سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

مادران سربرنیتسا

 رضا برجی متولد 1343 جانباز جنگ تحمیلی، از سال 1362 عکاسی را در لشگر 10 سیدالشهدا(ع) آغاز کرد. در اواخر سال 1365 وارد روایت فتح شد. بعد از پایان جنگ، با سفر به افغانستان، جنگ‌های آذربایجان و ارمنستان، کشمیر، چچن، بوسنی، کوزوو، عراق، سومالی و... به عنوان یک خبرنگار جنگی شناخته شد. او با حضور در 14 جنگ بزرگ دنیا در دهه‌های اخیر و ساخت بیش از 13 سریال تلویزیونی و 44 مستند بلند و کوتاه، رکورد تازه‌ای را به نام خود ثبت کرده است. 

 

 مختصری از کارنامه‌ی مستندسازی برجی:  سال‌های گلوله و زنبق، 1389  /   مادران سربرنیتسا، 1389 /  سواحل اشک و زیتون  / عبد بطاط، 1386 / حیرت عقل و عشق، 1386  /  0613  /  لعل بدخشان (مشترک با محمدحسین جعفریان)

 

«خنجر و شقایق» یک اتفاق مهم و نمونه‌ای از حضور به‌هنگام نیروهای مؤمنی بود که با مدیریت هوشمند شهید سید مرتضی آوینی در سراسر دنیا به دنبال انعکاس نهضت‌های اسلامی روبه‌رشد – که در طول انقلاب اسلامی حرکت می‌کردند- کوله‌بار سفر را بسته و عازم دیاری می‌شدند که از سویی مظلومیت اسلام و اسلام‌دوستان در سراسر عالم را به تصویر و از سویی دیگر تجلی مقاومت در برابر ظلم را به رخ جهان و جهانیان بکشند. این اتفاق مهم، ناجوانمردانه از دیده‌ها پنهان ماند و حرکت جهادی سازندگان این مجموعه‌ی ده قسمتی نادیده گرفته شد. فراهم‌آورندگان سریال «خنجر و شقایق» که رسالت خود را فراتر از «رساندن ندای مظلوم به گوش جهانیان» دیده و در جای‌جای فیلم خود به دنبال نمایش قدرت اسلام در عین مظلومیت و محدودیت بوده و با ارائه‌ی یک مستند تصویری شسته و رُفته، گامی بلند در این عرصه برداشته بودند، علاوه بر ساختن این فیلم و کسب تجربه‌ای جدید، روحیه‌ای را از خود به یادگار گذاشتند که می‌توان گفت هرچه که سینمای مستند مقاومت ما دارد، از آن عزم و از آن روحیه دارد که محل تولدش، همان کارخانه‌ی آدم‌سازی یعنی جنگ بود.

حالا و در شرایطی که نهضت‌های اسلامی جان تازه‌ای یافته و غالباً صورت انقلاب به خود گرفته‌اند، در کنار همه‌ی قتل عام‌های هر روزه در سراسر دنیا، یک نسل‌کشی بزرگ باز هم علیه مسلمانان و در کشور میانمار اتفاق افتاده است. به همین بهانه، به سراغ رضا برجی رفتیم که در 14 جنگ از جنگ‌های یکی دو دهه‌ی اخیر به عنوان عکاس و مستندساز حضور داشته و نمونه‌های دیگر این نسل‌کشی را در بوسنی و کشورهای دیگر مشاهده کرده است. با او که «مادران سربرنیتسا» و «سال‌های گلوله و زنبق» را پیرامون موضوع بوسنی به تصویر کشیده است، درباره‌ی جنگ بوسنی، مادران سربرنیتسا، امید تکرار موفقیت «خنجر و شقایق» در میانمار و شهید آوینی به عنوان پایه‌گذار و جهت‌دهنده به جنبش مستندسازی از نهضت‌های اسلامی به صحبت نشستیم.

 

 اگر موافق باشید از خود بوسنی شروع کنیم. کمی از ماهیت اتفاقاتی که در بوسنی افتاده بود و شما در جریان ساخت «مادران سربرنیتسا» با آن مواجه شدید، برای‌مان بگویید 

 

«مادران سربرنیتسا» دقیقاً در ارتباط با کشتار سربرنیتسا است. پلان اول و سکانس‌های اول را از تاریخ جنگ بوسنی گذاشتیم که در این جنگ، این اتفاق افتاده؛ یعنی از کل به جزء آمده و از این ده دقیقه‌ی اول رد می‌شویم. بعد وارد سربرنیتسا می‌شویم؛ شهری که چهار سال در محاصره‌ی صرب‌ها بود. سازمان ملل، اولِ جنگ همه‌ی سلاح‌های سبک و سنگین‌ را از مسلمانان گرفت و گفت خودم از مردم حمایت می‌کنم و سه چهار ماه قبل از حمله‌ی صرب‌ها، از پنج شش گردانی که محافظ شهر بودند، همه را می‌برند به جز یک گردان هلندی. حدود نیمه‌های جولای صرب‌ها ظرف مدت یک هفته شروع می‌کنند با گلوله‌های توپ و خمپاره شهر را کوبیدن و بعد به نیروهای هلندی می‌گویند که ما می‌خواهیم شهر را بگیریم و تخلیه کنیم. هلندی‌ها اصلاً جلوی آن‌ها را نمی‌گیرند و صرب‌ها، زن‌ها را با خود می‌برند. نیروهای هلندی هم مجبور می‌شوند مردها را با خود ببرند.

من روی انجمن مادران سربرنیتسا فوکوس کردم که پنج عضو اصلی دارد و با هر کدام از این پنج عضو اصلی مصاحبه کردم. یکی از مادران انجمن سربرنیتسا می‌گفت که من خودم با چشم‌های خودم دیدم که چند سرباز هلندی داشتند لباس‌هایشان را با صرب‌ها عوض می‌کردند. بعد آن‌ها که لباس هلندی‌ها را پوشیده بودند، آمدند و حدود 10 تا 15 دختر زیبای بوسنیایی را از بین دو سه هزار نفر زنی که اسیر گرفته بودند، و از جمع پانصدنفری ما که گوشه‌ای ایستاده بودیم، بیرون کشیدند. می‌گفت همه فکر می‌کردند که این‌ها نیروهای سازمان ملل هستند و مثلاً می‌خواهند آذوقه‌ای بیاورند و دختران را برای این کار برده‌اند. این‌ها دنبال این سربازان راه می‌افتند و معلوم نیست چه بلایی سرشان می‌آید.

نکته‌ی دیگر، قتل عام ده تا دوازده هزار نفر ظرف یک روز و نوعِ عجیبِ کشتاری است که صرب‌ها انجام دادند. من چند تابلوی عکس هدیه داده بودم به موزه‌ی جنگ سارایوو، دو سال بعد که من خواستم این فیلم را بسازم، رئیس کمیته‌ی مفقودین در مقابل کاری که من کردم، یک فیلم را در اختیار من گذاشت؛ گفت چون شما عکس هدیه کردید من هم می‌خواهم یک کمکی به شما بکنم. این فیلم را یک صرب فیلمبرداری کرده و به این‌ها فروخته. در این فیلم آدم‌هایی که دارند می‌کشند و آدم‌هایی که دارند کشته می‌شوند را می‌بینیم.

 

 همان بخش از «مادران سربرنیتسا» که حدوداً ده دقیقه‌ای می‌شود و صحنه‌های دردآور و آزاردهنده‌ای دارد و کشتار بوسنیایی‌ها را نشان می‌دهد؟

 

بله. آن‌ها این را به من دادند و من هم به چند تا از بچه‌هایی که رفته بودند و کار کرده بودند دادم.

  در همین بخش از فیلم، کشتار دردآور مسلمانان را می‌بینیم که صرب‌ها از پشت به آنان شلیک می‌کنند یا بعد از به شهادت رسیدن‌شان به جنازه‌های آنان و به سر آنان چند مرتبه شلیک می‌کنند؟ چه لزومی داشت این صحنه‌های آزاردهنده را با توجه به زمان طولانی این بخش از فیلم، در «مادران سربرنیتسا» استفاده کنید؟

 

من در این 14 جنگی که رفتم، کمتر در فیلم‌هایم از جنازه تصویر گرفتم. یکی از دلایلم برای استفاده از این تصاویر در «مادران سربرنیتسا» این بود که عمق جنایت، خیلی زیاد بود. من می‌خواستم عمق فاجعه‌ای که اتفاق افتاده را نشان بدهم. اگر این‌ها پنجاه ساله بودند، من هیچ وقت این کار را نمی‌کردم. اما در این‌ها شما نوجوان شانزده ساله می‌بینید؛ شانزده سالش است و فکر نمی‌کنم حتی اگر اسلحه به او بدهند خیلی بتواند علیه صرب‌ها کاری بکند. این است که به عنوان نمونه گذاشتم که ببینید چه فاجعه‌ای به بار آوردند. مردم ما در ارتباط با بوسنی یک چیزهایی را می‌دانند ولی عمق فاجعه را کسی نمی‌داند. این اتفاقی که در بوسنی افتاد، یک نسل‌کشی بسیار وحشیانه بود. این را باید نشان بدهیم. باید این مادری را که در دفترش شروع می‌کند به گریه کردن نشان بدهیم. باید بگوییم مسلمانان بوسنی در دست صرب‌ها اسیر بودند که به قتل رسیدند. این را هر جوری می‌خواستیم بگوییم نمی‌شد؛ مگر این که یکی از شهدا را نشان بدهیم که دستش را از پشت بسته‌اند. باید یکی دو نمونه بیاوریم. مجبور شدیم برویم بالای گور دسته‌جمعی و نشان بدهیم که باقی‌مانده‌ی این‌جنازه‌ها که لباس‌هایشان هنوز سالم است – چون کنار دره‌ای هستند و کم‌تر آفتاب می‌خورند و کنار رودخانه‌ای هستند که همین باعث شده آن اطراف حالت یخچال‌مانند داشته باشد – دست‌هایشان هنوز از پشت بسته است. کاملاً مشخص است در تصاویر که دست‌شان را از پشت با سیم بسته‌اند.

 

 در «مادران سربرنیتسا» از چه زاویه‌ای به موضوع نگاه کردید و خط اصلی سناریوی شما چه بود؟

 

در این فیلم از شروع حمله‌ی صرب‌ها به شهر می‌گویم تا پایانش؛ یعنی یک دایره‌ی کامل: محاصره، قتل عام، تفحص شهدا و تدفین شهدا. ما محاصره را کامل در فیلم داریم. بعد از اشاره به قتل عام، بوسنیایی‌ها را سَرِ تفحص می‌بینیم که دارند خاک‌ها را برمی‌دارند و شهدا را بیرون می‌آورند و این‌ها هر استخوانی را در یک پلاستیک می‌گذاشتند، می‌بستند و رویش یک شماره می‌زدند. بعد میانگین‌شان را درمی‌آورند و طول یک جنازه را کامل می‌کردند و آن سال می‌دادند برای خاکسپاری. مثلاً در یک سال400 نفر، یا 600 یا 700 نفر.

وقتی به ماجرا فکر می کنی، متوجه می شوی الآن چند تا سؤال وجود دارد که جوابشان باید داده شود. یکی این که چرا سه ماه قبل از حمله، سازمان ملل نیروهایش را کم کرد و از پنج شش گُردان رساند به یک گردان؟ وقتی که نیروهای صرب به شهر حمله کردند و هواپیماهای ناتو بلند شدند، برای بمباران و آمدند روی سر بوسنی چرا برگشتند و توپخانه‌ی نیروهای صرب را بمباران نکردند تا منجر به عقب‌نشینی آن‌ها بشود؟ و چرا نیروهای هلندی از خودشان مقاومتی در برابر حمله‌ی صرب‌ها نشان ندادند؟ چرا در شهری که شهر اَمنِ سازمان ملل بود و سازمان ملل باید از آن حمایت می‌کرد، دست صرب‌ها برای جنایت باز گذاشته شد؟ حالا مطالبه‌ای که «مادران سربرنیتسا» به عنوان یک انجمن رسمی از مجامع بین‌المللی دارند، پاسخ به این سؤالات است؛ ثبت کشتارهای بوسنی به عنوان نسل‌کشی در تاریخ، محاکمه‌ی افسران هلندی و مشخص شدن کشوری که دستور بازگشت هواپیما را داد از جمله ی این مطالبات است.

 

 با توجه به حضور متعدد شما در جنگ‌های مختلف، طبیعتاً از این دست نسل‌کشی‌ها کم ندیدید. بوسنی چه تفاوتی با جاهای دیگر داشته است؟

 

در جاهای دیگر کسی نمی‌توانسته جلوی کسانی که دارند این نسل‌کشی را انجام می‌دهند بگیرد، ولی در این‌جا این امکان وجود داشته. در قلب اروپای متمدن؛ اروپایی که می‌گوید من در عصر مدرنیته قرار گرفته ام و وارد مرحله‌ی چه و چه شده‌ام؛ این‌جا این اتفاق افتاده است. یکی از چیزهایی که این‌جا خیلی بارز است همین است که در قلب اروپای متمدن دارد اتفاق می‌افتد و زمانی که همه، داعیه‌ی ورود به مدرنیته و پست‌مدرنیته را دارند و این که در جایی که دیوار به دیوار واتیکانی است که باید جلوی هر نوع کشتار را بگیرد و هر جا که ظلمی و ظالمی هست، به نفع مظلوم محکوم بکند و وقتی یک عده از مردم تهدید می‌شوند، سازمان ملل باید وارد بشود. این‌جا که از تهدید هم گذشته بود. چهار سال بود که جلوی چشم نیروهای سازمان ملل سارایوو را می‌کوبیدند. شاید این‌ها تحرکی از خودشان نشان نمی‌دادند، ولی این عدم تحرک نیروهای بین‌المللی منجر به این نمی‌شد که آن قتل عام با آن توپخانه‌ی سنگین و موشک‌هایی که از داخل صربستان شلیک می‌شد، انجام نگیرد.

اتفاقی که در بوسنی افتاد و حساسیتی که ما داشتیم این بود که داعیه‌ی اومانیسمی و انسان‌محوری وجود داشت و ما می‌خواستیم بگوییم ادعایی که شما در ارتباط با بشر و حقوق بشر و انسان‌ها دارید، دروغ است. حتی تعریفی که خودتان از حقوق انسان‌ها دارید، این‌جا دارد نقض می‌شود و در عین حال به ما برچسب نقض حقوق بشر می‌زنید. یعنی در اوج درگیری، صرب‌ها دارند روزی صدها نفر را در بوسنی سَر می‌بُرند، آن‌وقت ما را محکوم می‌کردند که شما چرا حجاب را اجباری کردید. خیلی کاریکاتوری بود.

یکی از چیزهایی که در این فیلم انجام دادم، این است که واقعه را به عنوان یک نسل‌کشی انعکاس دهم. وقتی که نوجوان شانزده ساله تا پیرمرد نود ساله را می آوری و می‌کُشی، فقط به این جرم که مسلمانند، این نسل‌کشی است. وقتی یک مهاجم حمله می‌کند به جایی که دو قومیت وجود دارد، یک قومیت را جدا می‌کند و یک قومیت دیگر را می‌کُشد این اسمش نسل‌کشی است. این اتفاق در بوسنی افتاد. وقتی کروات‌ها را از مسلمانان جدا کردند؛ وقتی گفتند کروات‌ها اسیرند، مسلمانان از کوچک تا بزرگ‌شان، زن و بچه‌شان باید کشته بشوند؛ این‌جا دیگر نسل‌کشی است.

 

 با توجه به این که اروپا و غرب، ادعای تمدن و ادعای حقوق بشر را با خود به یدک می‌کشند، طبیعتاً جنگ بوسنی یک موقعیت راهبردی است برای ما که بتوانیم از آن در حوزه‌ی رسانه‌ای استفاده کنیم و پشت پرده را هم نشان بدهیم و دیده‌نشده‌ها را انعکاس بدهیم. چقدر توانستیم از این ظرفیت‌های مستند و حتی نمایشی موجود در این اتفاق استفاده کنیم و آن را به لحاظ رسانه‌ای پوشش بدهیم و بازتاب جهانی برایش ایجاد کنیم؟

 

من فکر می‌کنم ما در یک سری از قضایا بد عمل کردیم. یعنی متأسفم این را بگویم که یکی از معدود فیلم هایی که از جنگ 33 روزه کار شد، همین «سواحل اشک و زیتون» بود. شما فکر نمی‌کنید برای جنگی مثل جنگ حزب‌الله با اسرائیل باید   حداقل ده تیم اعزام می‌کردیم؟ چرا باید فقط یک فیلم ساخته بشود؟ چرا نباید ده فیلم ساخته بشود؟ چرا مثلاً آدم‌هایی مثل رضا امیرخانی و محمدرضا بایرامی و داوود امیریان و محمود جوانبخت و مرتضی سرهنگی و احمد و دهقان و بر و بچه‌های نویسنده نباید اعزام می‌شدند؟ مگر حتماً کسی که می‌رود آن‌جا باید فیلمساز باشد؟ چرا کسی مسئولیت اعزام این‌ها را قبول نکرد که این‌ها فقط بروند ببینند و یک گزارش مکتوب از اتفاقاتی که دارد می‌افتد ارائه بدهند؟ چرا نباید جنگ 33 روزه را از پنجره‌ی رضا امیرخانی ببینیم؟ چرا باید محروم باشند و محروم باشیم؟ در جنگ بوسنی هم از این سخت‌تر بود. این حالا 33 روز بود، خیلی محدود بود. حتی من می‌گویم که باید بعد از جنگ یک تیم نویسنده و شاعر در حدود ده نفر برمی‌داشتیم می‌بردیم لبنان و این‌ها یک هفته با کسانی همنشین و هم کلام می شدند که به خانه‌هایشان برگشتند و یک سری عزیزانشان را از دست دادند، یک سری خانه‌هایشان ویران شده بود؛ می‌خواهم بگویم چرا این اتفاق در جنگ لبنان نیفتاد؟ با آن که می‌دانیم حزب‌الله چقدر برای ایران مهم است.

این یک اتفاقی بود که ما خیلی عادی با آن برخورد کردیم. یک اکیپ رفت و مستند ساخت، در صورتی که باید ده تا اکیپ می‌رفت.

  

 

ما این حضور بهنگام را در هیچ جا نداشتیم.

 

اصلاً. 

 

با توجه به این که عمق فاجعه‌ی بوسنی هم شما می‌گویید خیلی بیش‌تر است، باید تناسب نسبت به موضوع هم رعایت می‌شده که نشده. یعنی هرچه عمق فاجعه بیش‌تر باشد باید نوعِ پرداخت، روش پرداخت و زاویه‌ی دید را در نظر گرفت؛ این‌ها همه اقتضائاتی است که کمیّتِ کار را مشخص می‌کند.

 

لبنان چرا نباید نباشد؟ مگر حزب‌الله برای ما مهم نیست. اگر حزب‌الله شکست می‌خورد، اوضاع منطقه الآن این‌جوری بود؟ یقیناً این‌جوری نبود. واقعاً من الآن متأسفم که «سواحل اشک و زیتون» یکی از معدود کارها است. چقدر خوب می‌شد که ما بایگانی عکس‌مان از حزب‌الله لبنان چندهزار تا می‌شد. حدود ده نفر عکاس از جنگ 33 روزه عکس گرفتند ولی چه‌جوری؟ این‌ها آمدند یک هفته ماندند، عکس گرفتند و رفتند. یکی هم آمد پنج روز عکس گرفت، رفت. عکاسی نبود که از روز اول تا آخرینش باشد. چرا، مجید کلهر مانده بود. از آن موقع که با هم رفتیم تا پیروزی و جشن پیروزی در ضاحیه ماند در لبنان. آن هم چون برای من فیلمبرداری می‌کرد و به او گفته بودم عکاسی کن.....ادامه دارد...

   منتشر شده در ماهنامه سینما رسانه، شماره 448 ، شهریور ماه 1391  http://www.cinemaresane.ir/magazin/587


نوشته شده در  دوشنبه 92/4/31ساعت  9:27 عصر  توسط عضو گروه شهیداوینی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
سواد رسانه ای درحوزه:تحلیل و برررسی شبکه های اجتماعی و موبایل
معرفی تفصیلی کتاب «اسطوره های صهیونیستی در سینما»
نقد وبررسی چند فیلم ایرانی جدید توسط سعید مستغاثی
نقد وبررسی ابعادشخصیت مرد درسینمای ایران/بررسی\تسویه حساب\
نقد و بررسی انیمیشن ظهور نگهبانان/ rise of guardian
مروری بر فیلم های بازگوکننده جنایات صهیونیسم غاصب درفلسطین اشغال
حقیقتاچرارسانه های آمریکایی نسبت به ایران،اینقدر کینه جو هستند؟!
هالیوودوبازنمایی محرف تاریخ واندیشمندان ایرانی-نقدفیلم پزشک
بررسی سینمای اسراییل[غاصب]:شرق،غرب وسیاست بازنمایی
آشنایی با الکس جونز اندیشمند و منتقد ومستندساز آمریکایی...
[عناوین آرشیوشده]