نگاهی به جریانات عمده سینمای جهان در دهه 2010- 2001(بخش سوم/1)
بخش سوم/2: اما از اواسط دهه 2000 ، دکترین تینک تانک های آمریکایی در برابر اسلام ناب محمدی(ص) و آرمان های انقلاب اسلامی ، برای تقویت یک نوع اسلام میانه به هالیوود نیز راه یافت و سعی شد که در فیلم های ضد اسلامی ، همه اسلام و مسلمانان محکوم نشوند و نوعی اسلام میانه که اولا کاری با منافع نامشروع آمریکا در منطقه خاورمیانه نداشته و ثانیا به استراتژی سلطه گرانه ایالات متحده کمک می کند در این دسته از فیلم ها برجسته شود و در مقابل اسلامی که در تضاد با لشکرکشی و استعمارگری آمریکا قرار می گیرد و در یک کلام عدالت طلب و ظلم ستیز است (در یک کلام شیعیان و طرفداران انقلاب اسلامی و امام خمینی رحمه الله علیه)، با نقاب خشونت طلب و تروریست نمایش داده شود. از همین رو مثلا در فیلم "قلمرو"(پیتربرگ) شاهدیم که در مقابل تروریست های مسلمان ، رییس پلیس هم یک مسلمان است که با نظامیان آمریکایی در یافتن و دستگیری و سرکوب تروریست ها همکاری می نماید یا در فیلم "مجموعه دروغ ها" ( ریدلی اسکات) در مقابل مسلمانان تروریستی که از قضا مسئولشان ، به ردای روحانیون شیعه ملبس است و آیات قرآن را برای شکنجه مامور CIA قرائت می کند ، دخترمسلمان فلسطینی ایرانی با ماموران امنیتی اردن و CIA همکاری می نماید. صریح ترین نمایش سینمای غرب از این دکترین را در فیلم "من خان هستم" (کارن جوهر-2010) می بینیم که خان ، شخصیت اصلی مسلمان فیلم که بسیار مهربان و مردم دار نشان می دهد و با دختری هندو ازدواج کرده در واقع یک منگول است و با مسلمانانی که در آمریکا با نظام تبعیض گرایانه و نژادپرستانه ایالات متحده ناسازگار هستند ، مخالف است. او وقت بسیاری گذاشته که به رییس جمهور آمریکا بگوید، یک تروریست نیست! و طرفدار صلح و سازش با سیستم سلطه گر جهانی است!!
تازه ترین فیلم ضد اسلامی به نام غیر قابل تصور یا Unthinkable (گرگور جردن-2010) خواسته های به حق ملل مسلمان را در قالب درخواست های تروریست مسلمانی قرار می دهد که 3 عدد بمب اتمی را در نقاط مختلف آمریکا کار گذارده است . جردن براساس فیلمنامه ای از پیتر وودوارد که مجموعه فیلم های آخرالزمانی "بابل 5" و قسمت دوم فیلم فراماسونری "گنجینه ملی" و همچنین اثری تحریف گرانه در پروپاگاندای استقلال آمریکا به نام "میهن پرست" را نوشته ، اثری را جلوی دوربین برده که در آن وحشیانه ترین و غیرانسانی ترین شکنجه های قرون وسطایی علیه مسلمانان مجاز شمرده می شود و فضای فیلم به گونه ای پیش می رود که مخاطب را نوعی دچار جراحی روح کرده به شکلی که ددمنشانه ترین اعمال را علیه مسلمان یاد شده می پذیرد و حتی از ته دل درخواست می نماید. نکته جالب اینکه در این فیلم تروریست مسلمان ، هویت آمریکایی دارد و بارها براین هویت تاکید می کند که یک شهروند آمریکایی است! یعنی اینکه با این نگرش باردیگر مشخص می شود که هدف اصلی ، کانون های سلطه گر جهانی از ایجاد هراس و وحشت در جامعه بشری و غوغا درباره خطرات تهدیدگری که گویا صلح بین المللی را به خطر انداخته اند ، جز اسلام و شیعه نیست که در واقع قرن هاست مطامع شیطانی امپریالیست ها را به خطر انداخته است.
تئوری توطئه
مفهوم توهم توطئه یا تئوری توطئه (Theory Conspiracy) از جمله ابعاد ایدئولوژیک سینمای غرب امروز است که به کرات در فیلم ها با داستان ها و قصه های مختلف به تصویر کشیده شده است. (7)
از فیلمی با همین عنوان ساخته ریچارد دانر و با شرکت مل گیبسون در سال 1997 گرفته تا یکی از آخرین آنها به نام "حشره" (BUG) ساخته ویلیام فرید کین در سال 2008 که یک سرباز آمریکایی از جنگ برگشته را در توهم تعقیب و مراقبت دائمی از سوی نیروهای اطلاعاتی و ازطریق آلوده کردن خونش به موجودات الکترونیکی میکروسکوپی،نشان می دهد. در واقع نخستین جوایز اسکار پس از 11 سپتامبر 2001 ، تجلیل از فیلمی به نام "یک ذهن زیبا" ( ران هاوارد-2001) بود که مفهوم تئوری توطئه را در شکلی سادیستیک و مازوخیستی نشان می داد. فیلم که داستان واقعی زندگی جان نش ، ریاضیدان معروف آمریکایی بود، او را همواره در این توهم نشان می داد که از سوی نیروهای اطلاعاتی امنیتی محافظت می شود تا جاسوسان دشمن نتوانند اطلاعات وی را به سرقت ببرند.
بعد از آن، بخش قابل توجهی از فیلم های مهم دهه نخست هزاره سوم میلادی به این گونه آثار اختصاص داشت که مروج تئوری توطئه بودند و باور به طرح های استعماری و امپریالیستی را به سخره و مضحکه گرفتند. فیلم هایی مانند "بعد از خواندن،بسوزان"(برادران کوئن -2008) که جاسوسی و رد و بدل شدن اطلاعات در جنگ سرد را به سخره می گرفت و "شاتر آیلند"(مارتین اسکورسیزی-2010) که همه ماجرای فرار یک بیمار روانی خطرناک از تیمارستانی در جزیره شاتر و همچنین برعهده گرفتن تحقیقات آن را ناشی از توهمات یکی از همان بیماران نشان می داد.
جنگ نرم
در تاریخ معاصر ، پیشینه جنگ نرم به دوران جنگ سرد پس از پایان جنگ دوم جهانی می رسد ، دورانی که دو قطب سلطه جهانی(یعنی کاپیتالیسم و سوسیالیسم) سعی داشتند با امکانات فرهنگی اعم از کتاب و فیلم و موسیقی و نقاشی و علم و ...ایدئولوژی خود را در اردوگاه طرف مقابل ترویج کنند و زمینه را برای سلطه سیاسی/نظامی خویش فراهم آورند. با فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم ، این جنگ نرم بلوک غرب و به طور مشخص ناتوی فرهنگی متوجه جهان اسلام و به ویژه ام القری آن یعنی کشور ایران شد.
اگرچه سابقه جنگ نرم در تاریخ به حرکت فرهنگی پیامبران الهی به خصوص حضرت رسول اکرم (ص) می رسد که از همان لحظه آشکار شدن دعوت الهی شان در مکه ، جنگ نرم خود را علیه سپاه شرک و کفر آغاز کردند ، جنگ نرمی که اینک پس از گذشت بیش از 1400 سال همچنان در زمان غیبت کبری حضرت ولی عصر ( عج) با قوت و قدرت بیشتری علیه اردوی شیطان بزرگ و اعوان و انصارش پیش می رود. امروز همه کارشناسان تاریخ متفق القول هستند که پیروزی انقلاب اسلامی حاصل مبارزه فرهنگی و جنگ نرمی بود که حضرت امام خمینی ( ره) در طول بیش از 20 سال علیه نظام طاغوت و حامیان بین المللی اش به یاری خداوند و همراهی ملت ایران انجام دادند و در واقع آنچه که در طی این قرن ها و سالها، جبهه کفر انجام داده و می دهد، دفاع ناگزیر در برابر آن جنگ نرم 1400 ساله است. اما بنا به اعتراف خود نظریه پردازان و کارشناسان غربی(همچون فرانسیس فوکویاما و ساموئل هانتینگتون)جبهه غرب نیز با مهندسی معکوس نسبت به نقاط قوت اسلام و انقلاب و راه امام و همچنین تحلیل شکست های نظامی در جبهه های مختلف ، پاتک خود را در همان جبهه فرهنگی و با اتخاذ استراتژی جنگ نرم انجام داده است. جنگ نرم امروز غرب صلیبی/صهیونی به طور مشخص علیه جبهه اسلام سازماندهی شده که با نیروی الهی، به طور شگفت انگیزی در حال تسخیر اذهان و افکار جهانیان است.
ورود به هزاره جدید، جنگ نرم یادشده را جدی تر ساخت. "واینشتاین" مسئول یکی از اندیشکده های تعیین کننده سیاست های ایالات متحده به نام NED در سخنرانی خویش در سال 1995 گفت که اینک به بزنگاه برخورد اندیشه های رسیده ایم و روا نیست که در چنین موقعیت خطیری میدان را به دشمن واگذاریم.
در همین جهت بود که سینمای هالیوود نیز به طور جدی در سالهای پس از 11 سپتامبر وارد میدان گردید و در فیلم های متعدد ، به خصوصیات و مزایای جنگ نرم پرداخت. مثلا در فیلم "جنگ چارلی ویلسن" (مایک نیکولز-2007) علل شکست آمریکا در افغانستان در برابر گروهی که بنیادگرایان اسلامی می خوانندشان در عدم تاسیس مدرسه هایی ذکر می شود که قرار بود فرهنگ آمریکایی را به بچه های افغان تدریس کنند. در حالی که به حای آنها این بنیادگراهای اسلامی بودند که به طور سنتی بچه های افغان را به مدارس خود کشانده و علیرغم حضور نظامی آمریکا ، فکر وذهن آنها را در اختیار گرفتند. این نمونه ای از نمایش برتری جنگ نرم نسبت به جنگ سخت در جبهه های نظامی در یکی از فیلم های اخیر هالیوود بود.
همچنین در فیلم "کاندیدای منچوری" ( جاناتان دمی-2004) که بازسازی نسخه 1960 جان فرانکن هایمر بود ، یکی از سربازان اسیر در جنگ اول خلیج فارس که توسط کمپانی چند ملیتی منچورین گلوبال شستشوی مغزی شده و با جمله ای خاص به طور کامل در اختیار دستورات روسای آن کمپانی قرار می گرفت به معاون اولی یکی از دو کاندیدای ریاست جمهوری می رسد تا پس از انتخاب او، با ترورش به عنوان رییس جمهوری وارد کاخ سفید شده و مدیریت ایالات متحده را در اختیار کمپانی یادشده قرار دهد. این یکی از معمول ترین شیوه های اعمال جنگ نرم برای قراردادن مهره های خود فروخته در نقاط حساس جبهه مقابل است که لزوما هم با شستشوی مغزی همراه نیست.
یا در کارتون "ماداگاسکار2: فرار به آفریقا" (2008) وقتی 4 حیوان فراری باغ وحش نیویورک به مکان تولد الکس همان شیر نمایشی می روند، الکس نمی تواند بنا به خواست والدین خود ، شجاعت و جنگندگی دربرابر رقبا و دشمنان نشان دهد چراکه در باغ وحش نیویورک تنها رقص و نمایش یاد گرفته است. اما با همین رقص و نمایش می تواند به نوعی آنها را مغلوب ساخته و موجب سرافرازی والدین خود شود!
شیوه های مختلف جنگ نرم درفیلم های اخیرترخصوصا Inception(کریستوفر نولان-2010) و"سخنرانی پادشاه" (تام هوپر-2010) برنده جوایز اصلی اسکار امسال واضح تر می نمایاند و این نشانه توجه عمیق تر صاحبان استودیوهای فیلمسازی در آمریکا به این مقوله حساس دنیای امروز است. مثلا سازندگان فیلم "سخنرانی پادشاه" ، همه ماجرای جرج پنجم و جرج ششم را به ورطه نطق و صحبت کردن و قضیه یک سخنرانی تاریخی کشاندند. این در حالی است که در دوران سلطنت 26 ساله جرج پنجم (خصوصا 11 سال پایانی اش که در این فیلم به تصویر کشیده می شود) و همچنین 16 سال پادشاهی جرج ششم ، دهها واقعه و حادثه قابل ذکر اتفاق افتاده که هر یک می توانست بخشی از فیلمی درباره این دو پادشاه را دربربگیرد. اما تام هوپر(کارگردان) و دیوید سیدلر(فیلمنامه نویس) و برادران واینشتاین (تهیه کننده) عمدا برروی نحوه بیان و سخنرانی پادشاه و تاثیر آن در وقایع سیاسی و تاریخی زوم کرده و نقطه اوج فیلم را سخنرانی سوم سپتامبر 1939 جرج ششم قرار داده اند. شاید کلید این توجه را بتوان در صحنه ای یافت که جرج پنجم در مقام پادشاه مشغول تمرین دادن پسر کوچکترش ، برتی یا همان پرنس آلبرت برای سخنرانی است . وی در این صحنه به برتی می گوید :
"...در گذشته همه کاری که یک پادشاه بایستی انجام می داد این بود که در یونیفرم خودش قابل احترام به نظر برسد و خودش را روی اسب به گونه ای نگه دارد که نیفتد. اما امروز ما بایستی با گفتار و سخنرانی به خانه های مردم تهاجم کنیم و خودمان را در اذهانشان قرار دهیم. یعنی این خانواده به پایه ترین و بنیادی ترین وجه هر پدیده ای باید برسد. ما باید بازیگر بشویم..."
به نظر می آید این سخن واضح جرج پنجم، لب مطلبی باشد که در فیلم "سخنرانی پادشاه" مورد نظر سازندگان آن بوده است. یعنی به زبان ساده، دیگر حکومت کردن با صرف تکیه زدن به تخت (یعنی نمایش سیاسی) برمردم میسر نیست بلکه بایستی با گفتار و سخنرانی درون خانه های مردم نفوذ کرد! (8)
این همان تئوری است که در فیلم Inception یا "سرآغاز " به عنوان مانیفست عمل ، در دستور کار فردی به نام "دام کاب" قرار می گیرد. اساسا در صحنه ای از این فیلم ، کلمه Inception به معنی "کاشتن ایده ای در ذهن ناخودآگاه فرد هدف " تعریف می شود.
این نوع نگرش ویژه به جنگ نرم باعث شد تا فیلم های آخرالزمانی ، خصوصا آنها که مستقیما به جنگ آخرالزمان می پردازند ، به موضوع جنگ نرم ، توجه ویژه ای نشان دهند ، مثلا در فیلم "کتاب ایلای" همه جدال و جنگ ها برای دستیابی به کتابی( به نام انجیل شاه جیمز ) است که می تواند دنیا را نجات دهد ، در عین اینکه با بدست آوردن آن هرگروهی(حتی بدمن ها)می توانند مردم را جذب خویش نمایند. در فیلم "فصل جادوگری" (دامینیک سنا-2010) نیز نبرد با شیطان بوسیله یک کتاب منسوب به حضرت سلیمان صورت می پذیرد.
سینمای شبه عرفانی یا معناگرا
حضور فرقه های شبه عرفانی نوپدید از طرق مختلف از جمله رسانه های گوناگون و به ویژه سینما در دهه 2000 میلادی شکل و شمایل تازه ای یافت و خیل فیلم هایی که این گونه فرقه ها و معنویت های کاذب را به عنوان آرام بخش و تسکین دهنده بشر امروز معرفی می نمودند برپرده سینماها نقش بست. فیلم های به روال آثار هالیوود غالبا با ظاهر سرگرمی و ساختاری جذاب که اکثرا هم توسط فیلمسازان معروف ساخته می شد، فیلمسازانی که تا آن موقع به سینماگر مولف یا جریان ساز معروف بودند.
اگرچه ریشه اینگونه آثار را حتی در دهه 80 هم می شد در برخی فیلم های تولیدی هالیوود جستجو کرد که از آن جمله می توان به فیلم "دورز" (Doors) ساخته الیور استون اشاره کرد که به گرایشات انحرافی جیم موریسون ، یکی از اعضای گروه موسیقی "دورز" می پرداخت. الیور استون در سال 1994 نیز در فیلم "قاتلین بالفطره" به تبلیغ نوعی عرفان سرخپوستی پرداخت که در دنیای مالیخولیایی فیلم ، تنها امکان قرار و آرامش دو جوان عاصی از جهان آشفته امروز به نام میکی و مالوری نشان داده شده بود. این نوع نگاه در همان دهه 90 در فیلم "دود مقدس" ساخته جین کمپیون(که با فیلم "پیانو" در عالم سینما مطرح شد و تا پای دریافت بهترین فیلم مراسم اسکار هم رسید) نیز نمایش داده شد.
ترویج فرقه های شبه معنوی براساس عرفان های شرقی از همان دهه 90 در دسته ای از آثار سینمای هالیوود رخ نمایاند. فرقه هایی که با آمیختن عرفان های سرخپوستی با مکاتب شبه معنوی شرق دور ، سعی داشتند تا هرچه بیشتر نسل جوان طالب معنویت را از ادیان حقیقی و مذاهب توحیدی دور کرده ، به سوی این دسته افکار شرک آمیز سوق دهند. مانند فرقه هایی که با کتاب های کارلوس کاستاندا در ایران شناخته شد. همچنین نوع دیگر آن که به گرایشات منسوخ چینی و تبتی منسوب است و از طریق دالای لاما ترویج شد و یا عرفان های ذن بودیستی از دیگر انواع این فرقه های نوپدید هستندو یا عرفان سای بابا و اندیشه و گرایش کریشنا مورتی که مستقیما از درون سازمان ماسونی تئو سوفی و توسط یکی از رهبران شناخته شده آن به نام مادام بلاواتسکی تبلیغ شد. از این دست می توان عرفان های دروغین اوشو و اکنکار را نیز نام برد.(9)
از همین رو پس از ساخت سلسله فیلم هایی در تقدیس و تجلیل از عرفان های شرک آمیزی همچون بودا ( که در یک زمان در چند فیلم از فیلمسازان متفاوت و از سرزمین های گوناگون تبلور یافت. مانند : "بودای کوچک" برناردو برتولوچی در سال 1994 و "کوندون" مارتین اسکورسیزی ، "هفت روز در تبت" ژان ژاک آنو در سال 1997) ، خیل فیلم هایی که به ظاهر نوعی ورزش های رزمی شرق دور را در خدمت مدرنیسم و بعضا تفکرات آخرالزمانی صهیونی قرار می دادند، پرده سینماها را تسخیر کرد.
رویکرد عرفانی – رزمی در آخرین سال هزاره دوم و قرن بیستم میلادی یعنی 1999 از یک فیلم آمریکایی به عرصه سینما آمد به نام "ماتریکس" که زمینه یک تریلر علمی – تخیلی با مایه های آخرالزمانی قرار گرفته بود.
نوع رزم شرقی نیو (منجی آخرالزمانی) که توسط استادش مورفیوس به وی آموزش داده می شد و در تمامی درگیری هایش با عوامل شبکه ماتریکس به کمکش می آمد، با آن نحوه اجرا و نمایش (مثل حرکت های آهسته روی هوا و پرش های خارق العاده)برای نخستین بار در فیلم "ماتریکس"، جلوه ای دیگر از فیلم های رزمی-ورزشی ارائه داد که به طور رسمی آن را رزمی-عرفانی نامیدند. از آن پس خیل فیلم هایی که با موضوعات مختلف، نمایش های متعددی از این نوع رویارویی های رزمی-شبه عرفانی داشتند در سینمای غرب ساخته و به نمایش درآمدند و در این مسیر کمپانی های هالیوودی سعی کردند تا فیلمسازان شناخته شده شرقی خصوصا ژاپنی و چینی را به آمریکا کشانده تا با ساختار به اصطلاح رزمی – عرفانی ، فیلم های مورد نظر کمپانی های یاد شده را جلوی دوربین برده و باب تازه ای را برای ترویج افکار و اعتقادات غربی بگشایند.
آثاری مانند "ببر خیزان، اژدهای پنهان"(انگ لی-2000)، "قهرمان" (ژانگ ییمو-2002)، "قول"(چن کایگه -2005) در همین مسیر ساخته شدند و بتدریج فیلمسازان سینمای آمریکا هم وارد گود شدند ؛
"آخرین سامورایی"(ادوارد زوییک-2003) و "بتمن آغاز می کند"( کرستوفر نولان-2005) نیز با محوریت صحنه های به اصطلاح رزمی- عرفانی به موضوعات آخرالزمانی پرداختند. اینچنین بود که ژانر مذکور در تلفیق تفکر شبه عرفانی شرقی با موضوعات آمریکایی در کادر پروپاگاندای سینمای هالیوود قرار گرفت.
فیلم "راه جنگجو"(2010) نیز از آخرین فیلم هایی است در همین دسته آثار سینمای غرب قرار می گیرد. فیلمی پسا آخرالزمانی با مایه های رزمی و شبه عرفانی که در آن به طور علنی نشان داده می شود که تفکر شرقی تنها در غرب و در قالب فرهنگ و استیل زندگی غربی ، می تواند وجه انسانی خود را بیابد.
در این جهت حتی برخی از متفکران دست پرورده سازمان CIA مانند میرچا الیاده (که در طی جنگ سرد به قول فرانسیس ساندرس از جمله جنگجویان ناتوی فرهنگی بود) نیز به میدان آمد و باعث شد تا فرانسیس فورد کوپولا براساس کتابی از وی فیلم "جوانی بدون جوانی " را در سال 2009 جلوی دوربین ببرد.
همچنین فیلم هایی که نوعی توانایی های متافیزیکی بشری را برای مصارف مادی در کادر دوربین قرار می دادندمانند "مظنون صفر"( ای الیاس مرهیژ-2004) یا "مردانی که به بزها خیره می شوند"(گرند هسلوف-2009).
تولید و پخش این گونه فیلم ها در کنار چاپ و انتشار کتاب های امثال اوشو و پائولو کوییلو، به شدت انواع و اقسام فرقه ها و شبه عرفان های نوپدید را در سراسر جهان به خصوص کشورهای غربی گستراند و البته این گسترش به مرزهای آمریکا و اروپا محدود نماند و به دلیل هجمه خیل فیلم های غربی به شرق و از جمله کشور ما به داخل ایران نیز نفوذ کرد و در کمال تاسف تحت عنوان سینمای معناگرا و مانند آن پذیرفته شد.
ادامه دارد...
--------------------------------------------------------------------------------------------
پانوشته:
7- سِر کارل رایموند پوپر احتمالاً نخستین اندیشه پرداز دنیای غرب است که مفهومی بهنام "توهّم توطئه" را به حربهای نظری علیه کسانی بدل کرد که بر نقش دسیسههای الیگارشی سلطه گر معاصر در تحولات دنیای امروزین تأکید دارند. پوپر اینگونه نگرشها را در کتاب "حدسها و ابطالها" ترجمه احمد آرام، چنین توصیف می کند:
"...هرچه در اجتماع اتفاق میافتد نتایج مستقیم نقشههایی است که افراد یا گروههای نیرومند طرحریزی کردهاند. این نظر بسیار گسترش پیدا کرده است. هرچند من در آن شک ندارم که گونهای ابتدایی از خرافه است. کهنتر از تاریخیگری است... و در شکل جدید آن، نتیجه برجسته دنیوی شدن خرافههای دینی است. باور داشتن به خدایان هومری، که توطئههای آنها مسئول تقلبات جنگهای تروا بوده، اکنون از میان رفته است ولی جای خدایان ساکن [کوه] اولومپوس هومری را اکنون ریشسفیدان فهمیده کوه صهیون یا صاحبان انحصارها یا سرمایهداران یا استعمارگران گرفته است..."
پوپر این سخنان را در سال 1948 میلادی در مجمع عمومی دهمین گردهمایی بینالمللی فلسفه در آمستردام بیان داشت؛ درست در زمانی که «ریشسفیدان فهمیده کوه صهیون» به شدت درگیر تحرکات پنهان بمنظور اعلام موجودیت دولت اسراییل (ژانویه 1949) بودند!
مفهوم "تئوری توطئه" بیشتر کاربرد ژورنالیستی دارد تا علمی. بهعبارت دیگر، نوعی حربه تبلیغاتی است برای بستن دهان کسانی که به پژوهش در لایههای پنهان سیاست و تاریخ علاقمندند؛ یعنی به عرصهای که از آن با عنوان فراسیاست Para politics یاد میشود. این مفهوم ، فاقد هرگونه تعریف و ارزش علمی است و دامنه کاربرد آن روشن نیست و لاجرم کسی را که در این زمینه قلم میزند به سطحینگری و تناقضات جدّی وادار میکند. توجه کنیم که این امر به "تئوری توطئه" محدود نیست بلکه در مورد برخی دیگر از مفاهیم نظری در عرصه اندیشه سیاسی نیز صادق است.
در دهه 1960 میلادی، دائرةالمعارف بینالمللی علوم اجتماعی ، که هنوز هم از مفیدترین مراجع در زمینه دانش اجتماعی است، درباره تاریخچه واژه "توتالیتاریانیسم" نوشت که این مفهوم بهعنوان یک حربه تبلیغاتی در کوران "جنگ سرد" کاربرد یافت و افزود:
"...کاربرد تبلیغی این واژه [توتالیتاریانیسم] کارایی آن را در تحلیل منظم و تطبیقی نظامهای سیاسی ، مبهم ساخته است..."
مأخذ فوق، سپس، ابراز امیدواری کرد که با از میان رفتن "جنگ سرد" این واژه نیز از میان برود و در سومین ویرایش دائرةالمعارف علوم اجتماعی مدخل فوق وجود نداشته باشد. "نظریه توطئه" نیز چنین است. کسانی که در این زمینه قلم میزنند، معمولاً یک تصویر بسیط و بدوی ( یک تصویر "دایی جان ناپلئونی") را ترسیم میکنند و سپس بسیاری از حوادث تحلیل نشده و مهم تاریخ را که در باور عمومی ناشی از توطئه قدرتهای بزرگ است، ردیف میکنند و از مصادیق "توهّم توطئه" میشمرند.
در واقع نظریهپردازان و مبلغان مفهوم "نظریه توطئه" به همان بستر و خاستگاهی تعلق دارند که زمانی، در کوران جنگ سرد با اتحاد شوروی و بلوک کمونیسم، مفاهیمی چون "توتالیتاریانیسم" را میساختند و عملکرد امروز ایشان دقیقاً تداوم همان سنت دیروز است. برای مثال، دانیل پایپز، روزنامهنگار آمریکایی، فعالترین نویسندهای است که درباره "نظریه توطئه" قلم زده و کتب و مقالات فراوانی را منتشر کرده است. از جمله آثار وی، که در ایران نیز تأثیر خود را بر جای نهاد، باید به دو کتاب زیر اشاره کرد:
"دست پنهان: ترس خاورمیانه از توطئه" (1996) و "توطئه: چگونه روش پارانوئید شکوفا میشود و از کجا سر در میآورد" (1997).
دانیل پایپز پسر ریچارد پایپز، یهودی مهاجر از لهستان است. پروفسور ریچارد پایپز از کارشناسان برجسته مسائل اتحاد شوروی و کمونیسم در دوران جنگ سرد بود. او به مدت 50 سال در دانشگاه هاروارد تدریس کرد و مشاور ارشد دولت ریگان نیز شد. پسر او، دانیل پایپز، منطقه خاورمیانه اسلامی (نه اتحاد شوروی و بلوک کمونیسم) را به عنوان حوزه تخصصی خود برگزید. امروزه دانیل پایپز به عنوان یکی از متفکران نومحافظهکار حامی سیاستهای دولت جرج بوش دوّم و یکی از برجستهترین اعضای "لابی حزب لیکود اسرائیل" در ایالات متحده آمریکا شناخته میشود و بهخاطر تبلیغاتش علیه جامعه عربتبار و مسلمان ایالات متحده آمریکا شهرت فراوان دارد.
بهنوشته جان لوید، در فایننشال تایمز، دانیل پایپز از پدرش این درس را آموخته که میان غرب و سایر مناطق جهان شکافی ژرف ببیند. هم دانیل پایپز و هم کسانی که در سالهای اخیر مفهوم "نظریه توطئه" را در فرهنگ سیاسی ایران رواج دادند، دورانی بزرگ و سرنوشتساز در تاریخ بهنام "دوران استعماری" را، اعم از استعمار کلاسیک و امپریالیسم جدید، یکسره نادیده میگیرند و توجه نمیکنند که پدیدههایی چون "استعمار" و "امپریالیسم" واقعیتهای عینی و تلخ سدههای اخیر تمدن بشری است که در مواردی حتی به "نسلکشی"(یعنی امحاء تمامی یا بخش مهمی از سکنه یک سرزمین از صحنه گیتی) انجامید. آنان در مباحث مربوط به توسعه و مدرنیزاسیون نیز عیناً همین رویه را در پیش میگیرند.
8- این ساده ترین معنی برای پدیده ای است که در فرهنگ سیاسی امروز دنیا، جنگ نرم یا Soft War نام دارد. همان پدیده ای که ژنرال دوایت آیزنهاور رییس جمهوری ایالات متحده آمریکا در سالهای اولیه جنگ سرد در توضیحش گفت:
"...ما به هیچ وجه قصد نداریم که در جنگ نرم، از طریق فشار و اعمال زور بر قلمرو یا ناحیه ای مسلط گردیم. هدف ما به مراتب عمیق تر، فراگیرتر و کامل تر است. ما در تلاشیم تا جهان را از راه های مسالمت آمیز، از آن خود گردانیم...ابزارهایی که برای گسترش این واقعیت استفاده می کنیم، به ابزارهای روانی مشهورند. اما از لحاظ این که این کلمه چه کاری قادر است انجام دهد، هیچ نگرانی به خود راه ندهید. جنگ نرم در واقع اذهان و اراده های افراد را مورد هدف قرار می دهد..."
یعنی در حقیقت فیلم "سخنرانی پادشاه" به نوعی برجنگ نرم به عنوان اصلی ترین ابزار نظام سلطه جهانی در حاکمیت بر دیگر سرزمین ها و ملل و همچنین پیش زمینه لشکرکشی نظامی تاکید دارد.
جوزف نای (تئوریسین معروف آمریکایی) در کتابی با نام "قدرت نرم" یا "Soft Power "در تشریح جنگ نرم می نویسد:
"... وقتی بتوانی دیگران را وادار کنی ایده هایت را بپذیرند و آنچه را بخواهند که تو می خواهی، در این صورت مجبور نخواهی بود برای هم جهت کردن آنها با خود، هزینه زیادی صرف سیاست هویج و چماق کنید. اغوا همیشه موثرتر از اکراه است و ارزش های زیادی مانند دمکراسی، حقوق بشر و فرصت های فردی وجود دارند که به شدت اغوا کننده اند..."
9- سیر دین زدایی و سکولاریته جامعه بشری که از قرون 16 و 17 توسط کانون های صهیونی شروع شده بود در اواسط قرن بیستم و به خصوص دهه های 60 و 70 این قرن ، آنچنان بی دینی و لامذهبی را زیر پرچم غیراخلاقی ترین و مفسده بارترین رفتارهای اجتماعی رواج داد که خود نظریه پردازان ، جامعه شناسان و روانشناسان جوامع غربی از این بابت دچار احساس خطر شدند چراکه رفتارهای نابهنجار و لاقیدی و بی بند و باری نسل جدید موجب فروپاشی خانواده ها به عنوان بنیان جامعه و در نتیجه از هم گسیختگی و آشفتگی این جوامع گردیده بود. چنانچه فرانسیس فوکویاما تئوریسین برجسته آمریکایی در کتابی تحت عنوان "پایان نظم" از اخلاق به عنوان سرمایه اجتماعی نام برد و براساس آمار و اسناد و ارقام نتیجه گرفت که این سرمایه در غرب در معرض اضمحلال قرار گرفته است.
از طرف دیگر فطرت خداجویانه و ضمیر کمال طلبانه بشر خسته از مدرنیته و افسارگسیختگی تمدن صنعتی کنونی ، همواره در پی راهی به سوی معرفت الهی و معنویت بوده است. از همین رو کارشناسان فرهنگی و علوم انسانی غرب همچون هایکسلی و اشپینگلر ، بحران اصلی اواخر قرن بیستم را بحران معنویت خواندند.
به دنبال این بحران معنویت بود که ناگهان سیر گرایش به ادیان و مذاهب توحیدی و ابراهیمی در غرب،شتاب افزون تری گرفت. مضاف براینکه کارشناسان و موسسات اجتماعی نیز برای ممانعت از فروپاشی اجتماعی جامعه غربی ، سعی داشتند با تشویق جوانان و نسل جدید به حفظ بنیان خانواده و اخلاق گرایی ، این جامعه را از یک فاجعه انسانی نجات دهند. در اینجا کانون های صهیونی که تلاش 3-4 قرنی خویش در زدودن دین از صحنه جامعه را در معرض نابودی می دیدند، طرح و نقشه ای تازه درافکندند و برپایه همان افکار و اندیشه های صهیونی اومانیسم و سکولاریسم ، فرقه های جدیدی را تحت عنوان دین و مذهب و عرفان به سوی نسل تشنه معنویت روانه کردند.
طولی نکشید که در طی چند سال ، دهها و صدها فرقه و مکتب جدید عرفانی شکل گرفت با ظواهر و اشکال مختلف و آیین ها و رسوم رنگارنگ که همگی در 3 نقطه و نکته مشترک بودند ؛ اول این که تمامی این فرقه ها ، مقابله با ادیان توحیدی و مذاهب ابراهیمی را نشانه رفته بودند و دوم همگی شریعت گریز بودند تا فرد تحت انقیاد فرقه های مذکور ، همچنان تحت سلطه تفکر سکولاریستی از راهیابی هرگونه تفکر دینی به عرصه اجتماع پرهیز نماید و بالاخره سوم اینکه مبانی فکری و آیین های اعتقادی آنها کاملا از آموزه های فرقه صهیونی کابالا منشاء گرفته است. فرقه ای که برای برپایی حکومت جهانی صهیون ، موقعیت و جایگاه استراتژیک داشته و همچنانکه زمانی منشاء پدید آمدن سازمان مخوف فراماسونری شد، امروز نیز فرقه های شبه ماسونی نوظهور و عرفان های انحرافی از آن نشات گرفته است.
http://smostaghaci.persianblog.ir/post/524/