چکیده
عرفان مسیری است که انسان را به نوعی دیگر از معرفت و شناخت میرساند که با معرفت حسی و ظاهری متفاوت است. به همین منظور باید ابزار دیگری را برای سالک پدید آورد یا در درون او کشف کند تا بتواند راه دستیابی به معرفتی دیگر را هموار سازد.مکاتب عرفانی گوناگون در سراسر جهان همیشه به نوعی معرفت درون بینانه که با شهود قلبی و درونی دریافت میشود، اشاره دارند و برای استفاده از آن تلاش میکنند. همین تلاش، نیاز به برنامه عملی خاصی را پدید میآورد که اگر از سوی خداوند و به واسطه پیامبران به انسان برسد، شریعت نام دارد.بیتردید با پذیرش این که انسان را خالقی دانا و حکیم آفریده که از همه اسرار وجودش آگاه است، باید اعتراف کنیم شریعت الاهی بهترین راه شکوفاسازی استعدادهای نهفته عرفانی است و با عمل به شریعت میتوان به عرفان راستین رسید. از این رو این شریعت به همه پیامبران رسیده است خداوند به حضرت محمد(ص) میفرماید:«شرع لکم من الدین ما وصی به نوحاً و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی ....» آیینی را برای شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود و آنچه را بر تو وحی فرستادیم، به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم.....
سید حیدر آملی رابطه شریعت و حقیقت عرفان را به پوست بادام و روغن بادام تشبیه میکند. اگر این پوست نباشد، آن مغز فاسد و تباه میشود و تازگیاش را از دست میدهد و اگر آن مغز شیرین و تازه نباشد، این پوسته بیارزش است.بزرگان اهل معرفت همواره اصرار دارند که بدون شریعت نمیتوان به مسلک عارفان درآمد و به حقیقت رسید؛ زیرا اگر راه الاهی طی نشود، به جای مکاشفات و مشاهدات رحمانی، اوهام شیطانی به درون انسان هجوم میآورد و فرد به خیال اینکه در عرفان سیر میکند، به دام پندارهای شیطانی فریفته میشود.این مقال بر آن است که بگوید عرفان در صورتی که از شریعت فاصله بگیرد و برنامههای عملی الاهی را به دنبال ایمان به خداوند یکتا و معاد کنار گذارد، پایهای برای استقرار سلطه در جامعه بشری شده و سلطهگران دنیاطلب را بر مردم مسلط میکند.
* * *
امروزه با همه شعارهای زیبا و دلربایی که در جهان به گوش میرسد، همچنان سلطهگری در زندگی بشر باقی است.نیروی استکباری حیات طبیعی معاصر با هوشمندی تمام، نقاط ضعف خود را شناسایی کرده است و برای ترمیم و تقویت آن اقدام میکند. اما این وصله پینهها تا عمق مبانی مدرنیسم پیشرفته و وضعیت پستمدرن را رقم زده است.
در دهههای اخیر مهمترین جریانی که برابر تمدن غرب جلوه کرده و نشانگر کاستیهای بنیادین در مبانی مدرنیسم بوده، جریان معنویتگرایی و بازگشت به دین است.
در این بین، معنویتی دروغین و فریبنده پدید آمد تا بحران معنویت را در زندگی مادیگرایانه اهالی تمدن غرب برطرف سازد. عرفان پست مدرن کارکردهایی دارد که در نهایت، تحکیم و تداوم شرایط سلطهگرانه و سلطهپذیرانه حیات طبیعی معاصر است.
بنای این پژوهش، نقد ساختار درونی (مبانی و شاخصهای) عرفانپست مدرن است که هرگز قصد تطبیق ندارد؛ ولی از آنجا که سوگوارانه بعضی از متدینان، روش این عرفان را که مدیتیشن است، بر نماز تطبیق میدهند و با آن مقایسه میکنند، در بخش دوم مقاله چند سطر به تفاوتهای نماز و مدیتیشن اشاره شده است.
بخش اول: مبانی عرفان پست مدرن
پست مدرنیسم
پستمدرن، دوران یا مرحلهای است که بنیانهای عصرمدرن به چالش میرود و مورد تردید و پرسش قرار میگیرد. بحران مدرنیته، پستمدرنیته نامیده میشود .
دوران مدرن با رنسانس آغاز شد. آنگاه که نویسندگان و هنرمندان و دانشمندان موفق شدند تا سلطه متحجرانه قرون وسطایی را که به نام دین و خدا بر مردم روا داشته میشد، کنار بزنند و با صدرنشین کردن انسان و ارج گذاشتن به اندیشهها، آرزوها وتمایلات و تمنیات بشری، طرح دیگری برای زیستن دراندازند.
در دوران مدرن، مردمان غرب کوشیدند تا اندیشه و تلاش خود را برای برآوردن آرزوها و ارضای تمایلات طبیعی بهکار گیرند و برای رسیدن به بهشتی در زمین به راه افتادند؛ اما هر چه رفتند نرسیدند و در همین جا بود که از خود پرسیدند: آیا درست میاندیشیدیم؟ آیا راهی که پیمودیم درست بود؟ چرا با کنار گذاشتن دین و ماورایطبیعت به آرامش و آزادی نرسیدیم، بلکه پریشان و آشفته شدیم؟ چرا با دانش و تکنولوژی به رفاه نرسیدیم؟ بلکه در یک قفس آهنین اسیر شدیم؟ در خلال این تردیدها حتی گروهی مدرنیته را «کسوف عقل» خواندند. این پرسشها وضعیت پستمدرن را پدید آورد.
مدرنیته بر خود بنیادی خرد جزئی انسان استوار بود؛ خردی که در پی کشف حقایق متعالی عالم نیست، بلکه در جستوجوی رسیدن به حداکثر کامیابی در دنیا است . بنابراین لذتگرایی، زرسالاری، نفی دین و شریعت، حسگرایی روششناختی و تجربهگرایی معرفتشناختی و بسیاری از مقولات دیگر را میتوان به عنوان مبانی مدرنیته معرفی کرد. اما از همه مهمتر، سه اصل انسانگرایی (اومانیسم)، دنیاگرایی (سکولاریسم) و عقلگرایی (راسیونالیسم) است. در این میان، همه مبانی اصلی و غیر آن، همچنان در وضعیت پستمدرن باقی است و فقط عقلگرایی، یعنی عقل جزئی و مادی که برای ارضای تمایلات و برآوردن تمنیات دنیایی انسان بهکار میآید، مورد تردید قرار گرفته است. خود بنیادی انسان به عنوان فاعل شناخت با عقل جزئی متزلزل شده اما هنوز این بشر زمین خورده،خود بنیادی خویش را ترک نکرده است، بلکه راههای غیر عقلی را برای جبران کاستیهای خرد مادی در برآوردن آرزوهایش بهکار آورده و میآزماید.
عرفان پستمدرن تلاشی است تا ساکنان خیابان شلوغ مدرنیته، مقداری از رنجها و پریشانیهای خود را کاهش دهند و تا حدودی لذت آرامش درونی را بیابند و با متوقف کردن جریان عقل جزئی و ذهن پر مشغله، نوعی معرفت درونی و شهودی را تجربه کنند.
در این گیر و دار، غرب به مرامهای معنوی شرق روی آورده و برنامههایی را براساس مبانی تمدن غرب طراحی کرده است.
عرفان پست مدرن که مهمترین مبلغ آن در غرب، «ماهاریشی ماهش» نام دارد، نوعی از هندوئیسم است که با برخی آموزههای بودیسم ترکیب شده و به نام مدیتیشن متعالی (Transcendental Meditation) با نام مخفف (TM) ارائه شده است. در این عرفان مراقبه، تمرکز، آرامش، رهایی از رنج زندگی وجود دارد، اما آموزههای ماورای طبیعی هرگز. از یک سو هندوئیسم و بودیسم و از سوی دیگر اومانیسم و سکولاریسم به عنوان مبانی این عرفان قابل طرح است.
هندوئیسم
هندوها دین خود را آیین ازلی میدانند و پیامبری برای آن نمیشناسند. اصول اعتقادی، آیینها و خدایانی که در هند وجود دارد، فراوان است و در کتابهای تاریخ ادیان و تاریخ فلسفه شرق صفحات بسیاری به بررسی آنها اختصاص یافته است. بنابراین، آنچه برای این پژوهش مفید است، شرح بعضی مفاهیم کلیدی این مرام عرفانی است که در ذیل میآید:
1. برهمن: او خالقی است که در آغاز جهان وجود داشته و در مرکز همه موجودات و خدایانی است که کل جهان هستی را بهوجود میآورند و خدایان دیگر مانند خدای آتش (آگنی) و خدای باد (وایو) فرمانبردار او هستند.
پل دوسن میگوید:« برهمن علت ماقبل زمان است و جهان به منزله معلولی است که از آن ظاهر شده است. اتصال باطنی عالم به برهمن و یگانگی آن با ذات برهمن موجب شده است که آفرینش توسط او و از ذات او به وقوع پیوندد.»
بنابراین برهمن ذات مطلق و واحد الاهی است که همه جهان در او و او در همه جهان است و در این هویت است که توحید کامل را در سطح وحدت وجود مشخص میسازد.
2. آتمن (Atman) و جیوه (Jiva) :جیوه روح فردی است که زندگی هر فرد در گرو آن است. این روح فردی حقیقتی، بیکران و نامتناهی است که در بند تعینات محدود شده است و در صورتیکه از این تعینات و حدود رها شود و به برهمن پیوندد، آتمن نامیده میشود.
روح فردی بر اثر محدودیتهایی نظیر همراهی با تن دچار مشکل شده و از حقیقت متعالی خود در مقام آتمن و این همانی با برهمن فرو میآید.
آتمن، نور درونی انسان است که در دل جای دارد و همان پوروشه است که از دانایی تشکیل شده است. … آتمن واقعاً برهمن است که از درک … تشکیل شده است.
در کتاب مقدس هندوها اوصاف و ستایشهایی که برای برهمن ذکر شده، برای آتمن یعنی حقیقت انسان نیز آمده است.
« آنکه او در زمین جای دارد … در آبها … در آتش … در جو … در نسیم… در آسمان… در آفتاب… در چهار سوی افلاک… در ماه و ستارگان… در ظلمات…. در نور…. آنکه در همه چیز سریان دارد و با این همه، غیر از همه چیز است.
آنکه ناشناخته همه را انجام میدهد، آنکه در پیکر همه چیزها است، آنکه از درون همه چیز را در ید، اختیار دارد او روان تو است، مراقب درونی و جاودانه. او است بینای نادیده و شنوای ناشنیده و اندیشمندی که اندیشه را بر کنه او راهی نیست و فهمیدهای که فهم را بر او دستی نه و با این همه غیر از نادیده… ناشنیده… ادراک ناشونده است… او روان تو است، مراقب درونی و جاودانی.»
در این مکتب عرفانی دو جمله معروف است: «تو آن هستی» و «من برهمن هستم». اوپانیشاد، اساتید و مفسران بزرگی داشته است که یکی از برجستهترین و تأثیرگذارترین آنها، شانکارا است. او مقام آتمن را حتی از آناندا (ananda) مبرا میداند. آناندا وجد و شادی در مقام سرمدیت ولایتغیر و بلاتعین هستی است. اصل واقعی عالم و ذات نامتناهی برهمن است. شانکارا، آتمن را از آناندا که وجه توصیف شده و تجلی یافته برهمن است، برتر میداند؛ زیرا برای برهمن وجهی مستور قایل است و آتمن را در آن مرحله نیز با برهمن یگانه میداند. اصل همسانی و یگانگی آتمن- برهمن، یکی از آموزههای بنیادین عرفان هندویی و اوپانیشادها است که همه هندوشناسان و مفسران اوپانیشاد بر آن تکیه دارند؛ یعنی کشف این حقیقت که آتمن همان برهمن است. نیروانا (nirvana) به معنای فنا و اوج سلوک عرفان هندویی است. شانکارا مینویسد:
« من واقعا برهمنم یکی بدون دومی، بدون لکه، حقیقت بدون آغاز، ورای تصوراتی چون تو یا من، این یا آن، جوهر لذت و سرور ابدی، حقیقت اعلا»
بنابراین در هندوئیسم به ویژه فرقه سمارتو، برهمن (Smartava Brahman) که شانکارا پایهگذار آن بود، حقیت همان برهمن – آتمن است و هرچه غیر از آن توهم است.
3. مایا (Maya): از نظر لغوی به معنای «نَه آن» است و اصطلاحاً به وضعیت توهمی و فریبندگی جهان گفته میشود؛ اینکه در زندگی روزمره، برهمن و عظمت آتمن فراموش میشود و هر چیزبه طور مستقل از برهمن بهنظر میرسد. مایا «عبارت است از چیزی که در تاریکی جهل قرار دارد و در روشنی نور دانش راستین نیست.»
4. سامسارا (Samsara): به معنای تناسخ یا تولدهای مکرر در دنیا و بازگشت به این جهان پس از مرگ و تحمل رنج زندگی مجدد است. تا وقتی انسان خود را از مایا رها نکند و به این حقیقت پی نبرد که جهان از برهمن است و به خودیخود چیزی نیست، در گیرودار زندگی و مرگهای متوالی اسیر بوده و به این جهان باز میگردد.
5. موکشا (Moksa): به معنای رهایی و نجات از کارما است. اگر معرفت انسان از مایا رها شود، زندگی او نیزاز چرخه کارما خارج میشود و روح فردی (جیوه) به روح کلی (آتمن) تبدیل شده و به برهمن میپیوندد. در این وضعیت، دیگر علتی برای بازگشت به این جهان وجود ندارد.
6. کارما (Karma): به معنای کار و انجام وظیفه است و در متون مقدس هندی (وداها) به اعمالی که در مراسم مذهبی انجام میشود، مانند قربانی، نذورات، خواندن سرودهای مذهبی و گفته میشود.
7. جنانا (Jnana): به معنای دانایی و فرزانگی است. هدف از انجام عبادات و مراسم و مناسک مذهبی در هندوئیسم، رسیدن به دانایی و شناختی است که براساس آن، حقیقت یکتای «آتمن – برهمن» شناخته و «موکشا» حاصل میشود.
شانکارا در تفسیر یکی از بخشهای اوپانیشاد، بین طریق کارما برای رهایی و جنانا تفاوت قایل شده است و مینویسد:
«این دو طریق که تمام اصول «ودا» برآن بنا شده، عبارت است از: راه کردار و انجام تکالیف شرعی که خاصیت آن، تعلق به عالم است و دیگری، راه نهی از کردار که خاصیت آن، تجرد ورهایی از قیود عالم است.»
شانکارا معتقد است که باید برهمن را در مقام نفس فردی شهود کرد و شناخت؛ ولی عبادات و مناسک ما را به سویی میبرد که آن را بیرون و برتر از خود انکاریم و فقط او را بپرستیم، نه اینکه بشناسیم. او تصریح میکند که پرستش «اوپانسه» با شناخت «جنانا» تفاوت دارد و بهتر است که بهدنبال رهایی از راه شناخت باشیم و عبادت و شریعت را کنار گذاریم. البته او بهجای عبادت، ریاضت، آوارگی و ترک دنیا را پیشنهاد میکند، نه تنها عبادت را کنار گذاریم بلکه همه چیز این جهان را کنار گذاریم تا به رهایی از چرخه تناسخ، تولدها، رنجها و مرگهای دوباره برسیم.
بودیسم
بودا به معنای «روشن» لقب شاهزادهای است که از خانواده و زندگی خود دست کشید و برای جستوجوی حقیقت به مرکز راهبان پناه برد. او پس از آموزشهایی که از مرشدان هندویی خود فراگرفت و پس از مراقبههای سخت و طولانی، بودیسم را پایهگذاری کرد.
او قرن ششم پیش از میلاد مسیح در دورانی میزیست که اعمال و عبادات هندویی چنان دشوار و پیچیده شده بود که برای عدهای و تنها با کمک روحانیان و برهمنان انجام آن امکان داشت؛ از این رو در طریقت بودا که واکنشی به این شرایط بود، نه از برهمن و خدایان خبری است و نه از عبادت و شریعت اثری. بودا که شاید بتوان او را اصلاحگری در هندوئیسم دانست، میکوشد جهانبینی و مرامی را پیش نهد که در آن، انسان در تلاش است تا به منظور رهایی خود از رنج دنیا، حقیقتی درونی را کشف کند. در اینجا نیز میکوشیم با بررسی چند مفهوم کلیدی در این مکتب تا حدودی پرتو بر چهره آن اندازیم.
1. دوکا (Duhkha): به معنای رنج است که چهار حقیقت شریف را بودا درباره آن بیان کرده است.
یک. رنج در هر جای دنیا وجود دارد.
دو. رنج به زنجیره علتهای دوازدهگانه مربوط است.
سه. توقف یا پایان رنج ممکن است.
چهار. راههای هشتگانهای برای پایان رنج و رهایی انسان وجود دارد.
2. دارما (Dharma): زنجیرهای از علل دوازدهگانه است که ازنادانی(اویدیا: Avidya) آغاز میشود تا تناسخ و زندگیهای پی در پی که در رنج ادامه مییابد. این حلقههای دوازدهگانه عبارت است از: نادانی، کرمهسازها (زمینه و ظرفیتی برای توهم پایداری و واقعیت جهان)، دانستگی [کاذب]، نام و شکل [اصالت جهان فانی]، حواس، تماس، احساس، تشنگی و تمنا، دلبستگی، وجود یا شدن [استعداد بازگشت به این جهان پس از مرگ]، تولد دوباره، رنج. «سوبندو» توضیح میدهد که چون در زندگی پیشین درباره معنای عظیم وجودمان نادان بودیم، تمایلاتمان را آزاد میگذاشتیم و از همینجا کرمهسازها دانستگی ذهنی یا وهمی را برای ما ذخیره کرده و به شکلها، نامها و حواس گرفتار شده و اسباب تولد دوباره را فراهم کردیم دارما در بودیسم از اهمیت والایی برخوردار است تا جائی که بودائیان آن را نام مکتب خود میدانند؛ زیرا کل آموزههای بودیسم در آن است. اگر رنج میکشیم برای دارما است و راه نجات هم شناخت آن است.
3. نیروانا (Nirvana): وضعیتی است که «دارما» شناخته شود، مثل سراب هنگامی که به نزدیک آن میرسی و شاید فنا تا حدودی آن را بیان کند. ولی به هر حال قابل توصیف و شناخت ذهنی نیست،چون از سنخ دیگر است.
بودائیان سه نوع شناخت را معرفی میکنند:
«پرکلپیته» یا دانستگی موهومی که در دارما وجود دارد. ریشه آن نادانی و میوهاش رنج است.
«پرتنتره» یا دانش تنیده شده برای کسی که هنوز به روشنشدگی (بودهی) نرسیده و شامل اعتقادات واعمال مذهبی میشود. کسی که میکوشد به روشنی برسد و به تامل وریاضت میپردازد، از این نوع دانایی بهرهمند است.
«پرگیا» که با درک تهی بودن (شونیتا) و پوچی دارما در حالت نیروانا پدیدار میشود. وقتی بفهمی این جهان هیچ بر هیچ است و از زنجیره دارما رها شوی، تهی بودن و خلأ را از درون یافته وسه اصل بودایی را کشف میکنی.
یک. همه چیز ناپایدار است.
دو. همه چیز رنج است.
سه. هیچ چیز ذات ندارد.
4. دیانا (Dhyana): به معنای مراقبه، تمرکز، تاملدرونی و انتظار گشایش درون است که در انگلیسی «maditation» نامیده میشود.
بودا برای رهایی از رنج دارما مردم را به هشت راه نجات توصیه میکرد: دیدگاه درست، قصد درست، سخن درست، اعمال درست، امرار معاش درست، کوشش درست، توجه درست، تمرکز درست. که شش مورد اولیه مقدمهای است برای دو مورد اخیر، یعنی توجه و تمرکز درست که در دیانا صورت میگیرد و رسیدن به پرگیا و نیروانا را میسر میسازد. بودا پیشنهاد کرد که به جای شریعت دشوار و پیچیده آن دوران هندوها، راه میانهای در زندگی پیش گرفته شود و بیشتر به مراقبه و تمرکز پرداخته شود؛ زیرا راه نجات انسان این راه است.
«گودهپاده» استاد شانکارا این دیدگاه را که رنج انسان به سبب جهل است و برای رهایی آن باید به دیانا پرداخت و به فراشناخت (پرگیا) و نیروانا رسید به هندوئیسم وارد کرد و شانکارا با تطبیق این نظریات با آموزههای اوپانیشادها، مکتب «سمارتوبرهمن» را پایهگذاری کرد و ماهاریشیماهش که پیرو مکتب شانکارا است، برای تعلیم و ترویج بعضی آموزههای این مرام معنوی که عرفانی بدون شریعت و مبتنی بر اومانیسم و سکولاریسم است، تلاش میکند.
هدف ما از مرور آموزههای بودیسم و هندوئیسم نه برای نقد این دو، بلکه به منظور شناخت ریشههای عرفان پست مدرن و نقد عمیق و آگاهانه آن است.
اومانیسم
اومانیسم به معنای اصالت انسان یا انسانگرایی، نوعی رویکرد به منزلت و ارزشهای وجودی انسان است که در برابر تحقیرهای کلیسای قرونوسطا بر انسان در نیمه دوم قرن چهاردهم در ایتالیا، شکل گرفت. «اومانیسم، پارسایی تنگنظرانهای را که کلیسا مقرر میداشت، تاب نمیآورد، نمیخواست از طبیعت به عنوان دامی فریبنده بهراسد، نمیخواست نفس را پلید به شمار آورد و فضیلت را تنها در ترک زاهدانه زندگی بیابد. آموزه کلیسای قرون وسطا اعتقاد به گناهکاری ذاتی بود. (اعتقاد به اینکه روح و جسم به کلی از یکدیگر جدا هستند و چون آدمی جز از راه جسم توانایی نمایش روح را ندارد، گناهی اجتنابناپذیر را به دوش میکشد. [و آمرزش این گناه با رنج و زهد میسر است، چنان که عیسی رنج کشید]) اما آموزه اومانیسم، پاکنهادی ذاتی بود.»
ارج نهادن به منزلت انسان در این جهان و انکار تمایز ارزشی میان جسم و روح و دنیا و آخرت به این نتیجه میرسد که تمایلات بشری در حیات طبیعی و دنیایی ارزشمند و قابل توجه است و از همین جا است که بذر سکولاریسم و دنیاگرایی در زمین اومانیسم کاشته و روییده میشود.
حذف تمایز ارزشی میان جسم و روح و شهر زمینی و شهر آسمانی، دو صورت را بر میتابید: یکی پذیرش ارزشمندی قدسی بودن روح و جسم و کنار گذاشتن مبنای تمایز. دوم پذیرش مبنای تمایز و حذف ماورای طبیعت و کنارگذاشتن اعتقاد به بعد روحانی، خدا، معاد و دین. «البته با توجه به حال و هوای آن روزگار، دشوار بود که اومانیستها خود را مذهب ستیز به شمار آورند.»
در مرحله اول، اومانیستها مذهبی بودند و فقط انتقاداتی از کلیسا داشتند؛ ولی در نهایت دو راه طی شد که «ژاکمارتین» آن را اومانیسم خدا محور و اومانیسم انسان محور نامید. اومانیسم انسان محور سه مرحله را پشت سر گذاشته و امروز به ضد خود تبدیل شده است، یعنی با اینکه هنوز نامی از اومانیسم و حقوق بشر باقی است، ولی به روشنی این واژگان برای رفتارهای ضد انسانی و ضد حقوق بشر بهکار میرود.
مرحله اولی که انگاره اومانیسم گذرانید، آن بود که ریشههای تغذیه کنندهاش را به فراموشی سپرد؛ زیرا در آغاز، اومانیسم با مطالعه آثار یونان باستان نظیر افلاطون و ارسطو و آرزوی بازگشت به آن دوران شکوفایی هنر و اندیشه پدیدار گردید. اما در قرون شانزده و هفده، روند اومانیسم به اینجا رسید که براساس قدرت عقل انسانی تمدنی تازه بسازد. در این دوران هنوز زیر تأثیر رفورمیسم مسیحی عمل میکرد و شاید بتوان آن را دوره طبیعتگرایی مسیحی نامید.
مرحله دوم، قرون هجده و نوزده یا عصر روشنگری بود که خود را از استانداردهای فوق طبیعی جدا ساخت و معتقد شد که باید خویشتن را از خرافات مذهب وحیانی رها کرد و در معرض خوبی و نیکی طبیعی و فطری قرار داد. این دوره خویشبینی بر این آموزه آزموده نشده «روسو» استوار بود که اگر انسان به حال خود رها شود، وضعیت طبیعی عادلانهتر و بهترین زندگی را رقم میزند. چون این پندار نادرست بود و اومانیستها توجه نداشتند که اعتقاد به خدا ضامن هر خیر در زندگی بشر است، مرحله سوم اومانیسم صورت بندی شد.
در مرحله سوم که قرن بیستم را پوشش داد و به قرن بیستویکم نیز رسید، اومانیسم نتیجهای مبنی بر براندازی همه ارزشهای انسانی برای رسیدن انسان برتر به قدرت و سلطه مطلق، زندگی انسانها را در جهان زیر تأثیر دارد. نیچه با اعلام مرگ خدا، مرگ همه ارزشهای انسانی را اعلام کرد و تنها ارزش، رسیدن به قدرت است، آن هم برای کسی که میتواند.
جمع کردن میان انسان و خدا یا فراموشی خدا و ملاحظه انسان به عنوان محور هستی در تفکر هندوئیسم و بودیسم به خوبی وجود دارد. در بودیسم اساساً اعتقاد به خدا وجود ندارد؛ بلکه محور در آن، مرام عرفانی «دارما» یا همان زنجیره علّی است که از جهل آغاز و به رنج ختم میشود که سایه موهوم خود را بر همه جهان زیست انسان افکند و عارف کسی است که با تمرکز و رعایت هشت راه رهایی، حقیقت پوچ آن را کشف کرده و به نیروانا یا فراشناخت (پرگیا) برسد و پوچی و خلأ (شونیتا) را دریابد.
در هندوئیسم نیز نظریه آتمن – برهمن به راحتی هر فاصله و تمایزی را میان انسان و خدا نفی میکند و با مراحل اولیه اومانیسم به راحتی کنار میآید. شانکارا حتی آتمن را به معنای مطلق نفس به کار میبرد و آن را همزمان بر ذات خدا و ذات انسان اطلاق میکند ومیان آنها هیچ تمایزی را منظور نمیکند.
با توجه به این هماهنگیها، عرفان پستمدرن با رگ و ریشه بودایی و هندویی به راحتی میتواند در تمدن غرب بر مبنای اومانیسم جایگاهی پیدا کند.
علاقهمندان به عرفان پست مدرن مدعیاند که در این روش بدون اعتقاد به خدا و شریعت میتوان در درون خود به کاوش و تأمل نشست و نشاط و آرامش معنوی را تجربه کرد.
البته این مطلب اشکالی ندارد، غیر از اینکه این منبع آفرینندگی درونی به هیچ منشأ متعالی و ماورای انسانی متصل نیست. در این مرام معنوی، انسان جدای از خداوند – که میتواند حامی و پشتوانه قدرت انسان باشد – معرفی نمیشود. در حالی که اگر به نامحدود بودن نیروی درون معتقد باشیم، هیچ تبیینی جز اتصال به قدرت خداوند یکتا نمیتوان برای آن یافت. کنارگذاشتن او که قدرت انسان و بلکه همه هستی برای او و جلوه او است، گذشته از اینکه دروغی بزرگ است، ریشههای اومانیسم غربی را نیز آبیاری میکند.
همه انسانها به ضعف و ناتوانیهای خود واقف هستند: اینکه به دیگران محتاجند با یک دگرگونی کوچک بیمار و بستری میشوند و در این دنیای تنگ همواره مجبورند در بین خواستههای خود دست به گزینشی بزنند و هیچگاه نمیتوانند به هر آنچه میخواهند، دستیابند. اینها واقعیاتی است که کسی انکار نمیکند. در این شرایط، ظرفیت شناختی و هوشیاری انسان دو کارکرد میتواند داشته باشد: یا نیروی بیکرانی را ببیند و در پیوند با او بکوشد تا مشکلات را پشت سر بگذارد و ناکامیهای دیگر را به امید کامیابی اخروی و برخورداری از اکرام خداوند تحمل کند یا پرده اوهام را بر همه رنجها بکشد و خود را خلاص کند.
معنویت جدید و عرفان سکولار چون به خداگرایی ملتزم نیست، ناگزیر در بنبست اومانیسم، بهشتی موهوم و راهی خیالی برای خود پرداخته است. در این زندگی رنجخیز دنیا بویژه دشواریها و ناملایمات تمدن جدید، که نمیتواند آن را به تنهایی تحمل کند، به تدریج به این گمان میرسد که همه این عالم یک بازی موهوم است و من با توهم اینکه نیروی مقاومت در برابر این مشکلات و گذر از آنها را دارم، میتوانم رنج و درد خود را کاهش دهم. ولی باید گفت که حل این مشکل تنها با اعتقاد به خدا به عنوان منبع بیکران نور و نیرو در درون و بیرون انسان ممکن است.
سکولاریسم
سکولاریسم با واژگانی نظیر: دنیاگرایی، دینزدایی، جدایی دین و سیاست و عرفی شدن معادلهای فارسی این لغت همراه است.
نخستین بار این کلمه در معاهده وستفالی (Westphali) در سال (1648م.) به کار رفت و مقصود از آن، توضیح و توصیف انتقال زمینهای تحت نظارت کلیسا به زیر اقتدار سیاسی غیر روحانی بود. علاوه بر آن،دیر زمانی بود که کلیسا کشیشانی را که در تشکیلات دینی و رهبانی خدمت میکردند، کشیشهای دینی و آنها که در خدمت جامعه و بیرون از تشکیلات دینی بودند، سکولار یا عرفی مینامید.
بعد از آن به کمرنگشدن برخی از جنبههای دین هم سکولاریسم گفتند؛ برای نمونه نظریه «فروید» که منشأ دین را ناخودآگاه معرفی میکند یا «اگوستکنت» که دین را اساساً مربوط به دوران کودکی و پیش از بلوغ انسان میداند و پیشنهاد میکند که برای گذر از آن دوران و راه یافتن به بلوغ فکری و عصر علم و صنعت، مرام و اندیشه اومانیسم به جای مذهب بنشیند و کارکردهای انجامبخشی را ارائه دهد.
«مارکس»، دین و معنویت را ساخته و پرداخته طبقه سلطهگر بر طبقه زیردست میداند که باید با انقلاب کارگری، ایدئولوژیکمونیسم جایگزین آن شود.
«امیل دورکیم» نیز اتحادیههای صنفی و گروههای اجتماعی را جایگزین خوبی برای دین میداند؛ زیرا آنها میتوانند کارکردهای دین را که هویتبخشی افراد است، به خوبی ارائه دهند. ماکس وبر نیز با طرح نظریه عقلانیت و افسونزدایی از جامعه مدرن به مسأله حذف دین از زندگی بشر توجه کرده است، اما جایگزینی برای آن پیشنهاد نمیکند؛ زیرا کارکردهایی را در آن میبیند که پدیدههای دیگر توان تولید آن را ندارند. او معتقد بود که اعتقادات معنوی رنجها را قابل تحمل کرده و پیشرفتهای بزرگ را پدید میآورد و بدون آن زندگی یک قفس آهنین است. از اینرو هم جرج ویگل «مدعی بود که ما امروزه شاهد شکلگیری نوعی حرکت فراگیر احیاگرانه دینی در تلاش برای سکولاریسمزدایی از جهان، هستیم.»
این شکست سکولاریسم افراطی در عصر مدرن سبب شد که نوعی سکولاریسم تعدیل شده پیشنهاد شود و همین امر مبنای معنویتگرایی در عصر پستمدرن قرار گیرد. سکولاریسم تعدیل شده بر این مبنا است که انسان نیاز به دین و فراغت از زندگی مادی دارد؛ ولی نباید این نیاز به حوزه عمومی کشیده شود. «پارسونز در روند تحولات جاری در زیر ساخت اجتماعی، برای آینده دینداری در جوامع مسیحی غرب پیشبینی کرده و اشاره به موقعیتی دارد که در آن دین از هرگونه حضور در حیز اجتماعی معزول شده است و تنها برای قابل تحمل کردن زندگی در قفس آهنین دنیای تهی از معنا، به تعلقخاطر شخصی بدل میشود تا دلمشغولی اوقات فراغت وی گردد.»
بنابراین عرفان پستمدرن به گونهای طراحی شد که کاملاً بر اصطلاح درونی فرد تأکید دارد و میتواند سختیهای زندگی مدرن را قابل تحمل کند.
هندوئیسم و بودیسم که اعتقاد به معاد و حیات اخروی در آن کمرنگ است و به جای آن تناسخ و بازگشتهای متوالی به این جهان را در بر دارد، میتواند زمینه خوبی برای هماهنگی با سکولاریسم تعدیل شده غرب باشد؛ زیرا هر دو میخواهند از رنج زندگی دنیا بکاهند ودر هر دو مرام، زندگی دنیا اعتبار دارد؛ زیرا پایان آن، تولدی دیگر را در پی دارد. انسانهای خوب در بازگشت مجدد به جهان در طبقات بالای جامعه و بدکاران در طبقات پایین یا حتی به صورت حیوانات، گیاهان و حتی جمادات به دنیا باز میگردند.
در کاوشیتکی اوپانیشاد آمده است: «چه به شکل کرم یا میت یا ماهی یا مرغ یا مار یا ببر یا شخصی یا موجودی دیگر، تناسخ هر فرد بسته به علم و عمل او است.»
ولی چرا انسان درگیر چرخه سمسارا میشود و همواره به دنیا و رنجهای فرساینده آن باز میگردد؟ پاسخ هندوئیسم این است که انسان وقتی علاقهمند و وابسته به چیزی باشد،برای آن عمل میکند و این به سبب تعلقی است که فرد دارد و این فشار و رنج که او را به عمل و تلاش واداشته است، موجب میشود که انسان پس از مرگ بار دیگر به این دنیا برگردد و رنجهای گذشته را که به آنها وابسته بوده، ادامه دهد؛ از اینرو در بریهدار نیکه اوپانیشاد آمده است: «میل آدمی تصمیم به وجود میآورد، تصمیم موجب عمل میگردد و عمل طالع آدمی را معین میدارد.» بودائیان نیز معتقدند تا انسان از زنجیر دارما رها نشود و تهیبودن و پوچ بودن عالم را در نیابد، در چرخه سامسارا اسیر میماند. البته چون معتقدند هیچ چیز پایدار نیست، میگویند حتی در سامسارا نیز کسی بهطور کامل باز نمیگردد، بلکه برخی از ویژگیها به زندگی دیگر منتقل میشود.
این اعتقاد سبب شد که آنها اساس برنامههای عملی خود را بر پایه رهایی از رنج زندگی این دنیا بنیان نهند. در زندگی مدرن امروز هم که فشارهای روانی و جسمی و ذهنی، انسانها را پریشان نموده، مضمون رهایی از رنج زندگی یا «موکشا» بسیار جذاب به نظر رسیده و مورد توجه مرامهای معنوی مدرن قرار گرفته است. این عقیده کاملا مناسب با علاقه انسان مدرن به زندگی این جهان و یافتن راههایی برای حداکثر لذت و بهرهمندی از دنیا است. عرفان سکولار به انسان میآموزد که چگونه هر چه بیشتر توانایی خود را به کار گیرد تا کمیابتر و موفقتر و راحتتر در دنیا و برای دنیا عمل کند.
ماهاریشیماهش این روش معنوی را هوشیاری خلاق نامیده است: «منظور از خلاق، توان ایجاد تغییر و منظور از هوشیاری، توان جهت دادن به تغییر است. به این ترتیب اصطلاح هوشیاری خلاق، ظرفیتذاتی آدمی را در تحمل پیشرفت توجیه میکند.»
در نتیجه این روش معنوی میکوشد تا انسانها را برای تحمل مدرن و مقتضیات آن آمادهتر سازد و آستانه تحمل فشارهای آن را در مردم بالا برد.
علاوه بر انحصار کارکرد این جهانی عرفان پستمدرن، محدود شدن آن به حوزه شخصی افراد نیز بعد دیگر سکولاریست بودن این مرام معنوی است.
اصل طریقت عرفانی هندویی بر تامل درونی، مراقبه و رسیدن به معرفتنفس (برهمن – آتمن) بوده و طریقتهای عبادی نیز به نوعی سکون، آرامش و کسب فیض در محضر خدایان بتگونه خلاصه میشود. هر کس باید از درون خود را رها سازد تا به کسب معرفت توفیق یافته و به آرامش رسد و به رنج دنیا خاتمه دهد.
البته این به معنای ترک زندگی نیست؛ هر چند مرحله کامل مراقبه و دروننگری عرفان هندویی با ترک دنیا و زندگی در انزوا تحقق مییابد، ولی مراحلی از آن برای همه قابل عمل است و در زندگی روزمره میتوان جایی برای آن باز کرد تا به وسیله آن برای دقایقی از زندگی مادی گریخت و به مراقبه پرداخت. در بودیسم نیز اصل سیر سلوک عرفانی وشهود تهیبودن و پوچیجهان و رسیدن به نیروانا و رهایی از رنج دارما با مراقبه امکانپذیر است. ماهاریشیماهش با معرفی مدیتیشن. متعالی (t m) میکوشد این روش را به همه مردم جهان بیاموزد. او این روش را متعالی توصیف میکند تا نشان دهد که هر کس به آن عمل کند، به ورای تجربه بیداری و آرامش عمیق میرسد. به این صورت که روزی دوبار به مدت حدود سی دقیقه آرام و بیحرکت و راحت بنشیند یا دراز بکشد و با تنفس عمیق و آرامش ذهنی، آماده رسیدن به آرامش درونی و روانی شود.
طرفداران این روش مدعیاند که بدون اعتقاد به خدا و پیامبران میتوان در درون خود مأوا گزید و نشاط و آرامش معنوی و درونی را تجربه کرد.
در مجموع با ملاحظه مبانی عرفانهای شرق دور، همانندیهایی با برخی از مبانی تمدن غرب مشاهده میشود که زمینههای پدید آمدن عرفانهای سکولار بر شالوده حیات طبیعی معاصر را فراهم میسازد. در بررسی شاخصهای عرفان پستمدرن میبینیم که چگونه این معنویت جدید در متن تمدن رو به افول غرب جا گرفته است و در تحکیم شالودههای سلطهگرانه و سلطهپذیرانه آن به کار میآید.
منبع: http://www.porsojoo.com/fa/node/3522سایت درگاه پاسخگویی به مسائل دینی