تصور اینکه قرار است همه ساکنان زمین در سال 2012 در اثر یک سلسله حوادث مهیب طبیعی، زیر آب بروند و جان بدهند، به خودی خود بسیار هولناک است. این تصور وقتی توسط کارگردان توانای «روز استقلال» یعنی رولند امریخ (Roland Emmerich)، با جلوه های بصری بیسابقه به تصویر کشیده شود، می تواند موجی از نگرانی در میان ساکنان زمین به وجود آورد و سپس حتی عنوان "مادر ژانر بلایای طبیعی" از آن خود کند. خصوصا اینکه کمپانی تبلیغاتی این فیلم جار و جنجال راه انداخت و با هدف فروش بیشتر، سال 2012 را به عنوان سال پایان جهان معرفی کرد تا به این توهم رنگ واقعیت ببخشد. این مساله از آنجا شروع شد که مسئولان کمپانی سونی پیکچرز دست به آماده سازی وب سایتی زدند و با ارائه کلیپ های تبلیغاتی کار را به آنجا کشاندند که دست آخر مسئولان ناسا به تهیه کنندگان کمپانی سونی در مورد تبلیغات این فیلم در اینترنت هشدار دادند و از آنها خواستند برای رفع این سوء تفاهم عمومی دست به کار شوند.
کارگردان بدبین
مروری بر داستان
رولند امریخ در کار تازهاش پا را فراتر میگذارد و تصاویری از ویرانی تمدن شهری خلق میکند که مشابه آن تا پیش از این در هیچ فیلم سینماییای به نمایش درنیامده است. همه مردم جهان به استثنای 400 هزار نفر در «2012» محکوم به یک مرگ تلخ و سخت می شوند.این فیلم اگرچه بر اساس یک پیش گویی اقوام مایایی ساکن در نواحی مرکزی آمریکا، این سال را به عنوان پایان جهان انتخاب کرده اما با استفاده از مضمونی علمی - تخیلی داستان را به پیش می برد.
«2012» با صحنه هایی از اتعاشات عظیم و غیرعادی خورشید که به سوی زمین روانه می شود، آغاز می شود. یک محقق هندی برای اولین بار در سال 2009 متوجه این ارتعاشات میشود و تاثیر آن بر فعال شدن هسته مذاب زمین را با یک محقق آمریکایی در میان می گذارد. آدریان زمین شناس آمریکایی به هند می رود تا گزارشی از این موضوع برای هیئت حاکمه آمریکا ببرد. امواج و نیروهای متصاعد از این تشعشات باعث شده درجه حرارت هسته زمین به سرعت افزایش یابد و این ماجرا به زودی موجب فوران هسته زمین، زلزله های پی در پی و بالاآمدن سطح آب دریاها می شود. این اتفاقات نهایتا به آب گرفتگی سراسر زمین و نابودی ساکنان این سیاره در سال 2012 خواهد انجامید. آدریان موضوع را به کاخ سفید اطلاع داده و کار به اجلاس سران گروه بیست می کشد و تصمیم این میشود که طی یک پروژه فوق سری، 400 هزار نفر از برگزیدگان برخی کشورهای جهان به اضافه آثار مهم فرهنگی تمدنی قابل انتقال و نیز یک جفت از همه حیوانات انتخاب شوند تا در روزهای منتهی به تاریخ 12/12/2012 در کشتی مسقفی که کوهستانهای مرتفع چین به همین منظور از قبل ساخته می شود جای بگیرند.
اما محور این داستان یک رمان نویس ناموفق و روشنفکر آمریکایی به نام جکسون است که شغل دومش رانندگی یک سرمایه دار روسی به نام یوری کارپف است. جکسون به صورت محیرالعقول و خیال انگیزی خانواده اش را از زلزله های پی در پی شهرهای آمریکا نجات می دهد و خودش را به چین می رساند. او وقتی به اتفاق خانواده اش به شهر فلزی ساخته شده بر فراز ارتفاعات چین می رسد، راهی برای ورود به کشتی (زیردریایی) غول پیکر پیدا می کند اما با مشکلات پیچیدهای روبه رو می شود که دست آخر ماموریت نجات نسل بشر بر عهده او قرار میگیرد. او و خانواده اش در قسمت چرخ دنده های لولای دریچه کشتی گیر افتاده اند. در این بین پیش از آنکه دریچه های کشتی بسته شود، سطح آب آنقدر بالا می آید که کشتی دچار آبگرفتگی می شود و اینگونه است که این ماموریت بر عهده او می افتد. او وقتیکه درگیر تعمیر نقص فنی دریچه کشتی است، با همکاری پسرش «نوح» منجی نسل بشریت می شوند تا دوباره تاریخ زمین از 01/01/01 آغاز شود. تاریخ 27/01/01 در تصاویر پایانی فیلم نقش می بندد. حالا 27 روز است که کشتی نوح در سیاره آبی زمین شناور است و دیگر به نزدیکی خشکی هایی رسیده که از سوی آفریقای جدید که از بلندترین نقاط است، نمایان شده. قهرمانان فیلم در عرشه های کشتی آفتاب می گیرند.
سوژه حساس
اگرچه ضعفهای تکنیکی در پیوستگی ساخت داستانی خصوصا در شکل عجیب و غریب نجات یافتن قهرمان داستان از بلایای طبیعی دائما تکرار می شود اما جلوه های بصری شگفت انگیز و جدید و اتفاقات هولناکی که یکی پس از دیگری اتفاق می افتد بیننده را سرگرم میکند. و مهمتر از این دو، ایده پایان دنیا در عین ادامه دنیا است که پایه حوادث داستان قرار گرفته است. همه اینها به اضافه پیامهای سیاسی و فرهنگی مدنظر رولند امریخ، این فیلم را در جایگاهی فراتر از یک اکشن علمی- تخیلی صرف قرار می دهد.
نویسندگان فیلمنامه تلاش کرده اند داستان پایان تدریجی جهان را با اتکا به اکتشافات علمی وقایع فیزیکی مستند کنند تا برای بینندگان که با قواعد فیزیک جدید فکر میکنند و زندگی می کنند، اقناع کننده باشد. زمان پایان جهان اما از یک داستان افسانه ای اقوام مایایی گرفته شده که سال 2012 را سال پایان جهان میداند. در این میان نحوه نجات برگزیدگان نسل بشریت و آغاز دوباره جهان از این ماجرای هولناک، برگرفته از داستان حضرت نوح است. بر اساس این داستان باید یک جفت از نر و ماده همه حیوانات، در کنار 400 هزار نفر از برگزیدگان کشورهای قدرتمند جهان در زمان مقرر به سوی سفینه بزرگی که یادآور کشتی نوح است فراخوانده شوند تا نسل بشریت نجات یابد. در این میان عموم ساکنان زمین محکوم به مرگند، حتی دانشمند هندی که برای اولین بار این اتفاق را پیش بینی کرده است. اگرچه استفاده از داستان نوح، فضای جدیدی در فیلمهای آخرالزمانی گشوده اما نگاه به ادیان در این فیلم کاملا حساب شده بوده است.
قابلیت بودا برای حضور در دنیای آینده
در سکانسی از فیلم؛ در حالیکه تصاویر تلویزیونی سی ان ان نشاندهنده غافلگیری و نگرانی صاحبان و مومنان دیگر ادیان نسبت به زلزلهها و بلایای طبیعی آخرالزمان است، راهبان بودا در ارتفاعات چین در آرامش کامل به پایان جهان می اندیشند و از پیش خودشان را آماده پایان جهان می کنند. راهب جوان از سوی راهب پیر برای حضور در کشتی فرستاده می شود. وقتی جکسون و گروه همراهش در کوهستان گیر افتاده اند، راهب بودایی جوان آنها را نجات میدهد و به محل کشتی میرساند. راهب بزرگ اما تا آخرین لحظات که امواج سهمگین سونامی به سوی معبدی بر فراز کوه می شتابد، تماشاگر امواج است و با نواختن زنگ آخرالزمان، آخرین مناسک آیینی را به جا می آورد و در ساختمان معبد که بوسیله امواج سونامی ویران می شود، جان میدهد.
البته امریخ و همکار فیلمنامهنویسش هارولد کلوسر(Roland Emmerich) در «2012» بسیاری از شهرها و کشورها از جمله ریو دوژانیرو، رم، کالیفرنیا، واشنگتن، تبت، لاس وگاس و تعداد زیادی از نمادهای معروف دینی یا تاریخی مانند ابلیسک را ویران کردهاند، اما به خاطر حساسیتهای موجود سراغ تخریب نمادها و مکانهای اسلامی نرفتهاند. این فیلم البته نافی معنویت، اخلاق و دین نیست اما سعی دارد همه چیز را در ذیل باورهای اومانیستی و سیادت آمریکا جای دهد. بودایی ها بر نوعی از معنویت تاکید دارند که فراتر از برخی تجربه های معنوی شخصی نیست و مهم این است که سیادت آمریکا و استیلای تمدن غرب را می پذیرد. اما باید دقت کرد که در این فیلم خود بودایی گری اجازه و توانایی ورود به عصرِ آینده را پیدا نمیکند، بلکه او باید منجی را به محل سفینه برساند و بعد تماشاگر فداکاری و هنرنمایی یک انسان میان مایه و روشنفکر آمریکایی باشد که ضمنا از فیزیک بدنی خوبی برخوردار است و توانایی این کار را دارد. به این ترتیب در 2012، بودا می تواند نمود معنویت آینده باشد چرا که قابلیت جمع با مدرنیته را داراست. امروزه در اتمسفر رسانه ای غرب نیز هندو ـ چینیها تداعی کنندة معنویت هستند و شخصیت رسانه ای خود را در کسی مانند دالایی لاما رهبر معنوی تبتیها می جویند که بازیگر استراتژیک آمریکاست و چپ و راست با متحدان آمریکا در سراسر جهان می نشیند و فالوده می خورد. به همین جهت است که برادران واچوفسکی در تریلوژی ماتریکس نیز با نئوهندوئیسم اجازه و توانایی ورود به عصرِ آینده را پیدا میکنند که قابلیت جمع با مدرنیته را داراست.
از سوی دیگر آخرالزمان مورد نظر این فیلم در هیچ یک از ادیان مورد اشاره قرار نگرفته. سازندگان «2012» یک تقویم باستانی مایایی را مبنای فیلم قرار دادند که به اعتقاد برخی در آن پیشبینی شده دنیا 21 دسامبر 2012 نابود میشود. عموم تحلیلگران روایت این فیلم از آخرالزمان را برگرفته از باورهای مایایی می دانند و در تمام پوسترها و آنونسهای فیلم آمده: «تمدن بشری اولیه درمورد پایان دنیا هشدار داد». افسانههای موجود درباره تقویم مایایی که اغلب به غلط تعبیر شده، بهترین دستاویز برای امریخ و کلوسر بوده است.
اما مشکل این جاست که مایاها واقعاً پایان دنیا را پیشبینی نکردند. دکتر دیوید استیوارت، استاد رشته هنر و تاریخ هنر در دانشگاه تگزاس که متخصص تمدن مایاهاست، میگوید: «هر جور تصور کنید، مایاها هیچگاه چنین چیزی نگفتند. در تقویم قدیمی مایایی، 21 دسامبر 2012 آغاز دوره سیزدهم است و دوره چهاردهم هم وجود دارد. استیوارت میگوید: «تصور نمیکنم هیچ کس این فیلم را جدی بگیرد.»
نامگذاری و شخصیت پردازی معنی دار
اما نویسندگان فیلمنامه با فراست در نامگذاری بازیگران و شخصیت پردازی آنها دقت کرده اند. همانگونه که گفتیم وقتی که بناست جکسون کشتی را نجات دهد، حضور شجاعانه پسرش در آخرین لحظات و همکاری او موجب نجات زمین می شود. نام پسر او نوح است. در واقع شجاعت «نوح» به داد جکسون می رسد و نسل بشریت نجات می یابد. «نوح نوجوان» کسی است که می خواهد از دنیای آینده آینده لذت ببرد. از سوی دیگر کارگردان سعی کرده با تعریف شخصیتهایی از کشورهای مختلف دنیا دایره شخصیتهای داستانی را وسیع کند تا بتواند برای خودش مخاطبانی از سراسر جهان دست و پا کند. کارگردان اجازه داده شخصیتها به زبان خودشان سخن بگویند و حتی مثلا ضرورتی ندیده که زبان هندی یا فرانسوی زیرنویس شوند. با این حال همه ملل بر محور آمریکایی ها موفق به نجات خود می شوند و هیئت حاکمه آمریکا مدیریت پروژه را برعهده دارند. یکی از آنها، شخصیت منزجر کننده و خودخواهانه یوری کارپف به عنوان یک تاجر ثروتمند روس است که با حضور پسران دوقلوی او تکمیل می شود. همسر کارپف فوت شده و او دوست دختری به نام تامارا دارد. وقتی هلیکوپتری میخواهد آنها را از ارتفاعات چین نجات دهد، او تامارا را جا می گذارد. با این حال، کارپف در نهایت به خاطر نجات دو پسرش جان خود را از دست می دهد.
همچنین شخصیت فرانسوی که عهده دار جمع آوری آثار برگزیده از میراث فرهنگی هنری جهان است و خیلی زود کشته میشود؛ دانشمند هندی که تغییرات خورشید و زمین را کشف می کند؛ خاندان ثروتمند عرب که به عنوان نماینده مسلمانان تلقی میشوند و به شکلی ذلیلانه و با استناد به سرمایه و تبارش، خواهان حضور در کشتی بزرگ است؛ راهبان تبتی که از این واقعه مطلعند و به صورتی مناسکی بدان تن دادهاند؛ کشور چین به عنوان پایگاه ساخت کشتی و پذیرش کننده چهارصدهزار نفر برگزیده؛ اینها حاکی از سیاستگذاری امریخ برای نمایش سهم هر یک از ملل و ادیان در دنیای آینده است.
رئیس جمهور سیاه پوست و مردمی آمریکا!
اما با اینکه بیش از 5 سال از ساخت این فیلم سینمایی می گذرد، شخصیتی که به عنوان رئیس جمهور آمریکا انتخاب شده یک سیاه پوست است. وقتی که شهر واشنگتن در آستانه نابودی قرار دارد و هیئت حاکمه آمریکا در حال ترک این شهر با یک هواپیمای مسافربری بزرگ هستند، توماس ویلسون یعنی آقای رئیس جمهور می گوید همه مردم باید شانس ترک کردن آمریکا را داشته باشند و به همین جهت تصمیم می گیرد در میان مردم بماند و با آنها بمیرد. او بر صفحه تلویزیونهایی که در سراسر خیابانها وجود دارد، ظاهر می شود و در رسای آمریکا سخن می گوید و به مردم آرامش می دهد. اما با قطع شدن تلویزیونها او به میان مردم می آید، بر سرشان دست می کشد و آنها را مورد ملاطفت قرار میدهد. او آنقدر ساده و بی واسطه در میان مردم حضور یافته که وقتی در خیابانی به یک پزشک که مشغول مداوای بیماری هست، تذکری میدهد آن پزشک وی را نمی شناسد. رفتار مردمی این رئیس جمهور تقریبا در میان هیچ یک از روسای جمهور دنیا -چه در عالم سینما و چه در عالم واقع!- نظیر ندارد و از جهت تماس بی واسطه و مستقیم با مردم تنها با رئیس جمهور ایران(دکتر احمدی نژاد) قابل مقایسه است. همچنین انتخاب کاراکتر سیاه پوست برای این نقش جای تامل جدی دارد.
آخرالزمان یا قیامت؟
از سوی دیگر 2012 بین پایان و ادامه زندگی سردرگم است، و این سردرگمی در این جمله کارگردان فیلم هم هست که می گوید: "وقتی شما میخواهید یک دروغ؛ واقعی و رئالیستی به نظر برسد، باید سخت کار و تلاش کنید." تحول عظیم در زمین و اجرام آسمانی در این فیلم، می تواند انتهای ژانر آخرالزمانی و آغاز ژانر دیگری باشد. چرا که
منجی میان مایه
منجی یک شخصیت متوسط الحال و آدمی معمولی است. او یک رمان نویس ناموفق است که راننده اتومبیل لیموزین سرمایه دار روسی است. تعریف کاراکتر متوسط الحال برای منجی در برخی فیلمهای آخرالزمانی از هیچ یک از متون دینی قابل استخراج نیست و البته در این میان تنها دین یهود منجی را فردی معمولی می داند.
این شخصیت البته یک ویژگی مثبت دارد و آن اینکه به خانواده اش علاقه مند است. شاید یکی از ویژگیهای مثبت این فیلم خانواده گرایی آن است. آنجا که کارپف جانش را برای نجات فرزندانش فدا می کند و یا آنجا که دو شخصیت مجرد و بزرگسال فیلم یعنی ماتارا و سیلبرمن کشته می شوند.
به هر روی 2012 هنوز در حال اکران است، منتقدین و مردم از آن استقبال کردهاند و حرف و سخن درباره آن بسیار است اما اقبال مخاطبان از ایده های آخرالزمانی و پایان جهان را باید بیش از همه به شرایط کلی حاکم بر غرب در دهه اخیر دانست. بحران دامنگیر اقتصادی، نظامی گری روزافزون و لشکرکشی به عراق و افغانستان، گرم شدن زمین و بحرانهای فزاینده زیست محیطی، حاد شدن نابهنجاری های فرهنگی و اخلاقی و مانند آن، همه و همه به این باور عمومی دامن زده که دنیا رو به پایان است و یا رو به آغازی دوباره که با ظهور منجی آخرالزمان از سر گرفته خواهد شد. منبع:رجانیوز:http://www.rajanews.com/detail.asp?id=40776
آیا پایان جهان از راه رسیده است؟ شاید اینطور نباشد،
ولی صنعت(صهیونیستی) سینما بامحصولات خود به استقبال آن رفته است!
همانطور که خیلیها گمان میبرند به پایان دنیا رسیدهایم و هالیوود این موضوع را خیلی خوب حس میکند. گرم شدن تدریجی هوا، جنگهای عراق و افغانستان، تهدیدهای مکرر تروریستی و بحرانهای پیدرپی اقتصادی- که ورشکستگیهای مکرر شرکتها و کمپانیهای بزرگ و قدیمی را به همراه دارد- باعث خلق دیدگاههای تازهای در بین مردم عادی شده است. این مسائل مردم را در یک وضعیت غمبار و سیاه قرار داده است و این تصور را به وجود میآورد که همه چیز دنیا به پایان خود رسیده است. هر روز که میگذرد فیلمسازان بیشتر از گذشته نسبت به آینده نوع بشر نگران و حساس میشوند. تولید فیلمهایی مثل «2012»، «جامه» و «کتابالی»، در کنار یک سری کارهای مستند درباره مسائل زیستمحیطی یا بحرانهای پیدرپی اقتصادی، به نوعی منعکس کننده این نگرانیها و اضطرابها هستند. قصههای آخر زمانی که روزهای پایانی زندگی بشر روی کرهزمین را به تصویر میکشند، از اولین روزهای جنگ سرد و پس از تشکیل بلوک شرق در برابر بلوک غرب، به صورت یک ژانر مهم و پرطرفدار سینمایی درآمد. یک سری فیلمهای جنگی مثل «دکتر استرنج لاو»، «fail- safe» و « در ساحل» که نگرانیهای ناشی از یک جنگ هستهای را منعکس میکردند، آغازگر حیات این ژانر بودند. در همین حال، طرفداران حفظ محیطزیست که خواستار کنترل جمعیت و عدم نابودی منابع طبیعی بودند نیز، جنبش جدیدی را از نوع دیگر پایهریزی کردند و تاثیر خود را بر صنعت سینما و فیلمهای آن گذاشتند. «بیسکوئیت سبز»، «اومگامن» و « فرار خاموش» از جمله فیلمهایی بودند که با الهام از این طرز تفکر تهیه و تولید شدند.
«تری گیلیام» که در درام علمی- تخیلی خود «دوازده میمون» در سال 1995 به بحث درباره مسائل آخرالزمانی پرداخت، میگوید:«ما همیشه به یک بوگیمن نیاز داریم. ما در فیلمهایمان شدیدا نیازمند آن هستیم که پایان دنیا را به نمایش بگذاریم و به مردم عادی در این رابطه هشدار بدهیم. فکر میکنم حضور در جامعه امروزی برای همه ما با مشکلات و دردسرهایی روبهرو باشد. قصه فیلمهای آخر زمانی براساس واقعیتهایی هستند که در زندگی روزمرهمان وجود دارد. اگر شما پایان جهان را نداشته باشید، نمیتوانید به بهشت و ابدیت دست پیداکنید.» قصه فیلم «دوازده میمون» این فیلمساز درباره شیوع یک نوع از بیماری وباست که باعث نابودی نوع بشر شده است.
2 سال قبل آلگور مستند «یک حقیقت ناخوشایند» را کارگردانی کرد که هشداری جدی درباره گرمشدن تدریجی کره زمین بود. نفرینی که در قصه این فیلم مطرح میشود یک موضوع کاملا امروزی و تازه است و افسانهای معاصر درباره یک حادثه آخر زمانی را به تصویر میکشد. اما آخر الزمان در فیلمهای جدید سینمایی به اشکال گوناگون مورد بحث و بررسی قرار گرفتهاند. موارد زیر نمونهای از آنهاست:
* شیوع وبا از طریق موجودات خونآشام در فیلم آماده نمایش اتانهاوک به نام «صبح شکنها»، زامبیهای کمدی ترسناک « سرزمین زامبی» و «زنده ماندن مردگان» ساخته جورج رومرو را میتوان درهمین دستهبندی تقسیم کرد.
* مصائب و بلایای اقتصادی با مستند «ریزش» به نمایش درمیآید. این فیلم تصویرکننده یک تمدن صنعتی پیشرفته است که محکوم به نابودی و اضمحلال شده است.
* فاجعه محیطزیستی که نیمی واقعی و نیمی تخیلی است در «عصر حماقت» خود را به نمایش میگذارد. قصه این فیلم درباره یک مسئول آرشیو در نیمه دوم قرن بیستو یکم است که با سفری در زمان به دوران ما برمیگردد تا یک زندگی آرام و سعادتمند داشته باشد. دنیایی که او در آن زندگی میکند، سرشار از فاجعههای زیستمحیطی مربوط به گرم شدن تدریجی هواست.
* جنگ و نزاع بین موجودات انسانی و ماشینی در قسمت جدید« ترمیناتور» با عنوان «رستگاری ترمیناتور» و انیمیشن ماجراجویانه و سیاه «9» به تصویر کشیده شد.
جان هیلکوت، کارگردان فیلم آماده نمایش «جاده» - که روز 25 نوامبر روی پرده سینماها میرود- چنین میگوید:
« فرق بزرگ بین فیلمهای آخر زمانی جدید با محصولات قدیمی آن در این است که فیلمهای جدید مجموعهای از مشکلات را به نمایش میگذارد و فقط به بحث درباره یک مسئله نمیپردازد». فیلم جدید او با بازی ویگو مورتنسن اقتباسی از نوول کورماک مک کارتی درباره سفر اودیسه وا ریک پدروپسر به سراسر خاک آمریکای نابود و قتل عام شده است.
«کتاب الی» با بازی دنزل واشنگتن روز 15ژانویه اکران عمومی میشود. قصه این فیلم هم درباره روزهای پس از یک فاجعه آخر زمانی استکه شامل یک سفر جادهای به دور آمریکا میشود. واشنگتن در قصه فیلم یک سلحشور داناست که دست به یک سفر طولانی میزند. او کسی است که دانش اصلی را در اینباره که آدمها چگونه در شرایط جدید میتوانند به حیات خود ادامه دهند، دارد. او به عنوان حافظ این دانش، وظیفه خود میداند که به ادامه حیات آدمها کمک کند.
اما تماشاگرانی که قرار است دنیای ویران قصه «کتاب الی» را ببینند، چند روز قبل نابودی جهان را در اکشن علمی- تخیلی «2012» دیدند که تا به امروز، این آخرین قصهای است که آخر زمان را به تصویر میکشد. رونالد امریخ، کارگردان فیلم، قبل از این هم در فیلمهایی مثل «روز استقلال» (درباره حمله موجودات فضایی به زمین) و «پس فردا» (نابودی جهان به دلیل تغییر وضعیت گلخانهای و گرم شدن تدریجی جو) دست به نابودی کره خاکی زده است. ولی او در کار تازهاش پا را فراتر میگذارد و ویرانگری را خلق میکند که تا قبل از این مشابه آن در هیچ فیلم سینماییای به نمایش درنیامده است. بسیاری از مردم جهان- که میتواند خود ما را هم دربرگیرد- در «2012» محکوم به یک مرگ تلخ و سخت هستند.
در همه سوی کرهزمین عزرائیل حضور دارد و مرگ در هر نقطهای خودش را به یک شکل به نمایش میگذارد و شیون خود را سر میدهد. به دنبال یک فاجعه بزرگ محیطزیستی، همه جای دنیا کن فیکون میشود و تنها عده معدودی از مردم از این حادثه، جان سالم به در میبرند. به صورت همزمان زلزلههای مختلف زمین را میلرزاند، آب دریاها به سمت شهرها هجوم میبرد، آتش فشانها طغیان میکند و تمام این اتفاقات تمدن بشری را از بین میبرد. با این حال، کارگردان فیلم هنوز روزنه امیدی را بازنگه میدارد و امکان یک شروع تازه و دوباره را برای نوع بشر به وجود میآورد. اما شرایط زندگی در چنین شرایط سخت و دشواری، برای بازماندگان خوش شانس این حادثه کارسادهای نیست. هارولد کلوسر، تهیهکننده و آهنگساز این فیلم میگوید:«من فاجعههای مختلف داخل فیلم را به صورت پس زمینهای از یک قصه بزرگتر میبینم. این مثل یک شروع تازه است و نمیتواند به عنوان یک پایان تلقی شود.
شما چگونه پس از یک فاجعه بزرگ در چنین مقیاس وسیعی، خودتان را با یک شروع دوباره همراه و هماهنگ میکنید؟» کلوسر که در کار نگارش فیلمنامه با امریخ همکاری داشته، در دل قصه فیلم پاسخ مشخصی به این پرسش نمیدهد، البته در قصه اینگونه مطرح میشود که برای رهایی از چنین فاجعهای باید یک سفینه غول پیکر که شبیه کشتی نوح است، ساخت. در کنار سوار کردن انواع و اقسام حیوانات و آثار هنری با ارزش، آن دسته از آدمهایی که موجودات خوبی هستند نیز میتوانند سوار بر این سفینه شوند. به این ترتیب از هر نمونه انسانی و حیوانی، یک جفت مسافر این سفینه میشوند.
جان کیوزاک در این فیلم نقش نویسندهای را دارد که همراه خانوادهاش جایی در داخل این سفینه پیدا میکند. او به جنبه خوشبینانه دیگری از قصه فیلم اشاره میکند. به گفته او این فاجعه سبب میشود که دولتهای جهان اختلافات خود را کنار بگذارند و ایدئولوژیهای خود را نادیده بگیرند و به همکاری مشترک با یکدیگر برخیزند. این همکاری مشترک برای نجات جان نوع بشر و تلاش به منظور ادامه حیات است. کیوزاک چنین ادامه میدهد:«در این حالت، تمام تقسیمات معمول در روابط بینالمللی کنار گذاشته میشود. دیگر این نکته اهمیت ندارد که تو اهل کدام قاره هستی یا تفکراتات چگونه است. همه با هم متحد و همراه میشوند و تنها چیزی که اهمیت دارد، این است که تمام این آدمها، چیزی به نام مردم را تشکیل میدهند و به نظر من این نکته خیلی مهمی است.»
«جاده» هم نمایش دهنده یک فاجعه نامشخص است که تقریبا باعث نابودی و ویرانی تمدن انسانی و موجودات آن میشود. در شرایطی که همه چیز از بین رفته است، بازماندگان این فاجعه در جستوجوی غذا و آب هستند. کاراکتر مورتنسن در قصه فیلم، آدمی معمولی مثل خود ماست. او مجموعه دیدگاهها و رفتارهای خوب را دارد و سرشار از امید است و تلاش میکند این روحیه را در پسر جوانش هم تزریق کند.
او سخن از خوبی میگوید و این در حالی است که روی کره خاکی اثر چندانی از موجودات انسانی نیست. در عین حال، فیلم جنبه دیگر قضیه یعنی عنصر بدی را هم به نمایش میگذارد. بدترین نوع انسان در قصه این فیلم، گروهی از آدمهای وحشی و بیرحم هستند که در کنار تمام خصلتهای منفی خود آدمخوار هم هستند. سرنوشت ما در عالم واقعیت هرچه که باشد، هالیوود این توانایی را دارد که به کمک تکنیکهای پیشرفته کامپیوتری، مزه نابودی و ویرانی دنیا را به همه ما بچشاند. تماشاگران روی پرده سینما نابودی کامل تمدن انسانی را میبینند.
وقتی آنها از سالن تاریک سینما بیرون میآیند،به احتمال خیلی زیاد خدا را شکر میکنند که زنده هستند و همه چیز در حالت و وضعیت طبیعی وعادیاش وجود دارد. شاید این فیلمها در کنار سرگرم کردن بیننده خود، میخواهند آنها را به فکر یک سرنوشت شوم و محتوم بیندازند تا به کمک آن تلاش کنند در زندگی روزمره خود آدمهای بهتری باشند. جان کیوزاک در این ارتباط میگوید:« در فیلمهای سینمای فاجعه که آخر زمان را به تصویر میکشند، شما میتوانید یک فاجعه واقعی را در عریانترین شکل آن تجربه کنید، بدون اینکه بهای گزافی برای دیدن و درک آن پرداخت کنید.»
این بازیگر به نکته درستی اشاره میکند. تماشاگران سینما فقط با پرداخت چند دلار میتوانند به تماشای چیزی بنشینند که ممکن است هیچ وقت در عالم واقعیت آن را نبینند. در عین حال، بینندگان سینما این شانس را دارند که پس از دیدن این فاجعه و حس طعم تلخ آن زنده بمانند و جان خود را بر سر آن نگذارند. کسانی که فاجعههای مختلف ویرانگر را از نزدیک و در عالم واقعیت میبینند، معمولا زنده نمیمانند که از اینگونه فجایع درس لازم را بگیرند. اما آیا تماشاگران سینما پس از کسب چنین تجربه تلخی در سالن کوچک سینما، درسهای لازم را از این مسئله میگیرند؟ منبع: همشهری آنلاین، ترجمه کیکاووس زیاری
*** نکته بسیار مهم گروه مطالعاتی شهید آوینی***
چند سالی است که منونایت ها و فراماسونرها وصهیونیست ها تبلیغات جدیدی درباره وقوع آخرالزمان در سال های مختلف راه انداخته اند و از این رهگذر، با حاکم کردن فضای آخرالزمانی و نظامی گری بر جهان به منافع سیاسی و اقتصادی خود می رسند. مثلا آنها دولت آمریکا را مجبور می کنند که از شرکت های صهیونیستی اسلحه سازی در آمریکا و سایر کشورها خریدهای میلیاردی داشته باشد. تا کنون در سایت های منونایت ها وفراماسونرها و صهیونیست های یهودی و مسیحی، پیشگویی های متععد آخرالزمانی درباره سالهای 1966، 1999، 2000، 2006،2009 شده است و دروغ از آب درآمده است، البته توانسته اند برخی مردم غافل و جوگیر آمریکا و جهان را فریب دهند و جنگ عراق و افغانستان را به اصطلاح خودشان توجیه کنند ولی ما هرگز نباید تسلیم کارخانه فیب سازی هالیوود شویم. اکنون پروپاگاندای آخرالزمانی فراماسونرها و صهیونیست های آمریکا که نفوذ عظیم و غیر قابل خدشه ای نیز بر هالیوود و رسانه های غربی دارند مشغول اتش تهیه ریختن برای ساختن حمام خونی از انسان های بی گناه در سال های 2012 و 2017 هستند. این نقشه نیز با اطلاع رسانی و تحلیل صحیح خنثی خواهد شد و تقدیر الهی همانگونه که او خواهد خواست می شود نه آنگونه که صهیونیسان و زرسالاران عالم می خواهند. (در این باره قبلا در همین وبلاگ چندین مطلب کار شده است که در این آدرس ها ببینید: اصول ومبانی وپیش فرض های سینمای آخرالزمانی غرب2 ، قسمت دوم مقاله پروژه آخرالزمان سازی هالیوود ،قسمت اول را در اینجا ببینید: http://naghdefilm.parsiblog.com/1114332.htm ) درباره 2012 و آخرالزمان تا کنون چند اثر شاخص را شاهد بوده ایم که در این وبلاگ به نقد آنها پرداخته شده است: درباره آخرالزمان: http://naghdefilm.parsiblog.com/Archive29767.htm و درباره 2012 http://naghdefilm.parsiblog.com/1261760.htm