- حالا من را ببین! ( Now You See Me)
ساخته لوییس لتریر، (فیلمساز با تجربه ای که فیلم های سوپر پروداکشنی مانند "برخورد تایتان ها"، "هالک باورنکردنی" و "ترانسپورتر 2" را ساخت) فیلم سرحال و پر جنب و جوشی از یک سری شعبده باز است که با هدایت یک سازمان فراماسونری (با علامت چشم همه جا بین) شروع به انجام عملیات شبه رابین هودی کرده و با یک سری شعبده های عجیب و غریب در ملاء عام ، ثروت پولدارها را در مقابل چشمان حیرت زده همگان دزدیده و به جیب دیگران واریز می کنند یا در میان مردم پخش می نمایند! فیلم مثل آثاری همچون "تحت تعقیب" (تیمور بکمامبتوف) در صدد جلب افکار عمومی به سوی سازمان مخوف و مرموز فراماسونری بوده اما اینکه گروه 4 نفره شعبده بازان مانند 4 شگفت انگیز عمل کرده و در عین حال از قهرمان بازی های معمول آمریکایی و تیپ های خاص آنها برخوردار نیستند و منجی گرایی آنها برخلاف فیلم بکمامبتوف چندان جدی نیست و از همه مهمتر ضد سرمایه داری هستند، پرونده فیلم "حالامن را ببین" را نیز در اسکار 2014 بست!!
پیشخدمت لی دانیلز ( Lee Daniels" Butler) به کارگردانی لی دانیلز که فیلم های اسکاری مانند "پرشس" و "ضیافت اهریمنی"را ساخته و امسال نیز با فیلم"پیشخدمت" که همه عناصر مورد نظر اعضای آکادمی و سردمداران هالیوود را دارا بود و حتی در پایان داستان هم تبلیغ مفصلی برای اوباما کرد و او را ناجی سیاهپوستان جلوه داد، قاعدتا می بایست موقعیت خوبی را در مراسم اهدای جوایز آکادمی پیدا می کرد، اما هیچ جای پایی در این مراسم نداشت! چرا؟
فیلمی که با ساختار متناسب، تلاش یک سیاهپوست به نام سیسیل جنیس را برمبنای ظاهرا یک داستان واقعی در مقام پیشخدمت رسمی کاخ سفید از دوران ریاست جمهوری ژنرال آیزنهاور در سال1952 تا دوره رونالد ریگان در سال 1986 روایت می کند و به همین بهانه، مروری بر تاریخ ایالات متحده در طی این سالها دارد، چه عنصری برای اسکار گرفتن کم دارد؟! در این فیلم آیزنهاور و نیکسون و کندی و جانسون و کارتر و ریگان دیده می شوند و تاریخ آمریکا خصوصا در رابطه با تبعیض نژادی مرور می شود و سرانجام نیز اوباما در اواخر عمر سیسیل به صورت یک منجی ظهور می نماید! پس چرا فیلم "باتلر" حتی در یک مورد نیز نامزد دریافت جایزه اسکار نشد؟! حتی برای بازی چشمگیر فارست ویتاکر در نقش باتلر یا چهره پردازی و صحنه آرایی موفق فیلم یا موسیقی و یا فیلمنامه؟!! به نظر می آید همه این ها فدای یک لغزش اساسی ایدئولوژیک شده است. در فیلم "باتلر"، برخلاف همه فیلم های به اصطلاح سیاه پوستی اسکاری مانند فیلم " 12 سال یک برده " که اسکار بهترین فیلم امسال را گرفت، هیچ سفیدپوستی قهرمان مبارزه با بردگی نیست و همواره سفیدپوستان کاخ سفید در حال سوء استفاده از سیاه پوستان بوده و حتی جان کندی محبوب هم در اوج تبعیض نژادی اوایل دهه 60 آمریکا نمی تواند یا نمی خواهد اقدامی صورت دهد!! در فیلم "باتلر" ، برای اولین بار این سیاه پوستان و مشخصا پسر سیسیل است که برای حقوق سیاهان و رفع تبعیض نژادی حتی تا زمان خروج باتلر از کاخ سفید یعنی دوران ریگان مبارزه می کنند و هیچ سفید پوستی همچون آبراهام لینکلن و کنگره نشینان در فیلم "لینکلن" حضور ندارند که از سر ترحم، سیاه پوست درجه دو را بپذیرند حتی در سطح فیلم هایی مانند "خدمتکار" و "جنگوی رها شده از بند" و ...
- الایزیم ( Elysium) یک فیلم پسا آخرالزمانی دیگر از نیل بلومبکمپ است که با فیلم "منطقه 9" در سال 2009 نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم بود اما فیلم "الایزیم" بازهم حکایت سوءاستفاده سفیدپوستان متمدن در دوران بعد از جنگ آخرالزمان است که خود با آخرین امکانات در ایستگاههای فضایی زندگی می کنند و آدم های فقیر یا رنگین پوست درجه 2 در روی کره زمین محکوم به فنا و مرگ تدریجی هستند. چنین فضایی که دقیقا سیستم نژادپرستانه و تبعیض گرای امروز جهان سرمایه داری را تداعی می کند، طبیعتا نمی تواند مورد پذیرش آکادمی نشینان و سران هالیوود باشد که خود در خلق چنین سیستم نژادپرستانه ای در دنیا سردمدار هستند. خصوصا که در انتهای فیلم آدم های درجه 2 برعلیه آن سیستم ناعادلانه شورش کرده و شرایط را برای ایجاد یک نظام جدید فراهم می کنند. همین دلیل کافی است که حتی جلوه های ویژه خیره کننده فیلم و بازی های جودی فاستر و مت دیمن هم به حساب نیاید.
- خانواده ( The Family) ساخته لوک بسون برخلاف فیلم قبلی اش، "بانو" درباره آنگ سان سوچی برمه ای، اصلا سفارشی به نظر نمی آید. فیلم درباره یک خانواده گنگستر است که برای درامان مانده از دست رقبا توسط FBI به کشور دیگری برده شده اند. ظاهرا این خانواده باید در یک موقعیت انسانی و آرام زندگی کند که طبعا باروحیات پدر خانواده (با بازی طنز آمیز رابرت دونیرو) و همچنین مادر خانواده(میشل فایفر) سازگار نیست. بالاخره رقبا، خانواده گنگستر را پیدا کرده و با وحشی ترین وجه به شهر محل اقامت آنها یورش برده و همه را از دم قتل عام می کنند ولی در مقابل انسجام خانواده کم می آورند! در فیلم "خانواده"، قهرمان فیلم یک نفر و یک گنگستر و حتی آدم کش معروفی همچون مانزونی (رابرت دونیرو) نیست. در فیلم "خانواده"، همه یک خانواده، قهرمان هستند، یعنی حتی پسر و دختر خانواده که موقعیت های مناسبی برای ترک پدر و مادرشان دارند و در آستانه رفتن هستند اما با احساس خطر از سوی دشمنان خانواده، باز گشته و با دست خالی به کمک پدر و مادر و خانواده شان می روند و جان خود را به خطر می اندازند. بنابراین فیلم، کاملا با تئوری های ایدئولوژی آمریکایی در تناقض است و هیچ خبری از یک قهرمان یا منجی و یا وسترنر تک و تنهای امریکایی یا غربی که دنیا را نجات دهد ، نیست!!
- خارج از کوره ( Out Of The Furnace) از فیلمسازی به نام اسکات کوپر است که بیشتر به عنوان یک بازیگر شناخته شده ولی 3-4 سال پیش با فیلم "دیوانه قلب" ، جوایز متعدی خصوصا از فستیوال های مستقل گرفت . اما فیلم "خارج از کوره" او ، یک فیلم کامل اجتماعی خوش ساخت درباره آمریکای امروز است و آنهایی که می خواهند بی سر و صدا و آرام در این جامعه زندگی کنند ولی در برابر زرق و برق های مادی و رفاه طلبی مفرط یا بلندپروازی های ناشی از آن قرار می گیرند و ناگزیر باید نقش ضد قهرمان را بازی کنند. راسل بیز (با بازی دیدنی و درون گرای کریستین بیل که در سابقه بازیگری اش کم نظیر است) چنین آدمی است که می خواهد سرش به کار خودش باشد اما زیاده خواهی یا پرهیز از یک زندگی آرام توسط برادرش رادنی(کیسی افلک) باعث می شود تا درگیر معاملات دلال های بوکس و مشت زنی شده و در معامله با یکی از این دلال ها به نام هارلان دی گروت ( وودی هارلسون با یک ایفای نقش دیدنی) جان خود را از دست بدهد و حالا این راسل است که برای مرهم زخم دل پدرش هم که شده، جهت انتقام خون برادر، زندگی آرام خود را ترک کرده و حتی تهدیدهای پلیس شهر و شوهر همسر سابقش وزلی بارنز (فارست ویتاکر) را به گوش نگرفته و تا زجر کش کردن هارلان پیش می رود. فیلم "خارج از کوره" سرشار از لحظات ناب سینمایی و فیلمنامه ای است و بازی های خیره کننده مجموع بازیگران از کریستین بیل گرفته تا کیسی افلک و وودی هارلسون و سام شپرد و حتی فارست ویتاکر، یک سر و گردن از همه نامزدهای اسکار بالاتر به نظر می آیند!!
شاید همه آن ضد قهرمان های فیلم و پرهیز فیلمساز از کاشتن یک شبه قهرمان آمریکایی ، فیلم را از همه جوایز ریز و درشت ، محروم کرد!!
- شراکتی که تو نگاه می داری ( The Company You Keep) پس از فیلم "توطئه"، یک اثر سیاسی اجتماعی از رابرت ردفورد است که اینک با شکل و صورتی چند جانبه در هالیوود حضور دارد ؛ هم به عنوان شمایل بازیگری، هم تهیه کننده و کاشف آثاری مانند "خاطرات موتورسیکلت" و والتر سالس و مبدع فستیوال ساندنس و هم به عنوان فیلمسازی که با آثاری مانند "مردم معمولی" و "کوییز شو" و ...و حتی "نجواگر اسب"، خاطرات خوبی برای اهل سینما برجای گذارده است. در فیلم "شراکتی که تو نگاه می داری" با یک داستان آشنا مواجهیم ؛ افرادی که پس از گذشت حدود 40 سال از تشکیل گروهی مخالف حضور آمریکا در جنگ ویتنام و انجام یک سری عملیات ایذایی (که از قضا منجر به قتل یک نگهبان بانک شده) هنوز تحت تعقیب FBI قرار دارند و اینک با معرفی داوطلبانه یکی از آنها به نام شاورن سولارز (سوزان ساراندن)، بقیه افراد گروه که زندگی عادی و مخفیانه ای دارند، با خظر مواجه می شوند، از جمله جیم گرانت یا نیک سلوان (رابرت رد فورد) که وکیلی معتبر شده و صاحب یک دختر نوجوان نیز هست. او اساسا در قتل نگهبان بانک نقشی نداشته و این موضوع را تنها عضو یاغی گروه میمی لوری (جولی کریستی) می تواند شهادت بدهد ولی وی با چنین شهادتی دستگیر خواهد شد و چنین مسئله ای خواست او نیست. همه این ماجراها را یک خبرنگار جوان دنبال کرده و زودتر از بقیه به بی گناهی سلوان پی می برد. فیلم "شراکتی که تو نگاه می داری"، در ضمن بیان چنین روایت پیچیده و پرتعلیقی، نگاهی هم به تاریخ سیاسی اجتماعی 40 سال گذشته آمریکا و حضور انتقادآمیزش در جنگ ویتنام دارد و همین موضوع نه تنها هیچ قهرمان یا ضد قهرمانی برای فیلم باقی نمی گذارد که اساسا سیاست های امپریالیستی ایالات متحده که از اصول ایدئولوژیکش است را زیر علامت سوال می برد.
فیلم، علیرغم فیلمنامه دقیق، کارگردانی متناسب و بازی های قابل قبول رابرت رد فورد و خصوصا جولی کریستی (پس از مدتها غیبت)در هیچ یک مراسم اعطای جوایز ، اعم از اسکار یا بفتا یا گلدن گلوب و ...مطرح نشد.
- بزرگترین مبارزه محمد علی (Muhammad Ali"s Greatest Fight)دومین فیلم استیون فریرز پس از فیلم "فیلومینا" است. آن فیلم، محبوب اسکار و حلقات آن شد و این یکی مغضوب، در حالی که به اعتراف و نوشته بسیاری منتقدین، فیلم "بزرگترین مبارزه محمد علی" علیرغم ساختار مستند داستانی اش ، بسیبار قویتر از "فیلومینا" توصیف شده است. در واقع فیلم "بزرگترین مبارزه محمد علی" را می توان به لحاظ ساختار روایتی و هم از جهت فرم سینمایی ابداعی در سینمای مستند داستانی دانست. شاید بتوان آن را ترکیبی از مستند "ما سلطان بودیم" ( لئون گاست) و فیلم سینمایی "علی" ( مایکل مان ) دانست.
فیلم "بزرگترین مبارزه محمد علی" ، اساسا به زندگی محمد علی کلی ، ستاره افسانه ای دنیای مشت زنی و بکس نپرداخته بلکه فقط بخشی از دوران قهرمانی وی را در کادر دوربین خود قرار می دهد که محمد علی از رفتن به جنگ ویتنام خودداری کرد و از همین روی تحت تعقیب قانون ایالات متحده قرار گرفت. دلیل محمد علی در فیلم چنین ذکر می شود که براساس اعتقادات اسلامی وی ، نمی تواند در هیچ نوع جنگی شرکت کند مگر آن جنگ به امر خداوند و در جهت رضای او باشد. این مهمترین اصل و حکم اسلامی در مورد جهاد است که استیون فریرز نتوانسته آن را در فیلمش سانسور نماید. این جمله محمد علی در فیلم بسیار گزنده است که می گوید:"هیچ ویت کنگی مرا به بردگی نگرفت، کاکاسیاه خطابم نکرد، پدر و مادرم را نکشت و به اسیری نگرفت ، پس چرا باید با آنها بجنگم؟"
در واقع این جملات با زبان بی زبانی متهم اصلی و آنکه بایستی دشمن جنگی محمد علی به حساب آید را ایدئولوژی نژادپرستانه اربابان آمریکایی و تئوریسین های این ایدئولوژی معرفی می کند. اما در فیلم "بزرگترین مبارزه محمد علی"، برخلاف بسیاری از فیلم های هالیوودی، اسلام و مسلمانان، نه تنها جنگجو نیستند بلکه صلح طلب بوده و جنگ را فقط به امر خداوند و رهبران دینی خود قبول می نمایند و همین موضوع چالش دستگاه قضایی آمریکا می شود تا جایی که حتی در آستانه غیر قانونی اعلام کردن حضور ارتش آمریکا در جنگ ویتنام قرار می گیرند.
تصویری که استیون فریرز ار محمد علی کلی ارائه می دهد، تصویر یک قهرمان ضد آمریکایی و مسلمان است که اساسا با آن شبه قهرمان دن کیشوت آمریکایی، تفاوت ماهوی دارد. او علیرغم اینکه عناوین قهرمانی اش را می ستانند و از هر نوع مبارزه ای محرومش می کنند ولی همچنان بر اعتقادات خویش پای می فشرد تا اینکه دستگاه و سیستم قضایی ایالات متحده در برابرش تسلیم شود و او را آزاد کند. به نظر می آید همین چالش و درگیری، بزرگترین مبارزه محمد علی کلی باشد، بزرگتر از شکست دادن جرج فورمن و جو فریزر و قهرمان سنگین وزن جهان شدن .
در فیلم "بزرگترین مبارزه محمد علی"، علیرغم ساختار داستانی فیلم و بازی هنرپیشگان مطرح هالیوود مانند کریستوفر پلامر و فرانک لانگلا و دنی گلاور و حتی کارگردان مطرحی همچون بری لوینسون، اما هیچ کس نقش محمد علی کلی را برعهده نداشته و کلیه تصاویر وی، مستندآرشیوی بوده که به خوبی در جای جای فیلم نشسته است.
با چنین توصیفاتی آیا انتظار داشتید بازهم فیلم "بزرگترین مبارزه محمد علی" در فهرست نامزدهای اسکار و مراسم مشابه آن باشد؟!
- آگوست : اوسیج کانتی ( August: Osage County)اولین فیلم مطرح جان ولز ، تهیه کننده کهنه کار سینما و تلویزیون است و ماجرای خانواده ای در اوکلاهما را بیان می نماید که در ظاهر خانواده سالم و به هم پیوسته و نمونه ای هستند ولی وقتی دوربین به آنها نزدیک می شود، درون آنها را سرشار از روابط ناموفق ، نامشروع ، از هم گسیخته و غیر انسانی می یابد. مادر خانواده به نام وایولت (مریل استریپ) دچار سرطان است و شیمی درمانی می کند و در حالی که دختران او برای دیدنش در راه هستند، پدر خانواده بورلی(سام شپرد) خودکشی می کند و همین باعث می شود که سایر اعضاء خانواده هم جمع شوند و از اینجاست که اسرار مگو و رازهای هریک از این افراد، لحظه به لحظه از هم پاشیدگی خانواده را بیشتر و بیشتر به نمایش می گذارد. فیلم از بازی های نسبتا خوب مریل استریپ و جولیا رابرتز که هردو نامزد دریافت جایزه اسکار شدند برخوردار است ولی قهرمان نداشتن فیلم و به هم ریختگی همه افرادی که می توانستند هر یک قهرمانی برای خانواده باشند، فیلم را از دیگر نامزدی ها خصوصا در جوایز اصلی مثل فیلمنامه و کارگردانی و فیلم، بی بهره کرد و در همان دو رشته نیز ، جایزه ای نصیبش نکرد.
- هجوم ( Rush) ران هاوارد ماجرای واقعی مسابقات اتومبیل رانی حرفه ای و به اصطلاح فرمول 2 است که فیلمساز توانسته به گونه ای واقع گرایانه و هوشمندانه، این ماجرا را جلوی دوربین ببرد تا آنجا که در برخی لحظات، واقعا تماشاگر را در توهم تماشای یک فیلم مستند فرو می برد. تبحر هاوارد در کارگردانی صحنه های مسابقه، تعیین جای دوربین ها، تدوین و بازسازی صحنه های تعقیب و گریز و تصادفات مرگ آور، حیرت انگیز است به علاوه فیلمنامه قوی پیتر مورگان (نویسنده فیلمنامه های اسکاری همچون "فراست/ نیکسون" ، "ملکه" و "آخرین پادشاه اسکاتلند" ). اگرچه فیلم "هجوم"در گلدن گلوب نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم درام بود اما در اسکار کاملا از دور خارج ماند. چراکه این فیلم نیز اگرچه ظرفیت و پتانسیل قهرمان پروری داشت اما هیچ یک از دو شخصیت اصلی فیلم (جیمز هانت و نیکی لائودا ) نتوانستند نقش این قهرمان را بازی کنند و الگوی شبه قهرمان آمریکایی را در پیست اتومبیل رانی به نمایش گذارند. یکی از آنها به دلیل خطرناک بودن این گونه مسابقات کنار کشید و بعدا با شرایطی خاص برگشت و دیگری هم اساسا مسابقان فرمول 2 را رها کرد و به شغل خبرنگاری روی آورد! پایان مقاله
به نقل از وبلاگ نویسنده: http://smostaghaci.persianblog.ir/post/862/