درباره هری پاتر و ارتباطش با تصوف یهودی منحرف قباله یا کابالا قبلا مطالب مختلفی در همین وبلاگ نگاشته ایم. لازم به ذکر می دانم که مصاحبه مبسوطی روزنامه جوان با نویسنده کتاب اسطوره های صهیونیستی در سینما درباره تاریخ،عقاید،زمینه های تصوف یهودی کابالا ونفوذ آن درهنر،سیاست وسینمای غرب داشته است که متن کامل ان را در این آدرس از همین وبلاگ می توانید بیابید. همچنین در این آدرس از وبلاگ سینما وصهیونیسم نیز می توانید این مطلب را بیابید. این مطلب هم به انگلیسی خواندنی است: هری پاتر یهودی است/ اثرحاخام جک ابرامویچ و همچنین بخوانید: ارتباط هری پاتر ویهودیت و کابالا و جادو/به قلم دکترسیا ساتر متخصص عرفان یهود و یوگا
این نقد هم درباره همین فیلم خواندنی است: نقد استراتژیک فیلم هری پاتر و یادگاران مرگ 2(تولید:2011)
Harry Potter and the Deathly Hallows
همه چیز برای دوئل واپسین! نقد وبررسی آخرین قسمت هری پاتر
سرانجام پس از یک دهه، ماجراهای هری پاتر و دوستانش و آن مدرسه جادوگری هاگوارتز و موجود خبیثی به نام ولد مورت و ...همراه معماها و رازهای بی شمارش برروی پرده سینما هم به پایان رسید. این درحالی است که 4 سال پیش، کتاب هفتم و آخر از این مجموعه(که دستمایه همین بخش از سری فیلم های هری پاتر شد) انتشار یافت. یعنی پیش از این علاقمندان به ماجراهای هری پاتر از سرنوشت تک تک قهرمانان و ضدقهرمانان مورد علاقه شان مطلع شده اند. کاراکترهایی که تقریبا 10 سال با آنها سر و کله زدند و کنش و واکنش هایشان را از سنگ جادویی و تالار اسرار تعقیب کردند تا به زندان آزکابان رسیدند و بعد مسابقه گوی آتشین را دنبال کردند و با اعضای محفل ققنوس همراه شدند تا از هری در مقابل لرد تاریکی محافظت کنند و سپس از هویت شاهزاده دو رگه باخبر شدند که تاثیر مهمی طی این هفت قسمت از ابتدا تا آخر داشت و در آخر با یادگاران مرگ به انتهای سرگذشت پاتر جوان رسیدند. از 4 سال پیش اکثر طرفداران هری پاتر دریافته بودند که قهرمان محبوبشان، در پایان ماجراهایی که خانم "جی .کی . رولینگ" نوشت ، نه تنها به دام مرگ نیفتاد بلکه خود،سرکرده یادگاران مرگ شد و به حساب ولد مورت خبیث رسید، اگرچه خیلی از یارانش مثل پروفسور لوپین، فرد ویزلی، تانکس و مودی و حتی جن خانگی اش یعنی "دابی" در نبرد آخرین به کام مرگ رفتند و خودش نیز بالاخره با "جینی ویزلی " ازدواج کرد ، همچنانکه رون با هرمیون، زندگی مشترک آغاز نمود.
علیرغم همه این اطلاعات، بازهم به محض اکران قسمت آخر (که خود دو بخش شده و اولین آن سال گذشته به اکران عمومی درآمد) در مقابل سینماهای نمایش دهنده صف بستند و برای اینکه سرنوشت هری پاتر را روی پرده هم ببیند ، سالن های سینما را پر کردند اگرچه به خاطر تجربه های قبلی تقریبا مطمئن بودند که دستپخت مشترک سینمایی دیوید یاتس(کارگردان) و استیو کلاوز(نویسنده فیلمنامه) و چهارمین ساخته یاتس از این سری ، به هیچوجه نمی تواند در حد کتاب جی کی رولینگ(نویسنده رمان) آنها را راضی نماید ، همچنانکه 4 قسمت قبل تر که کریس کلمبوس و آلفونسو کوارون و مایک نیوئل کارگردانی کرده و علاوه بر استیو کلاوز تنها قسمت پنجم یعنی "محفل ققنوس" را مایکل گلدنبرگ نوشته بود ، نتوانستند خوانندگان کتاب های هری پاتر را قانع نمایند و پس از دیدن فیلم ها ، همواره داد و اعتراض آنها برپا بود که فیلمسازان این مجموعه ( که به اتفاق از کارگردانان درجه 2 و 3 هالیوود بودند ) کار خانم رولینگ را خراب کردند ، اگرچه هرچه این سری فیلم ها از قسمت اول فاصله گرفت،خود کتاب ها هم بیشتر و بیشتر به اصطلاح هالیوودی شدند. به این معنی که به تدریج عناصر آشنای سینمای هالیوود در متن داستان و روایت ادبی آن نیز واردگردید. چنانچه شنیده شد پس از قسمت دوم و از قسمت سوم به بعد حتی از سوی تهیه کنندگان فیلم و خود کمپانی برادران وارنر ، مشاورانی برای جی کی رولینگ گمارده شدند تا قصه و داستان هایی که نوشته می شود،هرچه بیشتر با معیارهای هالیوود سازگار باشد.
ازهمین روست که درصحنه های مختلف قسمت های 3 و 4 این مجموعه به شدت ، صحنه های معروف فیلم های شناخته شده هالیوود تداعی می شد. در این قسمت ها خصوصا در "هری پاتر و جام آتشین" به شکل تردید ناپذیری از عناصر روایتی "ارباب حلقه ها"(رمان اصلی) ، "جنگ های ستاره ای" و آثار دیگری مثل "شکارچیان روح" وام گرفته شده بود(دوئل چوبدستی های هری پاتر و ولدمورت حتی در اجرا و جلوه های ویژه مورد استفاده قرار گرفته ، یادآور درگیری جدای و سیث در "جنگ های ستاره ای" است ) و حتی علنا ولدمورت را مثل دارت ویدر فیلم های جنگ های ستاره ای "لرد تاریکی" می خوانند.
یا در کتاب پنجم هری پاتر ، که طی سالهای 2001 و 2002 نوشته شد و در جولای 2003 منتشر گشت، فضای سیاسی/امنیتی پس از 11 سپتامبر 2001 به شدت برنوشتار جی کی رولینگ تاثیر گذارده و فضای حاکم بر قصه پنجم هری پاتر از شیوه جادو و معمایی 3 کتاب اول و مخلوط با حادثه و حادثه پردازی در کتاب چهارم ، ناگهان به فضایی سیاسی در کتاب پنجم تبدیل گشت.
تشکیل گروهی مخفی به نام "محفل ققنوس" در مقابل لرد تاریکی ، ورای حاکمیت وزارت سحر و جادو و شخص کورنلیوس فاج که وجود ولد مورت را منکر بود و آن را نتیجه ذهن دامبلدور و هوادارنش می دانست و برای حفظ حاکمیت خویش ،توسط دولورس آمبریج شرایط امنیتی و اطلاعاتی سختی بر هاگوارتز حاکم کرد تا هر نوع توطئه ای علیه خود را حنثی نموده و مجازات متخلفان را تا تبعید به زندان مخوف ازکابان پی گیری کنند، شباهت انکار ناپذیری به موقعیت آمریکا پس از 11 سپتامبر 2001 در مقابل مخالفانش داشت که بنا به تئوری بوش هر اعتراض و انتقادی را به تروریسم تعبیر کرده و مستوجب شدیدترین برخوردها دانستند. درواقع رولینگ در "هری پاتر و محفل ققنوس"،قهرمان نوجوان خود را با وقایع روز همساز کرده و او را در مقابل چالش های سیاسی آشنا قرار می دهد :
اینکه فرض از بین رفتن تروریست ها (ولد مورت)، خوش خیالی است و بایستی علیه آنها در گروههایی مانند "عمل میهن پرستانه" (محفل ققنوس) متشکل و وارد عمل شد، اینکه حادثه 11 سپتامبر به دلیل همین خوش خیالی در مورد دشمنان آمریکا و ضعف دستگاههای امنیتی (وزارت سحر و جادو) به وقوع پیوست! و اینکه زندان ازکابان بی شباهت به زندان های گوانتانامو و ابو غریب نیست.
اما بخش نخست "هری پاتر و یادگاران مرگ" که سال گذشته به نمایش درآمد ، بیشتر به ادامه ماجرای گشت و گذار هری و دوستانش برای یافتن هورکوراکس های ولد مورت ( اشیاء یا موجوداتی که واجد تکه های جان ولد مورت هستند) می گذرد. دامبدور در قسمت ششم پیش از مرگش ، راز جاودانگی ولد مورت و ماجرای تقسیم 7 گانه جانش را بازگو کرده و اینکه یکی از آنها همان کتاب خاطرات تام ریدل بوده ( که در قسمت دوم یعنی تالار اسرار با زهر نیش مار باسیلیس از بین رفت) و دومی هم که برای یافتنش به غاری دوردست رفتند ، تقلبی بوده و اصلش را از طریق برادر سیریوس بلک نزد دولورس امبریج(استاد جادوی سیاه درقسمت پنجم)در وزارتخانه جادوگری می یابند که یکی از ماموریت هایشان در بخش اول "یادگاران مرگ"، بیرون آوردن آن هورکوراکس از چنگ خانم امبریج بود.
از طرف دیگر یافته شدن علامتی ( شبیه علامت فراماسون ها) در کتابی که دامبلدور برای هرمیون باقی گذارد (افسانه های بیدل قصه گو) و در صفحه آغاز یکی از قصه های آن به نام "افسانه سه برادر" شباهت بسیاری با علامت گردنبند پدر لونا لاوگود در روز ازدواج برادر رون ویزلی داشت و همین موضوع، آنها را به کلبه اقای لاوگود رسانده تا او در آنجا قضیه سه برادر و ماجرای سه یادگار مرگ یعنی "ابر چوبدستی" و "شنل نامریی کننده" و "سنگ زندگی مجدد" را برای هری و دوستانش بازگو کند و اینکه در اختیار گرفتن این سه یادگار ، باعث خواهد شد تا صاحب آنها ، ارباب مرگ شود. علامت دامبلدور بر روی این قصه در کتاب "بیدل قصه گو" باعث گردید تا هری دریابد که باید برای دراختیار گرفتن سه یادگار مرگ جهت غلبه بر هورکوراکس های ولد مورت تلاش کند. بنابراین برنامه دیگر هری و دوستانش یعنی رون ویزلی و هرمیون گرینجر ، یافتن همزمان هورکوراکس ها و نابود کردنشان ، همچنین سه یادگار مرگ و در اختیارگرفتن آنها بود. البته در این میان ولد مورت نیز از طریق ارتباط مرموز با ذهن هری پاتر از نقشه های آنان باخبر شده و به همراه امثال بلاتریکس و مالفوی ها و دیمنتورها و مرگ خوارها به دنبال نابودی هری افتادند و حتی آنها را در خانه مالفوی ها اسیر کرده که با فداکاری دابی (همان جن خانگی مالفوی ها که هری آزادش کرده بود ) و مرگ وی ، هم هری و دوستانش فرار کردند و هم بخش نخست "یادگاران مرگ" به پایان رسید.
بخش دوم فیلم "هری پاتر و یادگاران مرگ" با غصب جوبدستی دامبلدور از درون قبرش توسط ولد مورت شروع می شود و سپس تلاش هری پاتر و رون و هرمیون برای راه یابی به گرینگاتز و صندوق بلاتریکس (که در بخش قبلی ناخودآگاه شک هری را برای وجود یکی از هورکوراکس ها در آن برانگیخته بود) را شاهدیم . پس از آن هری و دوستانش راهی هاگوارتز می شوند تا هورکوراکس بعدی که میراث گمشده موسس گروه هافلپاف است را بدست آورند اگرچه شمشیر گرینفدور آغشته به زهر باسیلیس را در معامله برای رفتن به گرینگاتز به جنی به نام گریفوگ داده اند و برایشان بدست آوردن هورکوراکس ها یک طرف ماجراست و نابودی شان طرف دیگر. در همین حال ولدمورت هم به تصور تصاحب ابرچوبدستی از قبر دامبلدور (که او آن را به خاطر خلع سلاح کردن گرینوالد جادوگر سیاه قبلی بدست آورده بود) با لشکریانش راهی هاگوارتز شده که اینک با ورود هری پاتر و دوستانش و پیوستن سایر دانش آموزان به گروه مقاومت مدرسه جادوگری و فراری دادن اسنیپ توسط پروفسور مک گوناگال ، پایگاه مبارزه علیه ولدمورت شده است. جنگ اول درمی گیرد و با مقاومت دانش آموزان هاگوراتز ، سپاه ولد مورت عقب رانده می شوند ، ضمن اینکه دو هورکوراکس دیگر توسط زهر نیش مار باسیلیس ( که دیگر اسکلتی بیش از او در دالان اسرار باقی نمانده) از بین رفته و ولد مورت دچار ضعف شدید می شود. حالا فقط دو هورکوراکس باقی مانده ، یکی نجینی همان مار وفادار ولد مورت و دیگری خود هری پاتر که در زمان نوزادی و هنگامی که ولد مورت برای نابودیش رفته بود براثر فداکاری مادرش که خود را در مقابل چوبدستی ولد مورت قرار داد ، قسمتی از جان لرد تاریکی به جسم هری رفت و همین موضوع باعث ارتباط ناخودآکاه آن دو گردید.( هری این موضوع را پس از مرگ اسنیپ بدست ولد مورت و از طریق قدح اندیشه و خاطرات اسنیپ دریافت) یعنی هری پاتر باید با از بین بردن خودش به عنوان آخرین هورکوراکس ، ولد مورت را نابود کند. او باید در یک اقدام انتحاری ، خودش را در مقابل چوبدستی ولد مورت قرار می داد.
به این ترتیب قصه هری پاتر در میانه نبرد آخرین ، وارد حساس ترین مرحله خود و عمل انتحاری هری براساس افسانه های عبرانی و اسطوره سامسون می شود. آنچه که مایه بسیاری از فیلم های آخرالزمانی هالیوود قرار گرفته و می گیرد. در فیلم هایی همچون "جن گیر" ( که پدر کاراس پس تسخیر جسمش توسط پازوزا ، خودکشی کرد) یا "بیگانه 3" ( که سرگرد ریپلی بعد از اینکه هیولای فیلم درونش تخم گذاری نمود و درحال رشد بود، خود را به فضا پرتاب کرد ) و یا در فیلم "ماتریکس" (که نیو برای نجات زایان و پیروزی اش در معامله با ماتریکس برای حذف ویروس اسمیت ، او را به درونش کشیده و خود را با او نابود ساخت) از همین تم عمل انتحاری سامسون استفاده شد و حالا این تم آشنا را در آخرین قسمت هری پاتر نیز به کار گرفتند.
اما به همان دلیل اوج گیری داستان پردازی هالیوودی در این قسمت ، تقریبا همه آنچه در طول 7 قسمت کتاب و 8 قسمت فیلم، به عنوان پازل و معما و راز (جذابیت های اصلی این سری داستان ها) ریسیده شده بود را به قول معروف پنبه کرده و قربانی دراماتیزه کردن کلیشه ای و حتی به اصطلاح سوپر هالیوودی شدن قصه نمودند.
مثلا وقتی پیچش قصه در قسمت هفتم ، این شد که هورکوراکس آخر ، خود هری پاتر باشد و او می بایست برای به اصطلاح شلیک آخر به ولد مورت در واقع خودش را در معرض او قرار داده و از بین ببرد. (یادآور همان افسانه عبرانی سامسون) ، چنین پایانی می توانست، انجامی ماندگار و قهرمانانه برای هری رقم بزند و بیشتر در خاطره ها بماند مانند نیو در ماتریکس یا سرگرد ریپلی در بیگانه و یا ...
اما این پایان تلخ نمی توانست مورد نظرصاحبان کمپانی برادران وارنر باشد، پس برای بازگشت او به دنیا و زنده ماندنش، "یادگاران مرگ" طراحی شد تا هم پایان خوش سری هری پاتر به شکلی منطقی تر رقم بخورد و هم به نوعی بازگشت مسیح را تداعی نماید( براساس همان اندیشه های آخرالزمانی اوانجلیکی ). در این صورت هم باز سیر قصه می توانست قابل قبول باشد اگرچه بازگشت ناگهانی هری از دنیای مرگ ، فرجام داستان را جذاب تر می نمود اما برادران وارنر گویا برای از دست ندادن بیماران قلبی ، با طراحی یادگاران مرگ درواقع اطمینان دادند که بلایی بر سر هری نخواهد آمد! ولی گویا بازهم دلشان راضی نشد تا یکی از فاجعه بارترین پایان بندی های هالیوودی را برای هری پاتر رقم زدند. به این ترتیب که نه تنها او با مردنش توسط ولد مورت واقعا نمرد و بلکه به عنوان آخرین هورکوراکس باعث مرگ لرد تاریکی نشذ تا بازهم در نبرد تن به تن آخرین ، هر دو نفر حضور داشته و یک صحنه دوئل دیگر به سبک و سیاق فیلم های وسترن (که بسیار هم مورد علاقه طرفداران هالیوود است) ایجاد شود!! عجب اینکه این وسترن هنوز و حتی در فیلم های فانتزی مانند هری پاتر هم دست از سر هالیوود برنمی دارد!!!
البته فیلم در این مسیر از کتاب هم جلو زده و در دوئل آخر بدون توضیحاتی که در داستان و صحنه دوئل، هری برای ولد مورت می دهد(توضیحاتی که در فیلم بعد از پیروزی و قبل از نابودی ابرچوبدستی برای رون و هرمیون بازگو می کند که ابر چوبدستی اگرچه در دستان ولد مورت است ولی در حقیقت وفادار به هری بوده) ، با یک حرکت آکروباتیک جادوگری ، چوبدستی را از دست لرد تاریکی درآورده تا وی بدون هیچگونه دلیل و منطق خاصی مانند ورق های سوخته ، دود شده و به هوا رود! ( در کتاب، حمله ولدمورت با همان ابرچوبدستی که به دلیل دو خلع سلاح شدن متوالی دامبلدور توسط دراکو مالفوی و خود دراکو بوسیله هری پاتر ، اینک متعلق و وفادار به هری است، به خود ولدمورت برگشت داده شده و موجب از بین رفتنش می شود).
این درحالی است که مار ولد مورت ( به عنوان یکی از آخرین هورکوراکس ها ) چند صحنه قبل توسط نویل از بین رفته و خود هری هم که توسط لرد کشته شده بود و با طلسم یادگاران مرگ زنده شد. بنابراین قبلا و طبق استدلالات خود قصه دیگر دلیلی برای زنده ماندن لردولدمورت وجود نداشت که به آن جنگ رودررو با هری برسد و اگر هم چنین شد، چرا ولدمورت با از دست دادن چوبدستی که اساسا در اختیار او نبود ، باید نابود شود؟! چرا علیرغم گفته های مکرر دامبلدور و اسنیپ ( که در قدح اندیشه از خاطرات اسنیپ هم بیرون آمد ) پس از نابودی هورکوراکس ها بازهم ولدمورت زنده بود؟ اگر علیرغم نابودی هورکوراکس ها ، بازهم ولد مورت زنده می ماند ، چرا هری پاتر به آن فداکاری دست زد؟ چرا خودش را در آستانه مواجهه با ولدمورت، آخرین گام دانست به طوری که حتی آن گوی طلایی بازی کوییدیچ اول که قرار بود در آخر کار باز شود ( و حتی بروی آن گوی طلایی نوشته شده بود که "من در آخر باز می شوم" ) در همان لحظه مواجهه هری و ولد مورت باز شد و همه اموات بر هری نازل شده و خبر از پایان ماجرا دادند؟
اینها همه پرسش های بی پاسخی است که تنها جذابیت دوئل هری و ولد مورت برای تهیه کنندگان فیلم ، می تواند پاسخ آن باشد!!
اما حتی خود قضیه یادگاران مرگ نیز در کتاب، پنبه اش توسط دامبلدور زده شده و چندان طلسم خاصیت داری برشمرده نمی شود. چنانچه در همان فضای لامکانی که به قول هری به ایستگاه قطار کینگزکراس شباهت داشت هم دامبلدور می گوید ، بازگشت هری از آستانه مرگ به خاطر همان جادوی ودیعه گذاشته در وجودش توسط مادر هری بوده که قسمت کوچکی از آن هم در وجود ولدمورت مانده و علاوه براین پیوند زنده بودن هری و ولد مورت، یک رابطه دو جانبه است یعنی تا ولدمورت زنده است ، او هم زنده می ماند! به این ترتیب نویسنده و مشاوران و سازندگان "هری پاتر" به زمین و زمان آویزان می شوند، به هر ترفندی دست می زنند ، هر چه دلیل و برهان و رازهای آبکی است را به هم می بافند ، فقط برای اینکه یک سکانس دوئل هری و ولد مورت را بدون طلسم های مختلف در فیلم بگنجانند تا دوز حادثه ای و به اصطلاح اکشن اثر پایین نیاید!!
هپی اندهای تهوع آور فیلم در همینجا تمام نمی شود و در پایان کتاب و فیلم "هری پاتر و یادگاران مرگ " به قول معروف یک "Happily Ever After" نخ نما شده دست چندم را شاهدیم. در این صحنه که گویا 19 سال از نبرد آخرین و نابودی لرد تاریکی گذشته ( چرا 19 سال ؟ به دلیل معنا و مفهوم داشتن این عدد در فرهنگ صهیونی؟) زوج های هری و جینی ، رون و هرمیون و همچنین دراکو مالفوی و ...همگی با بچه هایشان به ایستگاه کینگز کراس آمده اند تا آنها را راهی هاگوارتز کنند!! (به یاد برخی سریال های کشدار و اعصاب خوردکن یا آگهی های بیمه عمر و یا حساب پس انداز نمی افتید که در آخر همه شخصیت های اصلی خانواده تشکیل داده و بچه هایشان را به مدرسه می برند؟!!)
در واقع این صحنه های پایانی فیلم ، تتمه حیثیت و وزانت راز و رمز های مجموعه "هری پاتر" را نیز برباد می دهد و کاراکترهایی که از این مجموعه در اذهان باقی می مانند هیچ یک از 3 شخصیت اصلی یعنی هری و رون و هرمیون نیستند بلکه کاراکترهایی هستند که فداکارانه از فیلم بیرون رفتند همچون سیریوس بلک و دامبلدور و اسنیپ و ...و حتی دابی بیشتر در خاطر تماشاگران می ماند. ازهمین روی به نظر می آید چنین کارنامه ای ، یکی از حقارت بارترین شکست های داستان نویسی معاصر است که به قول هری بلاک در فیلم "ساختار شکنی هری" ( وودی آلن-1997) قربانی کردن قهرمان های قصه برای فروش بیشتر ، یک اخاذی کثیف قلمداد می شود!!!
البته این در مورد سایر شخصیت های اصلی داستان هری پاتر نیز کم و بیش صدق می کند. به جز سیریوس بلک که از معدود کاراکترهای پرداخت شده قصه است، اسنیپ که پس از هری و رون و هرمیون، در تمام قسمت های هری پاتر حضور موثر داشته (حتی دامبلدور به عنوان یکی از کاراکترهای مهم و مثبت، در کتاب هفتم و قسمت های 7 و 8 فیلم حضور ندارد ) و به اصطلاح نفوذی دامبلدور در دستگاه ولد مورت بوده ، بدون دلیل دراماتیک و خیلی ناگزیر در قصه و فیلمنامه می میرد، در حالی که عملکرد روشنی از این نفوذ ( حداقل در فیلم ) بروز نمی دهد. اگرچه در کتاب شاهد خبررسانی های متعددش برای دامبلدور هستیم. اقدام چشمگیری از او در حمایت از هری ( برخلاف آنچه از خاطرات و ماموریت اصلی اش برمی آید) دیده نمی شود. البته او هم قربانی همان صحنه پایانی و دوئل آخرین و هیجان و حادثه پیرامون آن می گردد و بدون کمترین تاثیری در روند داستان ، توسط ولد مورت کشته می شود!
حتی این قربانی کردن کاراکترهای اصلی درمورد دامبلدور نیز صدق می کند؛ وی با تمامی دانش و معلومات و شان جادو و جادوگری که در مراحل مختلف امثال هری را هدایت کرده و از عشق سخن می گوید و درباره مسائل انسانی داد سخن می دهد ، گویی به یک دفعه وسوسه شده و انگشتر پدری ولد مورت را ناگهان به دست کرده و همین انگشتر ( که زمانی فقط از یادگاران مرگ بوده و حالا یک هورکوراکس هم هست) باعث جاری شدن طلسم مرگ در وجود او می شود!
اما قسمت "هری پاتر و یادگاران مرگ" به عنوان آخرین بخش از مجموعه هری پاتر ، دربرگیرنده جنگ آخرین یا همان آرماگدون نیز هست که در قسمت ششم یعنی "هری پاتر و شاهزاده دو رگه" از آن به طور مستقیم سخن رفته بود. در بخش آخر کتاب ششم یعنی "گور سفید" وقتی همه یاران دامبلدور گرد جسد او جمع شده اند و سانتورها ( اهالی جنگل ممنوع) هم می آیند و در حاشیه همان جنگل می ایستند، هری به یاد نخستین سفرکابوس وارش به این جنگل می افتد و نخستین ملاقاتش با ولدمورت و در اینجا جمله دامبلدور را به خاطر می آورد که گفته بود :
"جنگ نهایی نیک و بد ، آرماگدون بزرگ چندان دیر نیست..."
برای اولین بار در همین قسمت ششم است که به طور علنی هری پاتر به عنوان منجی موعود نامیده می شود!( البته این موضوع در آخر کتاب پنجم که دامبلدور پیشگویی مهم پرفسور تریلاونی را در مورد رقیب نهایی ولدمورت بیان می کرد ، روشن شده بود اما چون بخش فوق از پیشگویی در فیلم مربوطه بیان نشد،برای نخستین بار،صحبت آن را درفیلم"هری پاتر و شاهزاده دو رگه"دیده و شنیدیم).
از آن قسمت به بعد است که دیگر روشن می شود ، هری پاتر تنها کسی است که همه در انتظار نبردش با نیروی تاریکی و نجات جهان از وجود آن هستند که این موضوع در خود فیلم هم به روشنی مورد اشاره قرار می گیرد.مثلا در صحنه ای از فیلم "هری پاتر و شاهزاده دورگه" که هری در رستورانی مشغول خواندن روزنامه است، در همان روزنامه موضوع منجی بودن هری کاملا بیان شده و پیشخدمت رستوران نیز از این جهت نسبت به هری ابراز ارادت می کند!
به نظر می آید از آن قسمت ، سازندگان سری هری پاتر برآن شدند تا این مقوله مهم جهان امروز (که سالهاست در هالیوود مورد توجه قرار گرفته و در یکی دو دهه اخیر نیز به عنوان جریان اصلی این کارخانه به اصطلاح رویاسازی قلمداد شده) را خارج از دنیای جادوگری هاگوارتز و مانند آن نیز جاری ساخته و برای تماشاگران خاص هری پاتر که بیشتر از قشر نوجوانان هستند، ملموس تر سازند.(به خاطر بیاوریم صحبت های پرفسور رابرت لنگدون در "رمز داوینچی" که در پاسخ نگرانی سوفی مبنی بر از یادرفتن جام مقدس ، خانقاه صهیون ، خاطره مریم مجدلیه و نسل عیسی مسیح ، یادآور شد که هنرمندان متعددی در طول تاریخ سعی کردند با آثار خود ، این یاد را در اذهان کودکان و نوجوانان و به زبان و بیان خود آنها حفظ نمایند ، از جمله والت دیزنی در قصه ها و کارتون هایی مثل سیندرلا و زیبای خفته و سفید برفی و هفت کوتوله و ... و همچنین داستان هایی مانند هری پاتر...)
و جنگ آرماگدون ، سرانجام در بخش دوم از فیلم "هری پاتر و یادگاران مرگ" اتفاق می افتد. نکته قابل توجه اینکه سازندگان فیلم دقیقا براساس باورهای اوانجلیستی ( صهیونیسم مسیحی) در بخش اول از یادگاران مرگ ، ولدمورت و ارتش تاریکی را بر هاگوارتز و دنیای جادوگران حاکم می سازند.( که حتی وزارت سحر و جادو را به تصرف خود در آورده و وزیر را هم به قتل می رسانند). این همان مرحله نخست جنگ آخرالزمان است که بنا بر تبلیغات مسیحیان صهیونیست، سپاه شر یا دجال و یا همان آنتی کرایست( ضد مسیح) ابتدا بر اورشلیم یا بیت المقدس حاکم شده و سپاه مسیح یا مسیحیان نوتولد یافته براثر پدیده Rapture به آسمان نزد مسیح می روند و بعد از مدتی همراه مسیح بازگشته و طی مرحله آخر جنگ آرماگدون ، ضد مسیح و ارتش تاریکی را شکست داده و حکومت هزارساله خود را در جهان برقرار می سازند. همچنانکه در بخش دوم از فیلم "هری پاتر و یادگاران مرگ " نیز شاهدیم، پس از مدتی که ولد مورت حاکم بر دنیای جادوگری است ، هری پاتر با طلسم یادگاران مرگ ، همچون مسیح مجددا از دنیایی دیگر بازگشته و همراه همه دانش آموزان و استادان هاگوارتز در جنگی سهمگین با سپاه شر ، درگیر شده و آن را شکست می دهند.(طرفه آنکه کانون های صهیونی سعی دارند مثل هالیوود و فیلم های آن ، سناریوهای خود را عینا در عالم واقع هم به اجرا درآورند!)
ویلیام ایندیک ، استاد روانشناسی دانشکده داولینگ در اوکدیل نیویورک در کتاب "سینما، روح بشر" درباره ماموریت مسیحایی ( آخرالزمانی ) هری پاتر می نویسد:
"...هری مانند عیسی ، فرزند یک شخصیت با قدرت ماورالطبیعه است و مانند وی سرنوشتی از پیش تعیین شده به عنوان نجات دهنده مردم دارد و بر شیطان بزرگ پیروز می شود. هری مانند عیسی بایستی هویت خود را بشناسد و با چالش های بزرگ خود روبه رو شود.او مانند عیسی از نیروی فوق طبیعی برخوردار است و مانند او وسوسه می شود تا به نیروهای شیطانی ملحق گردد ، صرفا برای آنکه دوباره تولد یابد و با روحی قدرتمند تر به میدان بازگردد..."
اما ویلیام ایندیک فراموش کرده که حضرت عیسی مسیح (ع) به لطف و خواست الهی ، قدرت ماورالطبیعه یافت که مرده را زنده و کور را شفا می داد. او با قدرت و به اذن خداوند، در آخرالزمان دوباره بازخواهد گشت. اما در مجموعه "هری پاتر" ، اساسا خداوند و تفکرات الهی راهی ندارد و این نیروی جادو و سحر است که تعیین کننده بوده و دو سوی خوب و بد داستان از آن استفاده می کنند. در این فضا یا آدم ها منشاء قدرت و اثر هستند(مشنگ ها) و یا جادوگران و یا زاده ای از آمیزه این دو (دورگه ها).
نشاندن انسان به جای خداوند (اومانیسم) از جمله محورهای فقرات ایدئولوژی غرب صلیبی/صهیونی بود که پس از نهضت به اصطلاح اصلاح دینی و جنبش روشنگری در تمام علوم و فنون و آموزش ها و همچنین فرهنگ و اندیشه و حتی سبک زندگی غرب نفوذ کرده و اساس آن تمدن را بوجود آورد. رسانه های غرب به عنوان ویترین و بازتاب آن تمدن ، ایدئولوژی یادشده را در تمامیت جامعه غربی و همچنین دیگر سرزمین ها ( تاجایی که برد داشتند) رسوخ دادند و هالیوود یکی از همین رسانه ها بود و اومانیسم از همان آغاز در آثار این کارخانه به اصطلاح رویا سازی تبلیغ شد. سوی دیگر ایدئولوژی غرب صلیبی/صهیونی را اندیشه های کابالایی( یکی از فرقه های صهیونی ) و ماسونی تشکیل داد که بر آخرالزمان گرایی و منجی گرایی جعلی استوار بوده و هست. این بعد از ایدئولوژی آمریکایی نیز یکی دیگر از محورهای فکری هالیوود را گردید به نحوی که پال اسکات ، نویسنده معروف روزنامه دیلی میل در سال 2004 در همین نشریه، رهبر کابالا در آمریکا به نام فیلیپ کروبرگر یا فیلیپ برگ را پشت صحنه هالیوود معرفی نمود. اگرچه رسوخ اندیشه صهیونی کابالا در ایدئولوژی آمریکایی به دلیل حضور فعال عناصر معروف تشکیلات فراماسونری در بنیانگذاری و شکل دهی ایالات متحده، کاملا منطقی به نظر می رسد.
طبیعی بوده و هست که ایدئولوژی ماسونی و کابالایی در فیلم های هالیوودی بروز روشنی داشته باشد. ایدئولوژی که به دلیل ریشه های تفکر ماسونی و کابالایی در مصر باستان و جادوگران فرعونی و به خاطر حضور فعال ساحران و جادوگران زیر لوای خاخام های یهودی در آموزش و تربیت شوالیه های معبد به عنوان پدران فراماسونری و فرقه کابالا ، جادو و جادوگری از اصول اساسی آن بوده و خصوصا جادوی سیاه در زمره سرفصل های آموزشی این فرقه تحت عنوان معنویت و تصوف قرار گرفته است. از همین رو، ساخت سری کارتون ها و فیلم های جادو و جادوگری از ابتدا در هالیوود مرسوم بوده است. کارتون ها و فیلم هایی که در آنها همه آرزوها و امیدها ( نه به ذات حق تعالی ) به جادوگران و ساحران و پریان و ...ختم می شده است . از پینوکیو ، سیندرلا ، زیبای خفته و ...و تا هری پاتر که بارزترین آثار تصویری در زمینه تبلیغ افکار شرک آمیز به شمار آمده و می آیند.
ویلیام ایندیک ، استاد روانشناسی دانشکده داولینگ در اوکدیل نیویورک در همان کتاب "سینما، روح بشر" در باره نفوذ این گونه افکار شرک آمیز در هالیوود می نویسد: "...گروههای مسیحی ، کتاب ها و فیلم های هری پاتر را محکوم کردند. زیرا آنها مدعی بودند که آن داستان ها، عقاید مربوط به شرک و بی دینی را ترویج می کند. گرچه ممکن است این موضوع واقعیت داشته باشد ولی این مسئله را نیز باید پذیرفت که تقریبا کلیه داستان های کودکانه از سفید برفی تا پینوکیو و سیندرلا ، شخصیت های شبه الهی ولی کافر و بت پرست مانند ساحران، جادوگران ، پریان، اژدها ، ارواح ، مادرخوانده ای از جنس جن و پری ، طلسم های جادویی و غیره را مطرح می کنند. دلیل اینکه چرا برخی از کانون های مسیحی علیه هری پاتر و نه سیندرلا حمله خود را آغاز کردند، آن است که اسطوره هری پاتر، طرحی نو ، پوشیده و ظریف از اسطوره های بسیار تاثیر گذار از تولد قهرمان یعنی اسطوره عیسی است..." منبع:وبلاگ سعید مستغاثی http://smostaghaci.persianblog.ir/post/576/
لازم به ذکر می دانم که مصاحبه مبسوطی روزنامه جوان با نویسنده کتاب اسطوره های صهیونیستی در سینما درباره تاریخ،عقاید،زمینه های تصوف یهودی کابالا ونفوذ آن درهنر،سیاست وسینمای غرب داشته است که متن کامل ان را در این آدرس از همین وبلاگ می توانید بیابید. همچنین در این آدرس از وبلاگ سینما وصهیونیسم نیز می توانید این مطلب را بیابید. این مطلب هم به انگلیسی خواندنی است: هری پاتر یهودی است/ اثرحاخام جک ابرامویچ و همچنین بخوانید: ارتباط هری پاتر ویهودیت و کابالا و جادو/به قلم دکترسیا ساتر متخصص عرفان یهود و یوگا
هری پاتر؛ موعودی بر آستانه آرماگدون نوشته استاد سعید مستغاثی
تردیدی نیست که محورهای اصلی کتاب "هری پاتر و شاهزاده دو رگه" ، 3 موضوع تشریح سرگذشت تام ریدل یا همان ولد مورت ، راز بقا و جاودانه شدنش از طریق هورکراکس ها و همچنین اقدامات اسنیپ به عنوان جاسوسی دو جانبه است که در اوج فعالیت هایش دامبلدور را به قتل می رساند. اما در فیلمنامه، این 3 محور مهم در سایه تعقیب و گریزهای هری پاتر و اسنیپ، عشق مثلثی رون ویزلی و لاوندربراون و هرماین گرینجر یا سطحی شدن عشق هری و جینی ویزلی همچنین پررنگ شدن مزاحمت های مداوم هری برای پرفسور اسلاگهورن ( جهت کشف اصل آن خاطره خراب شده توسط تام ریدل) و ...قرار گرفته و چندان برای مخاطب باز نمی شوند. حتی قضیه شاهزاده دورگه که بخشی از عنوان کتاب و فیلم است (و پیش از خواندن کتاب یا دیدن فیلم ، مورد حدس و گمان های متعدد قرار می گرفت که آیا مصداقش ، هری پاتر است یا ولد مورت و یا...؟) تنها در یکی از سکانس های پایانی فیلم مورد اشاره قرار می گیرد. در آن سکانس ، پرفسور اسنیپ پس از حمله مرگ خوارها به هاگوارتز و تخریب آن ، وقتی هری با وی درگیر شده و جادوها و طلسم های ذکر شده در کتاب معجون سازی شاهزاده دورگه را در موردش به کار می برد ، صریحا می گوید که "تو طلسم های من را درباره خودم به کار می گیری... بله ، من شاهزاده دو رگه هستم..." ادامه مطلب...
هری پاتر، موعودی بر آستانه آرماگدون: گشایش راز و رمزهای گذشته
در ششمین قصه از ماجرای جادوگرهای جوان مدرسه عجیب و غریب هاگوارتز به حساس ترین بخش های روایت جنگ مابین سپاه ساحران نیک به سرکردگی هری پاتر و ارتش جادوگران بدکنش به فرماندهی ولدمورت رسیده ایم که دیگر این جنگ آن گونه که جی کی رولینگ در ششمین کتاب از مجموعه کتاب های هری پاتر حکایت می کند، به نبرد سرنوشت ساز خود نزدیک شده است. درحالی که دو سالی است هفتمین و آخرین کتاب از این مجموعه انتشار یافته و دیگر همه علاقمندان به ماجراهای هری پاتر از سرنوشت تک تک قهرمانان و ضدقهرمانان مورد علاقه شان مطلع شده اند. کاراکترهایی که تقریبا 10 سال با آنها سر و کله زدند و کنش و واکنش هایشان را از سنگ جادویی و تالار اسرار تعقیب کردند تا به زندان آزکابان رسیدند و بعد مسابقه گوی آتشین را دنبال کردند و سپس از هویت شاهزاده دو رگه باخبر شدند که تاثیر مهمی در طی این هفت قسمت از ابتدا تا آخر داشت و در آخر با یادگاران مرگ به انتهای سرگذشت پاتر جوان رسیدند.حالا تقریبا اکثر طرفداران هری پاتر دریافته اند این موجود محبوب شان، در پایان ماجراهایی که خانم "جی.کی.رولینگ" نوشت، نه تنها به دام مرگ نیفتاد بلکه خود، سرکرده یادگاران مرگ شد و به حساب ولد مورت خبیث رسید،اگرچه خیلی از یارانش مثل پروفسور لوپین، فرد ویزلی، تانکس و مودی و حتی جن خانگی اش یعنی "دابی" درجنگ آخربه کام مرگ رفتندوخودش نیز بالاخره با "جینی ویزلی" ازدواج کرد،همچنانکه رون با هرمیون،زندگی مشترک آغاز کرد. ادامه مطلب...
آرماگدون، درخت حیات، تصوف یهودی، کابالا، جیمز کامرون وآوتار وصهونیان/قسمت2
اما اکثریت قریب به اتفاق شخصیت های "اواتار" ، تیپ های تکراری و کلیشه ای هستند : قهرمانی که از زندگی کسالت بار امروز ، خود را به سوی دنیایی ناشناخته و شگفت انگیز اما شریف و صادق پرتاب می کند و از حق آنها در مقابل دوستان سابقش که اینک در مقام ظالم قرار گرفته اند ، دفاع می نماید ( در چنین شرایطی چهره و سر و وضع تغییر یافته جیک سالی ، ران کوویک فیلم "متولد چهارم ژوییه" الیور استون را به خاطر می آورد) ، دانشمند انسان دوست ، فرمانده نظامی خشن و سادیست ، غریبه هایی که از دوستان مهربان تر می شوند ، جنگجویی که سر بزنگاه به کمک می آید ( کاراکتر "ترودی چاکون" همان زن نظامی که جیک و دوستانش یعنی دکتر گریس آگوستین و نورم اسپلمن را از زندان نجات می دهد تا به کمک اواتارها بروند) و ...از جمله این کاراکترهای نخ نما شده هستند.
نقاط اوج و فرود فیلمنامه هم طبق فرمول های معمول هالیوود پیش می رود ، از نحوه دوستی و آشنایی و عاشق شدن سالی و نیتری گرفته تا پذیرفته شدنش در قبیله اواتارها تا متزلزل شدن حضورش در همین جمع و مجددا تلاش دوباره تا حد قبولی نهایی و حتی تا سکانس پایانی که علیرغم حضور لشگر موجودات تحت فرمان ایوا و نابودی سفینه فرماندهی اما بازهم مثل همیشه شاهد جنگ آخر به اصطلاح آرتیست خوب و آدم بد هستیم. یعنی بالاخره این قهرمان اصلی یعنی جیک سالی است که با بدمن اصلی یعنی کلنل مایلز کواریچ نبرد نهایی فیلم را انجام می دهد و تا سرحد مرگ هم پیش می رود که با فداکاری نیتری نجات می یابد.
صحنه های پرواز با ایکران ها و نمایش دیدنی های پاندورا مانند گیاهان نورانی و دشت ها و کوهها و ...و فصل های جنگ ارتش آمریکا با افراد پاندورا ، بیشتر به رخ کشیدن جلوه های ویژه تصویری به نظر می آید که در فیلم به کار رفته و گویا هزینه های سرسام آوری هم برداشته است به طوری که گفته می شود تنها 40 درصد فیلم "اواتار" فیلمبرداری شده و بقیه با جلوه های ویژه تصویری ساخته شده اند.
اما همه این جلوه های تصویری بعضا افراطی و پرزرق و برق در خدمت بیان قصه و ماجراهای فیلم که براساس همان تفکر فلسفی و ایدئولوژیک جیمز کامرون قرارگرفته ، در می آید تا حداقل تماشاگر را در طول 160 دقیقه زمان فیلم ، برای تماشای ادامه اثر و دیدن و شنیدن حرف های اساسی فیلمساز ، برروی صندلی نگاه دارد. اما این ایدئولوژی آنچنان که در وهله اول در نگاه مخاطب می نشیند ، نوعی طبیعت پرستی مادی گرایانه افراطی است که در برخی مکاتب جعلی و انحرافی همچون "کابالا" می توان سراغ گرفت. اواتارها نوعی انسان/حیوان هستند که به اجداد باستانی آدم ها شبیه اند.(شاید همان حلقه مفقوده داروین؟!!) . از مهمترین خصوصیاتشان ، وابستگی شدید آنها به طبیعت و نیرو و الهام گرفتن از آن است. از همان ابتدای فیلم پیوند نیتری را با انواع و اقسام موجودات شاهدیم که حتی نسبت به کشتن گونه وحشی شان نیز غمگین می شود. اواتارها برای سوار شدن بر شبه اسب ها یا همان ایکران ها هم بایستی به نوعی یگانگی وجودی با آنها برسند.
خدای آنها ، درختی مقدس به نام "ایوا" است که آن را مادر عظیم الشان می خوانند و همه خواسته های خود را از او می خواهند. آنها براین باورند که همه زندگی و مرگ را از ایوا می گیرند و مردگانشان نزد او هستند.( همان اعتقاد و باوری که الهیون در مورد خداوند دارند). همین ایواست که قدرت دارد تا آدم ها را در قالب انسانی بمیراند و در قالب اواتار دوباره زنده نماید. همان طور که در انتهای فیلم درمورد جیک سالی انجام می دهد و برای همیشه سالی به عنوان یک انسان می میرد و در فالب یک اواتار دوباره متولد می شود. (آنچه در باورهای موحدان تنها از خداوند برمی آید و به جز آن شرک محسوب می شود). آنها حتی صدای ارواح اجدادشان را با اتصال به شاخه های ایوا می شنوند.
اما این تنها اعتقاد اواتارها نیست . انسان ها هم همه لشکرکشی خود به پاندورا را برای دستیابی به منابع طبیعی بی پایانی که می گویند در زیر این درخت قرار دارد ، انجام داده اند.
دکتر گریس آگوستین در یکی از آخرین دیالوگ هایش برای متقاعد کردن "پارکر سلفریج" (مسئول پروژه علمی تسخیر پاندورا ) ، پرده از کشف علمی حیرت آوری درباره درخت مقدس یا ایوا برمی دارد ، به این شرح که ریشه های آن با اتصالات الکتروشیمیایی با ریشه های سایر درختان پاندورا و از آن طریق به مغز اواتارها متصل شده که یک شبکه گسترده ای از اطلاعات و خاطره ها بوجود می آورد و می تواند اطلاعات مضاعف را دان لود یا آپ لود نماید که از این طریق می توان به آن شبکه وارد شد.
همین درخت مقدس ایواست که به خاطر درخواست یا به اصطلاح دعای جیک سالی ، همه گونه های موجودات پاندورا را به کمک ناوی ها می فرستد تا با ارتش زمینی ها مقابله کنند و به همین طریق آنها را نابود می سازند.( نوعی فراخوان تارزانی!!!)
اما با جستجو و تفحصی در مکاتب جعلی و انحرافی ، می توان رد پای این نوع تفکر را در کتب کابالیست ها یافت. (همانطور که پیش از این در همین مقاله ذکر کردم)
در ایدئولوژی کابالا ( نوعی فرقه صهیونیستی) همه قوای خالق را در توالی لایه های یک درخت تصویر می کنند که شرح آن را در کتاب "باهر" از مکتوبات این فرقه می توانید ملاحظه نمایید.در کتاب "زهر" از دیگر کتاب های کابالا نیز در این باره نوشته شده :
"... سفیرات یا چهره های متعدد خالق در درختی عرفانی بنا شده که هر یک شاخه ای از ریشه مرسوم آن را نشان می دهد که البته ناشناخته و غیرقابل شناخت نیز هست. اما "ان سوف" تنها ریشه مکنون همه ریشه ها نیست بلکه افزون بر اینها ، شیره این درخت نیز به شمار می رود. هر شاخه نوعی صفت را نشان می دهد و در خود و از خود وجودی ندارد بلکه به فضیلت خدای مکنون یا "ان سوف" ، هستی می پذیرد. این درخت خالق نیز همان قسم که نشان می دهد ، اسکلت عالم خلقت نیز می باشد ، این درخت در تمامی خلقت رشد می کند و شاخه های خویش را برهمه شبکه ها و شاخه ها و عواقب آن می گستراند. همه اشیاء موجود و دنیوی تنها به لطف امری مربوط به قدرت سفیرات وجود دارند که در تمامی آنها زنده و عمل می کند..."
تاکید شرک آمیز برربوبیت درخت در فرقه کابالا در مکتوبات مختلف پیامبران آن به چشم می آید . از جمله در بخش "حسیدیسم ، آخرین مرحله " از کتاب "جریانات بزرگ در عرفان یهودی" نوشته گرشوم شولوم آمده است:
"...در اینجا یک نوع آیین کابالای ...درخشید که هواخواهان و مشتاقان بسیاری یافت. این همان عصر کلاوس به معنای قریب در برودی بود نه گوشه عزلتی که به نظر می آمد. این عالم عرضه می دارد بلکه حجره محقری به شمار می رفت که پیروان کابالا در آن به مطالعه و دعا مشغول می شدند. قریب خیلی زود ، آن طور که آرون مارکوس ، آن را عرضه می داشت ، بخشی از منزل پرشور بهشت آسایی را تشکیل می داد که در آن شجره حیات یا درخت زندگی بالیده و به ثمر رسیده بود. ولی نماینده کلاسیک این گرایش را باید ربی شالوم شعرابی دانست که یک کابالایی اهل یمن بود که در اواسط قرن هجدهم در اورشلیم می زیست و در آنجا مرکزی برای پیروان کابالا بنا نهاد که تا امروز نیز وجود دارد..."
همین نهضت "حسیدیسم" است که سرانجام به تفکرات آخرالزمانی راه می یابد و می تواند دلیلی بر آرماگدون گرایی کابالیست ها باشد. در همان بخش از کتاب "جریانات بزرگ در عرفان یهودی" در این باب آمده است :
"...افتخار آن (حسیدیسم) است که با این روح اشتیاق وافر تشخص می یابد که تشریح گشت و در عین حال با اظهار آراء کهن در خصوص فطرت خالق که در همه اشیاء موجود است ، به توجیه خویش مبادرت ورزید. ولی این اشتیاق چیزی نبود مگر اشتیاق به مسیح گرایی مبتنی بر مسیح منجی..."
در سکانس های پایانی فیلم "اواتار" نیز علیرغم طرح اندیشه های شبه عرفانی کابالا و تمسک به آیین های دعا و مانند آن در کنار درخت مقدس ایوا ، اما در نهایت ، اواتارها به سرکردگی منجی خود یعنی جیک سالی اواتار ، به نبرد آخرین با ارتش زمینی ها ( یا همان ضد مسیح و دجال) می پردازند که در این راه ، ایوا یعنی همان درخت مقدس و نیروی اصلی با تمام قدرت طبیعت به کمکشان می آید. یعنی در پایان همه نیروهای طبیعی نیز در پشتیبانی از منجی موعود قرار می گیرند. منجی که اینک براساس آموزه های کابالایی ترکیبی از انسان امروز و آدم / حیوان های باستانی و نیروی طبیعت مادی است.
با مطالعه این سطور ، حضور واضح اندیشه کابالیستی را در محور قصه "اواتار" می توان دریافت و با مطالعه دیگر متون کابالیست ها ، قرابت های دیگری نیز می توان بین باورهای آنها و درونمایه فیلم "اواتار" یافت . این نشان می دهد که همچنان جیمز کامرون در طی این سالها بر سینمای ایدئولوژیک خویش پای فشرده است. آنچه که پیش از این در آثاری همچون "ترمیناتور" ، "ترمیناتور2: روز داوری" ، "ورطه" و حتی "تایتانیک" به صورت تفکر آخرالزمانی و آرماگدونی به نمایش درآمده بود. اما کامرون پس از "تایتانیک" و به خصوص در دو اثر مستندی که برای "سیمخا جیکوبوویچی" (مستند ساز یهودی کانادایی) تهیه کرد یعنی " گور گمشده مسیح" و " راز گشایی مهاجرت یهودیان" ( که حتی نریشن اش را خود کامرون گفت) تمایلات کابالایی خود را آشکارتر ساخت.
پیش از این پال اسکات در نشریه معتبر "دیلی میل" در سال 2004 پس از پیوستن برخی از هنرپیشه ها و سینماگران هالیوود به فرقه کابالا ، از فعالیت های شدید این فرقه صهیونیستی و رهبر 75 ساله آن به نام فیووال کروبرگر یا فیلیپ برگ پرده برداشته و تاکید کرده بود که فرقه کابالا عملا بر هالیوود حکومت می کند.
فیلیپ برگ برای اوّلین بار در سال 1969 دفتر فرقه خود را در اورشلیم (بیتالمقدس) گشود و سپس کار خود را در لسآنجلس ادامه داد. دفتر مرکزی فرقه کابالا در بلوار رابرتسون، واقع در جنوب شهر بورلی هیلز (در حومه لسآنجلس و در نزدیکی هالیوود)، واقع است. این رهبر «خودخوانده» فرقه کابالا فعالیت خود را بر هالیوود متمرکز کرد، در طی دو سه ساله از طریق جلب هنرپیشگان و ستارههای هالیوود و مشاهیر هنر غرب به شهرت و ثروت و قدرت فراوان دست یافت، خانههای اعیانی در لسآنجلس و مانهاتان خرید و شیوه زندگی پرخرجی را در پیش گرفت. امروزه، شبکه فرقه برگ از توکیو تا لندن و بوئنوسآیرس گسترده است و این سازمان دارای چهل دفتر در سراسر جهان است. در سال 2002 دارایی فرقه برگ حدود 23 میلیون دلار تخمین زده میشد ولی در سال 2004 تنها در لسآنجلس 26 میلیون دلار ثروت داشت. فرقه کابالا ادعا میکند که دارای سه میلیون عضو است.
سازمان برگ خود را "فرا دینی" میخواند و مدعی است که کابالا "فراتر از دین، نژاد، جغرافیا، و زبان است" و با این تعبیر ، درهای خود را به روی همگان گشوده است. اعضای فرقه، فیلیپ برگ را "راو" میخوانند. "راو" همان"رب" یا "ربای" یا "ربی" است که به خاخامهای بزرگ یهودی اطلاق میشود.
فعالیت فرقه کابالای برگ در سال 2004 بهناگاه اوج گرفت و با اعلام پیوستن مدونا ( خواننده مشهور آمریکایی)به این فرقه در رسانهها بازتابی جنجالی داشت. بسیاری از خاخام های سنت گرای یهودی ، عقاید فیلیپ برگ و فرقه اش را منشاء گرفته از جادوگران و ساحران مصر باستان و حتی شیطان پرستی یا پاگانیسم دانستند.
واقعیات نشان میدهد که برگ تنها نیست. کانونها و رسانههای مقتدری در پی ترویج فرقه او هستند و مقالات جذاب و جانبدارانه دربارهاش مینویسند. "کابالا هالیوود را فرا گرفته است" عنوانی است که مدتهاست در این نشریات به چشم میخورد.
تایمز لندن در سال 2004 گزارش مفصلی درباره پیوستن مدونا به فرقه کابالا منتشر کرد. گزارش تایمز همدلانه بود و تبلیغ بهسود فرقه برگ بهشمار میرفت. بهنوشته تایمز، در جشن یهودی پوریم، که در دفتر مرکزی فرقه کابالا برگزار شد، صدها تن از مشاهیر لسآنجلس و هالیوود حضور داشتند. یکی از مهمترین این افراد ، مدونا بود که از هفت سال پیش از آن در مرکز فوق در حال فراگیری کابالا بود و اکنون رسماً کابالیست شده بود. نه تنها او بلکه بسیاری دیگر از مشاهیر سینما و موسیقی جدید غرب، از پیر و جوان، به عضویت فرقه کابالا درآمدند: از الیزابت تیلور 72 ساله و باربارا استریسند 62 ساله تا دیان کیتون، دمی مور،استلا مککارتنی، بریتنی اسپیرز،اشتون کوشر، ویونا رایدر، روزین بار، میک جاگر،پاریس هیلتون (وارث خانواده هیلتون، بنیانگذاران هتلهای زنجیرهای هیلتون) و دیگران. این موج ، ورزشکاران را نیز فرا گرفت: دیوید بکهام (فوتبالیست انگلیسی) و همسرش، ویکتوریا، آخرین مشاهیری بودند که در ماه مه 2004 ، به عضویت فرقه کابالا درآمدند. شواهد و قرائن موجود و برخی خبرها حاکی از آن است که جیمز کامرون نیز در سال 2005 به این فرقه صهیونیستی پیوسته و گفته می شود از همان زمان کلید تولید فیلم "اواتار" زده شد . چنانچه برای اولین بار خبر تولید فیلم "اواتار" تحت عنوان "پروژه 880" در ژوئن 2005 در مجله هالیوود ریپورتر به طور رسمی انتشار یافت. در همان زمان طرح تولید آثار مستندی همچون :"راز گشایی مهاجرت یهودیان" در سال 2006 و "گور گمشده مسیح" در سال 2007 نیز ارائه گردید.
این فیلم ها به خصوص "گور گمشده مسیح" ، جهان مسیحیت و پیروان ادیان توحیدی به سختی تکان داد. در این فیلم به دنبال آثار کابالیستی همچون "رمز داوینچی" ( ران هاوارد) ، عقاید و باورهای اصیل و راستین موحدان و معتقدان به ادیان ابراهیمی(که اعتقاد دارند حضرت عیسی مسیح زنده و نزد خداوند است و همچنین ایشان از رحم پاک حضرت مریم زاده شده و هیچ گاه ازدواج نکرده و بنابراین فرزندی نداشته است) ، زیر علامت سوال رفت و ادعا شد که در سرزمین فلسطین اشغالی ، گور بزرگی که در آن حضرت عیسی مسیح (ع) و همسرش مریم مجدلیه و پدر و مادرش و همچنین فرزندش دفن شده اند ، کشف گردیده که نماهایی از آن به همراه تابوت های حضرت عیسی و خانواده اش ، در حالی که اسامی آنها برروی تابوت حک شده بود ، به نمایش گذارده شد و توسط شخص جیمز کامرون ، معرفی شد.
اگرچه کلیسای کاتولیک و واتیکان موضع گیری خاصی درباره این اهانت های آشکار اتخاذ نکردند ولی بسیاری از پیروان ادیان توحیدی برآشفتند و زبان به اعتراض گشودند.
اخیرا شنیده شد در روزنامه های واتیکان به باورهای مطرح شده در فیلم "اواتار" نیز انتقاد شدید شده است. فیلم "فرشته جنگ" اثر دیگری از جیمز کامرون ، قرار است در سال 2011 به نمایش عمومی دربیاید و ماجرای آن به قرن 26 میلادی ربط پیدا می کند که 300 سال از آخرالزمان و جنگ آرماگدون گذشته و زندگی به صورت ربات های سیبورگ سهل تر ادامه می یابد تا اینکه رباتی برای نجات جهان اقدام می کند.
به هرحال فیلم "اواتار" از دیگر آثار ایدئولوژیک سینمای هالیوود به حساب می آید که این روزها ، پرده سینماهای دنیا را به رگبار مسلسل عقاید و باورهای جعلی و انحرافی خود بسته اند ، علیرغم همه ادعاهای سینمای سرگرمی و هنری و هیجان انگیز و تخیلی و ...اما آنچه که در این فیلم ها حرف اول را می زند ، همان ایدئولوژی به نظر می رسد که تقریبا بیش از 100 سال است ، هالیوود برآن بنا شده و در یکی دو دهه اخیر به طور واضحی آرایش آخرالزمانی گرفته است. لینک قسمت اول در همین وب / منبع:وب استادمستغاثی، 20بهمن88
آرماگدون، درخت حیات، تصوف یهودی، کابالا، جیمز کامرون وآوتار وصهونیان
نقدخواندنی استاد سعید مستغاثی، رئیس انجمن منتقدان بر آواتار
اگرچه به نظر می آید ، جیمز کامرون پس از اکران و موفقیت فوق العاده فیلم "تایتانیک" در سال 1997 به تعطیلات رفت و دوربین و ویزورش را به دیوار آویخت اما واقعیت این است که او در طی این 12 سال نه تنها در تعطیلات و استراحت نبوده بلکه بسیار فعال عمل کرده و علاوه بر ساخت 3 فیلم تلویزیونی و 2 فیلم مستند ، تهیه کننده 10 فیلم اعم از تلویزیونی و مستند و داستانی نیز بوده است. فیلم هایی که بعضا خود کامرون را به سختی درگیر خود کرد ، به طوری که برخی از آن فیلم ها از جمله دو مستند "ارواح ورطه" و "بیگانگان اعماق دریا" را شخصا فیلمبرداری کرد.
ولی به هرحال فیلم "اواتار" ، تنها فیلم بلند سینمایی به شمار می آید که جیمز کامرون در طول این بیش از یک دهه اخیر ساخته است. فیلمی که گویا بیش از 4 سال وقت و نیرو و انرژی و هزینه صرف ساختنش شده و تا امروز با صرف حدود 800 میلیون دلار ، پرخرج ترین فیلم تاریخ سینما محسوب می گردد.
فیلمنامه "اواتار" را مانند اغلب آثار قبلی جیمز کامرون ، خودش نوشته و هیچ همکار یا شریکی برای نوشتن یا تکمیل و یا بازنویسی آن نداشته است و بازهم علیرغم دارا بودن ابعاد مختلف سرگرمی و هیجان و جذابیت های تصویری (که با جلوه های ویژه تصویری فوق پیشرفته امروز تهیه شده) ، وجوه اندیشه های فلسفی خاص در آن بارز است. وجوهی که در آثاری مانند : "بیگانه ها" (1986) ، "ورطه" (1989) ، " ترمیناتور"(1991) ، "ترمیناتور 2: روز داوری"(1992) و حتی "تایتانیک" نیز به چشم می خورد. مثلا آن بازتاب و تکرار سخنان کاپیتان زیردریایی فیلم "ورطه" ، هنگامی که در اعماق اقیانوس و در فضای میان لجه ای آب ، گرفتار بیگانه ها شده چه شباهت غریبی با تغییر شکل های ربات جیوه ای فیلم "ترمیناتور 2:روز داوری" در میان مخزن مذاب دارد ، گویی که هردو در برزخی هول آور به انعکاس اعمال خویش می نگرند. یا آن چرخش دوربین در میان اتاق ها و راهروهای کشتی غرق شده تایتانیک که همه آن زرق و برق و وسایل مربوطه مانند لوسترها و بشقاب ها و قاشق و چنگال ها در میان آب ها شناور است ، در حالی که در تصاویر پیشین آنها را در اوج تجمل و زینت دیده بودیم ، انگار که همه چیز به گناهی عظیم ، گرفتار قهر و غضب شده است ، همچنانکه در فیلم "ترمیناتور" این گرفتاری برای آخرالزمان ، هشدار داده می شود. شاید از همین رو باشد که جیمز کامرون ترجیح می دهد ، فیلمنامه هایش را بدون کمک و همکاری دیگران ، خود بنویسد و بازنویسی نماید.
اما قصه "اواتار" از آن تازگی و بداعت آثار پیشین کامرون برخوردار نیست و بسیاری از مایه ها و فراز و فرودها و حتی ماجراهای آن ، یادآور صحنه های مشابه در فیلم های دیگر است.
داستان فیلم از سال 2154 آغاز می شود ، برادر یک دانشمند فضایی (که به قتل رسیده) به نام "جیک سالی" ( یک تفنگدار دریایی ارتش آمریکا که در جریان تجاوزات جنگی آمریکا به دیگر کشورها مجروح شده و از ناحیه دو پا فلج گردیده است) عازم ماموریتی ویژه در "پاندورا"(یکی از اقمار سیاره مشتری) می شود. جایی که قرار است منابع طبیعی سرشارش ، کره زمین را از خطر نابودی و اضمحلال نجات بخشد. در این سیاره ، موجوداتی به نام "ناوی" زندگی می کنند که بسیار شبیه انسان هستند ، فقط 3 متر قد دارند و به چیزی میان انسان و حیوان راه می برند. ماموریت گروهی که جیک سالی به آنها می پیوندد و ارتش آمریکا نیز با پیشرفته ترین سلاح هایش حضور دارد ، نفوذ در بین گروهی از این ناوی ها به نام "اواتار" است و دستیابی به مرکز انرژی سیاره که از درختی عظیم و مقدس به نام "ایوا" منشاء می گیرد. به همین دلیل با استفاده از DNA اواتارها ، اواتارهایی مصنوعی به وجود آورده تا انسان ها بتوانند با وسیله ای خاص ، آنها را کنترل کرده و داخل جمعیت اواتارها شوند. جیک سالی یکی از همین اواتارها را کنترل می کند و در اولین قدم با یک دختر اواتار به نام "نیتری" ، آشنا شده که وی را از خطر مرگ نجات بخشیده است. پس از آن کم کم به درون قبیله وی راه یافته و در می یابد ، پدرش رییس قبیله بوده و مادرش رهبر معنوی قبیله به نام "موان" است. مراحل پذیرفته شدن جیک به عنوان یک عضو قبیله اواتار که "اوماتیکایا" نام دارد ، بسیار سخت و دشوار می نمایاند و او مسیرهای پیچیده ای را طی می کند تا اینکه حتی به بالاترین درجه یعنی هدایت پرنده ای ازنژاد اسطوره ای "توروک" به نام"تایروکو"موفق می شود و جا پای رهبر افسانه ای آنها یعنی "توروک ماکتو" می گذارد. از این پس او دیگر هدف اصلی ماموریتش را از یاد برده و جذب زندگی و رفتار اواتارها شده و تصمیم می گیرد همراه آنها در مقابل تجاوز ارتش و نیروهای بیگانه زمینی بایستد!
تا همین جا و با خواندن این خلاصه داستان ، ذهن تماشاگر حرفه ای سینما به سرعت متوجه فیلم معروف "رقصنده با گرگ ها" ساخته کوین کاستنر می شود که در نخستین مراسم اسکار دهه 90 ، بر خلاف انتظار و در حالی که اکثرا در انتظار درو کردن جوایز اسکار توسط وارن بیتی و فیلم او یعنی "باگزی" بودند ، 7 جایزه به خود اختصاص داد.
در فیلم "رقصنده با گرگ ها" نیز یک سروان سواره نظام ارتش آمریکا به نام "جان دنبار" ( با بازی کوین کاستنر) عازم پایگاهی در قلب محل زندگی قبایل سرخپوست شده تا آنها را از مناطق حاصلخیز خود دور نماید و در این ماموریت با نجات دادن یکی از زنان قبیله به نام "ایستاده با مشت"(با بازی مری مک دانل) باب آشنایی اش را با افراد قبیله "سو" باز می کند و کم کم به داخل آنها راه می یابد و جذب زندگی آنان می گردد. گویی برخورد با گرایشات طبیعت گرایانه سرخپوستان ، غرایز فطری اش را بیدار کرده (آنچنانکه در"آوای وحش" جک لندن"می خوانیم) و به تدریج از آن وضع و حالت سروان سواره نظام ارتش آمریکا ، به در می آید ، چنانچه حتی لباس ها و سر و شکل و مدل موهایش نیز در همین راستا تغییر می نماید. این همان تحولی است که برای جیک سالی در فیلم "اواتار" هم اتفاق می افتد. او از همان هنگامی که برای نخستین بار در قالب یک اواتار قرار می گیرد ، نوعی احساس رهایی و آزادی بروز می دهد. نگاه کنید که در همان صحنه برخاستن از تخت به عنوان اواتار ، برخلاف توصیه های مراقبان و پرستارانش و علیرغم تزلزل فیزیکی و تعادلی ، چگونه از محل کنترل بیرون زده و در فضای باز بیرون ، سرخوشانه می دود.
جیک سالی پس از مدتی که در قالب اواتار زندگی کرده ، آنچنان شیفته آن نوع زندگی شده که وقتی مثل همیشه برای استراحت از داخل دستگاه کنترل بیرون می آید ،می گوید: "...انگار همه چیز وارونه شده ، مثل اینکه بیرون از اینجا(دنیای اواتارها) واقعی است و اینجا(دنیای آدم ها) یک رویاست..."
او لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر در زندگی اواتاری غرق شده به طوری که وقتی راز ماموریت خود را برای نیتری برملا کرده ، علت تغییر و تحولش را اینچنین بیان می نماید:"...در ابتدا یک ماموریت بود ولی بعد ، همه چیز تغییر کرد ، من عاشق شدم ، عاشق جنگل ، عاشق مردم اوماتیکایا و عاشق تو ..."
و بالاخره جیک سالی در آخرین ضبط ویدئویی که خداحافظی می کند و آماده انتقال به بدن اواتاری می شود ، این شیفتگی و در واقع استحاله روحی اش به نقطه اوج خود رسیده و خطاب به دوربین می گوید :"...این روز تولد من است..."( این شیفتگی کاملا با مثلا تمایل روی نیری در فیلم "برخورد نزدیک از نوع سوم" استیون اسپیلبرگ برای همسفر شدن با بیگانگان فضایی متفاوت است که اگر آن تمایل از روی کنجکاوی و سرخوردگی از زندگی زمینی بود ، این یکی همچنانکه خود جیک می گوید از روی عشق و علاقه است).
"جان دنبار" نیز در فیلم "رقصنده با گرگ ها" ، سرانجام با قبیله سو همراه شده و علیه سواره نظام آمریکا که قصد تصاحب سرزمین های سرخپوستان را دارد ، می جنگد.
اما بالاخره هم در هر دو فیلم یک ارتشی کهنه کار آمریکایی،نجات بخش قبیله کهن می شود که در فیلم "اواتار" جیک سالی به عنوان منجی در واقع در مقام جانشین توروک ماکتو ( همان رهبر افسانه های اواتارها) قرار می گیرد .
عناصر مشترک بسیاری دو فیلم "اواتار" و "رقصنده با گرگ ها" را به لحاظ قصه و درونمایه ، به یکدیگر نزدیک می سازد. از جمله مخالفت سرسختانه یکی از افراد مهم قبیله سو به نام "باد در موهایش" با "جان دنبار" در فیلم "رقصنده با گرگ ها" که بالاخره با پی بردن به لیاقت دنبار ، از نزدیکترین دوستانش می شود. عین همین مایه در فیلم "اواتار" مابین جانشین رییس اواتارها به نام "تسوتی" و "جیک سالی" اتفاق می افتد. "تسوتی" دو بار قصد جان سالی را می کند ؛ یک بار هنگامی که متوجه پیوند "جیک سالی" و "نیتری" می شود و بار دیگر پس از اعتراف وی به ماموریت برای خارجی ها . تا اینکه وقتی وی را با پرنده اسطوره ای می بیند که برای نجات قبیله آنها آمده ، یاور بی چون وچرایش می گردد.
مراحل آموزش زبان قبیله سو توسط "ایستاده با مشت" به جان دنبار هم دقیقا به صحنه های یادگیری زبان و رفتار اواتاری توسط جیک سالی از نیتری شباهت دارد و دیگر اینکه اواتارها بیش از هر پدیده ای ، ( به لحاظ طرز زندگی و نوع رفتار و زبان و حتی آیین های جادوگری) قبایل سرخپوست را به ذهن متبادر می سازند ، چنانچه حتی هلهله ها و فریادهایشان ، نیز از نوع سرخپوستی است.
اما آنچه در فیلم "رقصنده با گرگ ها" ، نشانه و سمبل گرایش و نزدیکی جان دنبار به طبیعت و بیدار شدن غزایز طبیعی اوست ، گرگی به نظر می آید که در ابتدا از دور گویی وی را زیر نظر دارد و کم کم به وی نزدیک شده تا جایی که وقتی دنبار در کنار آتش ، مراسم آیینی به جای می آورد ، گرگ درکنارش ایستاده است. چنین رابطه ای را جیک سالی با پرنده های اواتار به نام "ایکران" برقرار می سازد و مانند یک اواتار صاحب یکی از آنها می شود. پرنده ای که اساسا تصاحبش ، نشانه ای از اواتار شدن( و به قولی اوماتیکایا ) و عضویت در قبیله است.در واقع آنچه را که در فیلم "رقصنده با گرگ ها" با تصویر و بدون کلمه ای درمی یافتیم ، در "اواتار" با جملات تشریحی نیتری توضیح داده می شود.
نیتری به جیک می گوید :" ... تو باید ایکران خود را انتخاب کنی . یعنی باید او را درون خود حس کنی و اگر او هم تو را انتخاب نماید ، آن وقت مشخص می شود..."
در فیلم "رقصنده با گرگ ها" نیز در واقع ابتدا این گرگ است که جان دنبار را انتخاب کرده و او را تحت نظر قرار داده است و سپس توجه دنبار جلب شده و به وسایل مختلف سعی می کند تا آن گرگ را به نزد خود بیاورد.
و این جیک سالی است که بالاخره به اصطلاح زلف خود را به زلف ایکران مخصوصش پیوند زده و او را رام خویش می سازد.( و چه کنایه غریبی که در پاندورا برای هر ارتباط اواتارها با موجودات طبیعت اعم از اسب مانند ها یا ایکران و یا حتی خود درخت مقدس یعنی ایوا بایستی زلف خود را به زلف آنها گره بزنند ، همان ضرب المثلی که در زبان فارسی برای برقراری رفاقت و دوستی از عبارت "زلف گره زدن" به کار می رود!)
از طرف دیگر "ایکران" ها بسیار شبیه به موجوداتی به نام "هیپوگریف" در "هری پاتر" هستند و ارتباط آنها نیز با اواتارها شبیه به برقرار کردن رابطه با هیپوگریف هاست. به خاطر بیاورید در قسمت سوم سری فیلم های هری پاتر یعنی "زندانی آزکابان" ، چگونه هاگرید ، طریق ارتباط با هیپوگریف ها را یادآور می شود و اگرچه دراکو مالفوی در این کار ناموفق می ماند اما هری پاتر به خوبی می تواند رابطه مذکور را برقرار سازد.
البته شباهت کاراکترها و اتفاقات و پدیده های فیلم "اواتار" به همین مثال ها ختم نمی شود. روش کنترل بدن اواتاری توسط انسان ها در فیلم های متعددی تکرار شده ، طریقه ای که به نظرم از سری فیلم های "ماتریکس" و در یک دنیای مجازی به سینما راه یافت و همین امسال در فیلمی به نام "جانشین ها"( Surrogates ) ساخته جاناتان ماستو با کنترل ربات ها برای جانشینی آدم ها در زندگی مورد بهره برداری جدیدتری قرار گرفت. از قضا نحوه کنترل بدن اواتاری بسیار شبیه به کنترل ربات ها در همین فیلم "جانشین ها" است.
جیمز کامرون همچنین در "اواتار" برای طراحی ربات های مسلح غول آسا از نمونه های مشابه فیلم "District 9 " استفاده کرده و برای طراحی سفینه ای که مسافران پاندورا از جمله جیک سالی را منتقل می نماید ، مانند برخی آثار علمی – افسانه ای اخیر ( همچون فیلم " پاندوروم" ) نگاهی به سفینه فضایی فیلم "2001: یک ادیسه فضایی" داشته است. چنانچه ورودیه فیلم نیز (که جیک سالی عازم ماموریت ناشناخته سیاره پاندوراست) شباهت غریبی به سکانس های اولیه همان فیلم "2001 : یک ادیسه فضایی" پس از فصل میمون ها دارد که دکتر فلوید با سفینه ای شبیه به آنچه در فیلم "اواتار" می بینیم ، عازم مریخ است.
اما علیرغم تمامی این شباهت ها ، فیلمنامه "اواتار" از نقاط قوت متعددی برخوردار است ، از جمله سیر حضور جیک سالی در قالب یک اواتار و ورودش به دنیای ناشناخته پاندورا و سپس گم شدن و دورافتادنش از گروه دکتر گریس آگوستین و بعد از آن برخورد شبانه با موجودات مختلف ( که همگی گویا کپی نخستین از جانوران زمینی هستند) تا صحنه آشنایی با نیتری .
منبع:وب استادمستغاثی، 20بهمن88
قسمت پنجم(پایانی) مصاحبه محققان و طلاب و دانشجویان خانه هنر و اندیشه مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما در قم با منتقد محقق سینما، آقای سعید مستغاثی با عنوان «جادوئیسم و سینما». شماره 22 نشریه رواق اندیشه و هنرماهنامه تخصصی خانه هنر و اندیشه:
-نظر شما درباره نشستهای نقد فیلم تلویزیون مانند سینما ماوراء چیست؟ عملکرد آن را مثبت ارزیابی میکنید یا منفی؟
سینما ماوراء هم در همان عرصه سیاستهای تلویزیون است. تلویزیون ما البته مدیران پرتلاشی دارد، آدمهای خوبی در آن هستند، قصدها و نیتها خوب است انشاءالله. ولی برنامهای برای دشمنشناسی و آرمان شناسی اسلامی و ارزیابی فیلم های غربی با این دید، متاسفانه وجود ندارد. دشمن اصلی ما همین صهیونیستها و برنامههایشان و آرماگدونیها هستند. قرآن کریم هم حدود هزار آیه درباره شیوه های دشمنی با اسلام و تاریخ یهود دارد.
شما وقتی کانالهای غربی را نگاه کنید، مرتب علیه شیعه تبلیغ می کنند. متأسفانه چنین دیدگاهی چون در سینما و تلویزیون مانیست. نگاه ما به فیلم های آنها منهای نگاه دقیق دشمن شناسانه است. نگاهی به دور از افراط و تفریط و دقیق.
برنامه سینما ماوراء ما هم به یکسری فیلم که از آن طرف بیاورند و فقط غیرمادی باشد،محدود شده است؛ یعنی همین که فیلمی به جای دیگری غیر از مادیات توجه داشته باشد، کافی است. حالا اینکه این غیرمادی بودن جادوئیسم است یا بودیسم است یا کابالیسم است یا شیطان پرستی است مهم نیست. نمونه آثاری که سینما ماورا نشان داده است، بر این ادعا شاهدی قوی است. در چند فیلم پخش شده در همین برنامه تفکرات لائیک وار ارائه شده است، و اکثر منتقدین هم متاسفانه به دلیل بی خبری تجلیل میکنند! در نقد فیلم که فقط نباید ساختار سینمایی را بلد بود، باید به محتوای فیلم ها هم مسلط بود. حرف من این است که چنین فیلمهایی را نشان دهید، ولی منتقدی عالم و دانشمند بیاورید که دقیقا اینها را توضیح دهد و تفکرات اصلی حاکم بر هالیوود و سینمای غرب و شرق را با توجه به حقانیت اسلام و تشیع توضیح دهد و شگردهای آنها را رو کند.
البته ما متاسفانه همین وضع را در هنرها و جامعه خود هم داریم. مثلا اخیرا کتاب فریدون آدمیت -یکی از فراماسونریهای شاخص ایرانی- چاپ شده، راجع به یک بنیانگذار فرماسونری در ایران، به نام میرزا حسین خان سپهسالار چاپ شده است. الان بعد از سی سال در همین دولت و این آمده اندیشه ترقی را به فراماسونری نسبت داده است، در صورتی که هر کس با تاریخ کمی پاشنایی داشته باشد می داند که فراماسونرها وابسته به صهیونیست ها و انگلیس و امریکا هستند و حافظان منافع انها در دنیا هستند. ما نمی گوییم چاپ نشود، بلکه انتشار بدهند، اما کنار آن بنویسند این میرزا حسین خان سپهسالار چه کسیبوده و چه کرده است. بنویسند که او بود که اولین دولت فراماسونری را در ایران تشکیل داد. بنویسند که فریدون آدمیت فراماسونر است. لااقل اینها را توضیح دهند که خواننده جوان که میخواند، حداقل این افراد را بشناسد. متأسفانه این کار انجام نمیشود. این تفکر در تلویزیون هم وجود دارد؛ یعنی علیرغم فیلمها و کارهای خوبی که ساخته میشود و فیلمهای خوبی که نشان میدهند، اما این تفکر منسجم وجود ندارد و این برنامهها به هرز میرود و همین سینماماوراء میتواند بهترین محمل برای بیان آرمانها و عقاید اسلامی و افشای فیلمها و برنامه های مخدر آنها باشد.
-با توجه به مسائل موجود و ترویج شدید جادوگری و مسائل ماورایی منحرف در ایران و جهان، بطور مشخص چه پیشنهادی برای جلوگیری و مقابله به مثل دارید؟
خدمت شما عرض کردم، الان فرقههای انحرافی بسیار زیادی در کشورمان وجود دارد، اخیراً کتابی چاپ شد از آقای دکتر محمد تقی فعالی به اسم آفتاب و سایهها که راجع به این فرقهها بود،که توسط دفتر مقام معظم رهبری در دانشگاه ها توزیع شد. اولین بار بود که راجع به این فرقهها به طور جدی صحبت میشد. این کار بسیار خوبی در شناساندن اینها بود. این اولین قدم است. متاسفانه بنده دیده ام که کتابهای این فرقهها را به صورت مجانی در میدانهای شهرهای ما پخش میکنند و هیچکس جلوی آنها را نمیگیرد، باید جلوی تبلیغ ضلالت را گرفت. این قدم بعدی است. فرقههایی که پس فردا هزار تفکر انحرافی و خانه های تیمی و تیم های فساد فکری و جنسی به وجود میآید، خیلی خطرناک است، باید مواظب بود.
اما به نظر میرسد قبل از مقابله به مثل، باید کار را ایجابی و تولیدی کنیم. کار اثباتی کنیم؛ یعنی اینکه بیاییم حداقل تفکرات خودمان را در قالب فیلم های جذاب و قوی نشر دهیم. آن آرمانها و آن واقعیات را، دشمن شناسی قرآنی را. بعد مقابله به مثل کنیم. کار تدافعی هم یک واقعیت است و باید وجود داشته باشد. مؤثرترین سلاح میتواند رسانه باشد، رسانه و سینما که مهمترین و مؤثرترین هستند، فیلم باید ساخت. برنامه ساخت. روشنگری کرد. کانال تلویزیونی ایجاد کرد. همین کتاب ونشریه و این قبیل کارها.
سوءتفاهم نشود، نه اینکه ممنوعیت به وجود بیاید. کتابهای آنها هم منتشر شود ولی این، محملی شود برای توضیح این پدیده ها، اخیرا دیدم کتاب دو قرن سکوت آقای زرین کوب دوباره به چاپ رسیده بود که شهید مطهری نقدهای اساسی به آن داشتند. این کتاب راجع به ایران بعد از اسلام است و میگوید: بعد از اسلام دو قرن ایران ساکت بود و هیچ فرد شاخصی نداشت. شهید مطهری در کتاب خدمات متقابل خدمات اسلام و ایران با دلیل و برهان، توضیح داده اند که اتفاقاً اینگونه نبوده است و در این دو قرن، پایهای ترین عرفا و فضلا و فلاسفه ایرانی را داشته ایم. پایهایترین علوم در همین دو قرن تولید و صادر شده اسند. کار خوبی که در چاپ جدید این کتاب شده، صحبتهای شهید مطهری را هم همراه اصل کتاب چاپ کرده اند. خیلی کار خوبی است. یعنی حداقل اگر آن نظر مطرح میشود نظر ایشان هم مطرح شود. یعنی اگر نظر فراماسونری چون فریدون آدمیت راجع به فراماسونر دیگری به نام سپهسالار گفته میشود، در کنار آن واقعیت برنامه های اینها هم گفته شود. حتی طبق اسناد ساواک، در زمان شاه گفتند که این کتاب ضد اسلامی است و ممکن است مردم وقتی که این حرفهای ضد اسلامی را بخوانند، بر آشوبند و کتاب چاپ نشود ولی محمدرضا شاه که نوکر فراماسونرها بوده میگوید کتاب چاپ شود!
-فرمودید در دهه هفتاد جادوگری را رواج دادند، آیا منفی بودن جادوگری، تنفّر عمومی ایجاد نمیکرد؟
معمولاً نگاه عرفی به جادوگری نگاه منفی بوده است. در فیلمهایی که آن موقع ساخته میشد، سعی میشد که همان عرف مرسوم نشان داده شود. لذا باعث برانگیختن تنفر عمومی نبوده، بلکه ترویج خرافات عموم مسیحیان و یهودیان بوده است، اما یکسری فیلمهایی میساختند برای اینکه جادوگران را خوب معرفی کنند، مثلاً جادوگر شهراُز، جادوگری مثل افسونگر، دختر شاه پریان یا چیزهای دیگر، سعی میکردند اینها ساخته شود. جادوگر شهراُز را کمپانی سلزینک ساخت و این کمپانی صهیونیستی بود،مشخص است که آنها بر اساس آموزههای خودشان این کار را کردند. اما سیل فیلم هائی که راجع به جادوئیسم ساخته شود، جدید است و این هم مشخصا صهیونیستی است. همین فیلم هری پاتر را شرکت برادران وارنر که از ابتدا یهودی و صهیونیستی بود، ساخته است. حتی جادوگری را پیش از این به شرق نسبت میدادند، مثل فیلم دزد بغداد، علی بابا و ... سعی میکردند اینهایی که بین مردم منفی بودند را شرقی معرفی کنند یا بگویند از شرق نشات گرفته است مثل فیلم جن گیر که شرارت و شیطنت از کربلا در عراق به غرب می رود و در جسم دخترکی حلول می کند. نوعی بدنام کردن شرقیها و مسلمین و شیعیان، ولی امروزه داستان فرق کرده و جادوی آخرالزمانی غربی را می سازند که بر همه جهان مسلط می شود.
-با تشکر فراوان از شما که وقت مفصلی در اختیار ما قرار دادید.
ممنون و موفق باشید.
قسمت چهارم مصاحبه محققان و طلاب و دانشجویان خانه هنر و اندیشه مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما در قم با منتقد محقق سینما، آقای سعید مستغاثی با عنوان «جادوئیسم و سینما». شماره 22 نشریه رواق اندیشه و هنرماهنامه تخصصی خانه هنر و اندیشه:
-با توجه به قدرت رسانه ای غرب، نحوه تقابل رسانهای با آن چگونه است؟ اهل رسانه و منتقدین سینمایی و فرهنگی ما و تلویزیون چه می تواند بکند؟
متأسفانه این چیزی است که کمتر در مملکت ما به آن توجه شده است. آنچنان ما بی توجه بوده ایم که در طول تاریخ سینما فیلمهای بسیاری ساخته شده راجع به آرمان های یهودیان، آرمان های مسیحیان، آرمان های صهیونیستها، بسیار زیاد راجع به قدّسیان آنها فیلم ساخته شده است، ولی ما چند تا فیلم راجع به پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) داریم! یک فیلم محمد رسولالله (صلی الله علیه و آله وسلم) که هنوز ما داریم به آن تمسک میکنیم، به آهنگ و موسیقی آن که آن را هم یک کارگردان سوری مقیم هالیوود برای ما ساخت، آقای مصطفی عقاد.
متأسفانه با همه ادعاهایی که میشود، بعد از حدود سی سال انقلاب اسلامی در این زمینه کار ما در حد صفر بوده است. به همین جهت است که برخی جوانهای ما الان از اسلام و تاریخ غنی ما خیلی کم می دانند یا کاملا بیگانه اند. من به یکی از دوستان میگفتم که الان در آمریکا فرقه اوانجلیستها با تلویزیون شناخته شده، صد و بیست کانال اوانجلیستی رصد شده، بیست وچهار ساعت اینها دارند تبلیغ میکنند.علیه شیعه و اسلام هم تبلیغ میکنند. جایی مثل حوزه علمیه قم حداقل باید دویست کانال داشته باشد، کانال تلویزیونی، رادیویی، فیلم سازی و پرورش متخصصین. واقعاً اینها که وجود ندارد، فکرش هم نیست یا بسیار کم است. حتی الان چهقدر کتاب راجع به یهودیت که در قرآن کریم حدود هزار آیه درباره آن داریم و صهیونیسم و ارتباطش با کشور و انقلاب ما به چاپ رسیده؟ اما چهقدر بازتاب داشته است؟ چقدر رسانه ای و مردمی شده است؟ حتی برخی جوانان ما امروزه نمیدانند صهیونیسم چه هست، دیگر چه برسد به صهیونیسم مسیحی. به راحتی مطالب صهیونیست ها را در فیلم هایشان باور میکنند؛ چرا که یک فیلمی از آن طرف میآید به راحتی زیرنویس و دوبله میشود و بسیاری از آنها در تلویزیون ما، به راحتی همه اینها را نشان میدهیم! میگوییم کارتون است، مثلاً کارتون شِرِک یا کارتونهای دیگر؛ ولی همه آنها دارند تبلیغات حساب شده و کاملاً جهت دار انجام میدهند و ما در مقابل اینها هیچ کاری نمیکنیم یا بسیار کم کاری می کنیم.
حتی فیلم آنها را پخش میکنیم و نمیآییم نقد محتوایی دقیق کنیم و بگوییم این فیلم چیست و چه می گوید، باز در نقدهایمان هم حرف آنها را ترجمه و تکرار میکنیم، یعنی نه تنها در مقابل چیزی نمیسازیم، کار آنها را هم میآوریم و نمایش میدهیم و حرف آنها را هم میزنیم، یعنی اینکه چندین کار را برای آنها انجام میدهیم، خوب چه کاری بهتر از این! صهیونیستها از اول که آمدند در پروتکل های حکمایشان نیز هست، دو چیز را باید در دست بگیرند، یکی اقتصاد، یکی رسانه، رسانههای دنیا الان در تسخیر اینها است و برخی رسانههای ایرانی و مسلمان و تلویزیون ما متأسفانه دارند تبلیغ آنها را می کنند، مستقیم و غیرمستقیم. حتی در مسائل تاریخی، مطالبی را که آنها برای ما نوشتند، تبلیغ میکنند، بدون اینکه در مقابل یک نفر بیاید بگوید که نه اینطوری نبود. بخش عمده ای از نظام تاریخ نویسی جهانی به دست فراماسونرهای نوکر صهیونیسم شکل گرفته است. الان هم دارند در این مملکت کتاب چاپ میکنند. در مقابل اینها باید چکار کرد، وظیفه چیست؟ آیا باید نشست و دست روی دست گذاشت؟ خیر،طبعاً باید با رسانه به جنگ رسانه رفت، نبرد امروز به نظر من شاید در جبههها اتفاق نیفتد، نبرد امروز در همین رسانهها اتفاق میافتد، جنگ،جنگ رسانهای است. البته ما در فرهنگ و سینما، فقط نباید واکنشگر باشیم، بلکه باید برای آرمانهایمان برنامه بسازیم. در صورتیکه حتیبه اندازه کافی چیزی در مقابل کار آنها هم نمیسازیم. قطعا اگر با تکیه بر آموزه های اسلام ناب به سمت ساخت محتوا و قالب های کار رسانه ای برویم، نه تنها غربی هال به انفعال شدیدی می افتند، بلکه بر آنها فائق می شویم.
-سینمای غرب تا چه حد و چگونه در مسیر آموزه های صهیونیسم و سران قدرت در غرب است؟ اگر امکان دارد با مثال هایی از سینما بحث را تبیین بفرمائید.
در فیلم رمز داوینچی، درباره حقیقت جام مقدس صحبت میکند و توضیح میدهد که انجمن فراماسونری ما، این حقیقت را سالها نگه داشته است. یکی از قهرمانان فیلم ابراز نگرانی میکند که ممکن است این حقیقت از یاد برود و سپس میگوید: نه، ما سالها در هنرهای مختلف اعم از موسیقی و نمایشنامهنویسی و فیلمهایمان، این حقیقت را نگه داشته ایم. مثال آن این است:برای اینکه در ذهن کودکان این مطالب از کودکی حک شود، آنها را در هزاران کارتون و برنامه کودک آورده ایم [و مردم دنیا به دلیل اشارات غیر مستقیم زیاد متوجه نمی شوند.]
الان آموزههای مخفی اینهاست که به صورت کارتونهایی به خانههای من و شما میآید و بچههای ما میبینید و میگوییم فقط یک کارتون است، غافل از اینکه این برنامه ها همراه با مضامین نیمه پنهان صهیونیستی و کابالیستی و فراماسونری هستند. مثلا کارتونی به نام ماداگاسکار اخیرا ساخته اند که به فارسی هم دوبله شد و در تلویویزیون هم پخش شده است. داستان چنین است که چهار حیوان مختلف در باغوحش نیویورک هستند که در ادامه قصه از باغوحش فرار میکنند و به دامن طبیعت می گریزند. در فیلمها و در سینما گریز به طبیعت، بازگشت به خویشتن و هویت معنی میشود. اینها به جنگل میروند که به طبیعت خودشان برگردند، هویت خودشان برگردند. اما در ادامه اینها در جنگل وحشی میشوند و همدیگر را میخوردند! این فیلم بطور غیر مستقیم میگوید که اگر تو به طبیعت و هویت خودت برگردی، از باغوحش نیویورک بیرون روی، وحشی میشوی. سپس این چهار حیوان به این نتیجه محتوم می رسند که باید به باغوحش برگردند و میگویند ما باید در این باغ وحش باشیم، تحت نظارت باغوحشبانان.
یعنی سران قدرتمند هالیوود و آمریکا جهان را اینگونه میخواهند و در آثار هنری همیار اینان اینگونه القا می شود. بچه من و شما میپرسد واقعاً همینگونه باید باشد و باید برای همیشه در باغ وحش زندگی کنیم! دقیقاً اینها چیزهایی است که در فیلمهایشان میآید.
-چرا کابالیسم و بودیسم در سینمای غرب بیشتر مورد توجه هستند و بعضا در کنار هم هستند،اما هندوئیسم کمتر مورد توجه بوده است؟
البته به نظرم میآید که کابالا یا همان فرقههای فراماسونری که الان در دنیا بر رسانههای مختلف حاکم هستند، از همه آن فرقههای گذشته و امروز که به نظرشان در راستای اهدافشان باشد، استفاده میکنند. حتی از معناگرایی و مفاهیم ماورائی هم استفاده می کنند، البته با تقریرات و تحریفاتی که به نفع خودشان باشد. طبق آموزهها و طبق پروتکلهای حکمای صهیون، باید از همه چیز به نفع دنیای خود استفاده کنند. این است که شاهدیم بودیسم را با تمام سابقه اش، به خدمت خودگرفته اند، علاوه بر اینکه بودیسم خدا و معاد و فلسفه سیاسی ندارد و با سکولاریسم مورد نظرانها سازگارتر است، اما هندوئیسم بالاخره احکام و شرایعی دارد و کاملا بی محتوا نیست. آنچه که یک مقدار با آموزههایشان منافات پیدا میکند یا آن شخصیتهایی که یک مقدار به اصطلاح در آموزههایشان مانع ایجاد میکنند را طبعاً کمتر مورد توجه قرار می دهند. آنهایی که بیشتر از لحاظ سیاسی و فکری با آنها همراه هستند، در کانون توجه رسانه های غربی قرار می گیرد. شخصیتی مثل دالائیلاما –رهبر بودائیان تبت- که همه جا علم میکنند و به او جایزه میدهند و تقدیر هم میکنند، به دلیل حرف شنوی و همراهی در برخی آموزه هاست.
-عناصر نمادین و نشاندهنده کابالیسم و صهیونیسم چیست؟
علاوه بر نمادهای عرفانی مشترک بین مکاتب مختلف عرفان و تصوف، اولاً: مسئله آرماگدون و منجی است که خیلی برای آنها مهم است. آخرالزمان آنها بسیار شاخص است. اینها در فیلمهایشان هم به وفور مطرح است.
ثانیا: مسئله آنتی کرایست است، آن شیطانی یا هیولا یا ضد مسیحی که میآید و دنیا را تهدید میکند. گاهی به آن دجال هم می گویند. البته دجال از نظر مسیحیت و یهودیت با دجال در بین مسلمانان، خیلی فرق دارد.
ثالثا: یک دلیل اینکه چرا بسیاری از فیلمهای دوران کنونی، فیلمهای وحشتناک و ترسناکی است و اینکه چرا آنقدر جهان را وحشتناک و سیاهنشان می دهند، دقیقاً همین است که می خواهند خطر ظهور ضد مسیح یا شیطان را به بشر گوشزد کنند و بگویند که فقط منجی ما نجات بخش همه بشر است. در فیلمهایی که در چند دهه اخیر از غرب آمده است، فیلمهای ترسناک و هراسآور زیادی شاهد بوده ایم. همیشه یک خطری جایی را تهدید میکند؛ مثلا زامبیها، آنها که میمیرند و با یک حالتهای وحشتناکی تبدیل به زامبی می شوند، ویروسی که همه را زامبی میکند، یا مثلاً زنبورها یا سوسک ها یا حشرات بزرگی که به افراد بشر و آبادیها حمله میکنند، یا آتش و آتشفشان یا سیل یا زلزلهای که خواهد آمد، یا بیماری های فراگیری که همه را تهدید می کند یا بیگانه ها و فضایی ها و تروریست هایی که هیچ نمی فهمند.
همیشه رسانههای غرب آدمها را از یک چیزی میترسانند، آدمهای جامعه خودشان و دنیا را سیاه نشان میدهند، مثلاً نشان میدهد که یکدفعه صبح بیدار میشوی و در یک زنجیری قرار داری که اگر خودت را از این زنجیر خلاص نکنی با بدترین شکنجهها روبه رو میشوی، همیشه ترس را به شما القا می کنند. در خانه هم که باشی دچار وحشت هستی.
چند سال پیش یکی از محققان و کارگردانان آمریکایی به نام مایکل مور، در فیلمی به اسم بولینگ برای کلمباین بررسی کرد که چرا در آمریکا در سال، یازده هزار قتل با گلوله انجام میشودیعنی بیشتر از همه کشورها! ابتدا نظریه ای ارائه داد که شاید به دلیل سابقه خشونت بار آمریکا باشد. تحقیق کرد و به این نتیجه رسید که نه، چنین نیست. در خیلی از کشورهای دنیا این سابقه بیشتر است. نظریه بعدی را ارائه داد که دلیل خشونت زیاد آمریکایی ها این است که اسلحه بیشتری در اختیار آنان است، دید نه در کانادا بیشتر است.
بالاخره به این نتیجه رسید که این وضعِ فاجعه بار، حاصل ترسی است که رسانهها در جامعه آمریکا میپراکنند. مرتب در رسانهها القا می کنند که به زودی سیل میآید، آفات حمله میکنند، تروریسم حاکم می شود. فیلمها به شدت آدمها را میترسانند، جهان را سیاه می نمایانند. همیشه انگار یک وحشتی در این جهان حاکم است، یک ارواحی میخواهند این جهان را بگیرند، شیطان میخواهد بیاید. در تداوم تبلیغات رسانه ای و سینمایی شان، میگویند ما هستیم که میتوانیم علیه شیطان و این جهان سیاه بجنگیم، علیه این قاتلهای زنجیرهای. این دستگاه ماست، این چشم آبی های آمریکایی هستند که میتوانند این کار را بکنند. ما هم برای اینکه شروران را سرکوب کنیم، باید برویم و در خانههای آنها، آنها را سرکوب کنیم. بدین نحو لشکرکشیهای پر خرج خود را هم توجیه می کنند. اینها همه عناصر نشاندهنده همین حاکمان دنیای امروز سرمایه و رسانه و سینماست که به طور مشخص کابالیستها و صهیونیستها هستند.
-در چنین شرایطی که سینمای غرب چنین فعالیتهایی دارد، سینمای ایران چه برنامههایی داشته یا در آینده خواهد داشت؟
خوب به واقع سینمای ایران هیچ برنامهای نداشته، فکر هم نمیکنم در آینده با این عوامل سینمای موجود، کار مهمی انجام دهد. شاید بفرمائید این بدبینانه است، اما شما را به ساختاری که سینمای ایران دارد توجه می دهم. ببینید شما اگر به کسی یا چیزی امید داشته باشید، برمیگردد به ساختار آن، مثلاً فرض کنید فرزندی دارید که نبوغ خاصی در او می بینید. آنگاه میگویید این بچه اگر تلاش کند، در آینده یک چیزی میشود. در این سینمای موجود، متأسفانه آنهایی که دارند اداره میکنند و ساختارش را دارند، حداقل آنهایی که نبض کلیدی را در اختیار دارن، یعنی تهیهکنندگان و تولیدکنندگان به طور مشخص، این ایده ها را ندارند.
راجع به فیلمسازها صحبت نمیکنم، برخی کارگردانان آدمهای خلاق و متعهدی هستند. اما به طور مشخص تهیهکنندگان، اصلاً راجع به این مسئله فکر نمیکنند که این مضمون یا سمبل یا تفکر صهیونیستی هست، کابالیستی هست، آخرالزمانی وجود دارد. به قول معروف اینکاره نیستند، اصلاً به این چیزها فکر نمیکنند، فقط فکرشان همین است که فیلمی بسازند سرگرمکننده و گیشه پسند. متاسفانه از این سینما، در نهایت آبی گرم نمیشود، مگر اینکه یک تحول خیلی خاصی در آن به وجود بیاید.
متاسفانه تاثیر این تفکرات در جامعه فهمیده نمی شود. این احساس نمیشود که جهان غرب و صهیونیست ها این فعالیت ها را علیه ما آغاز کرده اند. همه فکر میکنیم میتوانیم گفتگو و مصالحه کنیم، نه مصالحهای در کار نیست، اصلاً نمیتواند گفتگویی باشد. اصلاً آرمانها با هم متفاوت است، آنها امام زمان ما(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را میگویند ضد مسیح و رئیس شیاطین! چه طور میتوانیم با آنها مصالحه کنیم! آنها ما و اجدادمان را شیطان و نیروی شر و محور شرارت نامیده اند و در فیلم هایشان نشان داده اند.اصلاً نمیشود با یک چنین چیزی مصالحه کرد.
فقط صد و بیست کانال تلویزیونی دارد تبلیغ اوانجلیستها را میکند. در سال حدود هزار فیلم در آمریکا ساخته میشود، حدود ششصد یا هفتصد تای آن تبلیغ این آرمان ها و اسطوره هاست. ما چه کرده ایم؟ صدا وسیما و سینمای ما چه کرده است؟ آیا کافی بوده همین مقدار کار کمی که انجام شده است؟ ولی ما امید داریم که چنین چیزی بشود. بالاخره به نظر من از جاهایی مثل مرکز پژوهش هاس اسلمی صدا وسیما باید این حرکات و افکار بلند شود و رشد کند یا مؤسسه ای مثل موعود که آقای شفیعی از آنجا هم تشریف دارند، و ما مدتی است که در خدمت ایشان هستیم. کتاب ها و سخنرانی ها و نقد فیلم های خوبی داشته اند. اولین چیزی که به ایشان گفتم، این بود که شما باید فیلم بسازید، برنامه تولید کنید. شما هرچه کتاب هم منتشر کنید، در تیراژ دوهزار و سه هزار و پنج هزار عدد، خوب است، ولی وقتی فیلمی مثل ماتریکس هیجده هزار سینما در دنیا را به تسخیر خود در میآورد و فروشی بالای دو ونیم میلیارد دلار دارد و سپس به خانههای همه میرود، در تلویزیونهای همه کشورها میرود، تاثیرات قبلی را از بین می برد یا کم رنگ می کند.
ما در طول این بیست و هشت سال چه فیلمی راجع به یکی از مظاهر امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ساخته ایم، چقدر دنیا سینمای دینی یا آخرالزمانی ما را دیده است؟ اصلا ما سینمای آخرالزمانی داریم؟ واپسین دوران خوبی ها آرمان ماست و ادعا میکنیم که ما امام زمانی هستیم. چه کار کرده ایم، آمدیم حداقل نشانههای ظهور ایشان را در سینما باز کنیم؟ باور کنید خیلی از بچههای ما از ظهور امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) میترسند! میگویند اگر امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیاید خون راه میاندازد!
آنقدر در این جامعه هنری ما کار نشده که نسل های بعدی از امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خودمان میترسند، ولی از مسیح آنها نمیترسند! مسیح(علیه السلام) مظهر مهربانی و خوبی و محبت است، چون آثار بسیاری از مسیح و قدیسان مسیحی در ویدئوکلوپ ها و ماهواره ها و حتی تلویزیون ما پخش شده است، اما متأسفانه یک فیلم هم راجع به حضرت ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نساخته ایم. سینما، رسانهها، روزنامهها، مجلات، هنرمندان، محققان، نویسندگان و همین حوزه علمیه قم باید کارهایی را آغاز کنند. دقیقاً حرکت باید از حوزه علمیه قم و مراکزی مثل مرکز پژوهش های اسلامی صدا وسیما شروع شود.
-چرا سینمای ایران سعی ندارد در مورد ظهور و منجی شیعیان، بر اساس منابع غنی اسلامی، فیلم یا فیلمهایی ارائه دهد؟
واقعاً جای این سؤال هست و این، سؤال خوبی است، یعنی من فکر میکنم باید بنا به آن چیزی که در احادیث وجود دارد، امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) اول باید شناسانده شود سپس زمینه سازی برای ظهور و خصوصیات یاران ایشان بررسی شود. انشاءالله فردای امید همین ملت میخواهد از ایشان و ارمان های ایشان حمایت کند، اما ملت به درستی ایشان را نمیشناسد. امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را فقط در نیمه شعبان می شناسند. جوان ها و مردم جشنی میگیرند و بعد که میگوییم امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) انشاءالله ظهور میکنند، گفته می شود حالا هنوز وقتش نرسیدهاست! جدی نگرفته ایم. به همین دلایل است که ظهور عقب میافتد. همه چیز را شوخی گرفته ایم؛ ولی آن طرف، در غرب، صهیونیست های مسیحی و یهودی، خیلی جدی هستند. شما از فیلمها وحرکاتشان میفهمید که واقعاً جدی هستند و آنها شوخی بر نمیدارند، فقط دیگر این قدرت خدا و ساحت مقدس امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که این مملکت را نگهداشته است.
قسمت سوم مصاحبه محققان و طلاب و دانشجویان خانه هنر و اندیشه مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما در قم با منتقد محقق سینما، آقای سعید مستغاثی با عنوان «جادوئیسم و سینما». شماره 22 نشریه رواق اندیشه و هنرماهنامه تخصصی خانه هنر و اندیشه
-اگر تمایل دارید، خلاصه ای از بحث تا اینجا را بفرمائید.
تا اینجا ظهور فیلمهای جادوگری و جادوئیسم در غرب را در دو جنبه بررسی کردم، یکی جنبه جامعهشناختی بود و یکی جنبه آرمانگرایی و سیاسینگری. از جنبه جامعه شناختی عرض کردم بعضی اعتقاد دارند این موج از اروپا به آمریکا رفت، موج بی بندوباری، عصیانگری، شورش بر علیه بافتهای سنتی جامعه و خانواده از دهه هفتاد خیلی در آمریکا اوج گرفت، فیلمهایی که از آن موقع است، اغلب، قهرمانا ضد سنت و ساختارشکنی دارد. افراد میخواهند آن محیط خودشان را بشکنند و بروند بیرون. این قضیه باعث شد که طبعاً طبق اسنادی که وجود دارد، خانوادهها در درجه اول از هم بپاشند و مضمحل شوند، سپس روابط بسیار شدید غیراخلاقی درجامعه ایجاد شود و با سیل بچههای نامشروعی که به وجود آمده اند روبرو شویم و جامعه در معرض اضمحلال قرار بگیرد.
در مقابل این وضع، دو واکنش انجام شد،یکی از سمت خود جامعه، یعنی خانوادهها وقتی که این معضل را در جامعه دیدند، سعی کردند یک مقدار بیشتر حفظ کنند بچههایشان را، ارگانهای آموزشی و مراکز روانشناسی هم به تکاپو افتادند. فهمیدند که این نوع آزادی دادن به بچه ها مضر است و به صورت سم دارد در جامعه نفوذ میکند، نزدیک است که جامعه از هم بپاشد، ضمن اینکه افراط در آزادی های لیبرال اباحه گر، بیبندوباریهایی را به وجود آورد که باعث نوعی بحران معنویت در غرب شد. همیشه افراط، تفریط به بار میآورد، یک مقدار جوانها غیر از آنکه خود آن ارگانهای خانوادگی و جامعه سعی کردند اینها را سوق بدهند، خودشان هم یک نوع خلا معنوی حس کردند، خواستند به یکسری آموزههای معنوی گرایش پیدا کنند، به طرف خانواده آمدند، خوب طبعاً این در فیلمها بازتاب داشت، در جامعه بازتاب داشت.
این قضیه باعث شد که مردم غرب و سیاستمداران غرب اولاً احساس خطر کنند، چرا که این خطر وجود داشت که مردم و جوان ها سراغ دینهای خیلی محکمتر که در جامعه وجود دارد بروند، به خصوص اسلام. این است که سعی کردند در این میان بزرگراه یکسویه ای از تبلیغات جهت دار را بوسیله رسانه و سینما درست کنند. مثل همیشه که عمل میکنند، همیشه سعی میکنند فرقههای انحرافی درست کنند، طبعاً یکسری فرقهها بیشتر مطرح شد مثل بودیسم، عرفانهای شرقی، سرخ پوستی، عرفانهای من درآوردی، جنگیری و جادوگری و کفبینی و... . در فیلمهایشان نیز این قضایا را آوردند، این از طریق جامعهشناختی بود.
مسئله جادوئیسم و خرافات از طریق آرمانگرایی صهیونیستی نیز گسترش پیدا کرد. آرمانگرایی آنها با توجه به تفکر کابالیسم در میان اوانجلیستها و یهودیان و تفکر فراماسونری مشخص می شود. کابالیسم که یکی از مهم ترین ارکانش جادوگری است و جادوئیسم در آن نهادینه است، در پشت صحنه هالیوود به طور جدی قرار دارد. رئیس و به اصطلاح رهبر فرقه کابالا به نام ربی فیلیپ برگ الان از مهم ترین سرمایه گذاران و کنترل کنندگان هالیوود است و با اسرائیل و مراکز اصلی قدرت صهیونیستی آمریکا، روابط بسیار گرمی دارد. در این مورد، از این مشخصتر چه میشود گفت! به نظر من، این موارد دلایل صعود جادوئیسم در سینما،از دهه نود به این طرف بود.
-نقش اسلام انقلابی در ایران و تشیع را در به وجود آمدن چنین وضعی تا چه حد می دانید؟
خوب ببینید انقلاب اسلامی خیلی محاسبات را در غرب به هم زد، بسیار فراتر ازبحث جادوگری. این شاید یکی معلولها باشد. وقتی انقلاب اسلامی به وجود آمد اصلاً کل محاسبات اینها سر همان توسعه اسرائیل و به دست آوردن خاورمیانه بزرگ و همان ورد دامینیت که جزء مانیفیست آنهاست و در آن پروتکل حکمای صهیون است، به هم ریخت. در نتیجه این قضیه باعث شد که تجدید نظرهای اساسی در این کارهایشان بکنند، در سیاستهایشان، در انتخابهایشان، در دوستان و دشمنانشان، درجبههبندیهایشان؛ یعنی شما میبینید که با انقلاب اسلامی خیلی چیزها در دنیا به هم میریزد، اصلاً مسیحیان صهیونیست بعد از انقلاب اسلامی ایران قوت زیادی در آمریکا گرفته بودند. اوانجلیستها در دهه هشتاد و نود است که خیلی قدرت میگیرند و از طریق رسانه ها به طور خیلی قوی نظراتشان را مطرح میکنند، یعنی حتی تا سالهای قبل از انقلاب، خیلی محدود بودند.
تئوری ساموئل هانتینگتون که جنگ بین تمدن اسلام و غرب بود، در دهه نود(سال های 1993-94) مطرح شد، چهار سال پس از انقلاب اسلامی ایران، بعد از انقلاب خیلی مطالب که در زمان شاه نزدیک شدن به آن مساوی با زندان و اعدام بود، در مجامع و کتب علمی ما به صورت عمیق پی گیری شد. به طوری که الان برخی، اسناد مبنی فراماسونر بودن پاپ را دارند. با توجه به عمل کرد دستگاه واتیکان، می توان ادعا کرد واتیکان در واقع ابزاری در دستگاه صهیونیستهای مسیحی است. به طور سنتی صهیونیست ها با مسیحیت و اسلام مشکل داشتند. امروزه با فتح مراکز و افکار مسیحی، تنها دینی که به طور جدی در مقابل آنها قرار دارد، اسلام و به خصوص شیعه با مرکزیت ایران می باشد. برای همین است که شما در فیلمها میبینید که دشمنانشان مسلمانها هستند، تروریستها مسلمانها هستند. برای همین است که شما میبینید که شیطان را در سرزمین مسلمانها جستوجو میکنند، امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را آنتی کرایست می نامند، میگویند در آخرالزمان ما همه مسلمانان را از بین میبریم، طبیعی است که این تفکرات باعث شده واکنشهایی شدید در طول سی سال اخیر، نسبت به انقلاب اسلامی مردم ایران داشته باشند.
-با این توضیحات، آیا می توان نوشته شدن و تولید و تبلیغات بسیار گسترده برای آثاری چون هری پاتر را پروژه ای از پیش برنامه ریزی شده بدانیم که با توجه به زمانه کنونی، توسط سردمداران اصلی قدرت در غرب و هالیوود اجرا شده است؟
در هری پاتر، دنیا دنیای جادوگرها است، هیچ معنویتی غیر از جادوگری وجود ندارد، یعنی نه نیروی الهی است نه معنویت دیگری، هر چی که هست دنیای جادوگرها است، همه کنشها و واکنشهای مثبت و منفی یا جادوگری اتفاق میافتد، هر کسی بهتر جادوگری بلد باشد، پیروز است، همه سعی میکنند شیوه های مختلف جادو را یاد بگیرند و علیه آن ولدموروت که نیروی شر است، به کار گیرند و در نهایت، سرزمین و قلمروی هری پاتر را به او برگردانند، یعنی هری پاتر همان «چوزن وان» است، فرد برگزیده است.
پرفروش شدن این چنین داستانی در فضای امروز سیاست و غلبه صهیونیسم مسیحی در آمریکا و انگلیس و جهان، طبیعی است، علاوه بر اینکه هری پاتر با یک برنامهریزی نوشته شد و تولید شد، دلایل بسیاری وجود دارد، که خانم جی.کی. رولینگ ابتدا به ساکن ننشست این داستالن را بنویسید. چرا که شاهد بودیم طبق اسنادی که خبرگزاری های جهانی ارائه دادند، دو نفر دیگر یکی در روسیه و یکی در آلمان آمدند و ادعا کردند که ما اول این داستان را نوشتیم و علیه خانم رولینگ ادعای جرم کردند. حتی ادعای آنها آنقدر قوی بود که دادگاه داشت به نفع آنها رأی میداد، ولی اینجا یکدفعه افرادی وارد کار شدند، به طور مشخص همان کمپانی قدرتمند صهیونیستی برادران وارنر و رأی دادگاه را به نفع خانم رولینگ چرخاندند.
این جریان در زمانی اتفاق افتاد که هنوز فیلم های هری پاتر ساخته نشده بود، دو بار این اتفاق افتاد، شما میبینید که چهقدر از مطالب مطروحه در هری پاتر قبلاً در سایر آثار سینمایی تکرار شده بود، در فیلمهایی مثل جنگ ستارگان مثل ارباب حلقهها، اسطورههای داستانی و تصویری و سمبلیک فراماسونری و یهودی و صهیونیست مسیحی به وفور در این قبیل فیلم ها دیده می شود. دلیل پرفروش شدن آن خیلی راحت قابل تحلیل است. خانم رولینگ اگر فقط خودش بود که در ابتدا پول نداشت که یک جلد آن را هم منتشر کند. اما اینها پول و سرمایه و تبلیغات بسیار عظیم جهانی پشت این کار قرار دادند تا این داستان به اسم داستان کودکان و نوجوانان در تیراژهای میلیونی، در همه جای جهان نفوذ کند.
متأسفانه در کشور خودمان نیز اسیر این بوق های تبلیغاتی شدیم. برخی افتخارشان این بود که همزمان با آمریکا و انگلیس و فرانسه و اروپا در اینجا هم کتاب چندم هری پاتر پخش میشود! به تقلید غربی ها، نصف شب یک عده بروند در خیابان بایستند و صف ببندند که کتاب را تهیه کنند و هیچ عکسالعملی هم در مقابل آمریکا انجام نگیرد! برخی مدعیان تفکر وکتاب خوانی هم می گفتند که این نشان آن است که دیگر بچههای ما منزوی نیستند، چون توانستند هری پاتر را همزمان با غربی ها بخرند و بخوانند!
حقیقتا چرا این سرمایههای وسیع و تبلیغات بی سابقه، پشت سر صدها کتاب داستان دیگر قرار نگرفت؟ چرا مثلاً وقتی شکسپیر میآید تاجر و نیزی را مینویسد، ناگهان در غرب ملعون خاص و عام میشود؟ چون که حرص مال دنیا زدن توسط فردی یهودی را در فیلم خود به استهزاء میکشد، لذاست که نباید همچین سرمایه ای پشت سر دیگر آثار قرار بگیرد. جالب است که قوت هری پاتر اینقدرها هم زیاد نیست که بطور طبیعی چنین تبلیغاتی را برای خود دست و پا کند. از داستان اول تا آخرش یعنی از فیلم اول تا همین فیلم پنجم که اخیرا آمد، فروش آن نزول چشمگیری داشته ولی بازهم ساخته شده، از الان همه چیز فیلم هفتم آن هم بسته شده است، از بازیگرهایش، کارگردانش، زمان اکرانش، محل های اکرانش و... . از الان بلکه چند سال پیش همه برنامهها چیده شده بود، اصلاً این طوری نیست که خانم رولینگ تنها همه داستان را پیش برده باشد. همه آنها حساب شده است، مشاورانی در اختیار او است مشاورهای خود کمپانی وارنر. مگر میشود در فضای انحصاری تبلیغات امروز دنیا یک نفر، تنها یک داستان سرخودی بنویسد و داستان آن هم همه جای دنیا پخش شود و میلیونها دلار هم خرج آن شود، متأسفانه در کشور ما هم تقریبا هیچکس نیست که کاری بکند و این خطر را مورد بررسی عمیق قرار دهد.
- جادوئیسم در فیلم ارباب آرزوها چطورتبیین می شود؟ فیلمی که در آن از مجسمه یکی از خدایان ایران باستان، شیطانی آزاد میشود و جامعه آمریکا را مورد تهاجم قرار می دهد.
من این فیلم را ندیدم ولی خیلی فیلمها است که به طور مشخص به ایران اشاره دارد، مثلاً در سری فیلم های بیگانه که بعد از انقلاب اسلامی ساخته شد، نشان میدهد که موجود خبیثی از اعماق قرون باستان میآید و غرب را تهدید می کند. به نظر برخی منتقدین دقیق، منظور از آن موجود خبیث، اسلام است. خیلی فیلمهای دیگر هم هست. البته برخی فیلمها هست که در این قضایا ما را به دام میاندازد، مثل فیلم سیصد. متأسفانه فیلمهای زیادی است که اشارههای فراوانی به ایران و انقلاب اسلامی دارد ولی توسط منتقدین غافل ما گفته نمیشود و خیلی فیلمها هست که میخواهند ایران را از اسلام جدا کنند و به نوعی ناسیونالیسم کور دامن بزنند، این دام خطرناکی است که جامعه ما در فیلم سیصد گرفتار آن شد.
-نکته مبهمی که فیلم ارباب آرزوها داشت، شیطان این فیلم کل جهان را میخواهد نابود کند، ولی هرکسی را که میخواهد از بین ببرد، قبل از آن به او اجازه میدهد که یک آرزو کند و او آرزوهای او را برآورده میکند.
چیزی که الان شما میفرمایید در فیلم جنگیر، فیلم از عراق شروع میشود، اول فیلم صدای اذان میآید. آنجا یک باستانشناسی است که با شیطان برخورد میکند، آنجا در عراق نمیتواند سرکوبش کند و با شیطان درگیر شود، بعد آن شیطان به آمریکا میرود و در وجود دختری حلول می کند و وجود او را تسخیر میکند. فیلم میخواهد بگوید، شیطانی که در سرزمین اسلامی هست را در همانجا سرکوب نکنید، میآید سراغ شما در آمریکا.
همان حرفی که جرج بوش زد، گفت، برای ریشه کنی محور شیطانی و تروریسم باید به محل تروریستها برویم. برای همین است که لشگرکشی به عراق میکنند. خیلی فیلمهایشان است که شیطان را چنین به تصویر می کشند که از شرق میآید، سپاهیان شیطانی از شرق میآیند، طبق همان نظرات آرماگدونی و پیش گویی های شبه مقدسشان که آنتی کرایست و سپاهیان شرورش، از شرق با جمعیت چهار صد میلیونی میآیند و در محلی به نام آرماگدون با سپاهیان غربی درگیر میشوند. مسیح هم میآید و در راس ارتش مسلح غربی ها قرار می گیرد. در آن نبر بزرگ نهایی، حدود دو سوم مردم جهان از بین میروند غیر از نوزادگانی که در کتاب مقدسشان آمده است.
در فیلمهای مختلفی این قضیه هست، فیلمی است به نام امگاکد2:مگیدو که این داستان را طبق کتاب مقدس مسیحیان ارائه میدهد. فیلمهای زیادی دیگری مثل فیلم آرماگدون، فیلمهای هری پاتر فیلمهای آرماگدونی هستند، یعنی آخرالزمانی هستند، که جادوئیسم بخش جدایی ناپذیر آن را در بر میگیرد. چند هفته پیش یک فیلم به بازار آمد به نام ششصدوشصت وشش به بیست، که قضیه مسیح و ضدمسیح بود. همین اخیرا فیلم دیگری روانه اکران شد به نام بیودله که خیلی هم روی آن تبلیغ میشود، فیلم آنیمیشن هم هست، که باز همان کلیشه تکراری مسیح و ضدمسیح است. سینما به تمام معنا آرایش آخرالزمانی گرفته و این مسئله قابل انکارنیست.
نقد وبررسی کتاب وداستان مجموعه هری پاتر
هری پاتر یک داستان پُر داستان
من یکی از خوانندگان مجموعه کتاب های هری پاتر و بینندگان فیلم های هری پاتر هستم. مدتی پیش که تازه کتابهای هری پاتر را به پایان رساندم، به نکاتی برخوردم، که تقدیم خوانندگان جست و جوگر می کنم. شایسته است پیش از هر چیز به خلاصه ی داستان توجه فرمایید:
این خلاصه ای بود از داستان هری پاتر که با درج شماره کتاب آن را عرضه نمودیم.
داستان هری پاتر که از چند کتاب تشکیل شده، فرا تر از یک داستان معمولی برای نوجوانان و جوانان است ! این داستان که در آن به شدت از قوه ی خیال استفاده شده و در عین حال همچون اسطوره ها یک سیر منطقی را دنبال می کند دارای محتوایی مخفی و دور از خیال است، محتوایِ پنهانِ این داستان دارای مضامین تاریخی و واقعی می باشد.
به عبارت دیگر داستان هری پاتر، داستانی است خیالی درباره سحر و جادو، جامعه ی جادوگری، رویارویی خیر و شر، محبت و کینه، عشق و سرخوردگی ؛ ولی این داستان به ظاهر خیالی دارای چندین لایه ی معنایی است که سطحی ترین لایه ی آن، که برای همه قابل درک است، همان مضامینی بود که ذکر کردیم . و باید دانست که لایه های پنهان داستان به طور ناخودآگاه در ذهن خواننده نقش می بندد و در جای خود نمود می کند.
در اینجا به شرح این لایه های پنهان پرداخته ایم تا خوانندگانِ محترمِ مجموعه کتابهای هری پاتر، بدانند که چه هدفی با نوشتن این داستان طولانی و درعین حال مجذوب کننده، دنبال شده.
پیشنهادمی کنم متن کامل این مقاله را دراین آدرس بخوانید: http://cinemazion.blogfa.com/post-106.aspx
نویسنده:سید علیرضا واعظ موسوی،کارشناس تاریخ، دانشگاه فردوسی مشهد
این مطلب را بصورت ناقص در سایت موسسه موعود می توانید ببینید: http://mouood.org/content/view/8748/3