محمد قهرمانی تهیه کننده فیلم «فرشتگان قصاب» درباره ساخت این فیلم سینمایی گفت: خوشحالم که رژیم صهیونیستی را عصبانی کردم و قصد داریم به زودی فرشتگان قصاب 2 را هم بسازیم. به گزارش فارس، در اولین روز جشنواره فیلم مقاومت نشست خبری فیلم فرشتگان قصاب با حضور سهیل سلیمی (کارگردان)، محمد قهرمانی (تهیه کننده)، محمد رضاپور (منتقد) و محسن یزدی (مجری کارشناس) در سینما فلسطین برگزار شد. در ابتدای نشست سهیل سلیمی کارگردان فرشتگان قصاب درباره سوژه فیلم گفت: سوژه فیلم در ابتدا در حد یک داستان بود که اتفاقات در داستان رخ داد تا اینکه موضوع قاچاق اعضای بدن در ذهن من پیش آمد. وی با بیان اینکه موضوع قصه قاچاق اعضای بدن واقعی است، در ادامه افزود: اتفاق اصلی در مدرسه برای بچه ها رخ داد که بعدها می فهمند که از دنیا رفته اند و متوجه می شوند روح آنها است که ناظر است.
کد خبر:204957 - http://www.rajanews.com/detail.asp?id=204957
چه کسانی سینمای ایران را به سمت نابودی می برند؟
این روزها برخی افراد و جریانات سینمایی به هربهانه ای عنوان می کنند یا هشدار می دهند که سینمای ایران در حال نابودی است و یا می گویند دست های پنهانی قصد تعطیل کردن این سینما را دارند! این عبارت ها و اشارت ها، در عین سیاست زدگی و سیاسی بودن، برآیند دو موضوع هستند؛ اول این که شایع کنندگان این سخنان، خود را مظهر سینمای این دیار می دانند و می پندارند که چون خودشان به بن بست رسیده اند پس کار سینما تمام است! دوم این که آن ها به جز انحصارطلبی و تمامیت خواهی، برای فعالیت سینما تصوری جز حرکت در مسیر غرب و خودستیزی ندارند و به همین دلیل هرگونه اعتراض نسبت به وضع موجود سینما یا اراده برای اصلاح کاستی های سینما را تلاش برای نابود کردن این مخلوق می دانند. همان طور که ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی نیز بدخواهان انقلاب، برای فرافکنی و ارائه نشانی غلط، فاتحه سینما را می خواندند. اما دیدیم که برخلاف میل باطنی آن ها، عرصه بر فساد و وطن فروشی سینمایی شاهنشاهی تنگ شد و جمهوری اسلامی، فرزندی نجیب و زیبا را به فرهنگ کشورمان تحویل داد.
اما فارغ از این سخنان و گویندگان آن ها، آیا می توانیم وضعیتی را فرض کنیم که باعث از بین رفتن سینما در این کشور شود؟ آیا می توان به طور مشخص افراد خاصی را شناسایی کرد که اعمال آن ها سینما را به سمت نابودی می برد؟
پاسخ مثبت است؛ چنین فرضی محال نیست. واقعیت این است که همواره عده ای خواسته یا ناخواسته سینمای ایران را به سمت پرتگاه های سقوط و انحطاط هول می دهند. و اگر اراده مقاومت و حرکت برخلاف مسیر آن ها نبود، چه بسا فرض مطرح شده به وقوع می پیوست.
اما این دست های نابودگر نه آن چنان که توصیف می شود پنهان هستند و نه خارج از چارچوب سینما. سینمای ایران نیز مانند هر نوع ساختار و سازمان دیگری بیش از آنکه از بیرون تهدید شود، از درون خود مورد هجمه قرار می گیرد. همچنان که تجربه همه ساختارهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی نابود شده گویای آن است که این فساد و سستی درونی آن ها بوده که موجب سقوطشان شده است. هیچ نظام یا تشکیلات جمعی را در طول تاریخ نمی توان یافت که در صورت هویتمندی، مقاومت و حرکت در مسیر راستین، از سوی اغیار نابود شده باشد. بله، ممکن است فشارهای بیرونی موثر و ضربه زننده باشد، اما عامل اصلی فروپاشی، از درون است. این وضعیت برای سینمای ایران نیز صادق است. هرچند، این تشکیلات فرهنگی، برخلاف توهمات و تصورات عده ای، هیچ دشمن خارجی ندارد. نمی توان انگشت اتهام را به سمت هیچ شخص یا جریان خاصی گرفت و گفت آن ها قصد نابود کردن سینمای ایران را دارند. نه تنها این چنین نیست، بلکه اگر نیک بنگریم، اعتراضات بیرونی نسبت به عرصه هنر هفتم کشورمان، می تواند به عنوان یک هشدار و زنگ خطر، مفید به حال فعالان این عرصه باشد.
از این رو، اهالی و دلسوزان سینما، بیش از آنکه نگران انتقادات و اعتراضات بیرونی باشند، باید بیم رفتارهای درونی این عرصه را داشته باشند. حسرت خوردن فلان هنرمند محترم سینما بابت این که چرا به تصویر کشیدن خشونت و مناسبات غیراخلاقی در سینمای ما مجاز نیست، از هر پتکی ویران کننده تر است. آرزو کردن برای بازگشت خیانت کاران و وطن فروشان در یک مراسم رسمی، به مراتب مخرب تر از سخن آن مسئولی است که خواهان تخریب خانه سینما شد. دعوت از دست اندرکاران دستگاه سینمایی یک دولت جنگ طلب سینمای ما را به سمت نابودی سوق می دهد، نه اعتراض به فساد. در سال های اخیر افتخارات و حماسه های بزرگ و کم نظیری در کشورمان و توسط مردم خودمان رخ داده است؛ پیشرفت های هسته ای، تولید بومی ماهواره، حماسه نهم دی 88 و... چشم بستن اکثر سینماگران ما به روی این درخشش ها بزرگترین جفا در حق فرهنگ و هنر است. بدنام کردن کشور و مردم خود نزد بیگانگان برای دریافت جایزه از جشنواره های خارجی، سم مهلکی است که عده ای به بدن سینمای ما تزریق کرده و می کنند. بایکوت فیلم های ارزشمند و متعهد توسط برخی نشریات سینمایی تهدید سینما است، نه انتقاد از غرب زدگی و پوچ گرایی. یکی از نشریات تخصصی سینما که از قضا سرمقاله اش را به بحث نابودی سینمای ایران اختصاص داده، از 162 صفحه فقط در 5/2 صفحه به مهم ترین فیلم سال های اخیر سینمای کشورمان پرداخته است. دیگر نشریه ای هم که خود را مظهر «فیلم» می داند نیز برخورد مشابهی با این اثر داشته است. این در حالی است که «ملک سلیمان»،فیلم مغضوب این نشریات، برخلاف فیلم های مورد علاقه آن ها، خون تازه ای در رگ های سینمای ما دمیده است. آیا این نوع برخورد رسانه ای، با دلسوزی برای فرهنگ و هنر در تناقض نیست؟
... «درد»هایی از این دست بسیار است. کوتاه سخن این که مثلث «باندگرایی»، «سرمایه محوری» و «غرب زدگی» بزرگترین تهدید سینمای ایران بوده است و افرادی که در این راستا قدم بر می دارند، عاملان تضعیف و نابودی سینمای این کشور هستند. همان طور که تجربه عملی 30 سال سینمای پس از انقلاب اسلامی نیز این را ثابت می کند. از جمله؛ از سال 76 که این مثلث بر مدیریت فرهنگی کشور سلطه یافت، ضعف روزافزون سینما را هم دیدیم. دیدیم که جمعیت مخاطب سینما از 50میلیون نفر به 13میلیون نفر کاهش یافت و چه اتفاقات تلخ دیگری که بر سر هنر هفتم ما آمد.
امروز هم اگر شمقدری و دوستانش قصد رها کردن سینما از فرودها و شکست های پی در پی را دارند، چاره ای جز مبارزه با مثلث باندگرایی، سرمایه محوری و غرب زدگی ندارند. برای پرورش باغی پرثمر، باید علف های هرز را ریشه کن کرد.
اما به رغم آرزوی بدخواهان این سرزمین، سینمای ایران هرگز نابود نخواهد شد. سینمای ما واقعیت قدرتمندی است که با تکیه بر فرهنگ ناب اسلامی- ایرانی، از هر گزندی در امان خواهد ماند و به راه روشن خود ادامه خواهد داد. فراموش نکنید که فقط 32 سال از پیروزی انقلاب اسلامی گذشته و در این مدت تنها دو نسل از سینماگران رشد کرده اند و اتفاقا بیشتر فیلمسازان برجسته امروز کشورمان از دامان فرهنگ انقلاب و دفاع مقدس برخاسته اند. تاریخ باز هم تکرار می شود و از دل همین فرهنگ، نسل های جدیدی در راه است که بهتر از قبل بار امانت را به دوش خواهند کشید و سینمایی دیگر را رقم خواهند زد.
سوالات مهمی درباره جشن سیاسی-عقده گشایانه-انحصارطلبانه خانه سینما!
نکته مهم: خطاب این نوشته سیاسی کاری های افراطی و رسوای مسئولان خانه سینمای کنونی است نه برخی اعضای آن که از قبل به دلیل عضویت در صنف های سینمایی به عضویت خانه سینما در آمده بودند. اعضایی که به خاطر مسائل صنفی به این جمع پیوسته اند و سالمند مورد احترام هستند. قطعا همه اعضای خانه سینما با 15 یا 16 نفری که خانه سینما را امسال به نفع اهداف سیاسی خود مصادره کردند، همنوا نیستند و بسیاری از آنها، در آرزوی تعویض مسئولین فعلی خانه سینما هستند. اگر کسی منصفانه جوابی به هفت سوال انتهایی این مطلب داشت، ممنون می شوم که بنویسد.
جشن سبزهای لجنی یا جشن خانه سینماگرانٍ پوپولیستی!
واقعا به حال برخی از سینماگران، باید خندید یا گریه کرد؟
***جشن چهاردهم خانه سینما که از آن به عنوان یک میتینگ سیاسی یاد می شود، در نوع خودش قابل تامل و مطالعه است. صحبت های مطرح شده در این محفل به قدری سطحی و پوپولیستی است که نمی توان باور کرد از ذهن و زبان برخی نخبگان فرهنگی این جامعه منتشر شده اند. آنقدر که نهایت دغدغه یکی از برگزیدگان جشن این بود که :" امیدوارم وضع مملکت طوری شود که گلشیفته بتواند برگردد، امیدوارم بهرام بیضایی برگردد. امیر نادری بتواند در ایران فیلم بسازد و امیدوارم جعفر پناهی هم بتوان در ایران فیلم بسازدو امیدوارم سالهای آینده مجبور نباشیم اعلام کنیم که ما عضوی از خانه سینما هستیم و به زودی وضع، وضع بهتری باشد." و یا یکی دیگر از افراد گفت :"تاریخ شاهد و ناظر است که هیات مدیرهی خانه سینما در وانفسای شرایط حاضر چقدر در رابطه با امنیت شغلی تلاش کرد و چقدر سد و مانع وجود دارد اما مهم این است که ما خانواده سینما اینجا هستیم."... البته خدا را شاکریم که سینمای ایران محدود به همین جماعت که بخشی از دغدغه هایشان را خواندیم نیستند. خدا را شکر تعدادی از سینماگران ما نیز دارای درد دین و جامعه هستند و بیش از آنکه خود را شریک منافع تازه به دوران رسیده ها و سرمایه داران بدانند ، خود را مدیون پابرهنه های انقلاب کرده و تابع ولایت می دانند. مردمی هستند و جنس دغدغه هایشان آنقدر وسیع است که اصلا در جشن خانه سینما جا نمی گیرد... دوره و زمانه عجیب و غریبی را می گذرانیم.متحجران لباس روشنفکری پوشیده اند و دیکتاتورها و استبدادگران نوای "وادموکراسی ها" سر می دهند. به قول امیر قادری قبلا مثال مشهور این بود که خواص حرکت میکنند، و مردم سنگ میزنند. حالا اما همه چیز کاملا برعکس شده است. با تشکر از دوست عزیزم آرش فهیم/ مطالب بیشتر در این زمینه را در وب وی بخوانید
چند سوال مهم از مسئولان سیاسی و بی قید خانه سینما
انحصارطلبی غربزدگان، مرا به یاد روشنفکرانی می اندازد که رضا خان را به قدرت رساندند و باز هم ادعای انسانیت و آزادی و دموکراسی داشته و دارند. اگر عسگر پور و فرهاد توحیدی و سایر مسئولان این جشن سیاسی راست می گویندُ به این چند پرسش پاسخ دهند:
1- چرا فرد خائن و وطن فروشی چون گلشیفته فراهانی را تجلیل کردند؟ کسی که در فیلم های استراتژیک آمریکایی نماد تسلط وطن توسط مرد امریکایی می شود؟ کسی که کشف حجاب می کند و فساد درونی و کثافت خود را علنی می کند و از مسلمانی بویی نبرده است، چرا که در شرایطی که همه به حقانیت اسلام دارند پی می برند، وی کشف حجاب می کند و با سازمان های ماسونی همنوایی می کند! بازیگری که در خارج از کشور، علیه نظام فحاشی کرده و در یک فیلم تبلیغاتی برای سازمان جنگی آمریکا بازی کرده است، به عنوان یکی از نامزدهای چهاردهمین جشن خانه سینما معرفی شده است! این بازیگر طی ماههای گذشته،با حضور در جشنواره های غربی و مصاحبه با رسانه های وابسته، علیه نظام و ارزش های اسلامی بارها صحبت کرده است و انتخاب او به عنوان نامزد برترین بازیگر جشن خانه سینما تعجب برانگیز است، شاید هم رسواکننده آنها که ذیل صنف سینما نهان شده اند.
به علاوه چرا بازیگران همکار محافل غربی بر ضدجمهوری اسلامی و فیلم های توقیفی، به عنوان نامزدهای تندیس شایستگی چهاردهمین جشن خانه سینما انتخاب شدند! در میان نامزدهای این جشن همچنین نام فیلم توقیفی و مبتذل «آتشکار» و فیلم «سنتوری» که حتی مجوز اکران عمومی را نیافته دیده می شود! این جای سوال جدی دارد.
2- چرا از مخملباف که فیلم غرگرای سفر قندهار و فریاد مورچگان را ساخت و حقانیت اسلام و حجاب را زیر سوال برد و فیلم هایش چندان قوی نیست، تجلیل می شود؟ آیا او هم وطن گراست؟ کسی که به شهادت دوستان افغانستانی بنده وبه شهادت اسناد غیر قابل خدشه، تبدیل به مجرای پخش برخی مجلات سکسی در افغانستان اشغالی، شده بود و مردم کابل وی را دفعاتی از کابل بیرون انداختند و او با حمایت غربی ها و آمریکایی ها مشغول ساخت فیلم علیه آرمان های مردم ایران است! آیا واقعا خانه سینمای عسگرپور و توحیدی، یاران مخملبافند و یا یاران ارباب مخملباف؟ یا واقعا اینقدر اسناد ومدراک وفیلم های وی را ندیده اند که او را سینماگر متعهد و شاخصی می دانند و از وی تجلیل می کنند؟
3- چرا جلوی سیاسی بازی دخترکی که هنوز هم در اوهام ده ماه پیش سیر می کند و همنوا با سران فتنه، دستبند سبز لجنی می بندد و همراه با اربابانش در این جشن سیاسی سخن می راند، را نگرفتند؟ آیا قدرت یک تذکر دادن را هم ندارند؟ این چه مدیریت سیاسی و جناحی بر یک نهاد ظاهرا صنفی است؟ اگر هم قصدی نداشته اند، چرا با تذکر ندادن، خود را خراب کرده اند؟
4- چرا یک خط در میان به مسئولان دولت حمله کردند و مظلومیت نمایی کردند؟ چرا در عوض جوابگویی به دغدغه های منتقدین و سینماگران اصیل و مردم خداجوی ایران در بی عرضگی هنرمندنمایان غربزده، به دولت حمله کردند؟ آیا دفاعی رد برابر این سینمای گیشه گرا و غربزده دارند؟
5- چرا سعی در تخریب مسعود ده نمکی داشتند؟ چرا در آن زمان خاص تصویر وی را پخش کردند؟
6- چرا مثل عقده ای ها به دوستانشان گفته بودد که تکرار کنند من عضو خانه سینما هستم؟ مگر از ظواهر امر بر نمی آمد که اینها که در آنجا جمع شده اند، اعضای خانه سینما هستند؟ چه نیازی به گفتن بود، مگر عقده گشایی و یار جمع کردن و سیاسی کاری؟ چرا دروغ می گویند که می گویند ما صنفی هستیم؟ بهتر نیست اسم خود را بگذارند خانه سینما گران غربگرای سبز لجنی؟
7- چرا هنوز کسی چیزی نگفته، مرجع ضمیر را به خود گرفتند و با مظلومیت نمایی فریاد زدند که ما توسط بی.بی.سی و وی.او.ای (صدای آمریکا) سازماندهی نشده ایم. مگر بی.بی.سی و صدای آمریکا اگر می خواستند این جشن را در ایران عصر احمدی نژاد انجام دهند، کاری به جز اعمال و گفته های مبتذل برخی اهالی خانه سینما می کردند؟
درهمین باره رک: اعتراض به نحوه داوری در جشن خانه سینما / انتقاد پژوهشگر کیهان به “درباره الی” / شش استدلال برای دفاع از کارگردان یوسف پیامبر، مصاحبه فضلینژاد با خبرگزاری فارس / گزارش افشاگرانه خبرنامه دانشجویان ایران علیه فارابی و شهرداری و جشن خانه سینما: در میتینگ سیاسی خانه سینما چه گذشت؟
احمد الهیاری عضو سابق کانون نویسندگان ایران در بخش تازه منتشر شده از خاطراتش در پاورقی کیهان، برای اولین بار پشت پرده حمایت گسترده فرح از فیلم «قیصر» مسعود کیمیایی و فیلم سینمایی «آرامش در حضور دیگران» تقوایی را روشن ساخته است.
الهیاری اینگونه روایت می کند که: «از فیلم هایی که با کمک مالی و بودجه عریض و طویل دفتر فرح مطرح شد، می توان به فیلم قیصر اشاره کرد. البته مسعود کیمیایی از اولین فیلم خود یعنی «بیگانه بیا» مورد حمایت این دفتر بود. او از دوستان احمدرضا احمدی و فیروز شیروانلو و اسماعیل نوری علا بود... این تنها در مورد قیصر اتفاق نیفتاد. وقتی قرار شد فیلم آرامش در حضور دیگران ساخته ناصر تقوایی اکران شود، همین کار انجام شد.»
این در حالیست که قیصر با ژست مخالف خوانی به حکومت پهلوی پرفروش شد و فیلم تقوایی نیز از جمله آثار
مشروح روایت تاریخی الهیاری از این ماجرا در ذیل می آید: «لازم به ذکر است که همین واحد فرهنگی دفتر فرح «فستیوال فیلم تهران» را سازماندهی کرده و اداره می نمود. در حالی که قاعدتاً این کار باید جزو وظایف وزارت فرهنگ و هنر باشد.
به خاطر دارم که فیروز شیروانلو روزی در جمع خبرنگاران صحبت از برگزاری فستیوال فیلم تهران کرد و گفت برای اینکه کار از نظر تبلیغاتی خوب هدایت شود مسئولان این فستیوال را از میان خود شما انتخاب خواهیم کرد. او چند روز بعد فریدون معزی مقدم را به عنوان دبیر فستیوال فیلم تهران معرفی نمود. فریدون معزی مقدم از دوستان نزدیک احمدرضا احمدی و اسماعیل نوری علا بود و به عنوان شاعر موج نو آثارش را در جزوه شعر و مجله فردوسی چاپ می کرد.
من با قاطعیت اعلام می کنم که تمام فیلم های پرفروش و نامدار دوران پهلوی با حمایت دفتر فرهنگی فرح پهلوی مطرح شدند. البته آنها اعتقاد داشتند که باید سینمای ایران را تغییر محتوایی داد. به همین سبب تشکیلاتی به نام سینماگران پیشرو را سازمان دادند. پرویز صیاد رابط این تشکیلات با دفتر فرح بود و خودش هم از این رهگذر بسیار منتفع گردید. او هر سال با کمک مالی این دفتر یک فیلم به اصطلاح روشنفکرانه می ساخت و توانست با نفوذ فرح پهلوی قطعه زمینی در مقابل خیابان جام جم را از دولت بگیرد و در آن سالنی به نام سینما تئاتر کوچک تهران را ایجاد نماید.
یکی از فیلم هایی که با کمک مالی و بودجه عریض و طویل دفتر فرح مطرح شد، می توان به فیلم قیصر اشاره کرد. البته مسعود کیمیایی از اولین فیلم خود یعنی «بیگانه بیا» مورد حمایت این دفتر بود. او از دوستان احمدرضا احمدی و فیروز شیروانلو و اسماعیل نوری علا بود. به خاطر دارم که روزی احمدرضا احمدی به دفتر کارم تلفن کرد و از من خواست تا بعدازظهر همان روز برای دیدن یک فیلم به استودیویی در خیابان طالقانی کنونی (تخت جمشید) بروم. آن روز در این استودیو فیلم قیصر را نمایش دادند. پس از پایان فیلم قیصر مقداری درباره آن صحبت شد و روز بعد احمدرضا احمدی به سراغ من آمد و خواست تا چند نقد فیلم به شکل های مختلف درباره این فیلم بنویسم. روزی که این فیلم اکران شد. این نقدها در جراید مختلف چاپ گردید. با اکران شدن این فیلم نوری علا، احمدرضا احمدی و فیروز شیروانلو در یک دیدار از من، ستار لقایی، عباس پهلوان(1) و علیرضا نوری زاده(2) خواست تا تمام توان تبلیغاتی جراید تهران را مصروف این فیلم نماییم. به خاطر دارم که من خودم به تنهایی بیش از 10 نقد فیلم درباره قیصر نوشتم و در روزنامه و مجلات مختلف چاپ کردم. افزون بر آن چند مصاحبه با شخصیت های سینمایی از هنرپیشه ها تا کارگردانان درباره این فیلم انجام دادم و آنها را نیز چاپ کردم.
البته تمام این نقدها و مصاحبه ها جنبه رپرتاژ آگهی داشت و مدیران جراید پس از چاپ برای آن فاکتور تهیه می کردند و به احمدرضا احمدی می دادند و او چک مربوط به آنها را برایشان می آورد. فیروز شیروانلو برای من و سایر نویسندگانی که این مطالب را می نوشتند نیز مزایایی در نظر گرفته بود و بابت هر نقد فیلم با مصاحبه ای که چاپ می شد هزار و پانصد تومان می پرداخت و تهیه کننده فیلم عباس شباویز نیز بابت هر نقد یا مصاحبه مبلغ سیصد تومان به من یا دیگران می داد.
این تنها در مورد قیصر اتفاق نیفتاد. وقتی قرار شد فیلم آرامش در حضور دیگران ساخته ناصر تقوایی اکران شود، همین کار انجام شد و من و هوشنگ اعلم، ستار لقایی، محمدعلی سپانلو، ]اسماعیل[ نوری علا و علیرضا نوری زاده هر یک مطالبی درباره آن نوشتیم که به صورت رپرتاژآگهی در جراید چاپ شد. ناصر تقوایی این فیلم را از روی داستانی نوشته غلامحسین ساعدی ساخته بود. لانسه کردن خسرو هریتاش یکی دیگر از اقدامات همین گروه بود.» منبع: http://www.rajanews.com/detail.asp?id=44439
«همه مردان دلیر» رودرروی کیست؟
«ویلی استارک» که یک کارمند خزانه داری آمریکا بود، در اوایل دهه پنجاه میلادی با تکیه بر قدرت ضعفا، فقرا و اعتقادات مذهبی در انتخابات فرمانداری لوئیز یانا به پیروزی رسید. پیش از پیروزی در انتخابات، اگرچه نظام بورژوازی و نژاد پرست حاکم بر ایالات متحده کوشید تا صداقت و سادگی «استارک» را ابزاری برای بازی های پنهان قدرت کند، اما روزنامه نگاری به نام «جک بوردن» او را از پشت صحنه بازی بزرگان ایالتی آگاه کرد.
ادبیات و نگاه درونی «ویلی استارک» به دغدغه های شهروندان لوئیزیانا در نیمه قرن بیستم، چنان مقبول افتاد که او توانست در قامت نامزدی مستقل هم به جذب آراء رای دهندگان امیدوار باشد. تنها به مجامع کارگری، زمین های کشاورزی و کارخانه ها می رفت و با سخنرانی های آتشین خود پرده از وقایعی برمی داشت که سبب تبعیضی ساختاری در جامعه ایالات متحده آمریکا بود.
او پس از پیروزی در انتخابات، بر مقابله با کانون های فساد سیاسی و اقتصادی پافشاری کرد و اگرچه از لغزش های سیاسی عرف سیاست مصون نبود، اما بر اساس چیدمان سینمایی «همه مردان دلیر» به ورطه هولناک عوامفریبی و شیادی هم سقوط نکرد. تا پایان کار «ویلی استارک» یک فرماندار مبارز با تبعیض ساختاری علیه سیاه پوستان ماند. شخصیتی جنجالی که با اتکاء به ژورنالیستی جوان وجسور (جک بوردن) در پی یافتن اسنادی از زد و بندهای سیاسی و فجایعی بود که سررشته آن به سیستم قضایی ایالات متحده هم می رسید.
همین رویه بود که محافظه کاران وقت (جمهوری خواهان)، «استارک» را برنتابیدند ودر پایان هنگامی که او توانست از استیضاح مجلس سنای ایالتی بگریزد و رأی اعتماد دوباره به دست آورد، در حلقه خبرنگاران، در حال خروج از سنا، در واقعه ای غریب، کشته شد. چند سال پس از مرگ او، میثاق حقوق مدنی و سیاسی آمریکا تصویب شد و رگه های تبعیض نژادی در لوئیزیانا کم رنگ گشت.
این ها، بیشتر آن چیزی است که روایت «استیو زیلیان» در «همه مردان دلیر» به ما می گوید، گرچه سی دقیقه از فیلم در نسخه نمایش داده شده، حذف گشته و رقابت دموکرات ها و جمهوری خواهان د رعرصه انتخابات از چشم مخاطب پنهان مانده است. با این حال زیر پوست فیلم پر است از نقطه دید زیباشناسی، از فاصله گذاری های کانونی میان رئالیسم و ایده آلیسم وروایتگر کوشیده است به مبانی شخصیتی «ویلی استارک» بپردازد. در این میان، منافذ و روزنه هایی هم گشوده، اما با نماد و نشانه.
این نمادها که بیشتر بصری است گاه با حرکت دایره وار دوربین بر زمین منقوش مجلس سنای لوئیزیانا به نقاشی «لوئوناردو داوینچی» در آغاز و پایان فیلم (مثلاً سکانس مرگ فرماندار و نمایش جسد او در دایره منقوش) متجلی می شود و گاه صبغه متنی- در دیالوگ ها- می یابد، به فلسفه زندگی پهلو می زند و در تعریف «ویلی استارک» از آن که می پندارد «زندگی گذاری است میان بوی پوشک بچه تا تعفن جسد» هویدا می شود.
چرا به مردم گرایی آلرژی دارند؟
به نقد فرمال یا مضمونی اثر نمی پردازیم. در مقام ارزشگذاری بر شخصیت واقعی یا سینمایی «ویلی استارک» هم نیستیم. له یا علیه او هم موضع نداریم. مانند خیلی ها هم دلباخته آثار «استیو زیلیان» هم نیستیم که فیلمنامه نویس «استیون اسپیلبرگ» برای فیلم صهیونیستی «فهرست شیندلر» بوده است. خودمان هم دلبسته فاش گویی پشت پرده سینمای هالیوود و مناسباتی هستیم که بسیاری از فیلم ها، چون «همه مردان دلیر»، بر مبنای آن ساخته می شود. بر مبنای همین متدولوژی است که پیوندهای «منتقدان سیاه» با «عملیات سیاه» ایالات متحده در ایران را هم جستجو می کنیم. دغدغه تحریف حقیقت یک واقعه و سپس دل نگرانی تسری آن به فضای سیاسی جامعه ایران را داریم.
نویسندگان برنامه «سینما یک» در صداوسیما، «استارک» را در حد سیاستمداری شیاد که به ورطه پوپولیسم و ماکیاولیسم سقوط کرد، پائین کشاندند، لعن و نفرینش کردند و تا توانستند در نکوهش نطق های سیاسی برآمده از ادبیات مردم سخن گفتند. آن را به رفتاری پوپولیستی تعبیر نمودند. اتکاء او به قدرت ضعفا و فقرا را به سخره گرفتند و اینکه با اندیشه اصلاح گری گفت: «خدا با ماست» را عوامفریبی نامیدند.
البته جنس نگاه نویسندگان این برنامه گویای آن است که آنها نه در کسوت دلبسته ای به سینما، بلکه برای انتقام از اندیشه های ضدامپریالیستی (که ایران پرچم دار جهانی آن است) نگاهی را که ریشه در زخم های درونی مردم دارد، تکفیر می کنند. از قضا، جستند و «ویلی استارک» را پیدا کردند که با طعنه به منش و روش او بتوانند، عتاب هایی خشم آلود را علیه انگاره های مصلحانه رئیس جمهور ایران در برنامه «سینما یک» باز گویند؛ البته به زبانی شبه سینمایی و در حاشیه امن «نقد سینما»ی هالیوود! برای این است که می گوئیم: «منتقدان سیاه» و «شیادی فرهنگی» درست همین جاست.
پس از اتمام نمایش فیلم «همه مردان دلیر»، برنامه با نریشن و یک تحلیل ادامه یافت. متنی که از حیث برابر گذاری نشانه شناسی و قرینه سازی در انطباق کامل با حملاتی است که مدعیان اصلاح طلبی به رفتار رئیس جمهور ایران اسلامی می کنند و عصاره حملات آنان در آن نریشن ظاهر شد. این منتقدان سینمایی که بیشتر وابسته به ارگان های رسانه ای احزاب «کارگزاران» و «مشارکت» هستند، به سان تئوری پردازان آن احزاب، همواره اصولگرایی رئیس جمهور و شعارهای عدالت اجتماعی و انقلابی وی را به پوپولیسم و عوامفریبی تعبیر می کنند.
برای همین در این نریشن به جای تحلیل زیباشناسی و نقد مضمونی اثر، روشنفکر می شوند و در باب پوپولیسم نظریه پردازی می کنند؛ دقیقاً هم داوری شان بر پایه مبانی معرفت شناختی تفکر معاصر غرب استوار است. انگار نه انگار که می توان براساس مدل های اندیشه و روش شناسی اسلامی به نقد هنری پرداخت و از نقطه دید آن، پدیده ها را دید. همین مبانی معرفت شناختی به خورد آنها داده که اگر دیدید کسی در جایی حرف از زخم های توده های مردم در برابر اشرافیت پنهان غرب زد، یا کمونیست است یا پوپولیست؛ اگر دیدید کسی در مقامی حکومتی «شرافت» را به «شان» ترجیح داد و «انسانیت» را به «اشرافیت»، عوامفریبی است شیاد. «ویلی استارک» هر که بود، ظاهر بر این است که رویاروی این تفکر بود. در دوران قدرتش، وقتی بر صندلی فرمانداری لوئیزیانا تکیه کرده، دو دیالوگ ماندنی دارد:
- من کاری می کنم که مطابق شرافتم است، نه شانم (خطاب به جک بوردن، مشاور خود)
- ارزش هیچ کاری به اندازه کاری که مرد برای شرافتش انجام می دهد، نیست (نقل به مضمون)
این ها در نظر ما، همان ارزش های جهانی است که برادری جهانی می آفریند، اما دایره ارزشگذاری «منتقدان سیاه» تنگ تر از آن است که چنین رویکردهایی را بی حب و بغض ببینند، چون یک مشت واژه پر از ایسم یادشان داده اند که فکر می کنند نقطه ثقل سنجش آدم ها و دنیاست.
اگر ایسم ها را از «منتقدان سیاه» بگیرید، نه تنها نمی توانند نقد فیلم بنویسند، بلکه نمی توانند دنیا را ببینند، دیگر نمی توانند زندگی کنند. اینگونه بارشان آورده اند، با زیباشناسی غربی که همه نمادها و نشان های اندیشه های پوچ گرای آن دیار را در خود نهادینه کرده است. تازه مدعی پژوهش در هنر و سینما هم هستند، اما تنها ابتکارشان این است که بیایند آن نشانه شناسی را قرینه سازی کنند و در پس ایهام و تاویل، بزنند توی سر ما که دلخوش نباشید، ببینید: رئیس جمهور شما، «ویلی استارک» بیش نیست! نه آقایان، همین کار را هم بلد نیستید. دستتان زود در «سینما یک» رو شد.
کلید «سینما یک» در دست چه کسی است؟
برای این قرینه سازی ها هم، پیش و پس از آن، فضا سازی بسیار کردند. روزنامه «هم میهن» که ارگان «مکتب منتقدان سیاه» و رسانه ای برای حزب «کارگزاران» است، روز پنجشنبه (24 خرداد 1386) با اختصاص عکس اول ویژه نامه روزنامه خود به شان پن (بازیگر نقش ویلی استارک در فیلم) تیتر زد: «همه مردان شاه، امشب در تلویزیون». روزنامه ای که سایه صدا وسیما را با تیر می زند، چرا برای یک فیلم سینمایی چنین تبلیغاتی راه می اندازد؟! وقتی به بخش راهنمای فیلم روزنامه (صفحه 11) می رویم، پاسخ این پرسش در تیتر، خود را به رخ می کشد: «وقتی سیاست تراژدی می آفریند» و بعد متن، آن را روشن تر می کند؛ برنامه ای سینمایی قرار است با جعل و تزویر، امیدهای مردم را به بازی ناصوابی بگیرد و روان آنها را پریشان کند.
همه راهها به «کارگزاران» ختم می شود؛ البته در این واقعه که «همه مردان دلیر» را بازیچه خود کرده است. هنوز یک روز از پخش برنامه «سینما یک» نگذشته که «مرجان توحیدی» خبرنگار روزنامه «کارگزاران» در وبلاگ خود «ویلی استارک» را با «محمود احمدی نژاد» مقایسه می کند و با اظهار تعجب از اجازه نمایش این فیلم، می گوید:
«فضای دهه 20 میلادی ایالت لوییزیانای آمریکا و استارک بیش از حد به فضای کنونی جامعه ایران شباهت دارد. احمدی نژاد که با کمک از خداوند آمده تا رفاه عمومی و عدالت را باز تعریف کند و به توزیع ثروت در بین فقرا بپردازد. احمدی نژادی که برای فرار ازوعده هایی که داده و عمل نکرده مدام به نبش قبر گذشته می پردازد و به اتهام پراکنی علیه مدیران سابق می پردازد...»
نگاه کنید! چقدر اطلاعات غلط در یک پاراگراف است. باورتان می شود؟! مثلاً، فیلم فضای دهه بیست قرن گذشته را تصویر می کند؟! روایت در اواخر دهه چهل تا میانه دهه پنجاه صورت می بندد و بعد دانای کل کارگزارانی، خیلی مظلومانه می نویسد که فضای دهه بیست میلادی(!)- منظورش احتمالاً دهه بیست قرن بیستم میلادی است- بیش از حد، توجه کنید «بیش ازحد»، به فضای کنونی جامعه ایران شباهت دارد. این آدم ها، که توانایی نوشتن یک پاراگراف خبری- تحلیلی درست را ندارند، داعیه روزنامه نگاری هم دارند و ادعایشان گوش فلک را کر می کند.
با تحلیل این فضاسازی های رسانه ای که راه به ارگان های رسمی و روزنامه نگاران حزب «کارگزاران» می برد، این داوری عاری از حقیقت نیست که بگوئیم کلید طراحی برنامه تلویزیونی «سینما یک» را که رو در روی باورهای مردم ایستاده، باید در دستان منتقدان سیاه اردوگاه فکری «کارگزاران» یافت./منبع: http://www.kayhannews.ir/860331/8.htm#other800
نیمه پنهان منتقدان سیاه در سینما عملیات سیاه رسانه ای بامنتقدان سینمای ایران کلید خورد (بخش دوم وپایانی)
جهانبینی مکتب منتقدان سیاه
لب لباب دیدگاهم را پیرامون عملیات سیاهی که با منتقدان سینمای ایران کلید خورده است، گفتم. بگذارید رادیکال تر- به معنای ریشه ای تر- به چرایی تکرار این رخدادها در برنامه سازی های سینمایی تلویزیون بپردازیم.
این در و دیوار زدن های نویسندگان برنامه تلویزیونی «سینما یک» و بسیاری دیگر از منتقدان سینما، وجهه ای درونی و سزاوارتر هم البته دارد. خیلی طبیعی است که آن ها به شعارها و برنامه های حامی ضعفا و فقرا، عدالت اجتماعی، رفاه عمومی و ظهور امر قدسی در فرآیند تدبیر جامعه (سیاست) آلرژی داشته باشند. خیلی طبیعی است، چراکه خاستگاه فکری آنها، فرهنگی که در آن تنفس کرده اند و حتی طبقه ای که از آن برآمده اند، در هزارتوی نهان خود، حامی بورژوازی و تبعیض مردن آمریکایی است.
چرا چنین قضاوت می کنیم؟ چون نوشته ها و تحلیل هایشان را که نگاه کنید پر است از ستایش و ناله، به مناسبت های گوناگون، برای اسطوره های هالیوودی و حتی بالیوودی. به در و دیوار خانه هایشان عکس هایی از «اینگرید برگمن» تا «جیمز استوارت»، از «آلن دلون» تا «جولیا رابرتز»، از «آمیتاباچان» تا «جیم کری» نقش بسته است. بامزه است که ریختشان را هم شبیه همین عکس هایی که قاب گرفته اند، درست می کنند. گاه هیپی وار و «پوریا»وار هم در برنامه های تلویزیونی ظاهر می شوند. همه فخر و فضیلتشان ارتشی است از نام های بازیگران و فیلمسازان سینمای اروپا و آمریکا که در مخ شان کرده اند. عشق می کنند، تنها با لحظاتی که سیاه مست و سرخوش با سیلان تداعی و خیال آنها، در فیلم و واقعیت زندگی کرده اند. حالا به من بگوئید «بدبختی» یعنی چه؟!
نشریاتشان را ببینید؛ همین ماهنامه «فیلم» و «دنیای تصویر» را که همچنان منتشر می شوند. ناگهان به بهانه ویژه نامه ای برای «اسکار»، هفتاد عکس نیم تنه و تمام تنه از قدیسان زندگی شان مانند «میشل فایفر» و «اسکارلت جو هانسن» را در یک مجلد می دهند دست مخاطبان جوان و نوجوان. در مقدمه آغازین مجله شان هم اقرار می کنند که:
«این آدم های جالب و جذاب دست ما را بازگذاشته اند تا با انتخاب عکس ها و تیترهایی که دوست داریم بخشی از وجود خودمان را افشا کنیم!»
البته صادق هستند که چنین خودافشایی می کنند. متن هایشان را در ستایش مثلا «وودی آلن» و «مایکل جکسون» و... بخوانید. کسی که صبغه درونی زندگی اش با شخصیت های ساخته و پرداخته سازمان سیا در هالیوود عجین است که نمی تواند (نمی تواند منطقی، نه نمی تواند فیزیکی) با رویکردهای ضدامپریالیستی همذات پنداری کند.
اگر بخواهند قدمی پدیدارشناسانه در دنیا بزنند و به شکوه هستی بیندیشند، آن را در فیلم های «مارتین اسکورسیزی» و تمثیل های سینمایی و سکانس های اروتیکال «استنلی کوبریک» می جویند، یا دست بالا اگر حوصله به خرج دهند آثار کسالت بار «اینگمار برگمن» و «روبربرسون» را برای کشف امر قدسی تحمل می کنند، یا «انجیل به روایت متی» را از زبان فیلمساز همجنس بازی چون «پیر پائولو پازولینی» می خوانند، با این حساب البته حرجی بر این جماعت نیست. الحمدالله که انگار آن روزگار که «علی افصحی» (روحانی نمای خلع لباس شده و مسئول سینمای دینی حوزه هنری در دوران محمد علی زم) از فیلم هایی مثل «لولیتا» و «غریزه اصلی» و... در ماهنامه «فیلم» تعابیر دینی می کرد، گذشته است.
اغتشاش شخصیتی و توهمی پست تر از روانگردی، مقتضای ذات آنهاست. همین است که حس جاودانگی شان در «دنیای تصویر» به «فیلیپ نواره» تقلیل می یابد و اگر دم از عرفان هم بزنند، خدایشان می شود خدای کابالا! خدای فرقه عرفانی صهیونیست ها.
یک نما از سرنوشت تراژیک مکتب
مشکل در منابع تغذیه فکری و ارجاعات ذهنی ای است که «مکتب منتقدان سیاه» را ساخته است. مدام فیلم دیده اند و در این کورس فیلم دیدن، دلباخته اند به قهرمانان خیالی. فکر می کنند حقیقت و واقعیت کل هستی هم در سینماست.
این را هم بگویم که با این جهان ذهن، وقتی ناگهان در خلوتی با خود، عریان روبرو می شوند، چون ذخیره فکری و معنوی از جنس فطری و بومی خود ندارند، خاکستر می شوند. نمونه اش «کامبیز کاهه»، یکی از تئوریسین های مشهور ماهنامه «فیلم» که در رویارویی با واقعیت زندگی چنان خرد شد و در چالش ها، ذهن شبه رمانتیکش فرو ریخت که عطای نوشتن را به لقایش بخشد. «مسعود بهاری» هم وقتی سال ها نظریه پردازی اش در «گزارش فیلم» را ذبح شده در چندر غازی دید که از «هوشنگ اسدی» با التماس و نسیه می گرفت، با سیگاری بر لب، جرعه پایانی قهوه اش را در ایوان خانه سر کشید و خود را از بام به پائین پرت کرد، تا با اقتباس از خودکشی ای سینمایی، هالیوودی مرده باشد. عجب سرنوشت تراژیکی دارد زندگی این جنس از منتقدان سینمایی ایران.
آیا نباید فیلم دید؟!
پژوهشگر، نویسنده و منتقد سینمای ما باید ببیند و بشناسد؛ حتی آثار اروتیک را، تا بتواند عقلی نقاد و ذهنی خلاق بیابد و بر بام جهان هنر، پر مایه از اندوخته های ملل گوناگون، بایستد، تا بتواند اصیل را از بدیل بازیابد و تفاله ها را از عصاره ها تمایز بخشد. این کار ناظران مصلح بر هنر است. باید به مبانی شخصیت های فیلم، به زندگی و حرفه هنرمندان نزدیک شوند، لمسشان کنند، با وسواس قدمگاه های آنان را بجویند، برای اینکه نقدشان کنند، نه آنکه فریفته شان شوند.
وقتی می گوئیم «منتقدان سیاه»، این ها که از شکم مادر تاریک اندیش نبوده اند، دل باختند، فریفته شدند و دست آخر خودشان شدند عوامفریبان سیاه هنری که به صد مرتبت پست تر و بدتر از شیادی سیاسی است.
مکتب خانه منتقدان سیاه کجاست؟
برای اینکه از حیث ادله اثبات اقناع شوید و نسب «مکتب منتقدان سیاه» در سینمای ایران را بشناسید، مامن و محفل رسانه ای آنان را، به اجمال، بازمی کاوم. اینکه چه کسانی اینان را پرورش داده اند، بسیار مهم است. چه می شود که گرایش غالب حوزه نقد فیلم به زیباشناسی غربی (گاه با استیلای اندیشه های هرمنوتیک اروپایی و گاه با تسلط موتیف های آمریکایی) سقوط می کند و نشانی از زیباشناسی دینی در نقطه دید اینان نمی توان دید.
هر مکتبی برای خود فلسفه زیباشناسی منحصرش را دارد. مارکسیست ها با آلمان های زیباشناسی پرولتاریایی نقد می کردند. لیبرال های مسیحی معاصر به نشانه شناسی مذهبی توجه دارند. سکولارها هم آغوش با لائیک ها، جهان فارغ از مذهب را می ستایند و چشمشان به درگاه اروتیزم و لمپنیسم در انتظار است. در مقام تئوری که تعمد می کنند، این ها همه محترم است و مکتب هایشان گرچه بر حق نیست، اما خلاصه سخنی حق را در خود دارد. اما التقاطی از این ها چه؟ آن التقاط چه سخن حقی در خود، هر چند اندک و کم مایه؟
نویسندگان برنامه «سینما یک» در صدا و سیما که حاصل جمع فکری «مکتب منتقدان سیاه» هستند یا از مجله «فیلم» سر برآورده اند، یا از «گزارش فیلم و یا از «دنیای تصویر»؛ خلاصه پای ثابت این نشریات از دهه گذشته بوده و هستند.
ماهنامه فیلم؛گنگی خواب دیده
«هوشنگ گلمکانی»، دبیر شورای نویسندگان ماهنامه «فیلم»، درهنگامه انقلاب اسلامی ایران، عضو شورای سردبیر روزنامه صهیونیستی «آیندگان» بوده است. برکسی پوشیده نبوده و نیست که این روزنامه با حمایت های مادی و معنوی سرویس امنیتی اسرائیل در ایران منتشر می شد و «داریوش همایون»، وزیر اطلاعات رژیم ستم شاهی که از مهره های مقبول سازمان جاسوسی موساد بود، مدیریت آن را برعهده داشت.
همین آقای گلمکانی درکنار مدیر مسئول ماهنامه «فیلم» که کاریکاتوریست روزنامه «رستاخیز» (ارگان حزب رسمی شاه معدوم) بود، بیمارترین جریان سینمایی پس ازانقلاب را تبلیغ وحمایت کردند. جریانی که تلفیقی از اروتیزم و نهیلیسم اروپایی و خشونت آمریکایی بود. فیلمسازان اردوگاه هنر سیاه چون«عباس کیارستمی»، «بهمن فرمان آراء»، «بهمن قبادی» و «جعفر پناهی» را ستودند و فیلم های ضعیف و کپی برداری شده آنان را از دهه ها قبل، شاهکارهایی بی بدیل خواندند. ببینید دنیای این ها چقدر کوچک است. چه خودی وغیر خودی سازی را حتی در درونی ترین لایه های هنری که با احساس و ذهن می آمیزد، پیش بردند و با وقاحت تمام، تازه ما را متهم به احیاء جهانبینی سفید وسیاه می کنند. درجاهای دیگر نیز چنین کردند، مثل همین «خانه هنرمندان ایران» که خانه ای است سیاه و آن را در یادداشتی دیگر بازکاویدم.
باز هم همچنین آقای گلمکانی با نشر کتاب و فیلم «گنگ خواب دیده» نقش کلیدی را در بریدن «محسن مخملباف» از ارزش های دینی ای که روزگاری به آن اعتقاد داشت، ایفا کرد و سرمنشاء استحاله دینی عده ای از فیلمسازان و هنرمندان در سینمای ایران بود.
در کنار مجله «فیلم» «امید روحانی» و «سیامک پورزند»، همواره به مثابه مشاورین عالی حضور داشتند.»
«امید روحانی» که نسب از کانونی می برد رویاروی دین، همان جایی که «بهرام بیضایی» در آن ریشه دارد، مدرس نقد فیلم دانش پژوهان جوان شد. بساطش بعدها گسترده تر گشت و کلاس های نقد فیلم را برای بسط «مکتب منتقدان سیاه» درموسسه ای وابسته به ماهنامه ادبی و توقیف شده «کارنامه» برگزار کرد.
«سیامک پورزند» هم که جاسوسی اش ابتدای دهه هشتاد در دادگاه اثبات شد و به زندان رفت، تامین نیروی انسانی حلقه فکری این ماهنامه را برعهده داشت. بسیاری از همین منتقدان پیرو مکتب سیاه از صفحه «نقد خوانندگان» ماهنامه «فیلم» و کلاس های «امید روحانی» بیرون آمدند و شکار آقایان شدند؛ مثل همین آقایی که از مشهد مقدس آمده و امروز برای «دنیای تصویر» ویژه نامه اسکار با عکس های نیم تنه و تمام تنه قدیسان هالیوودی اش در می آورد.
گل سرسبد تحلیلگران ماهنامه «فیلم» و دبیربخش سینمای جهان آن هم «امیر عزتی» بود که شد ناشر فارسی کتاب «آیات شیطانی» سلمان رشدی مرتد. منتقدی که توزیع کننده قاچاق انواع و اقسام کتب ضاله و فیلم های پرنو گرافیک هم بود. از قضاء همین موجود از پایه گذاران نخستین برنامه تلویزیونی «سینما یک» در عصر اصلاحات به شمار می آید و بعدها از ایران گریخت و اکنون هم نویسنده روزنامه الکترونیک «روز آن لاین» است که با بودجه براندازی نرم پارلمان هلند اداره می شود.
گزارش فیلم؛ پاتوقی برای همه کژ اندیشان
«گزارش فیلم» هم آشوبی لجن تر بود. هنگامی که «هوشنگ اسدی» درپس نام زنانه و مستعارش، «بهار ایرانی» بر صندلی سردبیری این نشریه سینمایی تکیه زد، می شد ساده و سهل، ظهور نویسندگانی از مشرب توده ای، ساواکی، امریکایی را انتظار کشید.
سردبیر«گزارش فیلم» که عضو کمیته مرکزی حزب منحله توده بود، برای سازمان اطلاعات و امنیت ستم شاهی جاسوسی می کرد، سرو سری بسیار با سرویس های جاسوسی شوروی سابق و سپس ایالات متحده داشت ودارد، چند سال پس از آنکه از دوران محکومیتش در زندان گذشت، در مقام تئوریسین هنری نشست.
همسرش؛ نوشابه امیری، هم کنارش بود که دست کمی از او نداشت؛ یک ورسیون زنانه از همان شوهر! از «گزارش فیلم» هم منتقدانی برخاستند که قبله عالمشان در فلسفه دین، کژاندیشی های «عبدالکریم سروش» بود و برای آن ویژه نامه ها در آوردند. همان ها که باز هم با همکاری «امید روحانی» برای فیلمسازان عصر پهلوی و تطهیر آنان، یادنامه منتشر کردند.
جشن سینمایی ماهانه راه انداختند تا بر مبنای زیباشناسی التقاطی شان از کمونیسم و لیبرالیسم و اروتیزم بود، فرهنگ مطلوب خود را در زیر پوست ذهن مخاطبان، درونی کنند. نویسندگان معاندی چون« صدرالدین الهی» (حامی سلمان رشدی مرتد و از هتاکان به امام راحل) هم به لطف سر دبیر ساواکی، توده ای، آمریکایی «گزارش فیلم» می شوند منتقدان پیشروی سینمای ایران! با این همه، باز هم می توان گفت که نشانی مطبوعات «پایگاه دشمن» را گم کرده ایم؟!
«گزارش فیلم» اگر چه در آستانه بهمن ماه 1380 به همراه هفته نامه «سینما جهان» توقیف شد، اما اعضاء تحریریه آن به روزنامه های زنجیره ای رفتند و تا سال 1383 هم مدیریت هفته نامه «سینما» را برعهده داشتند. طبق یک برآورد آماری تا سه سال پیش از توقیف «گزارش فیلم»، شاگردان «هوشنگ اسدی» هدایت سرویس های فرهنگی و هنری بیش از چهارده روزنامه، هفته نامه و ماهنامه را در اختیار خود گرفتند و حتی به روزنامه دولتی «ایران» هم در عصر اصلاحات نفوذ کردند.
دلایل گستردگی این نفوذ را باید در شیوه ساماندهی تشکیلاتی توده ای های از شرق بریده و به غرب پیوسته، جستجو کرد.«هوشنگ اسدی» و همکارانش نزدیک به یک دهه مدیریت در «گزارش فیلم»، براساس آموزه های سیاسی شان، روزنامه نگارانی وفادار به خود را تربیت کردند که حتی اجازه نداشتند برای رقبای فکری «گزارش فیلم» مطلب بنویسند. حتی این مجله مانند یک سازمان بسته سیاسی اداره می شد که راهیابی به آن مشمول گزینش های خاص و طی فرآیندی دشوار بود.
نویسندگان «گزارش فیلم» با این شاخصه ها اکنون بخشی از «مکتب منتقدان سیاه» سینمای ایران را می سازند و به کانون های رسانه های رسمی و دولتی نیز راه دارند. سردبیرشان هم درکنار «امیر عزتی» (دبیر سینمای جهان ماهنامه «فیلم» و ناشر فارسی آیات شیطانی) برای روزنامه اینترنتی «روز آن لاین» سیاستگذاری می کند و مطلب می نویسد!
شما را پریشان کردند، اما چه باید کرد؟
نظریه پردازان «مکتب منتقدان سیاه» از مطبوعات وابسته عصر استبداد پهلوی دوم برخاسته اند. رسانه های سابق و لاحق آنان نیز همچنان سر در همان آخورها دارد. «دنیای تصویر» هم که بیشتر دنبال التذاذ از صورت و اندام زنانه و مردانه بازیگران سینماست و نویسندگانش غرق جهانبینی مبتذل خود، فارغ از دین و دنیا هستند. با این اوصاف، بی سبب نیست اگر عمق اباحه و استحاله را در آراء اینان دید. بی دلیل نیست اگر وابستگی شان به زیباشناسی غرب که روزگار سینمای ایران را سیاه کرده، ذهن شما را هم پریشان می کند.
چه باید کرد؟ پرسش دشواری است. آیا می توان این مکتب را که در سینمای مکتوب ریشه دوانده، از صحنه رقابت با منتقدان مصلح و متعهد حذف کرد؟ اگر هم بتوان چنین کرد و حداقل دسترسی آنان را به رسانه ملی و نشریات دولتی محدود نمود، آیا این محدودیت ها درمان دردی است که «مکتب منتقدان سیاه» در سینمای ایران پدید آورده است؟
شاید این راهکار، درمان کامل درد نباشد، اما شک نداشته باشید که باید تأثیر و تأثر این حلقه فکری را بر اندیشه سینمای ایران کم رنگ کرد. صدا و سیما با این سیستم عریض و طویل گزینشی خود، چه می کند که هواداران و شاگردان این مکتب، نفوذی مؤثر در آن دارند؟! نویسندگی متون که هیچ؛ چرا باید اجرای برنامه «سینما یک» در دست «شاهرخ دولکو» باشد که به قول خودش «نه تنها داماد که شاگرد خلف جمشید ارجمند» است؟!
«ارجمند»ی که حقوق بگیر پنهان «امیر عباس هویدا»، نخست وزیر معدوم رژیم ستم شاهی، بود و در گروهک آمریکایی «خلق مسلمان» فعالیت داشت. نویسنده ای که تمام مباهاتش به حضور در نشریات سینمایی مبتذل دهه چهل و پنجاه است؛ نشریاتی که می کوشیدند الگوهای فساد آمریکایی را در ایران تئوریزه کنند و اخلاق را و تمام ارزشهای دینی را از صحنه جامعه بزدایند. مگر چه اتفاق مبارکی در وجود آقای «ارجمند» افتاده است که از او به عنوان «منتقد پیشکسوت» در برنامه های صدا و سیما دعوت می شود؟! این ها پیشکسوتان هرزه گردی فکری هستند، همین و بس.
دیر جنبیده ایم، دیرتر بجنبیم همین سینمای نیم بند دینی مان هم از کف می رود؛ اگرچه در این سالها چنان به مرگ گرفتند که ما به سینمای انسانی هم راضی و دلخوشیم. باید در دروس زیباشناسی رشته های هنری مان تجدیدنظر جدی کنیم. باید در برنامه سازی های رسانه ای مان، مفاهیم هنر ملی و دینی را بازآفرینی کنیم. منتقد مصلح و متعهد هم داریم. قحط الرجال هنوز سینمای ایران را کویر نکرده است. باید به مدد آنان ادبیات سینمایی را غنی کنیم. پژوهشکده ای مستقل بسازیم که بتواند مانیفستی جامع برای سینمای ایران، در همه حوزه ها، بنویسد. کار منتقد و محقق این است. سمینارهای کاربردی را در همه جای ایران برگزار کنیم. اهل تجلیل نه اینکه نباشیم، اما بیشتر اهل تحلیل شویم.
باید پروبالی دیگر به مصلحان هنری دهیم. نقاط کانونی فرهنگ و هنر را از مساجد تا فرهنگسراها تقویت کنیم. کارگاههای آموزشی کوتاه مدت در همه جای ایران به پا کنیم. در آن ها به آسیب شناسی سینما و نقد هنری پس از انقلاب بپردازیم، بی تعارف و با دانش. اشتباهاتمان، بی خیالی هایمان و خبط هایی که کرده ایم را یکبار برای همیشه در معرض داوری بگذاریم و اکنون؛ در میان مردم و جوانان از رنجی که می بریم، بگوئیم. رنج ها را در جلسات گفت وشنود مکرر بازگوئیم و مدلی نو ارائه دهیم. مدلی که بتوان از دریچه آن جهان هنر را دین مدارانه ببینیم. / منبع: http://www.kayhannews.ir/860402/8.htm#other800