قسمت اول این نوشتار: http://naghdefilm.parsiblog.com/1923146.htm
به رغم حجم عظیمى از اطلاعات که امروزه همچون سیل جارى است، پیچیدگى دستگاهها به حدى است که دانش و اطلاعات ما در مقابل آنها به مانند جزیرهاى کوچک در پهناى اقیانوسى عظیم است. به عبارت دیگر، هنوز همانند 5 هزار سال قبل، نسبت دانش و اطلاعات گردآورى شده ما به اطلاعات و دانشى که در طراحى دستگاههاى حیاتى و غیرحیاتى به کار رفته، مانند نسبت عدد محدودى است به بىنهایت که حاصل چنین نسبتى صفر است. ما دانش را خلق نمىکنیم، بلکه آن را از مطالعه پدیدهها استخراج مىنماییم. به عبارت دیگر، پدیدهها مجموعههایى از دانش متراکماند. آنچه ما آن را به غلط ماده یا انرژى مىدانیم، میزان عظیمى است از دانش و اطلاعات فوقالعاده تخصصى در مقیاس نجومى. مهمترین عنصرى که بناى جهان بر آن استوار است دانش و اطلاعات بسیار عظیمى است که حتى ظهور ماده و انرژى نیز بر آن متکى است. براى مثال، فرود انسان بر کره ماه بیش از آنکه معمایى را حل کند، ما را در مقابل سؤالات و مسائل جدیدترى قرار داد.
1. فیزیکدانها تلاش بسیارى مىکنند تا ساختمان ماده را بازگشایند. در این زمینه، فهرست ذرات جدید دایم در حال افزایش است، لیکن هنوز ما مرحله گذر از ارائه الگوهاى فرضى و پندارى را سپرى نکردهایم.
2. رشد و نمو ساختارهاى حیاتى یکى از دشوارترین معماهایى است که ما با آن مواجه هستیم. چگونه سلولها با یکدیگر ارتباط برقرار مىکنند؟ چگونه سلولها به یکدیگر مىپیوندند تا عضوى را با اندازه معینى شکل دهند؟ چگونه هزاران میلیون سلول وحدت ساختارى و هماهنگى دینامیکى را متبلور مىسازند؟ چگونه اطلاعات لازم براى ساخت دستگاه به غایت کارآمد شریانى (انتقال خون) که طول آن در انسان به یکصد هزار کیلومتر مىرسد ذخیره مىشود؟
3. بخش بزرگى از فعالیت و عملکرد مغز انسان هنوز بر ما مجهول است. الگوهاى الکتریکى شبکه مغزى، این پیچیدهترین ساختارهاى شناختهشده، چگونه در ساختار ژنها تبیین شده است؟ ارتباط فرایندهاى ادراک احساس و تفکر با مغز چیست؟
در اینجا ذکر چند نکته حایز اهمیت بسیار است:
نکته اول. ما علىرغم قرنها تلاش فکرى و علمى هنوز اطلاعات دقیقى از این صنعت عظیم، متراکم و پیچیده در اختیار نداریم. دانش ما در اکثر موارد معطوف به تعریف و توصیف ظاهرى است تا دقایق مهندسى. ما هنوز تا فهم دقایق مهندسى ـ این مجموعه عظیم که قرنهاست در متن آن قرار گرفتهایم ـ راه بسیارى طولانى در پیش داریم و از اینرو، درک حقیقتى که این مجموعه عظیم را طراحى و ابداع نموده و هدایت و پایدارى آن را برعهده دارد از ظرفیتهاى علمى بشر بسیار فراتر است. در نتیجه، ضرورت پیوند بین عقل جستوجوگر و هدایت الهى که سرچشمه آن طراح و خالق این مجموعه است غیرقابل انکار است و نیاز به هدایت وحیانى براى راه یافتن به هستىشناسى که آلوده به پندارهاى نادرست نباشد، اجتنابناپذیر.
نکته دوم. مغالطه گمراهکنندهاى مطرح مىشود؛ مىگویند: یکصد سال پیش بشر دوچرخه را طراحى کرده امروز هواپیماى مافوق صوت و رایانه طراحى مىکند. گرچه بشر در حوزه مهندسى بشرى پیشرفتهایى داشته است، اما در مهندسى حیات کمترین توفیقى به دست نیاورده است. از این منظر، تفاوتى بین انسان در پنج هزار سال قبل و امروز وجود ندارد. انسان در پنج هزار سال پیش قادر نبود دستگاههایى را طراحى کند که بتوانند غذاى انسان را تأمین نمایند (نظیر مجموعههاى گیاهى یا جانورى). امروز نیز پس از گذشت پنج هزار سال کمترین توفیق و تغییرى در توانایى انسان حاصل نشده است. انسان در چند هزار سال قبل قادر به طراحى دستگاههایى براى تولید اکسیژن موردنیاز یا تأمین آب آشامیدنى موردنیاز خود نبود. امروزه نیز در ارتباط با تأمین نیازهاى حیاتى و طراحى ساختارهایى که بتواند این نیازها را تأمین نماید اندکى به توانایىاش افزوده نشده است. انسان امروز در برابر عظمت مهندسى ساختارهایى که نیازهاى واقعى انسان را تأمین مىکند تفاوتى با انسان چند هزار سال قبل ندارد. به عبارت دیگر، حجم اطلاعات و دانش انسان امروز ارتباط دقیقى با طراز فناورى براى طراحى ساختارهاى حیاتى ندارد.
ما قرنهاست که بیمارى دیابت را مىشناسیم. دستگاه کنترلکننده قند خون و ترشح انسولین آنچنان متراکم و پیچیده طراحى شده که در صورت بروز هرگونه آسیب، ترمیم مهندسى آن از توان علمى مهندسى بشر فراتر است. از اینرو، پزشکى همراه با ظرفیتهایى که مهندسى پزشکى در اختیار آن قرار داده قادر به بازسازى یا ترمیم دستگاه بسیار پیچیده کنترل قند خون نیست و روشهاى درمان صرفا به کنترل میزان قند در خون محدود مىشود؛ که این در حقیقت، پرداختن به معلول است و نه علت. از اینرو، بیمارى دیابت امروز نیز قابل درمان نیست. در حقیقت، درمان در این مورد بیشتر به معناى کنترل بحران است و نه ترمیم نظام مهندسى بسیار پیچیدهاى که کنترلکننده قند خون است. در گذشته براى این منظور مواد طبیعى به کار برده مىشد و امروز بیشتر از مواد ساختنى استفاده مىشود. شاید با توجه به عوارض شدید موادى که به عنوان دارو ساخته مىشود در یک ارزیابى بلندمدت به این نتیجه هدایت شویم که شیوه گذشتگان کنترل دیابت عالمانهتر از روشهاى مرسوم امروزى بوده است!
فرض کنید در ظرفى یک کلیه انسان قرار داده شده و در ظرف دیگرى کلیهاى پس از عبور از چرخ گوشت ریخته شده باشد. آیا ظرفیتهاى پزشکى و مهندسى بشر امروز مىتواند این فاصله را پر کند؟ به خوبى مىدانیم که این یک فاصله شیمیایى نیست. این یک فاصله مهندسى است که سرچشمه آن ابداع و طراحى با ظرفیت و توانایى فوق تصور انسان امروز است. در یک کلیه انسان که در حدود 75 گرم وزن دارد، یک میلیون و سیصد هزار لوله طراحى شده است. کدام مرکز تحقیقاتى در دنیا، امروز مىتواند در طراحى چنین ساختار مهندسى عظیمى نقش ایفا کند؟ کافى است ظرفیتهاى کلیه انسان را با ظرفیتهاى پیشرفتهترین نوع ماشین دیالیز مقایسه کنیم. ساختار آنها را با توجه به شاخصهاى مهندسى مورد قیاس و ارزیابى قرار دهیم. امروز تلاش بسیار براى کاهش وزن و حجم ماشینها صورت مىپذیرد. کلیهها عظیمترین ماشینهاى پالایش هستند که با رعایت حداقلسازى وزن و حجم طراحى و ابداع شدهاند.
توانایى علمى و مهندسى و فناورى انسان امروز باید در رابطه با طراحى و ساخت دستگاههایى که بتواند نیازهاى حیاتى انسان را تأمین کند، سنجیده شود. انسان چند هزار سال قبل نیز در حوزه مهندسى خود شاهکارهاى بدیع ایجاد نموده است. نظرى به اهرام مصر، بازماندههاى تخت جمشید و بناهاى عظیمى که از اقوام و ملل مختلف به یادگار مانده به خوبى نشان مىدهد که در ساخت این آثار شگفتانگیز از ظرفیتهاى مهندسى ویژهاى استفاده شده است. در مورد اهرام مصر مطالب مختلفى عنوان شده است. گروهى از محققان بر این عقیدهاند که عملیات برش قطعاتى از سنگ به وزن 3 الى 15 تن که در ساختمان اهرام از آنها استفاده شده است با فناورى بسیار پیشرفته امروز نیز امکانپذیر نیست. از اینرو، بر این باورند که موجودات فضایى در کار ساختمان این آثار حضور داشتهاند! زیرا خلق چنین آثارى حتى با ظرفیتهاى مهندسى امروز نیز بسیار بسیار دشوار و بلکه غیرممکن به نظر مىرسد. انسان چند هزار سال قبل که در طراحى و خلق آثار بسیار بدیع توانایى خود را در تاریخ به یادگار گذاشته است، قادر نبود ساختارى نظیر دانه گندم را طراحى کند که نیاز او را به غذا تأمین نماید. انسان امروز نیز که قادر است برجهاى رفیع بنا نماید و رایانههایى با ظرفیت بالا و پرسرعت را طراحى کند، از طراحى و ساخت ساختارى نظیر دانه گندم ناتوان است. البته ما در اینجا نمىخواهیم به تحقیر ظرفیتهاى مهندسى انسان بپردازیم، لیکن مىخواهیم این حقیقت را شفاف کنیم که چگونگى فناورى که حیات انسان وابسته به آن است، هنوز هم همانند چند هزار سال قبل به صورت راز ناگشوده باقى مانده و افزایش اطلاعات و توانایىهاى مهندسى انسان امروز او را مستغنى و بىنیاز از صنعت الهى نکرده است.
توانایى انسان امروز در محدوده مهندسى بشرى نباید ما را از این حقیقت بزرگ غافل نماید که این توانایى به هیچ وجه از نیاز ما به مجموعه عظیم صنعتى که خداوند سبحان طراح آن است، نکاسته است. با درک این حقیقت بزرگ است که اهمیت بهرهگیرى مطلوب و حفاظت از مجموعههاى گیاهى و جانورى متجلى مىشود. انسان بدون مجموعههاى عظیم طراحىشده در مهندسى حیات پایدار نمىماند و صنعت بشرى در تأمین پایدارى حیات انسان کمترین نقشى ایفا نمىکند. امروز ما شاهد هستیم که صنعت بشر که از طراز بسیار پایینترى نسبت به صنعت حیات برخوردار است، به دلیل عدم هماهنگى با صنعت حیات و آلوده شدن به اغراض تجارى، به عنوان عامل انهدام تدریجى ساختارهاى حیاتى عمل مىکند.
انسان بر کشتى فضایى به نام زمین مستقر شده و این کشتى فضایى به فرمان خداوند در جغرافیاى منظومه شمسى در مدارى، یعنى تا سرآمدى معین، شناور است. این کشتى فضایى با سرعتى معین حول محور خود حرکت مىکند و این سرعت، تعیینکننده طول شبانهروز است. اگر سرعت زمین به طور قابل ملاحظهاى کاهش یابد طول شب و روز، تغییر قابل ملاحظهاى خواهد یافت و محاسبات انجام شده نشان مىدهد انرژى لازم براى تأمین حرکت دورانى زمین برابر است با ظرفیت تولید انرژى کلیه نیروگاههاى مستقر بر زمین براى زمانى برابر با 20 میلیارد سال. از این مقایسه مىتوان به عظمت صنعتى که تأمینکننده نیازهاى حیاتى انسان است راه گشود. دانش بشر در قیاس با عظمت این صنعت بسیار اندک است. بدون پندارگرایى و با استناد به شواهد متقن، این سؤال را در برابر محققان مطرح مىکنیم: این انرژى عظیم چگونه تأمین مىشود؟ ما یک سفینه کوچک را در مدار زمین قرار مىدهیم و آن را مظهر پیشرفتهترین طراز فناورى و صنعت بشر مىدانیم. چرا در برابر صنعتى که میلیونها بار از صنعت بشرى متعالىتر است با رویکردى ناصواب و ضلالتبار الگوهاى موهومى را جایگزین قضاوت عقلى مبتنى بر معیارهاى مهندسى مىکنیم؟ عصر حاضر گرچه به عصر اطلاعات شهرت یافته است، لیکن ما در اولین مراحل شناخت فناورى حیات قرار گرفتهایم و قطعا آنچه مىدانیم در مقابل آنچه نمىدانیم بسیار بسیار اندک است. کلامِ مشهور سقراط حکیم امروز بیش از زمان او مصداق دارد: «من دانستم که چیزى نمىدانم. دانش ما همانند جزیره کوچکى است بر اقیانوس مجهولات.»
نظریه تکامل و قرآن کریم
نظریه تکامل با مبانى و روشهاى مرسوم در علوم تجربى به دست نیامده است. روش علوم تجربى مشاهده، آزمون و تجربه است. زمانهاى بسیار طولانى مورد نیاز در نظریه داروین براى اثبات نظریه تکامل با عمر محدود انسان قابل پیگیرى نیست. به نظر مىرسد داروین با الهام از تعالیم تلمود کتاب بسیار مهم یهودیان،18 این نظریه را ارائه داده باشد. ویل دورانت در تاریخ تمدن به نقل از تلمود نقل کرده است: «بشر نسب از آدم دارد. با اینهمه آدمى نخستین بار مانند جانور با دم آفریده شد و تا نسل ادریس (خنوخ) چهره آدمیزادگان به بوزینه شباهت داشت. آدمى آمیزهاى از روح و جسم است؛ روحش از خداست و جسمش از خاک.»19 در توحید مفضل از امام صادق علیهالسلام نقل شده: خداوند میمون را در شکل انسان آفریده که براى انسان عبرتى باشد و بداند که خدا در عقل و ذهن و نطق او را برترى داده است.20 اگرچه تفاوت بین این دو دیدگاه، اساسى است و به رغم اشکالات فراوان وارد بر نظریه تکامل، برخى از متفکران اسلامى و غیراسلامى و مفسّران قرآن کریم این نظریه را بدون توجه به ضعفها و مشکلات و آثار بسیار مخرّب فرهنگى و اجتماعى آن پذیرفتهاند. جالب اینکه هم طرفداران تکامل انواع و هم منکران آن، براى اثبات مقصود خویش و تحت تأثیر عقیده خود به آیاتى از قرآن کریم استدلال کردهاند که البته کمتر ارتباطى با مقصود آنها دارد. در ذیل به برخى از آنها اشاره مىشود:
نظریه علّامه طباطبائى: انسان نوعى مستقل است (نه تحولیافته از نوعى دیگر نظیر میمون): علّامه طباطبائى در تفسیر المیزان به دنبال بحث از خلقت آدم و خلقت حضرت عیسى علیهالسلام و بعد از بحث و تفسیر آیه شریفه«یَا بَنِی آدَمَ لاَ یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُم مِّنَ الْجَنَّةِ یَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیُرِیَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا» (اعراف: 27) (اى بنىآدم! زنهار که شیطان شما را دچار فتنه نسازد، همچنانکه پدر و مادرتان را از بهشت بیرون کرد و لباسشان را از تنشان کند، تا عورتشان نمودار شود) و آیه شریفه «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلآئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إَلاَّ إِبْلِیسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِینا قَالَ أَرَأَیْتَکَ هَـذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إَلاَّ قَلِیلاً» (اسراء: 61ـ62) (و آن زمان که به ملائکه گفتیم بر آدم سجده کنید، پس همگى سجده کردند مگر ابلیس، که گفت: آیا بر کسى سجده کنم که تو او را از گل آفریدى؟ و اضافه کرد: به من بگو آیا این موجود خاکى را بر من برترى دادهاى؟ اى خدا، اگر تا قیامت عمرم دهى ذریه و نسل او را از راه به در خواهم کرد، مگر اندکى از آنان را) و نیز آیه «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیرًا وَنِسَاء...» (اسراء: 1) مىفرماید:
با این معنا که جنس بشر به اعتبارى آدم نامیده شود و یک فرد از این جنس هم به اعتبارى دیگر آدم خوانده شود نمىسازد و نیز با این معنا که خلقت بشر به اعتبارى به تراب نسبت داده شود و به اعتبارى دیگر به نطفه، هیچ سازگارى ندارد، مخصوصا آیه شریفه: «إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثِمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ...» (آلعمران: 59) که صریح در این است که خلقت آدم مانند خلقت عیسى و خلقت عیسى مانند خلقت آدم خلقتى استثنایى است و اگر منظور از کلمه «آدم» آدم نوعى بود، دیگر تشبیه خلقت عیسى به آن معنا نداشت؛ چون خلقت عیسى «خارقالعاده» بود و خلقت نوع بشر به طور «عادى» است و صاحبان این احتمال از نظریه از حد اعتدال و میانهروى به حد تفریط گراییدهاند، همچنانکه زینالعرب، یکى از علماى اهلسنت، به سوى افراط گراییده و گفته است: اعتقاد به خلقت بیش از یک آدم، کفر است (یعنى آنقدر پاىبند به فردیت شخص آدم شده که حاضر نیست آدمهاى متعدد در نسلهاى متعدد را بپذیرد، با اینکه طبق روایات و نیز کشفیات اخیر، آدمهاى بسیارى بودهاند که هریک سر سلسله نسل خود به شمار مىآیند).
... آیاتى که گذشت، براى اثبات این مطلب کافى است و نیازى به دلیل دیگر نیست؛ براى اینکه همه آنها، «نسل بشر متولد شده از نطفه را» منتهى به دو فرد از انسان به نام «آدم» و همسر او «حوا» مىدانند و درباره خلقت آن دو صراحت دارند به اینکه از تراب بوده، در نتیجه، جز این را نمىتوان به قرآن کریم نسبت داد که پس انسانیت منتهى به این دو تن است و این دو تن هیچ اتصالى به مخلوقات قبل از خود و همجنس و مثل خود نداشتند، بلکه بدون سابقه حادث شدهاند. و آنچه امروز نزد دانشمندان زیستشناس درباره طبیعت انسان شایع است این است که اولین فرد انسان فردى تکامل یافته بوده؛ یعنى در آغاز انسان نبوده بعد در اثر تکامل انسان شده است، و مخصوصا این فرضیه؛ یعنى اینکه «انسان قبلاً یک فرد حیوان بود و با تکامل انسان شد»، هرچند به طور قطع مورد قبول و اتفاق همه دانشمندان نیست و به اشکالهاى بسیارى برخورده و به صورتهاى مختلف بر آن اعتراض کردهاند، و لیکن اصل فرضیه، یعنى اینکه انسان حیوانى بوده، و در اثر تکامل انسان شده، مطلبى است مورد تسلیم و قبول همه و تمام مسائل و بحثهایى را که درباره طبیعت انسان کردهاند بر اساس این فرضیه بنا نهادهاند؛ چون تفصیل فرضیه آنان بدین قرار است که: زمین در آغاز قطعهاى جدا شده از خورشید بوده، و از آن منشعب شده، و در آن ایام در حال اشتعال، و چون فلزات ذوب شده مایع بوده، و به تدریج و در تحت عواملى شروع به سرد شدن کرده، و پس از سرد شدن بارانهاى سهمگینى بر آن باریده و سیلهاى مهیبى بر روى آن جریان یافته، و از تجمع آن سیلها در نقاط گود زمین دریاها پدید آمده، و سپس ترکیبات آبى و زمینى پدیدار گشته، و پس از آن گیاهان آبى و بعد از تکامل یافتن گیاهان و مشتمل شدنش بر جرثومههاى حیات، ماهى و سایر حیوانات آبى پدید آمده، و آنگاه ماهى بالدار پیدا شده که هم در آب زندگى مىکرده و هم در خشکى، و آنگاه حیوانات صحرایى و در آخر انسان موجود گشته، و همه این تحولات از راه تکامل صورت گرفته، تکاملى که بر ترکیبات موجود زمین در مرتبه سابق عارض گشته، به این معنا که ترکیب موجود در زمین، با تکامل از صورتى به صورت دیگر درآمده است؛ نخست گیاه پیدا شده، و بعد حیوان آبى و آن گاه حیوان ذو حیاتین، و سپس حیوان صحرایى و در آخر انسان. دلیل همه اینها کمال منظمى است که در نهاد و ساختمان موجودات مشاهده مىشود، و پیداست که موجودات طورى منظم شدهاند که از نقص رو به کمال بروند، تجربههاى پى در پى در موارد جزئى از تطور و تحول نیز دلیل دیگر بر این معناست. در اینجا ممکن است سؤال شود که منظور از این فرضیه چه بوده؟ جواب این است که مىخواستهاند خواص و آثارى را که قبلاً در نوع انسانى نبوده و بعدا پیدا شده توجیه کنند، اما دلیل بخصوصى که فقط این فرضیه را اثبات کند و سایر فرضیهها و محتملات مسئله را نفى نماید نیاوردهاند، با اینکه فرض تباین این نوع با سایر انواع فرضى است ممکن، و هیچ اشکالى متوجه آن نیست. آرى، ما مىتوانیم نوع بشرى را پدیدهاى مستقل و غیر مربوط به سایر انواع موجودات فرض کنیم، و تحول و تطور را در «حالات» او بدانیم نه در «ذات» او، و این فرضیه علاوه بر اینکه ممکن است مطابق تجربیات نیز باشد؛ چون ما تجربه کردهایم که تاکنون هیچ فردى از افراد این انواع به فردى از افراد نوع دیگر متحول نشده، مثلاً هیچ میمون ندیدهایم که انسان شده باشد، بلکه تنها تحولى که مشاهده شده در خواص و لوازم و عوارض آنها است. فرضیه تحول انواع تنها و تنها فرضیهاى است که مسائل گوناگونى را با آن توجیه مىکنند و هیچ دلیل قاطع بر آن ندارند، پس حقیقتى که قرآن کریم بدان اشاره مىکند که انسان نوعى جداى از سایر انواع است، هیچ معارضى ندارد و هیچ دلیل علمى بر خلاف آن نیست.21
ادلّه طرفداران نظریه تکامل انواع
در مقابل، از آیات مهمى که طرفداران نظریه تکامل به آن استناد و استدلال کردهاند آیه 45 سوره «نور» است: «وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِن مَّاء فَمِنْهُم مِن یَمْشِی عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُم مِن یَمْشِی عَلَى رِجْلَیْنِ وَمِنْهُم مِن یَمْشِی عَلَى أَرْبَعٍ یَخْلُقُ اللَّهُ مَا یَشَاء إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.»مؤلف کتاب قرآن و تکامل مىنویسد:
کلمه «دابه» به معناى جنبنده است. این کلمه معمولاً به تمام حیوانات متحرک اعم از آنهایى که در آب و یا در هوا زندگى مىکنند اطلاق گردیده است... . اضافه شدن کلمه «کل» به «دابه» با توجه به آنکه کلمه مزبور براى شمول و استیعاب به کار مىرود. عمومى بودن مفهوم دابه را براى کلیه حیوانات خاکى و آبى محقق مىدارد. بنابراین، از جمله «وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِن مَّاء» که کلیه جنبندگان از آب مخصوص و نامعلومى ـ چون کلمه ماء بدون الف و لام استعمال گردیده است ـ آفریده شدهاند و سپس تغییراتى در خلقت آنها به وجود آمده است.22
وى سپس با تشریح و تجزیه آیه مبارکه فوق مىنویسد: «آنچه از توجه به حروف "فا " و "من " و ضمیر "هم " منظور در ابتداى آیه مستفاد این است که پس از خلقت اولیه جانوران، و با گذشت زمانى دراز، تنوع زیاد در اعقاب جنبندگان اولیه پیدا شد و از میان آنها اقسامى راهرو براى زندگى بر روى زمین آماده گردیدند.»23
و براى نمایش اصل پیوستگى در جهت ارتقا و تکامل که میان حیوانات مذکور در آیه برقرار است، کلمه «من» به جاى موصول «ما» به کار رفته است... و کلیه این حیوانات در یک نوع سیر تکاملى قرار دارند که غایت آن پستانداران و در رأس آنها انسان ذىشعور قرار دارد. پس استعمال کلمه «من» براى هر دسته از این حیوانات به اعتبار پیوستگى آنها به یکدیگر و بستگى غایى آنها به خلقت انسان ذىشعور و شاید به علت آنکه چون همه در مسیر تکامل و وصول به مقام اعلاى عقل مىباشند بوده است. با این توضیح، مفهوم ارتباط نسلى و تکامل تدریجى که در میان اقسام مختلف موجودات زنده وجود دارد و امروز جزء مسلمات علمى مىباشد توصیفى براى کلمه «من» موصوله است که در آیه منظور از قرآن کریم استعمال شده است. در آیه مورد بحث و در بسیارى از آیات دیگر قرآن، موضوع تغییرات تدریجى موجودات زنده و اتصال و تنوع آنها به عنوان امرى مستمر و پیوسته یاد شده است. علم امروز هم از روى قرائن گذشته حقیقت این گفتار را نمایان ساخته و بدین وسیله خضوع ما را نسبت به آفریدگار این نظم استوار افزون مىکند. در آیه 4 از سوره جاثیه مىفرماید:«وَفِی خَلْقِکُمْ وَمَا یَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آیَاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ» و در خلقت شما و آنچه از انواع جانوران پراکنده مىشود نشانههایى براى اهل یقین است. اولاً، با استعمال فعل مضارع «یَبُثُّ» در آیه شریفه، امر تنوع جانوران به وضع فعلى نمىگردد. ثانیا، موضوع خلقت انسان و تنوع و پراکندگى جانوران را از جمله آیات الهى مىداند که غور و تحقیق در مورد آنها براى ازدیاد یقین لازم و پرفایده مىباشد. در ذیل آیه 45 از سوره شریفه «نور» (آیه مورد بحث) ذکر جمله«یَخْلُقُ اللَّهُ مَا یَشَاء»براى رساندن همین مقصود است، همچنین است در آیات دیگر.24
نویسنده:محسن پورمحمد، منبع: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) http://mouood.org/content/view/11642/3/