ناامن ساخته!) و از قضا عامل اصلی قتل ناخواسته عموی پیتر هم هست و اتفاقا در اثر یک آزمایش سری (شاید در جایی مثل گوانتانامو!)هم به موجودی شنی بدل می شود!! اسپایدرمن هم بر پس زمینه ای از پرچم آمریکا(لابد برای اینکه تماشاگر پرت هم شیر فهم شود !!) ، این بار با کمک دوست / دشمن قدیمی اش ، هری آزبرن ، به جنگ وی می رود. ضمن اینکه پیام هایی از جنس صلح طلبی و بخشش هم در فیلم گنجانده شده است!!! نکته جالب آن که درون منفی یا مستر هایدی پیتر پارکر با نماد لباس سیاه و سر و وضع رپ گونه مشخص می گردد!(و این رپ شدن که به راک رقصیدن هم می انجامد!! بسیار مضحک از کار درآمده) در فیلم "دزدان دریای کاراییب" نیز ، آدم بدها با مهیب ترین و مشمئز کننده ترین چهره به نمایش گذاشته می شوند. کاپیتان دیوی جونز با آن سر و وضع اختاپوسی و یاران عجیب و غریبش در کشتی "داچمن" هراس آورتر از هر دشمنی نمایانده می شوند تا مخاطب دلش را به جک اسپاروی بی اصل و نسب و بی قید و بند خوش کنند. خصوصا که این بار قسمتی از دشمنان هم از شرق آمده اند (مثل آن سرکرده دزدان دریایی سنگاپور با بازی "چو یون فت") تا پازل همیشگی هالیوود علیه آسیایی ها تکمیل شود. و اینچنین معروفترین دزدان دریایی (یا شاید تروریست ها) اجتماع می کنند تا گنج دیوی جونز را بدست آورند! همچنان در اسپایدر من 3 و دزدان دریای کاراییب 3 ، موضوع دشمن موهوم و خیالی ( و این بار بسیار موهوم تر) و ترس از آن به مخاطب القاء می شود و اینکه جامعه به شدت به امثال اسپایدرمن و جک اسپارو نیاز دارد. از همین روست که این فیلم همچنان مورد استقبال واقع شده و چندین هفته بر صدر جدول پرفروش های آخر هفته آمریکا می نشینند. مایکل مور (مستند ساز معروف آمریکایی ) در فیلم "بولینگ برای کلمباین" ، پراکندن همین نوع ترس توسط رسانه های مختلف آمریکایی را موجب بروز و رشد عدم اعتماد در جامعه آمریکا و رخداد سالانه بیش از 11 هزار قتل با اسلحه در این کشور می داند . (از جمله فاجعه اخیر دانشکده پلی تکنیک ویرجینیا) زیبگینو برژینسکی (مشاور امنیت ملی جیمی کارتر ، رییس جمهور اسبق آمریکا) هم در مقاله ای که در روزنامه واشینگتن پست 25 مارس 2007 نوشت، درباره حضور چنین ترس و وحشتی که در جامعه آمریکا رواج داده می شود تا لزوم چنان سوپر قهرمان هایی توجیه شود و البته مصداق بارزش در دولتمردان آمریکایی جستجو گردد،می گوید : «جنگ علیه ترور» موجب ایجاد «فرهنگ ترس» در ایالات متحده شده است. دولت بوش با تبدیل این سه کلمه به عنوان یک امر مقدس ملی پس از واقعه دهشتناک 11 سپتامبر، ضربه مهلکی به دموکراسی آمریکایی، امنیت روانی آمریکاییان و جایگاه ایالات متحده در جهان وارد کرده است . آسیبی که ازسوی این عبارت سه کلمهای متوجه آمریکا شده است، بارها و بارها بزرگتر از آسیبی است که حملات 11 سپتامبر به ما وارد کرد، حامیان «جنگ علیه ترور»، از ابهام موجود در این عبارت به صورت استادانهای استفاده کرده اند. ارجاع دائمی به «جنگ علیه ترور»، رسیدن به یک هدف بزرگ را امکانپذیر ساخته است. این هدف، سبب گسترش فرهنگ ترس در ایالاتمتحده شده. ترسی که پشت این عبارت پنهان است، سیاستمداران را قادر میسازد تا با استفاده از این ترس، احساسات عمومی را در حمایت از طرحهای خود برانگیزند. بدون ایجاد ارتباط روانی میان شوک ناشی از واقعه 11 سپتامبر و ادعای وجود تسلیحات کشتار جمعی در عراق، کنگره آمریکا هرگز اجازه ورود به جنگ عراق را صادر نمیکرد. انتخاب مجدد بوش در سال 2004 نیز تا حدودی در نتیجه تأکید بر این مسئله بود که «یک مملکت در حال جنگ» فرمانده کل قوای خود را تغییر نمیدهد. آمریکای امروز، در نتیجه گسترش فرهنگ ترس، دارای ملتی با اعتماد به نفس و نیرومند نیست. ملت ما هم اکنون چند پاره شده است، دیگر خبری از آن اعتماد به نفس آمریکایی نیست ...این مشکلات نتیجه 5 سال شستوشوی مغزی ملت آمریکا به نام «جنگ علیه ترور» است. آمریکای امروز کشوری ناامن و سرشار از ناراحتیهای روانی است. کنگره آمریکا در سال 2003، گزارشی تهیه کرد و در آن 160 محل احتمالی وقوع حمله تروریستی را مشخص نمود. با لابیهایی که انجام شد، این آمار در ابتدای سال 2004 به 1849، در پایان همان سال به 28360 و در سال 2005 به 77769 مورد افزایش یافت. آخرین گزارشی که در اسناد ملی موجود است، این آمار را 300000 مورد اعلام کرده است. چنین آمارهایی خود دلیل دیگری از روان پریشی ناشی از گسترش فرهنگ ترس در ایالات متحده است.دولت، رسانههای عمومی و صنایع تولید سرگرمی در ایجاد فرهنگ ترس در جامعه نقش عمده را بازی میکنند. بیلبوردهای هشداردهنده در اتوبانها، پستهای بازرسی بیدلیل در ادارات و سازمانهای مختلف، تلویزیونهای کابلی که همواره ترس از عملیات تروریستی را گسترش میدهند و وسایل سرگرمی مانند فیلمهایی که شیطان را در هیبت عربی نشان داده و سبب گسترش اسلاموفوبیا (اسلام هراسی) میشوند، نمونهای از نقشی است که این عوامل در ایجاد جو ناامنی روانی در کشور برعهده دارند. آنچه امروز در تبلیغات مختلف مشاهده میشود، شبیه کارزار ضدیهودی نازیهاست و در صورت ادامه ، تبدیل به واقعهای همچون هالوکاست خواهد شد." وقتی در صحنه ای از فیلم "اسپایدر من"(مرد عنکبوتی) مردم به شدت برای این سوپر قهرمان عنکبوتی دست می زنند ، روشن می شود که جامعه آمریکا را تا چه حد محتاج سوپر قهرمان ها کرده اند. شاید از آنجا که هیچگاه در تاریخش ، قهرمان آنچنانی نداشته است؟ ژان لوک گدار در صحنه ای از فیلم "در ستایش عشق" ضمن اشاره به هجوم فرهنگ و هنر بدون ریشه آمریکا بر فرهنگ و تاریخ اصیل اروپاییان ، آن را با تحمیل ناجی شدن یانکی ها در جنگ دوم جهانی مقایسه کرده و از زبان یکی از شخصیت هایش به نام "ادگار" (که شاهد خرید خاطرات جنگ فرانسوی ها از سوی یک استودیوی هالیوودی است تا براساس آن فیلمی درباره جنگ ساخته شود) می گوید :" ...آمریکاییان هیچ خاطره و گذشته ای ندارند و همیشه از خاطرات دیگران استفاده می کنند..."در فیلم "گنج ملی" هم که نیکلاس کیج و دوستانش برای کشف رمز و رازی ، به دنبال تاریخ آمریکا هستند ، حتی در گنجینه ملی شان ، کلکسیونی از میراث سرزمین ها و ملت های دیگر را می یابند!!و کلام آخر اینکه به قول گالیله :"بدبخت ملتی که به قهرمان نیاز دارد" سعید مستغاثی/ موعودhttp://mouood.org/content/view/5009/40/ |
به گزارش خبرگزاری آینده روشن ، وبلاگ "آرماگدون"به برسی باورهای آخرالزمانی آثار سینمایی در چند سال گذشته پرداخته است . بلاگر این وبلاگ که اکنون موسسه فرهنگی آرماگدون را نیز به راه انداخته است با ارائه ی مقالاتی جامع سعی در آشکار سازی توطئه های رسانه ای صهیونیسم علیه اسلام را دارد. بلاگر در چند پست از وبلاگش با ارائه مقاله ای جامع از جواد شمقدری کارگردان ایرانی با عنوان "قواعد ششگانه سینمای هالیوود" به برسی لایه های پنهان دنیای فیلم سازی هالیوود پرداخته است. وی میگوید : نویسنده در این مقاله سعی کرده است با مرور قواعد مشترک آثار سینمایی که کارخانه رویاسازی هالیوود از بدو تاسیس تاکنون به مردم جهان عرضه کرده است، سرنخ هایی از اهداف پنهان و نهان گردانندگان آن به دست ذهن مخاطب بسپارد. در بخشی از این مقاله میخوانیم : هیچگاه سینمای هالیوود و دنیای رسانهای غرب در ترسیم جایگاه خود در تضاد خیر و شر دچار تردید و شک، پنهانکاری، دوگانه عمل کردن و انحراف نمیشود یعنی همیشه خود را مظهر خیر و سفیدی و دیگران را مظهر شر و سیاهی قلمداد میکند. هالیوود تلاش میکند با استفاده از فیلم هایی مانند فیلم «روز استقلال» و «آرماگدون» ترس و وحشت ناشناخته و هولناک و عظیمی را در دیدگان مخاطب ساده و بیدفاع خود ماندگار سازد تا در زمان ضرورت با تنها اشارهای او را غیرمستقیم در ایجاد یک سری حوادثی که باید همچون دومینو پشت سر هم روی دهد سهیم کند. (همچون حوادثی که بعد از یازده سپتامبر و به دنبال وحشت و ترس حاصل از شوک انهدام برجهای دوقلو رخ داد.) فیلمساز هالیوود به خود اجازه میدهد سالها ترس و وحشت و بیم از آیندهای تاریک و مرگآفرین را در شهروند خود نهادینه کند تا به نتایج مافوق تصوری که اراده کردهاند که همانا تسلط بر تمامی سرمایهها و میراث بشری است دست یابند.
به اعتقاد نگارنده هالیوود برای مبارزه با اسلام هر هیچ تلاشی فرو گذار نمیکند : هالیوود در ساخت فیلمهای سینمایی علیه اسلام و مسلمانان تنها به یک ژانر یا تولید چند فیلم بسنده نمیکند، از همه ژانرها و گونههای مختلف سینمایی اعم از عاطفی، رمانتیک، کمدی، حماسی، حادثهای، سیاسی، جنگی، تخیلی، کودک و در قالب انیمیشن، بازی رایانهای و غیره سود میجوید، و از همة ظرفیتهای انسانی نیز استفاده میکند. اگر بتواند، در کنار کارگردانهای هالیوود از کارگردانان دیگر و حتی کشور مقصد نیز سود میجوید.
در بخشی از مقاله با اشاره به اینکه آمریکا فیلم سازی را به عنوان ابزاری برای زمینه سازی سیاست هایش به کار گرفته است چنین میخوانیم : آمریکا قبل از حذف صدام و حمله به عراق فیلمهای زیادی در این باب ساخته است که نگارنده با اینکه فرصت چندانی برای فیلم دیدن ندارد در دو ژانر کمدی (Hot shot) و جنگی (سه پادشاه) آثاری با این مضمون دیده است. در پایان نویسنده میگوید : این جریان رسانهای و سینمای هالیوود است که بیش از دلار و بیش از ناوهای آمریکایی و هواپیماهای جنگی و بیش از سرویسهای مخفی و اطلاعاتی و توانایی فنی و تکنولوژی توانسته است آمریکای محدود در مرزهای جغرافیایی را به آمریکای جهانخوار تبدیل سازد.
برای دسترسی به این وبلاگ از لینک زیر میتوانید استفاده کنید : http://www.armageddon.ir